صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه از ساعت 0700 یکشنبه 2/7/57 تا ساعت 0700 دوشنبه 3/7/57

تاریخ سند: 2 مهر 1357


مکالمات سوژه از ساعت 0700 یکشنبه 2/7/57 تا ساعت 0700 دوشنبه 3/7/57


متن سند:


مکالمات سوژه از ساعت 0700 یکشنبه 2 /7 /57 تا ساعت 0700 دوشنبه 3 /7 /57
آیت‌الله مرعشی از قم تماس گرفت و جویای حال مقدسی و گلزاری و موسوی شد.
صدوقی: دیروز با هواپیما بردند تهران و حالشان بد نبود.(عذرخواهی کرد از اینکه نتوانسته در قم برای مجلس ترحیم شرکت کند) یکی از منسوبین آقای خمینی از نجف تلفن کرده است و گفته که دولت عراق خانه آقا را محاصره1 کرده است و نمی‌گذارند کسی برود و بیاید.
مرعشی: فکر نکنم درست باشد. 2 /7 /57
صدوقی: نه، کسی که گفته است از نزدیکان بوده است و باید در این زمینه هم در صورت صحت اقدام نمود و دیشب تلفنی از نجف از منسوبین آقا داشتیم که جریان محاصره خانه آقا را گفته است. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام حسینی از قم تماس گرفت و گفت: آقای [حسین]وحیدی خراسانی با ایشان کار داشتند.
مخاطب: مسجد هستن، برای پرسه پسر آقای گلپایگانی.
*****
شخصی از منزل سوژه با شخصی به نام احسانی در تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: از بالا چه خبر؟
احسانی: هیچ خبر.
ناشناس: شما الان می‌توانید بروید 32.
احسانی: خبری است؟
ناشناس: اطلاع داده‌اند دیشب که آنجا محاصره است، این را از طریق 65530 جویا بشوید و ببینید ماهیت قضیه چی است؟
احسانی: یعنی حتی ایشان بیرون هم نمی‌توانند بیایند؟
ناشناس: ایشان که هیچی و هیچکس را هم نمی‌گذارند آنجا برود و می‌خواستم این قضیه را جویا شوید و من الان دارم سعی می‌کنم که 650065 را بگیرم، ولی نمی‌شه؛ شما از یک جایی این کار را بکنید. ضمناً به بیرونی هم اطلاع بدهید و ببین آنها خبری دارند یا نه؟ و بعد شما جواب را یک‌جا می‌توانی به وسیله تلفن به من بدهی؛ ولی با هیچکس چیزی نگو. شما شماره 32 را در یزد دارید؟
احسانی: بله.
ناشناس: گفت من آنجا هستم، زنگ می‌زنی، البته آقاش هست، ولی من هم پهلوی تلفن هستم. سپس خداحافظی کرد. (حدس می‌زنم شخص ناشناس همان موسوی باشدکه از منبری‌ها می‌باشد و تحت تعقیب است، از صدایش گمان کنم چون گاهی اوقات از تهران تماس می‌گرفته است.)
*****
همان شخص ناشناس(شاید موسوی باشد) از منزل سوژه با راه دور تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: من امروز همان‌جایی هستم که قرار بود باشم، اطلاعی از بالا آمده است که منزل آقای خمینی محاصره است و اطرافیان آقا را هرچی گیر آورده‌اند، کتک زده‌اند و الان تنها احمد آقا و حسین آقا2 و آن سید می‌توانند رفت و آمد بکنند و تلفنی که از احمد آقا داشتم، گفت ممکن است بعد از این تلفن، من را هم دستگیر بکنند و حتی تعبیر مأمورین آنجا این بوده است که حتی گفته‌اند که ما شماها را می‌کشیم و آقا گفته، من سه روز هستم و بعد از سه روز می‌روم. به عراقی‌ها گفته است و خلاصه باید یه فکری کرد و در درجه اول به مراجع و به شهرستان‌ها گفته بشه و یک حرکت سرتاسری بشه و ضمن اینکه ایشان خودشان نظرش این بوده است که چوبی که بر عراق باید بزنیم، باید به سر دو طرف زد و شما به دوستان اطلاع بدهید.
ناشناس: گفت همین الان این کار را می‌کنم.
آن شخص سپس گوشی را به سوژه داد و بعد از احوالپرسی با سوژه، که سوژه او را به نام بهشتی خواند، گفت: از اطراف فعلاً دارد می‌بارد، حالا راجع به این موضوع باید هرچه زودتر تصمیم گرفته شود.
[سیدمحمدحسین]بهشتی: شما از آنجا با آن دو تا آقایان بزرگوار تماس بگیرید و به شیراز هم زنگی بزنید و در دایره بین شیراز، کرمان، یزد، تهران فعلاً یک کاری انجام بگیرد و بعداً به مشهد هم اطلاع می‌دهیم و گسترش می‌دهیم.
سپس از سوژه شماره تلفن را خواست و سوژه شماره تلفن خود را داد و بعد سوژه گفت: من با تهران با چه کسانی تماس بگیرم؟
بهشتی: روابط شما با خوانساری چطور است؟
صدوقی: عیبی ندارد و متعارف است.
بهشتی: به آشتیانی هم زنگی بزنید و بعد راجع به طبس قرار شد آقای [سیدعبدالکریم]هاشمی‌نژاد فردا بروند و حتماً باید جلوی بعضی چیزها آنجا گرفته شود و در ضمن شماره تلفن آشتیانی را بعداً می‌دهم حضورتان و در ضمن به محمدعلی هم بگویید که آقای هاشمی‌نژاد می‌روند آنجا یک مرکزیت بدهند به تصمیم گیری ایشان. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با منزل آیت‌الله [علی‌اصغر]صالحی (کرمان) تماس گرفت، بعد از احوالپرسی، جریان نجف را برای صالحی شرح داد و گفت: منزل خمینی در محاصره است و از دیروز تا به حال خیلی شدید محاصره کرده‌اند و نمی‌گذارند احدی رفت و آمد کند و تهدید به قتل هم کرده‌اند و اگر یک اقداماتی در سراسر ایران نشود، شاید جان ایشان در خطر باشد.
صالحی: چی کار کنیم؟
صدوقی: والله، بنابراین شده سرتاسری یک اعتصابی بشه و اعتراض، تا ببینیم نتیجه چه می‌شود و بعداً روز اعتصاب را به عرض شما خواهم رساند.
صالحی: موسی صدر هم هنوز پیدا نشده است.
صدوقی: بد نیست شما به لیبی، به قزاقی[قذافی3] تلگرافی بزنید و بعد آدرس لیبی را داد (... آل عمید آل معمر آل قزاقی [القذافی] ریاست...) و تلگراف بزنید که جویای خبر موسی صدر هستیم از شما و چون میهمان شما بوده است، شما باید جویای او باشید و خواستار خبر ایشان و رفقاش هستیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام احمدی از قم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: جریان محاصره آقای خمینی صحت دارد؟
صدوقی: بله، درست است و خیلی شدید و حتی ایشان را تهدید به قتل هم کرده‌اند و اطرافیانش را هم کتک زده‌اند.
احمدی: این موضوع از کی شروع شده؟
صدوقی: دو سه روز است، ولی از دیشب تا به حال خیلی شدید شده است و حتی گفته‌اند مأمور به کشتن هم هستیم و خبر این شدت ساعت در حدود 11 بود که رسید.
احمدی: شما به مراجع قم اطلاع داده‌اید؟
صدوقی: فقط توانستم در قم با آیت‌الله مرعشی صحبت کنم و به ایشان گفتم که به آقایان اطلاع بدهند و به آقای [سیدمرتضی] پسندیده هم اطلاع داده‌ام.
احمدی: حالا چه باید کرد؟
صدوقی: حالا آقایان باید فکر بکنند و خبرش را هم به من بدهید.
احمدی: شما بیایید قم.
صدوقی: من اینجا را نمی‌توانم ول کنم. در ضمن رایزن سفارت ایران در عراق هم یک هفته پیش آمده قم و رفته خدمت آقای شریعتمداری و شاید برای همین موضوع بوده است؛ شما جویا شوید و مرا هم در جریان بگذارید. شماره تلفن شما چند است؟
احمدی: 4232 محمود احمدی قم.
صدوقی: با آقای مطهری هم تماس بگیرید و مرا هم در جریان بگذارید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام معزالدینی که امروز از یزد به طرف تهران رفت، از تهران تماس گرفت. سوژه پرسید: خب، به سلامتی رسیدید؟
معزالدینی: من به مولایی4 و لواسانی5 اینها گفتم، همگی در جریان بودند و گفته‌اند فقط احمد آقا خمینی می‌تواند ایاب و ذهاب کند و گویا گفته‌اند که فردا تعطیل بکنند.
صدوقی: تنها یزد که فایده ندارد، باید سراسری باشد.
معزالدینی: با قم صحبت کنید.
صدوقی: فقط با قم آقای مرعشی توانستم تماس بگیرم و تعطیل تنها یزد فایده ندارد و باید سراسری باشد. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با منزل آیت‌الله [سیدحسین] قمی تماس گرفت.
مخاطب: خواب هستن.
صدوقی: وقتی بیدار شدند، بگویید مطلب مهمی است به آقای صدوقی 24442 یزد تلفن کنند.
