صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

اگر بر اثر سکوت ما شاه و مردم از اوضاع بی اطلاع میمانند اینهم شکست سکوت با صدای رسا

اگر بر اثر سکوت ما شاه و مردم از اوضاع بی اطلاع میمانند اینهم شکست سکوت با صدای رسا


متن سند:

سالها یگانه دلخوشی و مشوق ما در انتشار خواندنیها و چاپ نوشته های انتقادی آن این بود که اگر تمام عوامل متنفذ در دستگاهها و اکثریت خطاکاران را با خود مخالف و دشمن میکنیم لااقل دو عامل عمده و مهم و موثر در سرنوشت مملکت را که شاه و مردم باشند با خود همراه کرده ایم، اکنون معلوم میشود باین دو عامل هم بی آن که خود بدانیم دروغ گفته و حتی خیانت هم کرده ایم ! یکی از خوانندگان بنام عباس عباس زاده طی چهار صفحه نامه ماشین کرده که دو صفحه اولش تمام مملو از فحش و ناسزا و بد و بیراه آنهم ناروا نسبت بنویسنده خواندنیهاست آنچه در دل تنگش عقده و شکوه و شکایت و کینه و درد دل و حکایت از دستگاهها و مسئولان و ماموران آن داشته در منتهای بی انصافی یکجا نثار ما کرده و باین هم اکتفا نکرده ما را بجرم سکوت متهم بخیانت کرده است ! بیچاره ما، شده ایم خسرالدنیا والاخره، مدتها خیال میکردیم اربابی جز شاه و مردم نداریم اکنون معلوم میشود 17 وطن مختلف هم داریم و خودمان نمیدانیم ! اکنون با اجازه خوانندگان بخاطر حفظ پرستیژ اجتماع و مردمی که ما هر دو در میان آنها زندگی میکنیم و نه بخاطر خودمان که کارمان از این چیزها گذشته نامه این خواننده ناراضی و عصبانی را با حذف یکجای تمام آن دو صفحه ناسزا به نظرتان میرسانیم و سپس جوابی را که در خور است در پایان آن کف دست ایشان و کسانیکه اینان را اینسان عاصی میکنند میگذاریم : * * * آقای امیرانی، خیلی آرزو داشتم احساس کنم که «عوامل» این جامعه ترا مبدل بیک حیوان درنده خو نکرده باشد و این همه دانش و بینش و معرفتی که در شما وجود دارد لااقل موجب شود در مقابل معضلات و مشکلات و مصائب تغییر ماهیت نداده باشی.
در حقیقت زمانی بود که چنین احساسی در من همانند درخت تنومندی بارور شده بود من خواه و ناخواه ستایشگر شما و اندیشه های شما بودم که تصور میکردم بالاخره توده های رنج کش جامعه یک حامی مبارز و شجاع در رکن چهارم اساسی این مملکت دارد ولی افسوس که این آرزو هم همانند هزاران آرمانی که در قلب و روح یک ملت نشو و نما میکند و قبل از این که از قوه بفعل در آید در نطفه نابود میشود احساس منهم کشته شد.
چقدر متاسف هستم که نمیتوانم «کلمه والای انسان» را در مورد تو بکار ببرم و چقدر تاثرآور است که قادر نیستم حتی ترا در رده یکدسته از حیوانات محسوب کنم.
حقیقت دردناکی است هرچه کاوش میکنم بیشتر تاثر وجودم را مرتعش میکند زیرا مشاهده میکنم هیچ حیوانی تا این حد سفاک و خون آشام و شقی و زیان آور به حال جامعه و دسته خود نمیباشد.
در طول 28 سال که بناحق در سنگر مقدس مطبوعات جا گرفته ای بیش از هزار مرتبه در کثافت نامه ی خود با بیشرمی هرچه تمامتر خود را از مردم و خدمتگزار آنها دانسته ای ولی من عملا ثابت میکنم که تو نه تنها از طبقه ملت نیستی بلکه عنصر بسیار کثیفی هستی که نه تنها شرم داری از این که خود را ایرانی بنامی بلکه دارای متجاوز از 17 وطن مختلفه هم هستی ! شما وظیفه دارید افکار یک ملت را از راه صحیح منحرف کنید و بلندگوی دولت و دستگاه تبلیغاتی باشید و این کار را هم میکنید و به پاداش آن خون دل هزاران انسان نگون بخت را هم به انواع مختلفه در شیشه میکنید و سر میکشید.
