صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

پس از گذشته یک دهه از کودتاى ننگین 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوى، دیگر آن مفلوک فرارى به نظر نمى‌رسید.

پس از گذشته یک دهه از کودتاى ننگین 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوى، دیگر آن مفلوک فرارى به نظر نمى‌رسید.


متن سند:

پس از گذشته یک دهه از کودتاى ننگین 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوى، دیگر آن مفلوک فرارى به نظر نمى‌رسید. باز کردن شیرهاى نفت به سوى شرکت‌هاى نفتى کنسرسیوم، بدون حدوحصر و با شرایط مطلوب آنها، ثروت‌هاى پهلوى و خاندانش را نیز، روزافزون مى‌کرد.
معامله نفت در مقابل اسلحه، ایران را به زرّادخانه امریکا و دیگر کشورهاى غربى، تبدیل کرده بود که براى محمدرضا پهلوى، احساس قدرقدرتى را به دنبال داشت.
سازمان امنیت در اوج یکه‌تازى بود و با قساوت هر چه تمامتر هر صداى مخالفى را، با شکنجه و گلوله پاسخ مى‌داد.
فضا به میزانى آلوده بود که نفس کشیدن دشوار مى‌نمود و حرف از حق و عدالت و آزادى، حتى در صندوقخانه‌ها، دشوار بود.
عملیات روانى، کار را به جایى رسانده بود که «هر دیوار موش داشت و هر موش هم گوش».
در این اوضاع و احوال، آزادمردان مبارز، نه دم فرو مى‌بستند ـ که از گلوله و شکنجه ترسى نداشتند ـ و نه از حرکت بازمى‌ایستادند. سلول‌ها، پر بود از مبارزانى که اینگونه بودند و در بیرون نیز تلاش‌ها به نهایت مخفى‌کارى ادامه داشت.
در ایام سالگرد 15 خرداد، در سال 1355، شعرى در مدرسه علمیه حجتیه قم، پخش شد که تبیین‌کننده اوضاع و احوال آن روزها بود. یکى از منابع ساواک، یک نسخه آنرا به ساواک قم داد و آنها هم به تهران ارسال کردند.

دگر اى اختر شبگرد
مگرد.
دگر اى مرغ شباهنگ
مخوان.
دگر اى ناله شبگیر
بمیر
دگر اى مهر فروزنده
بر این کلبه متاب
و تو اى ظلمت جاوید
بمان!
* * *
همه جا تیره و تار!!
همه جا حیله و رنگ!!
همه جا،
پاى شرف،
خورده به سنگ!!
نه به سر مانده هوس
نه به دل مانده قرار
نه به کف از مى عشرت جامى
نه به جا مانده ز مردى نامى
نوبهار است، ولى نیست به گلزار گلى!
همه جا
مانده به جا
نقش زمستان سیاه
پاى پرآبله راهروان مانده ز راه
همه جا کینه و درد
همه جا ناله سرد
همه سر خورده و وامانده
از این راه دراز
همه وحشت‌زده
از بیم شکست
آه ... اى درد بزرگ
* * *
من و پیمان‌شکنى؟؟!!
من و احساس شکست
من و سرخوردگى از جور زمان؟؟!!
من و واماندگى
از
پیچ و خم راه امید؟؟!!
من [و] بوسیدن جام!
من و آلودگى
از
این همه ننگ؟؟!!
من و تسلیم به پستى؟...
... هیهات...!؟
مى‌روم با دلى
از بیم تبى
مى‌روم با سر پرشور ز عشق
مى‌روم در دل
این ظلمت
جاوید و سیاه
که زنم بوسه
به خورشید
بزرگ

منبع:

کتاب فریاد هنر صفحه 113


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.