مخاطب: دامادشان آقای امینی هستن، با ایشان صحبت می‌کنید؟
صدوقی: بله.
سپس سوژه با امینی صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، گفت: یک خبر أسف انگیری امروز از نجف رسید و ساعت 11 هم تأیید شد.(جریان محاصره منزل خمینی را برای امینی صحبت کرد و گفت) تنها کسی که حق ورود و خروج دارد، احمد آقا است و تهدیدهای زیادی، حتی تهدید به قتل هم کرده‌اند و به طوری که احمد آقا گفته، جان آقا در خطر است. خلاصه باید فوری اقداماتی بشود و شما جریان را به عرض آقا برسانید؛ عراقی‌ها این کار را کرده‌اند و به مناسبت دوستی‌شان با ایران و یا فشار از آمریکا بوده است، نمی‌دانم، فعلاً عراقی‌ها این فشار را آوردند و چندی پیش هم رفته‌ بودند پیش خمینی که ما با ایران دوست هستیم و دست از این کارها بردارید و اعلامیه و غیره ندهید و آقای خمینی گفته بود که من همچین کاری نمی‌توانم بکنم و اگر برای شما مشکل است، خاک شما را ترک می‌کنم. پرسیده شده بود کجا می‌روید؟ گفته بود به آمریکا و یا جای دیگر و فعلاً هم این موضوع پیش آمده است.
امینی: شما شخصاً با خود احمد آقا خمینی صحبت کردید؟
صدوقی: بله، بله، حتی گفت ممکن است بعد از این تلفن مرا هم دستگیر نمایند.
امینی: به قم هم گفته‌اید؟
صدوقی: بله، به قم، به همه جا اطلاع داده‌ام و تنها با آقای گلپایگانی نتوانستم تماس بگیرم، ولی به خانواده‌ اشان اطلاع دادم. به تهران و شیراز و کرمان هم اطلاع داده‌ام.
امینی: به مشهد چی؟
صدوقی: نه، هنوز به مشهد اطلاع نداده‌ام.
امینی: صلاح است با آقایان مشهد هم تماس بگیرید.
صدوقی: چشم، نظر به این است که یک اعتصاب سراسری در ایران بشود، به آقا هم عرض نمایید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام موسویان از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: یک خبری شنیدیم که خیلی أسفناک است، صحت دارد؟
صدوقی: بله، درست است. از دیروز تا به حال محاصره خیلی شدید است و حتی جوان‌های ایرانی که می‌خواستن بروند آنجا، آنها را کتک زده‌اند و تهدید به قتل هم کرده‌اند. چندی پیش حتی مراجعه‌ای از طرف مأمورین عراق به ایشان شده بود، که ایشان جواب تندی داده بودند.
موسویان: من می‌خواستم از طریق کویت هم تحقیقاتی بکنم.
صدوقی: پس به من هم اطلاع بدهید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام [محمد] آل طاها از قم تماس گرفت.
مخاطب: خواب هستن.
آل طاها: می‌شه بیدارشان بکنید.
سپس با خود سوژه صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، گفت: راجع به خبر نجف؟
صدوقی: بله، در جریان هستم؛ محاصره هستن.
آل طاها: چرا؟
صدوقی: به خاطر اینکه با ایران دوست هستن و حتی جانشان فعلاً در خطر است. من به آقای شریعتمداری و آقای مرعشی و به کرمان و شیراز اطلاع داده‌ام و حالا هر تصمیمی گرفته می‌شود، باید با هم گرفته شود و آقای شریعتمداری گفته تصمیم می‌گیریم و به اطلاع می‌رسانیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام داودی از اصفهان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: برای طبس لودر لازم است؟
صدوقی: احتیاطاً بره، بد نیست.
داودی: دو سه تا مال ارتش آنجا هست، ولی کاری نمی‌کند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام محمدی از آباده شیراز تماس گرفت و راجع به کمک زلزله زدگان طبس صحبت کرد و آخر مکالمه، سوژه جریان نجف را برای محمدی کاملاً شرح داده و سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام موسویان از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: حاجی آقا ! این خبر گویا انشاءالله دروغ است، بنده الان از طریق دوبی و دوبی با آقای آسید محمد بجنوردی نجف صحبت کرد و ایشان تأیید نکردند و تکذیب کردند.
صدوقی: دروغ است، چون همین الان داریم با نجف با آن یکی تلفن داریم صحبت می‌کنیم و با خود احمد آقا خمینی.
موسویان: پس جای تعجب است.
صدوقی: بابا، همین الان داریم با احمد آقا خمینی با آن تلفن صحبت می‌کنیم.
موسویان: البته از طریق کویت هم جویا شده‌ام و قرار شده خبرش را به من بدهند؛ پس استدعا دارم به احمد آقا همین الان بگویید که آقای [سیدعباس]خاتم با موسویان تهران حتماً تماس بگیرند.
صدوقی: متأسفم، که همین حالا قطع شد.
موسویان: شنیدم، جای تعجب است.
صدوقی: از یزد ما نمی‌توانیم تماس بگیریم.
موسویان: حالا هیچکس را راه نمی‌دهند منزل ایشان؟
صدوقی: بله و تهدیدهای زیادی هم کرده‌اند و حتی احمد آقا گفته که جان آقا صددرصد در خطر است و تماسی با آقایان بگیرید و هر تصمیمی که می‌خواهند بگیرند، زودتر بگیرند.
موسویان: در ماه رمضان چندین بار با نجف، آقای خاتم تماس گرفتم و گفتم که بابا اینها دارند زانو می‌زند و آقایان هم اینجا تا حدی با جریانات موافق هستن و دور آقا را خالی می‌کنند، اینها جَلَب هستن و شیطان هستن و حقه می‌زنن؛ آقای خاتم قبول نکرد و گفت نه، کار تمام شده است. من گفتم بابا شما دور هستید، ولی ما در کاریم، یک قدری در کارها تعدیل شود، ولی خب قبول نکردند، ولی خب بالاخره پیش آمد و خدا به ما رحم کند. سپس خداحافظی کردند.(سوژه درست می‌گفت و صدای مکالمه آن تلفن تقریباً شنیده می‌شد.)
*****
آیت‌الله حایری تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: خبر تازه‌ای است؟
صدوقی: بله، صبح یکی از دوستان آمد و گفت دیشب فرزندم از نجف تلفن کرده که منزل آقا در محاصره است و پیش از ظهر، احمد آقا تلفن کرد و گفت خیلی شدید محاصره شده و حتی تهدید به قتل هم کرده‌اند و آخرش گفت، فلانی بدان جان آقای من صددرصد در خطر است و هر اقدامی که می‌توانید بکنید، بکنید. من توانستم به شیراز، کرمان، مشهد، اصفهان، آباده و تهران تماس گرفتم و سایر شهرستان‌ها چون شماره تلفن نداشتم، نتوانستم تماس بگیرم و بعد یک شایعه‌ای به وجود آمد که این حرفها دروغ است و صحت ندارد و همان زمان که آقای موسویان از تهران با من در این زمینه صحبت می‌کرد و می گفت که در تهران این شایعه وجود دارد و داشت بشارت می‌داد، همان زمان هم احمد آقا داشت با ما صحبت می‌کرد و می گفت که چنین شایعه‌ای در ایران به وجود آمده است، ولی خواستم بگویم که وضع همان وضع است که صبح گفته شده است. حالا هر اقدامی لازم می‌دانند، بکنند و به من هم بگویند که من هم طبق همان تصمیم اینجا عمل نمایم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام کاشانی تماس گرفت و گفت: می‌خواهم خدمت برسم؟
صدوقی: فردا بیایید، چون امروز اصلاً حواس ندارم.
*****
دکتر نظام الدینی6 از منزل سوژه با شخصی به نام حاجی‌‌ آقا دستمالچی تماس گرفت و گفت: حاجی آقا صدوقی می‌گویند زودتر بیایید اینجا، چون می‌خواهند قبل از نماز تصمیمی بگیرند.
*****
موسویان با راه دور تماس گرفت و گفت: از نجف تلفنی شده است، که گویا در ایران شایع شده است که محاصره برداشته شده است و قصه تمام شده است و مراقب باشید که این شایعه قوت نگیرد؛ چون باعث تزلزل می‌شود. برای اعتصاب روزی را در نظر گرفته‌اید؟
ناشناس: فعلاً خیر، چون بعضی‌ها نبودند و به قم هم اطلاع دادم که با مراجع تماس بگیرند و نتیجه قطعی را بدهند.
موسویان: اینجا حاجی آقا صدوقی با شریعتمداری تماس گرفت، ولی گویا آقای شریعتمداری قضیه را حاد نگرفته‌اند و گفته‌اند که باید هیئتی برود و تحقیق کنند؛ ولی لازم است که آقای شریعتمداری احساس کنند که قبل از اینکه هیئتی برود و تحقیق کند، لازم است که یک وضعی اینجا پیش بیاید که ... [نقطه چین در اصل]
ناشناس: بله، باید دنبال شود و خواهد شد و شما سریع‌تر تشریف بیاورید.
موسویان: فردا شاید حدود ساعت 1 خدمت برسم. در تهران زمینه‌ای هست؟
ناشناس: بله، درست می‌شود و شما به آقای صدوقی بگویید که در مورد مهیا ساختن زمینه در آن جاها و اطراف اقدام کنند.