حال که معلوم شد شما مدافع مردم واقعی نیستید باین حقیقت هم توجه کنید که دوستدار شاهنشاه آریامهر هم نخواهید بود زیرا وقتی یک خادم بیکی از سروران و ولینعمت های خود که مردم باشند خیانت کند مسلم استکه بآن ولینعمت واقعی خود یعنی شاهنشاه بزرگ ایران نیز خیانت خواهد کرد استنتاج مراتب بالا چون دفاع از محرومان و توده های مردم نمیکنید پس خائن هستید و چون خائن هستید به شهریار ایران نیز مومن نبوده خیانتکار هستید و چون این مساله نیز روشن شد پس وطن پرستی هم از شما سلب میشود و بندگی و برده گی و غلامی حلقه بگوشی شما از بیگانگان به اثبات میرسد زیرا شما که انعکاس دهنده آراء و عقاید یک ملت هستید اگر از شرح جنایات اولیاء امور خودداری کنید آیا شاهنشاه بزرگ را بی اطلاع از وقایع نگذاشته اید نتیجه این عمل میدانی چیست؟ من ادعا کردم که شما شرم دارید خود را ایرانی بدانید و جزو ملت ایران به حساب آورید و کثیف ترین خائن و وطن فروش ترین موجودی هستید که یک ملت میتواند بخود ببیند.
حال این مطلب را ثابت میکنم.
شما در رکن چهارم قانون اساسی این مملکت بفرمائید چه وظیفه و چه مسئولیتی دارید.
فقط ازدیاد ارقام بانکی و سپردن آنها ببانکهای بیگانگان؟ها؟ اگر بگوئید آنچه قانون اساسی معین کرده سئوال من تکرار میشود.
چرا به وظایفی که قانون اساسی بشما محول نموده عمل نمینمائید.
در طول 28 سال انتشار مداوم مجله تان بفرمائید کدام صفحه و کدام مطلب بخاطر حفظ حقوق یک ملت نوشته شده است؟ و چون تو و همکاران تو و روشن فکران فرومایه و سست عنصر این جامعه دربست بنده و برده و غلام حلقه بگوش میشوید کوچکترین احساس مسئولیتی در مقابل جامعه نمی نمائید فجایع دردناک روز بروز فزون تر میشود و ظلم و ستم و اجحاف از حد و نصاب میگذرد و کارد باستخوان ملتی میرسد و حقوق ملتی نقض میشود و در این جامعه انسانها در بدو امر انسان زاده میشوند و بعد مبدل بیک مشت حیوان بدون احساس میگردند و شما سکوت میکنید چون آبرو و شرف و انسانیت خود را فروخته اید و در اثر سکوت شما شاه مملکت با همه ی رئوفت و عطوفتی که دارند از این وقایع بی خبر میمانند و اولیاء مملکت و انسان دوستان واقعی و بشردوستان حقیقی و مدافعان انسانی نیز بدون اطلاع خواهند ماند.
جنایات را مشاهده میکنید دیدگان خود را می بندید و خود را شریک در جنایات میکنید و بعقیده من جرم شما سنگین تر از جرم مجرم اصلی میباشد دلیل سکوت شما در مقابل وقایعی که بسر ملت میآورند این است خود من متجاوز از هزاران انسان درمانده را که راه بجائی نداشته اند بدرگاه شما به امید دادخواهی فرستاده ام که همه گریان برگشته اند و متجاوز از ده مطلب تحت همینگونه عناوین برای شما شخصا فرستاده ام و چون به درستی درک کرده ای که نویسنده صاحب قدرتی نیست و از قعر جامعه بر خواسته آنها را در سبد باطله انداخته ای غافل از این هستی که آنها را بعنوان مدارک زنده برای تاریخ و آیندگان تکمیل خواهم کرد اگر صدایم را قطع نکنی.
پس حال گوش کن که بسر مردم چه میآورند.
