صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

برگ بازجوئی و صورتجلسه حسین راضی

تاریخ سند: 22 بهمن 1351


برگ بازجوئی و صورتجلسه حسین راضی


متن سند:

س ـ هویت شما محرز است (حسین راضی) لازم است جزئیات فعالیت های شیخ عباس تهرانی را با تعیین چگونگی آشنائی خود با وی و سایرین و اینکه هدف نامبرده چی بوده است مراتب را مشروحا بنویسید.
ج ـ تاریخ آشنائی ما زمانی بود که من و فیاض برای خواندن عربی به مدرسه علمیه مراجعه کردیم و از طرف مدرسه تهرانی را برای تدریس ما انتخاب کردند و ما شروع بدرس کردیم از همان ابتدا خیلی نسبت بما مهربانی میکرد بخصوص که فهمید ما دانشجو هستیم.
از همان ابتدا و در لابلای درس ما را با اسلام مبارزه ائی و اینکه باید برای اسلام مجاهده کرد تشویق میکرد پس از حدود یکماه که درس خواندیم فیاض دیگر نیامد و من تنها درس میخواندم گاهگاهی هم فیاض به چیذر میامد و با هم گفتگو داشتیم و او یعنی تهرانی بیشتر از خاطرات خود با افرادی [که] بحساب او از مبارزین بودند گفتگو میکرد از جمله اینکه چطور این گروه ها تشکیل شده اند و...
...
من البته اینها را صرفا حرف میدانستم و از بس او به حرفهایش آب و رنگ میداد فکر نمی کردم اصلاً اهل عمل باشد.
تا اینکه یک روز بما گفت برای فلان روز به خانه من بیائید تا بشما چیزی را که میاورم نشان بدهم من از قضیه اطلاع نداشتم اما فیاض را نمی دانم روز موعود صبح حدود ساعت ده بود که من به خانه او رفتم و فیاض هم آمد بعد و پس از مقداری پذیرائی از زیر تخت دستمال سفیدی را بیرون آورد و باز کرد که در آن یک اسلحه کمری بود با مقداری ساچمه های آن و گفت این یک اسلحه بادی است و طرز فشنگ گذاردن و ماشه کشیدن آنرا برای ما توضیح داد.
پس از آن یک اسلحه سیاه رنگ کوچک کمری که مقداری از لعاب آن ریخته بود و معلوم بود که خیلی کهنه است بیرون آورد با مقداری فشنگ و مقداری هم درباره آن توضیح داد.
سپس یک اسلحه دیگر هم در همین حدود بیرون آورد و آنرا هم نشان داد.
اصل حرف او این بود که ما باید ابتدا با تشکیل یک گروه دست بکارهائی مثل ترور افراد سرشناس و وکلا و شخصیت های دیگر دست بزنیم.
امّا در همان جلسه که برای ما اسلحه آورد خود متوجه این مطلب شد که ما اهل این کار نیستیم و پس از آن روز چند بار که مرا دید سفارش میکرد تا مطلب را با کسی در میان نگذارم.
در ضمن صحبت هایش اشاره کرده بود که با افراد فدائیان اسلام در گذشته همکاری هائی داشته است.
همچنین میگفت در قم هم تشکیلاتی داشتیم.
متأسفانه حرفهای او بیشتر پوشیده و سربسته بود.
و هدف او از تماس با ما یقینا این بود که ما را ابتدا تیراندازی یاد داده و سپس به گروهی معرفی کند این مطلب را هم من از سخنانش متوجه شده بودم و او میخواست ابتدا ما دوچرخه و موتور و سپس ماشین را یاد بگیریم او تمام این مطالب را برای ما توضیح میداد و تصمیم داشت آنرا به اجرا بگذارد که متوجه شد من اصلاً بدرد این کار نمی خورم و ضمنا با او مخالفت هم کرده بودم و گفتم بعقیده من اگر واقعا اسلام دوست هستیم باید بیائیم و کارساز باشیم نه کار خراب کن.
او از این حرف من متأثر بود و مخالف امّا من حس کردم که او سعی دارد با نصیحت مرا به قبول آن برنامه راضی کند که خوشبختانه هرگز موفق نشد از آن جلسه به بعد من دیگر درس عربی را کم کم سست کرده و پس از مدتی تعطیل کردم و بنابراین خیلی کم همدیگر را میدیدیم و پس از دیدن هم صرفا سلام و علیک داشتیم به پیشنهاد مادرم او هر ماه روزهای روضه ما میامد و چند مسئله میگفت و چند دقیقه ای صحبت میکرد پس از یکی دو ماه او دیگر نیامد در اواخر تابستان امسال او منزل خود را عوض کرد و یک روز به خانه ما آمد و گفت برای خداحافظی آمده ام گفتم کجا میروید گفت برادرم در تبریز تصادف کرده است و باید پیش او بروم.
پس از آن تاریخ تا حدود دو ماه بعد از او خبری نداشتم تا حدود اواخر آذرماه بود که یکروز صبح درب منزل ما بصدا درآمد و او بود که از مسافرت آمده بود من در را باز کردم او بود برایش چای آوردم در همان حال که هوا کمی روشن شده بود گفت بیا برویم مجید را ببینم من مخالفت کردم و بهانه آوردم خلاصه مرا در رودربایستی انداخت و با هم به منزل فیّاض رفتیم در حدود نیم ساعت که در آنجا بودیم و مدتی هم بیرون آمدیم و قدم زدیم او میگفت تصمیم دارم در قم آقایون مراجع را با هم آشتی بدهم آنها را وادار کنم جزوه های دکتر شریعتی را بخوانند آنروز پس از خداحافظی از ما، من و فیاض مقداری با هم قدم زدیم و درباره او بحث کردیم من معتقد بودم که تهرانی میخواست ما را فریب بدهد و زیاد دروغ میگوید فیاض هم با من هم عقیده بود من بخوبی حس کردم که فیاض هم از تهرانی انزجار پیدا کرده است.
بخصوص چند نکته مهم در او ما را واداشت که خوب تشخیص بدهیم او از جایی پول میگیرد ولخرجی زیاد داشت مثل خرید هزارها تومان کتاب و پول توجیبی زیاد و غیره...
.
از آن تاریخ ببعد تا چند هفته پیش که در مسجد او را دیدم سلام و علیک کرد و گفت باید بروم مدرسه و کار دارم من خداحافظی کردم و دیگر تا حالا ایشان را ندیدم حسین راضی س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی مینمائید.
ج ـ خط خوردگی ها مربوط به خودم است و صحت گفتار خود را با امضاء تصدیق میکنم حسین راضی

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 128




صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.