موسویان: در مورد پسر آقای گلپایگانی در آنجا کاری نمی‌کنند؟
ناشناس: گفتم که چون عده‌ای از دوستان نیستن.
موسویان: بد نیست که این وضع‌ها بهم بخورد، بهتر است در این موقعیت پرسه باشد، بهتر است.
ناشناس: احتمال دارد پنجشنبه پرسه باشد و تهران هم مردم آماده‌اند و کسب تکلیف کرده‌اند. سپس خداحافظی کردند. (شخص نامبرده گویا همان شخص صبح باشد به نام بهشتی.)
*****
سوژه با آیت‌الله نجفی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: دیروز اطلاعیه‌ای که صبح خدمتتان عرض کردم، تلفنی داشتم از نجف که منزل ایشان سخت در محاصره است و ضرب و تهدیدهای فوق‌العاده هم به خود ایشان هم بوده است و به طوری که احمد آقا نقل کرد و گفت، حاجی آقا صددرصد در خطر است.
نجفی: اینها که ادعای رفاقت می‌کردند؟
صدوقی: گفت رفاقت سیاسی و خیلی رذالت به خرج داده‌اند و فعلاً باید تمام آقایان اطلاع پیدا کنند؛ شما پیکی بفرستید و بگویید که موضوع چنین است و هرچه زودتر یک فکر اساسی بشود. شما یک پیکی منزل شریعتمداری و یک پیکی منزل گلپایگانی و من هم به شیراز و کرمان اطلاع می‌دهم و اگر اقدام فوری نشود خطرات بزرگی پیش می‌آید.
*****
سوژه با آیت‌الله [بهاءالدین]محلاتی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، جریان نجف را برای محلاتی تعریف کرد و گفت: منزل ایشان سخت در محاصره است.
محلاتی: چرا؟
صدوقی: می‌گویند که چون ما با ایران دوست هستیم و باید ایشان تسلیم شود و می‌زنند و بی‌حرمتی می‌کنند و خلاصه جان آقا در خطر است و با امروز 3 روز است و 37 مأمور دور خانه را گرفته است و حتی تهدید قتل هم کرده‌اند و احمدآقا گفته که اقدام فوری نشود، جان آقا صددرصد در خطر است.
محلاتی: چه اقدامی فعلاً در نظر دارند؟
صدوقی: فعلاً تعطیلی تلگرافات و صحنه‌های پرشوری باید در ایران برپا شود و مراتب را به آقا هم بگویید.
محلاتی: مقدار زیادی بیسکویت برای طبس فرستادیم (خیلی از سوژه تعریف کرد) صلاح است به خود آقای خویی هم تلگراف کنیم.
صدوقی: عیبی ندارد.
محلاتی: حتی به آقای صدر هم تلگراف بزنیم.
صدوقی: عیبی ندارد. سپس خداحافظی کردند.
*****
همان شخص(موسوی) با راه دور، قم، با شخصی به نام ذوالفقاری تماس گرفت و جریان نجف را گفت.
ذوالفقاری: شما کی هستید؟
موسوی: من موسوی هستم. تمامی جریان نجف را خبر داد و گفت: به آقای پسندیده از جانب من بگویید، تمام بچه‌ها را هم کتک زده‌اند و خود آقا را هم تهدید به قتل کرده‌اند و شدیداً آقا در خطر است.(شماره قاضی7 را خواست در تبریز.)
ذوالفقاری: ندارم.
موسوی: خلاصه این تلفن‌های شهرستان‌ها را آماده کنید، من می‌گیرم.
ذوالفقاری: اینجا کسی نیست که تهیه کند.
بعد سوژه با خود آقای [سیدمرتضی]پسندیده صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، جریان نجف را با آب و تاب تعریف کرد و گفت: احدی جز احمد آقا و حسین آقا حق رفت و آمد ندارند و احمد آقا 20 دقیقه پیش صحبت کرد و گفت اگر اقدامی نشود، جان آقا در خطر است و خلاصه باید هرچه زودتر اقدام کرد و یک اقدام عمومی و همگانی باید بشود. (شماره تلفن‌های آقایان را در شهرستان‌ها خواست، جواب داده شد بعداً تلفن کنید.)
*****
مناقب تماس گرفت و دکتر نظام الدینی جریان نجف را برای مناقب تعریف کرد و بعد خود سوژه با مناقب صحبت کرد و گفت: من ظهری مسجد نمی‌روم و شما اگر بیایید اینجا بد نیست.
مناقب: چشم.
*****
شخصی به نام مهدوی از قم تماس گرفت و جریان نجف را پرسید.
صدوقی: بله، من دیشب هم می‌دانستم و احمد آقا هم نیم ساعت پیش موضوع را گفت.(جریان کامل را برای مهدوی تعریف کرد و گفت) حتی تهدید به قتل هم کرده‌اند و بنا است در سطح زیاد همکاری و اعتصاب شدید و اعتراض باید بشود.
مهدوی: لابد فشار از ایران است.
صدوقی: فکر نکنم از ایران باشد، از بالاتر از ایران است.
مهدوی: شما نمی‌توانید بیایید قم؟
صدوقی: نه، درست نیست من اینجا را خالی کنم.
مهدوی: اینجا مسلّم شده است که رایزن سفارت ایران در عراق، آمده است و یک ملاقاتی با شریعتمداری داشته‌اند و شاید ایشان در جریان باشه.
صدوقی: شاید.
مهدوی: آن نواری که خدمت شما است، پس فعلاً تکثیر نکنید و شما به آقای امامی و خادمی صحبت کنید و بگویید که دیگر نباید این‌قدر بی‌تفاوت نشست.(سپس مهدوی شماره دوم سوژه را خواست و سوژه شماره 25532 را داد.)
*****
شخصی از تهران از طرف آقای کروبی8 تماس گرفت و گفت: از نجف تلفن کردند که طبق درخواست دولت ایران، منزل خمینی را محاصره کرده‌اند.
صدوقی: خبر دارم و حتی تهدید هم کرده‌اند و حتی خطر جانی هم دارند و خلاصه هر اقدامی که دوستان تهران می‌دانند، باید بکنند و ضمناً هماهنگی داشته باشه و اگر اعتصاب باشه، باید اعتصاب سراسری باشه.
ناشناس: پس بعداً اطلاع می‌دهم.
*****
مهدوی از قم تماس گرفت وگفت: 28500 منزل آیت‌الله قمی در مشهد. شماره 28387 آیت‌الله [سیدعبدالله] شیرازی، آقای [سیدعبدالکریم] هاشمی‌نژاد 31980 و سفارش کنید که حتماً زنگ بزنید و شماره آقای [سیدمحمدعلی] قاضی تبریز را هم بگیرید و بدهید.
*****
از بیرون تماس گرفته شد و دکتر نظام الدینی را خواستند. بعد که نظام الدینی گوشی را برداشت، شخص گفت: دائی! الان محسن از نجف تلفن کرد که خانه آقا را محاصره کرده‌اند.
دکتر: خودمان اطلاع داشتیم و احمد آقا از نجف اطلاع داده بوده است؛ خبر تازه‌ای که نداری؟
ناشناس: خیر، حتی گفته‌اند که حرم هم نمی‌گذارند بروند و محسن گفته است که به تمام آقایان بگویید.
دکتر: به احمد آقا بگویید که آقای صدوقی می‌گوید بیاید اینجا.
ناشناس: چشم.
*****
ربانی تماس گرفت و مناقب که منزل سوژه بود، جریان نجف را به اطلاع ربانی رساند.
*****
شخصی از قم تماس گرفت و گفت: من پیش آقای پسندیده بودم، ایشان گفتند که به شما بگویم که از بالا صحبت شده که 3 روز همه جا سراسری تعطیل شود. شما صحبت کنید که زمینه آماده شود.
صدوقی: من تقریباً با اکثر جاها تماس گرفتم، باید از کی تعطیل شود؟
ناشناس: موقع آن هنوز معلوم نیست.
بعد آن شخص به موسوی گفت: آقای قائمیان، رایزن سفارت ایران در عراق، چند روز پیش با آقای شریعتمداری تماس گرفته و احتمال می‌رود در همین مورد باشه، خلاصه در جریان باشید.
*****
از طرف منزل سوژه با منزل آیت‌الله [بهاءالدین]محلاتی تماس گرفته شد. خانمی جواب داد: ایشان نیستن و بعد ناگهان خانم گفت آمدند. از طرف منزل سوژه گفته شد: من [سیداحمد]دعایی، سلام عرض کردم و بعد از احوالپرسی، دعایی به محلاتی گفت: صلاح می‌دانید که در نجف با حاجی آشیخ علی کاشف الغطا تماس بگیرید؟
محلاتی: از صبح تا به حال که ما نتوانستیم و گفته‌اند که کد نجف خراب است.
دعایی: من قبل از ظهر به تهران گفتم که به نجف به بنده زاده بگویید که با من تماس بگیرند و ایشان تماس گرفتند.
محلاتی: خب، غیر از آنچه که شنیده‌ایم، ایشان چی گفته‌اند؟
دعایی: گفته شده محاصره شدید.