در زمانی که شما در پای اعلامیه حقوق بشر بعنوان یک حکومت دموکراسی امضا میکنید و مسئول نشر و اشاعه و اقدام به مفاد آن قانون میشوید مامور کاخ دادگستری یعنی مامور بزرگترین مرجع تظلمات یک ملت بجرم این که من در حاشیه خیابان نامه نویسی میکنم مرا به انتظامات کاخ میکشاند و درب اطاق انتظامات را می بندد و خود و یک استوار دوم با باطوم و مشت و لگد و کشیده بجانم می افتند و آنقدر میزنند تا خودشان خسته شوند (این خشم آنان باین علت به منتها درجه رسیده که من میدانسته ام پلیس نباید مردم را بزند و من باو در خیابان گفته ام تو حق نداری اوراق و ماشینک تحریر مرا بوسط خیابان پرت کنی) ای مدافع فرومایه انسانیت میدانی اگر من کوچکترین فریادی زده بودم و یا کوچکترین اعتراضی کرده بودم با من چه میکردند یک پرونده و چهار شاهد میتراشیدند و باتهام اهانت بمامور پلیس در حین انجام وظیفه و گلاویز شدن با او بزیر دست بازپرس می فرستادند که در تمام عمر یک شب گرسنه نخوابیده و کمترین مجازات من 8 ماه زندان بجرم گناه ناکرده بود (چقدر انسان بودند که از این 8 ماه زندان معافم کردند) مرا کتک زدند، انسان بودم و تبدیل بیک حیوانم نمودند.
شخصیت حقوقی ام را که اعلامیه حقوق بشر معین کرده مانند شخصیت یک سگ زیر پا گرفتند.
میدانی چرا برای این که فرومایه ترین افراد را بنام روشنفکر و مدافع حقوق مردم در سرکارها گذارده اند و آنها هم که انسان واقعی بوده اند بهروئین و مواد زهرناک دیگر معتادشان نموده اند در نتیجه کسی نیست که این فریادها و فجایع را به اطلاع مردم برساند.
چهارصد موجود بدبخت و درمانده که هر کدام از این افراد روزگاری تمام عمر خود را وقف خدمت باین مملکت کرده اند از دست این ماموران خون دل میخورند.
ناچار چندین متر این تیره روزان از کاخ دادگستری فاصله گرفته تقریبا در وسط خیابان های اطراف کاخ هستند.
این مأمورین وقتی سر میرسند تمام زندگی آنها را بوسط خیابان پرت میکنند و خودشان را با کشیده، با لگد با بیان زشت ترین الفاظ همانند توله سگی گریبانشان را میگیرند و بگوشه ای پرت می کنند ماشین از یک طرف وقتی ماشین میرسد دیگر امان برای کسی نیست : راه هم بر وی میگیرند و می برند.
از هر سو که سرو کله آنها پیدا شود این تیره روزان درست همانند یک جانی بایست متواری شوند.
یک خائن وطن فروش این قدر ترس و هراس بدل ندارد که هزاران موجود بدبخت که میخواهند با کسب شرافتمندانه زندگی کنند هراس دارند.
میدانید چرا؟ برای این که وقتی دستگیر شدند در زیرزمین دخمه ایست آب انبار مانند 24 ساعت تمام تشنه و گرسنه باید آنجا باشند و بعد هم بدادگاه اعزام شوند حال در طول این 24 ساعت اینها گرسنه باشند مهم نیست چون در نظر آنها اینها انسان نیستند.
عائله آنها دچار پریشانی و اضطراب و بدبختی و گرسنگی و ناراحتی باشند هیچ اهمیت ندارد تنها اجرای قوانین اهمیت دارد (که میخواهم از شما بپرسم انسان قانون را بوجود آورد یا قانون انسان را).
در نامه قبلی بامضاء صدها نفر از این تیره بختان برای تو نوشتم که در دادگستری چه بسر ما میآورند ولی تو که مدافع حقوق ضعفا بودی بدون این که آنرا بخوانی در سبد باطله مدفونش کردی.
حال به بزرگترین حقیقت گوش بده.
