صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

گزارش اطلاعات داخلی

تاریخ سند: 18 اردیبهشت 1341


گزارش اطلاعات داخلی


متن سند:

موضوع : تشکیل جلسه بحث و انتقاد عمومی حزب زحمتکشان ساعت 45 /19 چهارشنبه 15 /2 /41 جلسه بحث و انتقاد عمومی حزب زحمتکشان با شرکت دکتر بقائی و به ریاست جواد جعفری تشکیل شد.
در جلسات قبل، اتهاماتی به آقای محمدتقی قوانینی وارد آمده بود که ایشان در این جلسه چنین پاسخ دادند: چون قیافه عده ای از دوستان در اینجا جدید به نظر می رسد لذا ابتدا مجبور هستم مختصری از گذشته خود را به عرض آقایان برسانم.
در سال 1328 جریان حوادث، مرا با آقای دکتر بقائی آشنا کرد، ولی من از سال 1326 در رکاب مرحوم آیت الله کاشانی وارد مبارزه شدم، در جریان تبعید ایشان به لبنان1 و بعد از آن، در اطراف ایشان فعالیت می کردم، چند خصلت نیکو در آقای دکتر دیدم که متمایل شدم با ایشان همکاری کنم.
اول این که آقای دکتر، در زندگی سیاسی خود مال و ثروت را به هیچ گرفته اند و این زهد و تقوی در عالم سیاست، یکی از خصائل بسیار پسندیده است و مخصوصا مردان سیاسی باید دارا باشند.
دوم این که مرد راست و حقیقت به معنی واقعی است...
خلاصه من خواسته های خود را در محور فعالیت و وجود ایشان یافتم و شیفته اخلاق ایشان شدم، این از نظر عمومی بود از نظر خصوصی نیز از دریای فضائل علمی ایشان به اندازه یک فرزند، استفاده کردم و راهنمائیهای ایشان، نهایت ارشاد را به من نموده است ولی می خواهم بگویم، من زبان الکن هم، در مدافعات ندارم مگر این که خود را در مقابل دکتر بقائی ببینم، متأسفانه آقای دکتر در جلسات قبل، آن چنان به من تاخته بودند که من راه هیچگونه فکری برایم باقی نماند.
البته به فرض این که، من خطائی کرده باشم و یا حداکثر گناه کرده بودم بالاخره نباید مرا بدون محاکمه کشته باشند.
درست است که من در جلسه منزل آقای دکتر بقائی گفتم حوصله این حرفها را ندارم اما علت این موضوع این بود که یک نفر از افراد سازمان امنیت در آن جا بود و ضمنا چند وقت بود که سرهنگ مولوی بوسیله تلفن با کسانی که به سازمان امنیت می بردند مرا احضار می کرد با وجود این، من در جلسه، جلوی آن شخص سازمانی گفتم اگر مرا به سازمان امنیت ببرند، تا زمانی که دستبند به دست من نزده اند هر چه بگویند من هم خواهم گفت و این حرف جلوی آن سازمانی، نشان می دهد که من ترسو نیستم، ولی شنیده ام که گفته شده، قوانینی از پخش اعلامیه ای که قرار بود به نام کمیته دانشجوئی انتشار یابد ترسیده و خود را کنار کشید، در صورتی که من خودم مینوت آن را تهیه کرده بودم و با آن موافق بودم اما چون قرار بود کمیته دانشجوئی، خودش کارهای خود را انجام دهد لذا مصلحت این بود که چند نفر از اعضای کمیته، آن را امضا کنند، من هم مبلغی خرج کردم تا کسی را گیر بیاورم ولی موفق نشدم و اصولاً این موضوع منتفی شد، از طرفی گفته شده که من با سرهنگ مولوی آشنائی دارم در صورتی که پس از این همه اخطار فقط یک مرتبه نزد ایشان رفتم که آن هم جهت رسیدگی به کار آقای یزدانیان بود چون ایشان در زندان بودند و پدر و مادرشان نیز خیلی ناراحت بودند، من رفتم ضمن این که به اخطارهای سرهنگ مولوی جوابی داده باشم، برای رهائی آقای یزدانیان اقدامی کنم و مشکل ایشان را حل کنم، ایشان هم به من نهایت احترام را گذارده و آقای یزدانیان را آزاد کردند.
یادم می آید که وقتی من و دکتر، در زندان بودیم، راجع به مطلبی دکتر گفت مرغی به کوهی نشست و برخاست نه [از ]کوه کم شد و نه بر فراز آن افزوده گشت، البته تأثیری هم که من برای حزب دارم شاید خیلی ناچیز باشد ولی شخصیت من برای خودم صددرصد است روی همین اصل نمی توانم خود را حقیر شمرده و هر اتهامی را به خود راه بدهم اما نظر من راجع به حزب این است که این حزب درست در دو جناح مختلف که یکی چپی ها و دیگری حکومت است، قرار گرفته و اگر کوچکترین لغزشی ایجاد شود به قهقرا رفتن آن حتمی است، در این کیفیت ما نباید بدون برنامه و نقشه باشیم در صورتی که جلسات ما همیشه بدون برنامه قبلی و بدون اطلاع بوده است و حالا هم همین ایراد به آن باقی است.
در این موقع سخنان آقای قوانینی پایان یافت.
شکری اجازه خواست صحبت کند ولی دکتر بقائی با حالت عصبانی گفت حق صحبت ندارید چون بخشنامه کرده ایم که هر کس کار حزبی دارد باید بنویسد و شما نمی خواهید به بخشنامه های حزب توجه کنید.
در این وقت جلسه خاتمه یافت.
جلسه آینده که قرار است دکتر بقائی به سخنان آقای قوانینی پاسخ دهد به روز سه شنبه عید غدیر ساعت 16 موکول گردید.
شرکت کنندگان در این جلسه در حدود 45 نفر بودند که از بین آنان آقایان مشروحه زیر شناخته شدند: دکتر بقائی، مهندس نظام الدین عقیلی، علی دیوشلی، سعید پارسی، جواد جعفری، ناصر کاظمی، وحیدی، قناد، پرویز پازوکی، حسین بنکدار، فراهانی، سعیدیان، علی اکبری، علیرضا حسنی، ابوالحسن حسینی، سلامت، عبداللّه شکری، ولی زاده، نوری، غلامعلی بیک، یوسفی زاده، دکتر مدرس و آقای رفیع زاده مدیر روزنامه شهاب که به تازگی از آمریکا آمده است.

توضیحات سند:

1ـ محمدرضا شاه به بهانه دست داشتن آیت الله کاشانی در ترور ناموفق شاه در 15 خرداد 1327 ه ش، ایشان را به لبنان تبعید کرد.
فردی که به شاه تیراندازی کرده بود، ناصر میرفخرآرائی نام داشت، وی خبرنگار روزنامه پرچم اسلام بود، رژیم، به جرم این که این روزنامه طرفدار آیت الله کاشانی است، در نتیجه مسوول این ترور آیت الله کاشانی است، ایشان را به لبنان تبعید کرد.
سرانجام آیت الله کاشانی پس از شانزده ماه تبعید در لبنان، در روز 20 خرداد 1329 ه ش به ایران بازگشتند.

منبع:

کتاب مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک - جلد دوم صفحه 11


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.