محلاتی: محاصره شدید برای چی؟ آخه آقا بناست که مطلب باید روشن نشود، حتی از پاریس هم که به من تلفن شد، فقط گفته‌اند محاصره شدید و علت را نمی‌گویند، آخه چه الزامی دارند که محاصره کنند؟
دعایی: برای اینکه اعلامیه ندهند و سکوت کنند و مخالفتی با ایران نداشته باشند و از اینها.
محلاتی: حدس می‌زنید یا حتم است؟
دعایی: حتم است؛ احمد آقا به حاجی آقا صدوقی گفته‌اند.
محلاتی: خب، آقا چه گفته؟
دعایی: آقای خمینی گفته من دست بردار نیستم.
محلاتی: شب شاید من توانستم با نجف، و از همه بهتر سید محمد باقر صدر9 است که اگر بتوانم صحبت کنم، گرچه آنها هم می‌ترسند تماس بگیرند.
دعایی: پسر خالصی زاده10 هم خیلی تمایل به این کارهای ایران داشت و نهضت ایران را تجلیل می‌کرد.
محلاتی: من فقط می‌خواستم از بحرالعلومی استفسار کنم و علاج را بپرسم و در پی معالجه دربیائیم، اینجا که حکومت نظامی است و خیلی مشکل است و من شاید تا سحر تماس بگیرم.
دعایی: هر دو باری که احمد آقا با اینجا تماس گرفته، گفته است که جان آقا در خطر است.
محلاتی: اگر توانستید، بگویید بحرالعلومی با من تماس بگیرد. شماره بحرالعلومی را دارید؟
دعایی: خیر.
محلاتی: 0333318 نجف، ایشان می‌توانند راهی پیدا کنند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام طبسی11 از مشهد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه گفت: من خبر شما را از طبس داشتم.
طبسی: من پریشب برگشتم مشهد و قرار شد فردا آقای هاشمی‌نژاد بروند طبس و اختلافی که فعلاً در طبس پیش آمده، اختلاف بین دانشجویان و محصلین علوم اسلامی است و وسعت هم پیدا کرده است.
صدوقی: کی این اختلاف را به وجود آورده است؟
طبسی: دستهایی در کار است، در ضمن شما راجع به آقای خمینی چی کار کردید؟
صدوقی: به شما کی اطلاع داد؟
طبسی: صبح آقای [سیدمحمدحسین]بهشتی به من اطلاع دادند.
صدوقی: من به بهشتی گفتم و بهشتی به جنابعالی و به تمام شهرها هم اطلاع دادیم و قرار شده از قم به ما اطلاع بدهند. بنده که شب در مسجد گفتم، شور زیادی بین جوان‌ها پیدا شد و تو سر و کله زدن و دادن شعارهای تند و من از آنها تا فردا وقت گرفته‌ام و حتی به آنها گفته‌ام که جلودار شما هم خواهم بود12 و حالا منتظر شور آقایان قم هستیم و تنها جایی که من نتوانستم تماس بگیرم، منزل آقای آیت‌الله شیرازی است.
طبسی: نه، همه در جریان هستن و من الان منزل آقای قمی بودم و همه می‌دانند موضوع را. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام سید محمد از یزد تماس گرفت و پرسید: جریان محاصره صحت دارد؟
صدوقی: بله.
سید محمد: برای فردا برنامه‌ای است؟
صدوقی: شاید خبری بشه، ببینیم نتیجه شور قم چه می‌شود. سپس خداحافظی کردند.
*****
سرگرد سمیعی تماس گرفت و گفت: آنکه به عرض شما رسانده‌اند، کذب محض بوده است؛ برای اینکه ماشین پلیسی وجود نداشته است.
صدوقی: نه، آقا بچه‌ها دیدن که ماشین پلیس آمدند و گردی روی ماشین ریخته‌اند و آتش زده‌اند.
سمیعی: آخه حاجی آقا ! گردی ما نداریم.
صدوقی: چه عرض کنم، حالا هرچه بوده، توسط پلیس آتش زده شده و بچه‌ها خاموش کردند. بعد من گوشی را می‌دهم به دکتر پاک نژاد با ایشان صحبت کنید.
بعد دکتر گوشی را گرفت، سمیعی به دکتر گفت: بابا این موضوع دروغ محض است، برای اینکه من با راننده‌اش صحبت کردم.
دکتر: دو سه تا بچه‌ها آنجا بودند و فکر نکنم اشتباه کرده باشند و من بعداً خدمتتان عرض خواهم کرد. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام حسن سعید13 از قم(از راه دور) تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: تعقیب حرف‌های جنابعالی، بنده یک اقداماتی کردیم و با آقای شریعتمداری صحبت کردیم و با چند جای خارجی هم صحبت کردیم، صحت داشته است و ایشان گفتند من با آقای گلپایگانی هم صحبت می‌کنم و فردا جلسه‌ای تشکیل می‌دهیم و نتیجه را می‌گویم.
صدوقی: قرار بود امشب نتیجه را بگویید.
حسن سعید: خیر، قرار شده فردا نتیجه را بگویند و من خیلی سفارش کرده‌ام که تأخیری در موضوع نیاندازند و من گفته‌ام که وضع آقا به طوری که گفته شده، خطرناک است و ممکن است حادثه‌ای اتفاق بیفتد و بعد دیگر اقدامات ما بی‌اثر خواهد بود. سپس ایشان از من پرسیدند به نظر شما چه راهی می‌رسد و من گفتم به نظر من باید آقای [سیداحمد]خوانساری را ببینید و رضایت ایشان را هم جلب کنید. ایشان پرسیدند آقای خوئی چطور است؟ من گفتم آقای خویی را شما باید فرداً تقویت بکنید، برای اینکه الان زیر پنجه آنهاست؛ ولی وقتی تلگرافات شما رفت، ایشان ناچار می‌شوند که کاری بکنند. خلاصه قرار شده امشب را بگذرانیم و ببینیم فردا چه می‌شود کرد؛ ولی آقای مرعشی به من گفته‌اند که چندین تلگراف زده‌اند و قرار این است که سفیر عراق را بخواهند و من گفتم که سفیر عراق که فردا نمی‌آید و شاید همین نیامدن سفیر، ابهت موضوع را از بین برد و بهتر است هیئتی این کار را انجام دهند.
صدوقی: خلاصه در اینجا شب در مسجد وقتی جوان‌ها این مطلب را شنیدند شروع کردن تو سر خود زدن و دادن شعارهای تند و بنا بود یک محشری برپا شود و من توانستم آنها را ساکت کنم تا فردا، خدا شاهد است تا فردا اگر یک نتیجه‌ای و تصمیمی گرفته نشود، یک نهضت خونینی قرار است بشود، که به هیچ وجه نمی‌شود جلویش را گرفت.
حسن سعید: شما همین قضیه مسجدتان را به آقای شریعتمداری بگویید و یا به پسر آقای گلپایگانی. سپس خداحافظی کردند.
*****
[سیدمحمدحسین]بهشتی از تهران تماس گرفت. سوژه پرسید: تصمیم چه شد؟
بهشتی: تا این لحظه که این دوستان برنگشته‌اند.
صدوقی: آقای موسوی تماس گرفت از قم و جمعیتی بودند و از این حرفها و گفتند خوب است که یک اعلامیه‌ای بدهند که ما این عمل را، از دولت خودمان می‌دانیم و زیر سر دولت ایران است و دولت بداند این عمل برایش گران تمام می‌شود و یک تلگراف به حسن البکر14 و یک تلگراف به خود آقا شود و عصری قرار بود نتیجه را بدهند، ولی گویا قرار شده نتیجه را فردا بگویند و آقای [سیداحمد]خوانساری هم تسلیم شده‌اند که رأی بدهند و من امشب در مسجد خودمان وقتی موضوع را گفتم چنان شوری برپا شد که اگر جلوگیری نشده بود، عده زیادی به خاک و خون کشیده می‌شد و من قول داده‌ام تا فردا، که ببینیم نتیجه شور آقایان چه می شود.
بهشتی: گویا صحبت است که چهارشنبه اعلام یک روز تعطیلی اعلام شود.
صدوقی: نخیر، دیر است و خدای نکرده اگر خونی از دماغ آقای خمینی بیرون بیاید، کشتاری می‌شود که خدا داند. به خاطر یک مطلب روزنامه15، تا امروز این همه مردم به خاطر ایشان خودشان را به کشتن داده‌اند، مگر می‌آیند ساکت بنشینند؛ یا خدای نخواسته دولت عراق تصمیم شدیدی برای ایشان بگیرد، یک آشوبی می‌ شود که با هیچ چیز نتوانند جلویش را بگیرند و این آقایان که یکی‌شان تهران هستن و بقیه‌ قم، تا فردا تصمیم نگیرند و اتفاقی بیفتد، هر پیشامدی بشود به گردن خود آنهاست؛ همین‌طور نیست؟
بهشتی: صددرصد، بله، اگر اینها تصمیم نگیرند، مجبورند خود آقایان در شهرها تصمیم بگیرند و اگر در جاهای دیگر مثل تهران از فردا شروع شود، باید چهارشنبه را یک کار حساب شده انجام داد و چهارشنبه سراسری باشد تعطیلی.
صدوقی: خلاصه وقتی با آقایان تماس گرفتید، جریان یزد را بگویید که دیشب قرار بود محشری شود و به زور اینها را ساکت کرده‌اند. اگر آقایان کوتاه بیایند، هرچه پیش آید از چشم آنهاست. سپس خداحافظی کردند.