ما گروهی جمع شدیم و از فرط ناچاری که واقعا کارد باستخوان مان رسیده بود به بازرسی شاهنشاهی برای دادخواهی رفتیم (سرهنگ هوشمند مسئول رسیدگی به نامه ما صریحا اظهار داشت ما نمیتوانیم برای شما کاری بکنیم) و من داشتم میگفتم در اثر عدم توجه شماست که چنین بسر ما می آورند و هنگامی که جریان امر و اجحافات مامورین را به اطلاع تیمسار دژبان می رساندم رئیس انتظامات کاخ بازرسی مرا بنزد خود خواند و اظهار داشت شما باید از اینجا بیرون بروید بکار شما رسیدگی میشود.
ولی مسئول صریحا گفته بود که از ما کاری ساخته نیست منکه 24 ساعت غذا نخورده بودم و آنروز هم مجبور بودم هیچ نخورم چون چیزی نداشتم و عرضه و لیاقت دزدی کردن هم در من نبود اظهار داشتم چرا نمیخواهید مفهوم فقر و بدبختی را درک کنید؟ چرا مساله را از جنبه انسانی آن بررسی نمیکنید میدانی چه کردند یک ستوان جوان و سه پلیس قوی هیکل حاضر و آماده فرمان شدند که من سیه بخت را بزندان ببرند و به ترتیب ناروائی مرا از خانه شاهنشاه آریامهر بیرون کردند.
بله آقای امیرانی ما را با خفت و خواری و تهدید به زندان و تهدید به ساختن پرونده از خانه ناجی بزرگ ملت ایران بیرون کردند بدون این که معظم له از این عملیات با خبر باشد.
آقای امیرانی نقض حقوق ملت اگر خیانت در پیشگاه تاریخ و شاهنشاه بزرگ ایران نیست پس چیست.
ماده 5 اعلامیه حقوق بشر متذکر میشود (هیچ انسانی را نباید مانند حیوانات کتک زد و شکنجه داد و تهدید کرد و بر خلاف شئون انسانی با او رفتار کرد.) وقتی در بازرسی شاهنشاهی مرا تهدید به پرونده سازی و زندان بکنند و در کاخ دادگستری یک پاسبان و یک گروهبان یا استوار آنقدر مرا بزنند که خودشان خسته شوند.
وقتی گروهی تیره بخت را که ضمن امرار معاش خدمت به جامعه میکنند از نان خوردن باز دارند وقتی مامورین کلانتری حتی پیرمرد شلی را که از دو پا محروم است ببرند و 24 ساعت توقیف کنند آیا حقوق ملتی نقض نشده است.
این تنها در یک نقطه شهر است.
آیا میخواهی از فجایع دردناک مثنوی 70 من بنویسم (وای بگوشه و کنار آن و آن دور دستها.
و وای بسرنوشت مردم بدبختی که هزاران فرسنگ راه طی میکنند و به مرکز برای دادخواهی میآیند وای که چه خونی در کاسه چشمان همین محرومین میکنند) آقای امیرانی باین حقیقت توجه کن.
استوار.
پاسبان.
گروهبان هم خودشان آنقدر ناراحت هستند که ما بحال آنها گریه میکنیم آنها میگویند اگر یک نفر در خیابان و حاشیه پیاده رو مشغول کسب باشد ما را بازداشت میکنند و به دادرسی ارتش میفرستند.
وقتی اینگونه مامورین بازداشت شده باشند از نوک باطوم آنها بحقیقت خون میچکد میدانید چرا برای این که انس و الفت بین ملت و مامورین دولت نباشد و این دو با یکدیگر چنان خصمانه رفتار کنند که انگار پدر یکدیگر را کشته اند.
آقای امیرانی سکوت تو و امثال تو و روشن فکران یک جامعه است که بخاطر بدست آوردن خیلی چیزها قیصریه ای را بخاطر دستمالی آتش میزنید.
شما خانه شخصی، اتومبیل، غلام و خدمه و حشم و ارقام بانکی میخواهید ناگزیر شریک در جنایات میشوید تا اینها را بدست آورید والا اگر شما سکوت نکنید بسر ملتها چنین حوادثی نخواهد آمد.
با تقدیم احترام ـ عباس عباس زاده *** خواندنیها : ما بی آنکه از این خواننده عاصی و عصبانی کوچکترین گله و رنجشی در دل راه بدهیم و یا طبق معمول سایران بدفاع از خود و حمله بدیگران بپردازیم، بر خلاف ایشان که موضوع را تنها از نظر نان خوردن طبقه خودشان مورد شکایت قرار داده اند، بروش محققان موضوع را از پایه و ریشه مورد مطالعه قرار داده سعی میکنیم مانند هر ماجرای دیگر علت و یا علل را پیدا کرده از میان ببریم که بی از میان بردن علت، معلول از بین رفتنی نیست.
چنانکه در هر حریق اگر فقط جلو دود را بگیریم بوخود را نشان میدهد و اگر در برابر بو هم بماسک متوسل شویم حرارت آن مردم را آزار خواهد داد، پس باید با ماده حریق و هسته مرکزی آن مبارزه کرد نه با شعله و دم و دود و بو که همگی معلول میباشند.
در سرزمینی که 75 درصد مردم آن بیسواد هستند و فقط در پایتخت کشور آنهم تنها برای بازرسی شاهنشاهی روزانه پانصد شکایت میرسد، این شکایات از دفتر وزرا و وکلا یا مهندسان و پزشکان نیست که سکرتر و ماشین نویس مخصوص داشته و یا شخصا دست بخط داشته باشند، صاحبان این شکایات اکثرا مردان و زنان عقب مانده شهری و یا روستائیان بیسواد و بی اطلاع هستند که گول نام دادگستری و عظمت و ابهت فرشته عدالت و کاخ آنرا خورده رو بآن میآورند.
در اینصورت این یک نیاز طبیعی است که تا وقتی که همه مردم باسواد نشده اند باید در جلو کاخ دادگستری و دیگر مراکز عمومی عده ای عریضه نویس زن و مرد و پیر و جوان و حتی آشنا بزیان برای خارجیان با ماشین تحریر و دیگر لوازم وجود داشته باشند.
اگر هم از میان مردم داوطلبی برای این کار وجود نمیداشت دولت موظف بود از میان کارمندان خود عده ای را با وسائل لازم جلو کاخ دادگستری و پستخانه و دیگر اماکن عمومی بگذارد تا کار این قبیل ارباب رجوع که اکثرا مردم محروم میباشند بسهولت انجام پذیرد وگرنه ادامه روش فعلی صرف نظر از جلوگیری از نان خوردن عده ای عریضه نویس که فرع بر اصل میباشد به زیان گروه شکایت کنندگان که اکثریت ارباب رجوع را تشکیل میدهند نیز بوده و نوعی جلوگیری از ابراز شکایت میباشد که خلاف منویات شاهنشاه و اصول انسانی است.
بنابراین در اینکار ماموران هم با تمام شدت عملشان گناهکار اصلی نیستند آنها مامورند و معذور، تا وقتی که مقررات و یا آئین نامه ای به اسم سد معبر و یا عنوانی دیگر وجود دارد آنها موظفند چشمان را هم گذاشته در مورد همه یکسان آنرا اجرا کنند.
بنده شرمنده نویسنده خواندنیها هم گناهکار نیستم، ما بارها گفته و در جواب خوانندگان نوشته ایم مجله ای چون خواندنیها که مدیرش در نیمه دوم عمر محض خدمت بمملکت و مردم و در راه رضای خدا و نوع انسان قلم بدست گرفته بیش از حد توان و توانائی خود برای خویش کار و دشمن میتراشد در برابر مسائل مربوط به مملکت و مردم همیشه آن مسائل و مباحثی را که مورد بحث و انتقاد قرار میدهد که با مصالح و منافع عده بیشتری ارتباط پیدا میکند، این که می بینید ما درباره مسئله ای چون مسئله چکوسلواکی دو مقاله پی در پی مینویسیم و یا درباره انتخاباتی چون انتخابات انجمن شهر دو مقاله با هم و یکجا برای این است که این دو مسئله با حیات میلیونها انسان و اصل آزادی آنها ارتباط دارد، در صورتی که نویسنده نامه بقول خودشان بارها از ما خواسته اند که حدود مباحث و مسائل مطروحه در خواندنیها را تا سرحد طرفداری از کسب و کار چند عریضه نویس جلو کاخ دادگستری در تهران کوچک کرده پائین بیاوریم، در صورتی که ما اکنونهم که اینکار را میکنیم نظر بمنافع آن عده نداریم نظر بمصالح عمده تری داریم باید هم داشته باشیم.