*****
موسوی با راه دور،(شاید تهران) تماس گرفت و گفت: الان تلفنی از احمد آقا داشتم که امروز تلگرافی از بومدین داشتند، که از آقا دعوت شده که بیایند الجزایر و از اروپا و آمریکا تلگراف‌هایی شده به حسن البکر و رونوشت آن، به همه جا فرستاده می‌شود و فردا هم در اروپا و آمریکا در سفارتخانه‌های عراق، تظاهرات تندی خواهد شد. امروز غروب از طرف مقامات نجف رفته‌اند در منزل و شروع کرده‌اند به عذرخواهی، که مأمورین بی‌خود آمده‌اند و شما آزاد هستید و مأمورین را جمع کرده‌اند، ولی ایشان از منزل بیرون نیامده‌اند برای نماز و حرم هم نرفته‌اند و اینکه ما شما را زندان می‌کنیم از طرف بغداد بوده، ولی این مأمورین که برای عذرخواهی آمدند از طرف نجف بوده است و باید خود بغداد رسماً عذرخواهی کند و به طوری که احمد آقا می‌گفت، ایشان بیرون نمی‌آیند که تا رسماً بغداد عذرخواهی کند و ایشان می‌گفتند که مردم را فوراً در جریان بگذارید که اطلاع پیدا کنند؛ ولی منتها مسئله این است که اهانت به ایشان نباید بدون عکس‌العمل باشه، ولی آقایان باید بدانند که محاصره برداشته شده، ولی موضوع اهانت را باید اعتراض کرد و شاید این اهانت هم از طرف ایران بوده باشه و به طوری که از یزد اطلاع داده‌اند، مردم نزدیک بود محشری به پا کنند و آقای صدوقی خلاصه با قسم و خواهش توانسته‌اند مردم را ساکت کنند و گفته‌اند تا فردا صبح صبر کنید و بعد هرچی بشود، من پیشاپیش شما خواهم بود. خلاصه این احتمال است که در جاهای دیگر هم این درگیری به وجود بیاید، شما به همه جا اطلاع دهید که قضیه این طور بوده است، ولی اقداماتی از قبیل اعتراض و اعلامیه به ایران و آنجا را بدهند، چون ممکن است فشار برداشته شود، ممکن است عراق بگوید نخیر همانی بوده است که ما گفتیم. خلاصه شما قم را هم در جریان بگذارید. سپس خداحافظی کردند.
*****
موسوی باز با راه دور تماس گرفت و به شخصی که گفت حاجی آقا، مطالب بالا را دوباره برای آن شخص بازگو کرد.(مخاطب آقای پسندیده بوده است.)
*****
موسوی با منزل مهندس کشاورز، پسر آقای پسندیده تماس گرفت.
مخاطب: رفته‌اند قم.
موسوی جریان برداشتن محاصره را به منزل کشاورز گفت و گفت: رئیس شهربانی نجف رفته و عذرخواهی کرده و مأمورین را هم برداشته‌اند، ولی آقا برای نماز و برای حرم نرفته‌اند و تا رسماً بغداد عذرخواهی نکند، ایشان ادامه می‌دهند به این وضع و در ایران هم باید اعتراض مردم ادامه پیدا کند. شما اطلاع بدهید.
*****
موسوی باز هم با راه دور با شخصی تماس گرفت و جریان برداشتن محاصره و اعتراض مردم را نسبت به اهانت به آقا گفت و گفت از طرف بومدین به آقا تلگراف شده و آقا را دعوت کرده‌اند به الجزایر، خلاصه شما مردم و آقایان را در جریان بگذارید، ولی مردم ایران از این جسارت ابراز تنفر می‌کنند از دولت عراق، خلاصه علمای قزوین عکس‌العمل نشان دهند.
با قزوین صحبت کرده بود چون مخاطب لهجه قزوینی داشت.
*****
شخصی از مشهد به نام محمود قمی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه گفت: بله من تلفن کردم و با‌ آقای امینی صحبت کردم.( جریان ترک محاصره و عذرخواهی از طرف شهربانی نجف و دستور از بغداد و عذرخواهی از نجف را گفت) و گفت: چون این عمل زشت شده است، باید یک تنبّهی بشود دولت عراق.
محمود قمی: چه باید کرد؟
صدوقی: تلگراف بزنید و بگویید که کار زشتی بوده است و اگر خونی از دماغ آقا می‌آمد، خلاصه نه عراق می‌ماند نه ایران و از این چیزها که خودتان می‌دانید. در ضمن اعلامیه‌ای هم داده شود که ما همه این اهانت‌ها را از دولت ایران می‌دانیم، مگر آن اهانت چند ماه پیش کافی نبود و خلاصه از این حرفها. سپس خداحافظی کردند.
*****
از طرف منزل آیت‌الله قمی با سوژه تماس گرفته شد و سوژه تمامی جریان را مفصلاً تعریف کرد با آب و تاب فراوان.
*****
شخصی به نام محمود قمی گفت : یک تلگراف از آقا هست.
حضرت آیت‌الله قمی دامت برکاته
آزادی جنابعالی پس از 12 سال زندان غیر قانونی و غیر انسانی به جرم حق‌گویی و حق‌طلبی موجب مسرت گردید. کشتار بی‌رحمانه ماه‌های اخیر خصوصاً کشتار بی‌شماری از فرزندان اسلام که تعداد کشته‌شدگان را بیش از چهار هزار نفر نقل می‌کنند یکی دیگر از نمونه‌های آزادی و تمدن بزرگ و آشتی دولت شاه است تا برقراری این رژیم منحط امید آزادی پوچ و ستمکاری و خیانت ادامه دارد، شعار مردم مسلمان ایران باید قطع ید اجانب و عمال خائن آنان که در رأس آن شاه است، اکنون که شاه با قدرت کوبنده ملت مواجه است و ناچار است با حکومت نظامی و سرنیزه به حیات غیر قانونی خود ادامه دهد، برای اغفال مردم تظاهر به دلسوزی برای زلزله‌زدگان می‌کند که به هیچ‌وجه در محیطی که زلزله خیز است هیچگونه اقدامی برای حفظ جان مردم از او صورت نگرفته است.
اکنون که شاه ملت را از هستی ساقط کرده و هر چندگاه دست به قتل عامی تازه می‌زند برای زلزله‌زدگانی دلسوزی می‌کند که خود در اثر بی‌توجهی در امور خانه‌سازی، خانه‌های آنان را بر سر مردم خراب کرده است. شما خود می‌دانید و به آن معتقدید و همه باید بدانند که ملت ایران شاه نمی‌خواهد و هرکس شاه و سلطنت او را بخواهد، خائن است. از خداوند تعالی سلامت جنابعالی و عظمت اسلام و مسلمین و قطع ایادی اجانب را خواهانم والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته 18 شوال 98 برابر با 30 شهریور 57 روز پنج شنبه. روح‌الله الموسوی خمینی16
سپس خداحافظی کردند.
مکالمه از مشهد بوده است.
*****
شخصی به نام موسویان از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، جریان ترک محاصره و عذرخواهی رئیس شهربانی نجف و اعتراض خمینی تا زمانی‌که عذرخواهی از طرف بغداد نشود و اعتراضات مردم خارج، در برابر سفارت عراق و تلگراف بومدین و دعوت از آقا به الجزایر و تلگراف شدید به حسن البکر و غیره را گفت و خلاصه گفت: ایران نسبت به این اهانت، باید شدیداً اعتراض کند صحبت کرد. سپس خداحافظی نمود.
*****
شخصی به نام سعید تماس گرفت. سوژه گفت: جریان را موسویان به شما گفت؟
سعید: بله.
سوژه دوباره یک خلاصه‌ای از مطالب را برای سعید هم شرح داد و گفت: دانشجویان هم امروز قرار است در برابر سفارت‌های عراق، یک تظاهرات شدید بکنند.
سعید: این همه دانشجوی متشکل، دولت‌ها باید بدانند که با یک چنین نیرویی طرف هستن.
صدوقی: خب نه تقوا دارند و نه عقل. خدا شاهد است این دولت‌ها دیوانه‌اند و اگر عقل داشتند، این‌قدر خود را ذلیل و خوار نمی‌کردند. فکر کنم از طرف دولت خودمان باشه و باید یک اعتراض شدیدی کرد.
سعید: در این موقعیت، ولو اینکه از ایران هم بوده است، نباید اعتراض کرد؛ چون درگیری بعدی دارد.
صدوقی: هرطور صلاح می‌دانید و نتیجه را به من هم بگویید.
*****
شخصی به نام مهدوی تماس گرفت. سوژه جریانات واقعه را برای ایشان هم شرح داد. مهدوی پرسید: وظیفه ما چیست؟
صدوقی: اعتراض شدید و کوبیدن عراق. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: ما 6 پسر و 5 تا خانم هستیم، از طرف آقای مهدوی آمده‌ایم و می‌خواهیم برویم؛ طبس باید چی کار کنیم؟
صدوقی: تشریف ببرید مسجد حظیره تا من بگویم یکی از دوستان بیاید خدمتتان.
*****
سوژه با محمود آقا دستمالچی تماس گرفت و گفت: یک عده‌ای آمده‌اند و گفته‌ام بروم مسجد. شما بروید مسجد و آنها را راهنمایی کنید.