گناهکاران ردیف 1و2 در این ماجرا کسانی هستند که بدون در نظر گرفتن نیازهای طبیعی و اجتماعی و محلی مردم یک کشور از روی الگوی کشورهای دیگر برای آنها قانون و مقررات و آئین نامه مینویسند و به تصویب عده ای بی خبرتر از خود میرسانند و برای اجرا جلو ماموران میگذارند و بدینوسیله میخواهند خلاف طبیعت عمل کرده با مقررات انسانی جلو قوانین طبیعی را که احتیاج مهمترین آنهاست بگیرند و نمی توانند، لاجرم همه روزه در برخوردهایشان با مردم یک چنین تصادماتی بوجود میآید و چون مردم باطوم و پاگون ندارند و زورشان به ماموران نمیرسد و از طرفی برخلاف آنان که بهرحال حقوقشان تامین است اینان باید غروب نشده نان آن روز را تامین کنند.
ناچار بصبر متوسل شده مقاومت منفی میکنند و چون دیواری کوتاهتر از دیوار ما سراغ ندارند بیچاره مدیر خواندنیها را بباد ناسزا میگیرند، که اگر تو سکوت نکنی آفتاب سعادت از مغرب زندگی آنها طلوع خواهد کرد.
این نخستین بار نیست که حقوق ملتی نقض میشود.
ملت تشکیل شده از افراد وقتی شما که خود را فردی ناتوان تر از همه و امثال مرا نسبت بخود و خیلی ها توانا بحساب میآورید اینطور آشکارا نسبت به حقوق یک فرد، آنهم از نوع توانا ستم روا دارید و باو نسبت ها و ناسزاهائی بدهید که با وجود حذف دو صفحه از شدیدترین قسمت های آن بقیه اش عرق شرم بر جبین خوانندگان بنشاند، اگر خدای نکرده روزی بجای آن ماموران و یا دیگران باشید چه میکنید؟ قطعا تخم گنجشک از زمین بر میداشتید! نوشته ای : «...
تاکنون هزاران انسان درمانده را بامید دادخواهی بدرگاه ما فرستاده ای...
» اولا ما چه کاره ایم که شما این کار را میکنی، مملکت کاخ دادگستری و سازمان بازرسی شاهنشاهی دارد که هر یک هزارها و صدها کارمند مخصوص رسیدگی بشکایات مردم دارند، در صورتیکه ما در خواندنیها حتی یکنفر را هم برای اینکارها نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم.
در ثانی آیا هیچ بمعنی رقم هزاران و مقدار آن توجه کرده ای؟ اگر نه، من در شگفتم کسی که خود انصافش این باشد از دیگران چگونه توقع عدالت و انصاف دارد؟ ما باین آقا و دیگر میرزابنویسان امثال ایشان توصیه میکنیم که باجهش همه جانبه ای که در کشور بطرف سواد و دانش و تکنیک آغاز شده بفرض این که تا چند سال دیگر هم جلو کاخ دادگستری یا جای دیگر توانستید نان بیسوادی مردم را بخورید این نان دائمی نیست لااقل از هم اکنون بفرزندانتان حرفه ای یاد بدهید که برای آنها نان بشود نه بلای جان.
در پایان چون نویسنده یکی دو جا صحبت از آلاف و الوف و حساب بانکی ما کرده بموجب این نوشته تمام موجودی خود را در بانکهای داخل و خارج یکجا بایشان و همکارانشان هدیه میکنیم که با مراجعه بحساب 15014 بانک ملی مرکز و 1876 بانک سپه و 8645 بانک بیمه و حساب 10420 بانک ملی شعبه لندن همه را یکجا دریافت کرده سرمایه کار خود کنند تا از باطوم خوردن مأموران و تهمت و افترا زدن بسایران راحت شوند.

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 157





صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.