*****
شخصی به نام هاشمی از اصفهان تماس گرفت. سوژه تمام واقعه و جریانات را برای ایشان هم شرح داد.

توضیحات سند:

1. حزب بعث عراق ، براساس توافقاتی که در راستای پیشگیری از فعالیت‌های امام خمینی(ره) صورت داده بود، در آغاز مهرماه سال 1357ش، بیت ایشان را به محاصره نیروهای نظامی درآورد که این اقدام با اعتراض گسترده‌ای مواجه گردید.
خبرگزاری فرانسه و یونایتدپرس در این خصوص گفتند: « دولت عراق در قبال فشارهای دولت ایران تسلیم شده است و از ملاقات مردم با آیت‌الله خمینی جلوگیری می‌کند. از دو روز قبل مقامات عراقی آیت‌الله خمینی را ممنوع الملاقات کرده‌اند و به او اجازه نمی‌دهند تا از خانه خارج شود و یا با دیگران ملاقات کند.» روزشمار تاریخ ایران . ج 2. ص 362
آیت‌الله صدوقی(ره)، پس از اطمینان از خبر محاصره‌ی بیت امام خمینی(ره) در نجف اشرف، طی تلگرامی به تاریخ « 29 شوال 1398» خطاب به ایشان نوشتند: « ... خبر محاصره منزل آن حضرت به وسیله مأموران رژیم فاشیستی عراق بار دیگر اتحاد نیروهای اهریمنی سرخ و سیاه را بر ضد نهضت رهائی‌بخش توحیدی و اسلامی و رهبری عالی آن، مسلّم و آشکار ساخت.. امید و اطمینان داریم که مجاهدات پیگیر این امت به رهبری آن حضرت، نتائج مطلوب را به بار خواهد آورد. سلام‌الله علیکم بماصبرتم...» انقلاب اسلامی در یزد . ج 4. بخش ضمائم
2. حجت‌الاسلام سید حسین خمینى، فرزند سید مصطفى در سال 1338 ﻫ ش به دنیا آمد. در عراق دوره متوسطه را تا کلاس نهم خواند و بعد به تمایل خود و توصیه پدرش به تحصیل علوم دینى پرداخت و به سلک روحانیان در آمد. وى اوایل انقلاب با انتقاد از عملکرد برخى نهادها چون رادیو و تلویزیون، گفتگو با مطبوعات و بالاخره جانبدارى از ابوالحسن بنى‌صدر در اولین انتخابات ریاست جمهورى مطرح شد، ولى بعدها سکوت اختیار کرد و از دخالت در امور جارى کشور پرهیز نمود.
3. معمر محمد قذافی، فرزند محمد عبدالسلام ابومنار در سال 1942 م/ 1321ﻫ ش به دنیا آمد. فارغ‌التحصیل دانشگاه «بن غازی» لیبی و از سال 1344 در ارتش آن کشور به خدمت پرداخت.
قذافی با کودتای سپتامبر سال 1348 رژیم سلطنتی ملک ادریس را واژگون و خود زمام کشور را بدست گرفت‌. مشاغل نظامی - سیاسی او عبارت بوده است از: رئیس شورای فرماندهی انقلاب، فرمانده نیروهای مسلح، ریس جمهور از اسفند 1355، دبیر کل کنگره خلق، رئیس سازمان وحدت آفریقا، عضو شورای ریاست جمهوری فدراسیون جماهیر عرب، ارتقا به درجه سرلشگری، ولی به درجه سرهنگی اکتفا کرده است‌. از تالیفات او کتاب سبز(3جلد)، استراتژی نظامی و بسیج و داستان انقلاب لیبی را می‌توان نام برد. وی به دنبال جنبش‌های موسوم به بیداری اسلامی در مهر 1390 به دست مخالفینش به قتل رسید.
رک‌: فرهنگ تاریخی - سیاسی ایران در خاورمیانه‌، غلامرضا علی‌بابایی‌
4. حجت‌الاسلام احمد مولایی، فرزند عباس در سال 1303 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات جدید را در تهران طى نموده و براى کسب علوم اسلامى عازم قم شد. مدت ده سال در قم نزد اساتید مختلف تلمذ کرده سپس به تهران مراجعت نمود. در تهران علاوه بر وعظ به عنوان سر دفتر اسناد مشغول به کار شد.
حجت‌الاسلام مولائى با جمعیت فدائیان اسلام به رهبرى شهید نواب صفوى همکارى داشت و مدتى نیز با آیت‌الله‌ سید ابوالقاسم کاشانى ارتباط داشت. حجت‌الاسلام مولایی در اسفند 1357 از سوی امام خمینی(ره) به تولیت آستان مقدس حضرت معصومه(س) منصوب و تا سال 1371 این سمت را عهده‌دار بود. سرانجام در دوم خرداد 1374 به دیدار معبود شتافت. اسناد ساواک . پرونده‌ انفرادى
5. آیت‌الله سید محمدصادق لواسانی، فرزند سید ابوالقاسم در سال 1285ﻫ ش در نجف به دنیا آمد. مقدمات علوم حوزوی را در همین شهر طی کرد و بعدها به ایران آمد و در اراک مستقر شد. ایشان با هجرت آیت‌الله العظمی حائری یزدی از اراک به قم‌، عازم این شهر شد. آیت‌الله لواسانی در مدرسه دارالشفاء قم با حضرت امام خمینی(ره‌) آشنا شد و این دوستی تا پایان عمر این بزرگوار ادامه داشت‌. آیت‌الله لواسانی در طول 25 سال تحصیل و تدریس‌، اداره مدارسی چون فیضیه و دارالشفاء را به عهده داشت‌. ایشان پس از عزیمت به تهران نماینده و وکیل تام الاختیار امام بودند. همکاری و پشتیبانی ایشان از حضرت امام(ره‌) باعث شد که در سال 1351 توسط رژیم شاه بازداشت و مدتی در زندان انفرادی به سر برند. بار دیگر در سال 1353 برای سه سال به هشتپر طالش تبعید شدند. آیت‌الله لواسانی از روحانیون مبارز و زاهد زمانه خود بودند. پس از انقلاب اسلامی نیز در خانه محقر خود زندگی کرد تا این که در سال 1369 به دیدار معبود شتافت و در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) آرمید.
ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت‌الله سید محمد صادق لواسانی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393
6. دکتر میرزا محمد نظام الدینی در سال 1322ش در یزد به دنیا آمد. در سال 1342ش از دبیرستان ایرانشهر دیپلم گرفت و در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد و در سال 1349ش از دانشگاه تهران دکتری گرفت. پس از انجام خدمت سربازی در سال 1352ش به استخدام سازمان تأمین اجتماعی درآمد و در سال 1354ش که عضویت در حزب رستاخیز را اجباری اعلام نمودند، از عضویت در حزب خودداری کرد و به همین دلیل استعفاء کرد.
وی از یاران وفادار آیت‌الله شهید صدوقی بود که در نوشتنِ اعلامیه‌ها با ایشان همکاری داشت. دکتر نظام الدینی که دارای چند تألیف نیز بود در سال 1362ش به رحمت ایزدی پیوست و در صحن امامزاده جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.
7. شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، فرزند حاج میرزا باقر در سال 1294 ﻫ ش در تبریز دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی علوم دینی را از پدر بزرگوار و عم گرامی خود میرزا اسدالله در مدرسه طالبیه تبریز آموخت و در سال 1308 در هنگام قیام مردم تبریز به اتفاق پدرش توسط رضاخان به تهران تبعید شد و پس از چند ماه توقف در تهران و ری به تبریز مراجعه کرد. در سال 1319 به حوزه علمیه قم مشرف و مشغول تحصیل علوم مذهبی شد. در دوران تحصیل از محضر مراجع عظام چون آیت‌الله حجت، آیت‌الله صدر و آیت‌الله العظمی بروجردی و امام خمینی(ره‌) کسب علم کرد. وی در سال 1329 از قم راهی حوزه علمیه نجف شد و در آنجا نیز از محضر علماء بزرگی چون آیت‌الله حکیم، عبدالحسین رشتی، میرزا باقر زنجانی و بجنوردی و علامه محمد حسین کاشف الغطاء کسب فیض کرد. در سال 1332 به ایران بازگشت و در تبریز اقامت گزید. در تبریز نماینده تام‌الاختیار امام(ره) بود و از این جهت مسئولیتی سنگین بر عهده داشت‌. آیت‌الله قاضی از هنگامی که مبارزه با حکومت پهلوی را بر خود فرض نمود، هیچگاه در این مورد کوتاهی نکرد. به ویژه بعد از سال 1341 همزمان با اوج‌گیری مبارزات مردم مسلمان، وی نیز فعال تر از گذشته به مبارزات علیه رژیم پرداخت‌، به همین دلیل در زندان قزل قلعه محبوس و سپس در شهرهای کرمان و زنجان تبعید شد و پس از اتمام دوره‌ی تبعید در تبریز اقامت نمود و به مبارزات خویش ادامه داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در مقام نمایندگی امام و امام جمعه تبریز خدمت می‌کرد. آیت‌الله قاضی در دهم آبان 1358 به دست گروهک فرقان چهره در خون کشید‌.
8. حجت‌الاسلام مهدی کروبی، فرزند احمد در سال 1316 ﻫ ش در خانواده‌ای روحانی در الیگودرز به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را تا مرحله خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم ادامه داد و در رشته الهیات و فلسفه از دانشگاه لیسانس گرفت‌. وی به عنوان یکی از شاگردان حضرت امام از سال 1341 در مبارزه شرکت فعال داشت و بدین سبب اکثر اوقات تحت تعقیب ساواک بود و چند بار به زندان افتاد و مدتی در تبعید بود. مشاغل و مناصب وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از: سرپرستی کمیته امداد امام‌، نماینده حضرت امام و سرپرست بنیاد شهید انقلاب اسلامی‌، نماینده حضرت امام و سرپرست حجاج ایران‌، رئیس مجلس شورای اسلامی و نماینده سه دوره مجلس شورای اسلامی‌، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام‌، عضو شورای مرکز جامعه روحانیت مبارز تهران تا سال 1367 و عضو مؤسس و دبیر مجمع روحانیون مبارز تهران‌. آقای کروبی یکی از کسانی بود که در فتنه‌ی سال 1388که به وسیله‌ی بیگانگان طراحی و به وسیله‌ی عوامل داخلی اجرا شد، به بهانه تقلب در انتخابات ریاست جمهوری، به عنوان یکی از سران فتنه به مقابله با نظام اسلامی برخاست.
9. آیت‌الله سید محمدباقر صدر در سال 1309 ﻫ ش در شهر مقدس کاظمین به دنیا آمد. صدرالدین، جدّ وى در قرن هجدهم از لبنان به عراق آمده بود. کلمه «صدر» به زبان عربى به کسى اطلاق مى‌شود که بالاترین مقام را در یک منطقه داشته باشد. بنابراین «صدرالدین» کسى است که در موضوعات مذهبى در صدر باشد. خانواده صدر مقام خود را به عنوان مرجع دینى در عراق نیز حفظ کرد. زمانى که انگلیسى‌ها در سال 1296 وارد عراق شدند، «سید حسن صدر» چهره بانفوذ مذهبى در کاظمین بود. همان گونه که «گرتردودبل» مأمور سیاسى انگلیس در بغداد در سال 1299 نوشت: «خانواده صدر در میان افراد برجسته و شایسته در کاظمین در واقع در صدر قرار دارد و احتمالاً بیش از هر خانواده دیگرى در تمام جهان شیعه از نظر تعالیم مذهبى متشخص است. محمد، پسر سید حسن، که مثل او روحانى بود، رهبر قیام عراق علیه حکومت انگلیس در سال 1299 شد.
«سیدحیدر صدر» پدر محمدباقر از مجتهدان بود. پدربزرگ او، «اسماعیل صدر» نیز مجتهد بود. زمانى که محمد باقر صدر چهار ساله بود، سید حیدر درگذشت و او توسط مادر مذهبى خود و برادر بزرگترش، اسماعیل، که او نیز مجتهد بود، بزرگ شد. پدربزرگ مادرى محمدباقر، «شیخ عبدالحسین یاسین»، نیز از روحانیون عراقى بود. شیخ مرتضى یاسین، «شیخ رضى یاسین» و «شیخ محمدرضا یاسین» نیز که جزء روحانیون بودند، دایى‌هاى‌محمدباقر صدر هستند.
محمدباقر، تحصیلات ابتدایى رسمى خود را در مدرسه امام جواد(ع)، یکى از دبستانهاى مذهبى بغداد، شروع کرد. او در این مدرسه به عنوان یک شاگرد باهوش و زرنگ مشهور بود. او سپس براى ادامه تحصیل به نجف رفت. در آنجا دایى‌هاى او، برادرش، اسماعیل صدر و آیت‌اللّه‌ محسن حکیم از جمله معلمان او بودند. محمدباقر صدر در نجف سرآمد همه شاگردان بود و توانست در سن پایینى تدریس «فقه» را آغاز کند. سید صدر با دخترعموى خود، فاطمه، خواهر «امام موسى صدر» ازدواج کرد.
سید محمدباقر صدر بیست و دو کتاب منتشر کرد که جملگى آثار وى مورد توجه و منبع محققان اسلامى گردید. وی تا زمان شهادت در خانه‌اى کوچک در یکى از محله‌هاى فقیرنشین نجف زندگى مى‌کرد. محمدباقر صدر در 19 فروردین 1358 زیر شکنجه رژیم سفاک عراق به شهادت رسیدند.
به آیت‌الله‌ صدر لقب «شهید رابع»(شهید چهارم) داده شد در میان روحانیونى که نهضت اسلامى عراق را بنیانگذارى و رهبرى کردند، آیت‌اللّه‌ صدر سرآمد همه بود. ابتکار وى در استفاده از غیرروحانیون تحصیلکرده به عنوان مبلغان مذهبى در میان مسلمانان عراق، نهضت اسلامى معاصر را به وجود آورد.
نفوذ وى به عنوان یکى از اعضاى خانواده صدر و به عنوان یک عالم مطلع و مؤمن به ایده‌هاى اصلاح‌طلبانه او و الهاماتى که به فعالان عراقى مى‌کرد، اعتبار بیشترى مى‌بخشید.
10. آیت‌الله شیخ محمد خالصى زاده، فرزند آیت‌الله‌ شیخ مهدى در سال 1270 ﻫ ش در کاظمین به دنیا آمد. وی در ابتداى نوجوانى با حضور در انقلاب 1920 عراق به همراه پدر و دیگر علماى عراق علیه انگلستان به مبارزه پرداخت. سپس راهى ایران شد. در دوران قرارداد 1919 به مبارزه‌اى خود علیه انگلیس ادامه داد و در جریان جمهوریت مدافع آیت‌الله‌ مدرس بود. وى در دوران رضاخان به نهاوند، کاشان، یزد و حجاز و لبنان تبعید شد. در دوران تبعید به تألیف کتب سیاسى اعتقادى مشغول شد. وی در 14 /2 /1324 مجله هفتگى نور و زمانى روزنامه‌ى «وظیفه» را چاپ کرد. از آیت‌الله‌ خالصى زاده رسائل زیادى به جاى مانده است. آیت‌الله خالصی زاده در سال 1327 به یزد تبعید شد و پس از 1 سال به عراق فرستاده شد. وی در عراق نیز علیه حکومت عبدالکریم قاسم فعالیت می‌کرد و به همین خاطر چند بار بازداشت شد. وی در سال 1342 در بغداد درگذشت.
11. آیت‌الله عباس واعظ طبسی، فرزند غلامرضا در بهمن ماه 1314 ﻫ ش متولد شد. پس از گذراندن دروس ابتدائی، وارد دبیرستان شد و در هنگام تحصیل دروس دبیرستان، وارد حوزۀ علمیه شد و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و از محضر اساتید بنامی همچون ادیب نیشابوری، آقا مدرس یزدی، شیخ مجتبی قزوینی، شیخ هاشم قزوینی و آیت‌الله میلانی بهره برد. مبارزات سیاسی خود را همراه با حضور آیت‌الله کاشانی و جریان فدائیان اسلام آغاز کرد. در سال 1339ش به علت سخنرانی علیه رژیم شاه، به مدت هفت ماه ممنوع المنبر شد، که مدتی بعد این ممنوعیت لغو گردید. در جریان نهضت امام خمینی(ره) و پس از انجام رفراندوم شاه در سا ل 1341 ش به دنبال چند سخنرانی دستگیر و به تهران منتقل شد. وی مدتی بعد فعالیت‌های خود را همراه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی نژاد در مشهد ادامه داد که در طی این فعالیت‌ها دستگیر و روانه زندان شد.
ایشان پس از پیروزی انقلاب مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی خراسان را به عهده گرفت و در سالهای بعد به نمایندگی حضرت امام(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در خراسان و سرپرستی حوزه‌ی علمیه و تولیت آستان قدس رضوی و مسئولیت اداره سپاه پاسداران منصوب گشت و نماینده‌گی مردم خراسان در دورۀ اول و دوم مجلس خبرگان را نیز دارا بود و پس از آن نیز در سال 1375 از سوی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد. آیت‌الله واعظ طبسی پس از سال‌ها مجاهدت و خدمت در سال1394ش از دنیا رحلت نمود و در جوار حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.
12. ساواک یزد در گزارش این سخنرانی نوشت: «در ساعت 1940 روز 2 /7 /57 پس از خاتمه نماز مغرب و عشاء در مسجد حظیره یزد حدود دو هزار نفر درحال دادن شعارهای مختلف برله خمینی از مسجد خارج و پس از طی قسمتی از خیابان‌های پهلوی و شاه وارد مسجد مصلی شدند. علت این تظاهرات به این جهت بوده که چون شایع گردید منزل خمینی در نجف وسیله مأمورین عراقی محاصره شده. ضمناً حاج محمد صدوقی در مسجد حظیره حاضر اظهار نمود از برهم زدن نظم و آرامش خودداری کنید و تا فردا صبح چگونگی روشن خواهد شد در نتیجه جمعیت متفرق شدند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 4253 /26 ﻫ - 3 /7 /57
13. آیت‌الله حسن سعید تهرانى، فرزند میرزاعبدالله‌ چهلستونى در سال 1298 ﻫ ش در تهران متولد شد. پس از خواندن دروس جدید و ادبیات و سطوح، به نجف اشرف مهاجرت و سطوح را نزد مدرسین آن حوزه به پایان رسانید؛ آنگاه از محضر حضرت آیت‌الله‌ العظمى حکیم و آیت‌اللّه‌ العظمى خوئى و آیت‌اللّه‌ حلى استفاده نمود و تقریرات استاد را در شرح عروه، به نام مدارک العروه تحریر کرد. سپس به تهران مراجعت و در مسجد جامع به جاى مرحوم والد خود به اقامه جماعت و ترویج دین و تدریس پرداخت. آیت‌الله‌ سعید تهرانى داراى آثارى به شرح زیر است:
پیام فاطمه، غدیر یا پیوند ناگسستنى رسالت و امامت، الرسول یدعوکم، همه در انتظار اویند، ولایت فقیه، دائرۀ‌المعارف قرآن
در گزارش‌های ساواک شغل وى، واعظ و مدرّس قید گردیده است.
ساواک در گزارش 30 /9 /1342 در باره وى می‌نویسد:
«یکى از مخالفین سرسخت دربار شاهنشاهى و دولت، آیت‌الله‌ حاج میرزا عبدالله‌ سعید تهرانى معروف به چهلستونى مى‌باشد. چون پیر شده دستورات او وسیله شیخ حسن سعید تهرانى فرزندش انجام می‌شود.»
در همین سال تلفن و مکاتبات وى مورد کنترل قرار گرفت و در تاریخ 22 /9 /43 احضار و بازجوئى شد که به تعطیلى مسجد جامع انجامید. وى در سال 1345 اقدام به تأسیس کتابخانه مسجد جامع کرد که بنام چهلستونى شهرت دارد و از کتابخانه‌هاى خوب و غنى به شمار مى‌رود.
گزارش ساواک در آبان ماه سال 1356 در خصوص وى به شرح زیر است:
«نامبرده از جمله روحانیونى است که با اکثر روحانیون مخالف دولت در تماس و ارتباط بوده و نسبت به پیشرفت‌هاى عالیه کشور و وضع موجود بدبین و به مناسبت‌هاى مختلف، مخالفت‌هائى ابراز می‌داشته، یاد شده به همین مناسبت در سال 2523 [1343] دستگیر و پرونده وى به اداره دادرسى نیروهاى مسلح ارسال و به علت فقد دلیل کافى قرار منع پیگرد جهت وى صادر و قطعیت یافته است. اعمال و رفتارش توسط سازمان اطلاعات و امنیت تهران تحت مراقبت قرار گرفته و برابر اعلام سازمان مزبور مشارالیه از جمله روحانیونى بوده که در نظر داشته‌اند در خلال جشنهاى 2500 ساله مبادرت به فعالیت‌هاى مضره نمایند.»
در گزارش 27 /1 /1356 آمده است:
«یاد شده پسر آیت‌الله‌ چهلستونى، در زمان حیات پدرش و هنگام فعالیت خمینى و تبعید او به عراق همراه با پدرش از طرفداران پروپاقرص خمینى بوده و منزل آن‌ها محل تردد طرفداران خمینى بود»
«نظریه شنبه: با توجه به اوضاع فعلى و تشدید فعالیت طرفداران خمینى احتمال دارد یاد شده بالا و همفکران نزدیک او از مسببین حوادث اخیر باشند.»
آیت‌الله‌ حسن سعید تهرانى در 20 دى ماه 1374 در پى یک بیمارى و متعاقب آن عمل جراحى در یکى از بیمارستان‌هاى تهران درگذشت و پیکرش پس از تشییع به قم منتقل و در قبرستان شیخان به خاک سپرده شد.اسناد ساواک . پرونده انفرادى
14. احمد حسن البکر در سال 1293 ﻫ ش در تکریت تولد یافت. در سال 1311 از دانشسرایعالى فارغ‌التحصیل شد و تا سال 1317 به شغل معلمى پرداخت. سپس به دانشکده افسرى در بغداد ملحق شد. پس از کودتاى 14 دی 1336 به عضویت شوراى دادگاه نظامى درآمد. در قیام 17 اسفند 1336 شواف، متهم به شرکت در این قیام گردید و به این علت با درجه سرهنگ دومى بازنشسته شد. بعد از کودتاى 19 بهمن 1341 به دریافت درجه سرلشکرى نایل آمد و به نخست‌وزیرى برگزیده شد. بعد از 20 آبان 1342 اختلاف و درگیرى در کادر حزب بعث عراق شعله‌ور گردید. در این زمان البکر ریاست جناح مخالف على صالح اسعدى دبیر کل وقت حزب را که در برابر میشل عفلق، دبیرکل [اصلى] حزب ایستادگى مى‌کرد عهده‌دار بود. حسن‌البکر بعد از کودتاى «عبدالسلام عارف» در 19 بهمن 1341 علیه شرکاى بعثى خود، از سمت نخست وزیرى برکنار و به عنوان جانشین رئیس‌جمهور ـ که یک سمت تشریفاتى بود ـ برگزیده شد، ولى قبول نکرد. وى مدتى در دوران حکومت عبدالسلام عارف به همراه تعداد کثیرى از بعثى‌ها به اتهام تلاش براى براندازى رژیم زندانى شد. در سال 1343 بعد از طرد على صالح اسعدى دبیر کل حزب از این تشکیلات، از سوى رهبر قومى به جاى وى منصوب گردید. البکر پس از کشته شدن عبدالسلام عارف در یک سانحه هوایى، و روى کار آمدن عبدالرحمن عارف ضعیف‌النفس و بى‌کفایت در آوریل 1344 فعالیت سیاسى خود را به منظور به دست گرفتن قدرت گسترش داد. تا اینکه پس از پیروزى دومین کودتاى بعثى در 17 ژوئیه به ریاست جمهورى و ریاست شوراى رهبرى انقلاب برگزیده و به دریافت درجه فیلد مارشالى نائل گردید.
در دوران او حزب بعث با سلطه استبدادى و استعمارى خود علیه اسلام و تشیع، محدود کردن فعالیت حوزه‌هاى علمیه، تبعید، دستگیرى مراجع و علماء ضربات شدیدى به حوزه هزارساله نجف وارد آورد. حزب بعث در دوران حسن‌البکر به صورت یک ایدئولوژى سوسیالیستى ـ ناسیولیستى بر تمامى رسانه‌هاى عراق سایه افکند.
سرانجام احمد حسن البکر در سال 1361 به علت ابتلاء به بیمارى سرطان درگذشت.
15. اشاره به انتشار مقاله‌ی مجعول «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات است که متعاقب آن، حوزه علمیه قم و بازار و خیابان تعطیل و راهیپمائی گسترده‌ای انجام شد، که مورد حمله نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی رژیم شاهنشاهی قرار گرفت و تعداد زیادی از طلاب و مردم کشته و مجروح شدند. این واقعه در تاریخ 19 دیماه سال 1356ش، در قم اتفاق افتاد و متعاقب آن در شهرهای دیگر مراسم بزرگداشت و سپس اربعین‌های پی در پی به سقوط رژیم شاهنشاهی منجر گردید.
16. این پیام در صحیفه امام به شرح زیر است :
«زمان: 30 شهریور 1357/ 18 شوال 1398
مکان: نجف‌
موضوع: آزادى آقاى قمى از زندان- حکومت نظامى و سرنیزه‌
مخاطب: قمى . مشهد
بسم الله الرحمن الرحیم‌
حضرت آیت‌الله آقاى قمى- دامت برکاته‌
آزادى جنابعالى پس از دوازده سال زندان غیر قانونى و غیر انسانى به جُرم حقگویى و حق طلبى موجب مسرت گردید. کشتار بى‌رحمانه ماههاى اخیر، خصوصاً کشتار بیشمارى از فرزندان اسلام که تعداد کشته‌شدگان را بیش از چهار هزار نفر نقل مى‌کنند، یکى دیگر از نمونه‌هاى آزادى و تمدن بزرگ و آشتى دولت شاه است. تا برقرارى این رژیم منحط، امید آزادىْ پوچ و ستمکارى و خیانت ادامه دارد. شعار مردم مسلمان ایران باید قطع ید اجانب و عمال خائن آنان که در رأس آن شاه است باشد. اکنون که شاه با قدرت کوبنده ملت مواجه است و ناچار است که با حکومت نظامى و سرنیزه به حیات غیر قانونى خود ادامه دهد، براى اغفال مردم، تظاهر به دلسوزى براى زلزله‌زدگانى مى‌کند که به هیچ وجه در محیطى که زلزله‌خیز است هیچ گونه اقدامى براى حفظ جان مردم محروم از او صورت نگرفته است. اکنون که شاه، ملت را از هستى ساقط و هر چند گاه دست به قتل عامى تازه مى‌زند، براى زلزله‌زدگان دلسوزى مى‌کند که خود در اثر بى‌توجهى در امور خانه‌سازى، خانه‌هاى آنان را بر سر مردمش خراب کرده است. شما خود مى‌دانید و بدان معتقدید و همه باید بدانند که ملت ایران شاه را نمى‌خواهد و هر کس که شاه و سلطنت او را بخواهد خائن است. از خداوند تعالى سلامت جنابعالى و عظمت اسلام و مسلمین و قطع ایادى اجانب را خواهانم. و السلام علیکم و رحمۀالله. روح الله الموسوی الخمینى» صحیفه امام . ج3. ص478‌
***

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 291
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.