صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : منبر شیخ عباسعلی اسلامی

تاریخ سند: 11 فروردین 1337


موضوع : منبر شیخ عباسعلی اسلامی


متن سند:

شماره : 273 ـ ه شیخ عباسعلی امروز در بالای منبر درباره احترام علماء و علم دین صحبت کرد اظهار داشت سابقا علماء دین به حدی مورد احترام دستگاهها و مردم بود که هر روز بر احترام و تعداد علماء زیادتر می شد و پادشاهان هیچ گونه کاری را بدون اجازه علماء نمی کردند و همیشه علماء در امور، مورد شور پادشاهان بودند مخصوصا در زمان سلسله صفویه به حدی به علماء احترام گذاشته می شد که مورد حسد درباریان، علماء واقع می شدند.
در زمان شاه طهماسب در روز عید نوروز یک عالمی به حدی مورد احترام واقع شد که حتی وقتی که آن عالم بعد از سلام می خواست از خانه شاه طهماسب خارج بشود دستور داد اسب سواری خودش را برای آن عالم آوردند و آن عالم را با نهایت احترام به منزل خودش رساندند و این موضوع مورد حسادت اغلب درباریان واقع شد و حتی می خواستند این موضوع را با شاه طهماسب در میان بگذارند که از یک آخوند شپشو چرا اینقدر احترام گذاشته است و سال دیگر که روز عید نوروز شد همان شخص عالم از نو به دربار رفت و شاه طهماسب با احترامات آن عالم بیشتر افزود و همان احترام سال گذشته باعث شد که تعداد هشتصد نفر طلاب علوم دینیه به علماء افزوده شدند و این احترامی بود که پادشاهان صفویه به علماء می کردند.
ولی حالا دیگر به علماء اعتنائی نمی کنند آقایان در همین تهران مشاهده کردید با سرنیزه آمدند عبا و عمامه های ما را برداشته با سرنیزه چادر را از سر زنهای شما و دخترها برداشته و به حدی زمینه علماء در ایران بد شد که تبلیغ کرده بودند که هر کسی علماء و سید را در ماشین بنشاند ماشین پنچر خواهد شد من و آقای حاج میرزاحسین سبزواری که حالا از مجتهدین بزرگ مشهد می باشد سالی را با ماشین می خواستیم از سبزوار حرکت به مشهد کنم صاحب ماشین که از مریدان ما بود ماشین خود را در اختیار ما گذاشت ولی شوفر ماشین حضور ما گفت که این ماشین امروز با سوار شدن شما دو نفر آخوند پنچر خواهد شد آقایان این نحوه سلوک با ما کردند ولی خداوند در مقابل این تبلیغات شوم ماها را حفظ کرد آقایان امروز علماء [در] نهایت سختی دارند زندگی می کنند بروید منازل اغلب این روحانیون را به بینید که چه وضع ناهنجاری را دارند و به مدارس دینیه سر بزنید به بینید با چه وضع فقری طلاب علوم دینیه دست به گریبان هستند.
سبزواری [اسلامی] گفت سالی که آقای دکتر اقبال1 استاندار آذربایجان بودند من هم به عنوان وعظ در تبریز بودم آقای دکتر اقبال را در منزل سرلشگر مقبلی که آن موقع فرمانده نیروی آذربایجان بود دیدم گفتم آقای دکتر اقبال با سرنیزه عبا و عمامه های ما را برداشتید و دست علماء را از اوقاف کوتاه کردید و بیشتر پول ها را صرف مدارس امروز کردید که امروز همه شما اذعان دارید که صدی هشتاد این محصلین توده ای و کمونیست هستند ولی این طلاب و علماء با این تنگی معیشت ساختند و کمونیست نشدند آقایان هر روز بر تعداد صفوف دینی شما کم می شود و طلاب می آیند می روند در دانشکده ها درس می خوانند و با ماهی دویست و پنجاه تومان استخدام می شوند و تا چنانچه سال دیگر اثری از این لباس نخواهد ماند و آنوقت است که سیاست خارجی با دست عمال خود به هدف خود رسیده اند و آن وقتی که دیگر هیچ نمی توان به آینده این مملکت امیدوار بود و خودتان می دانید که به این وضع چه درهای خطرناکی به سمت شما دارد باز می شود ای بازاری ها امروز از پول اوقاف2 در این مملکت دستگاه تبلیغات شما را یک عده فاحشه امثال مرضیه و دلکش اداره می کنند و پول ها را می خورند و ما مجبور هستیم حقایق دینی را بگوییم.
[حاشیه بالای برگ دوم سند :] اسلامی باید باشد نه سبزواری !

توضیحات سند:

1ـ دکتر منوچهر اقبال در سال 1288 شمسی در خراسان متولد شد، پدرش «مقبل السلطنه» از متمولین و ملاکین آن دیار بود.
اقبال تحصیلات متوسطه را در دارالفنون گذراند و پس از گرفتن دیپلم برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و به فراگیری طبّ مشغول شد.
او در سال 1312 پس از اخذ دکتری در رشته امراض عفونی بازگشت.
پس از توقف کوتاهی در مشهد به تهران آمده و به تدریس در دانشگاه پرداخت.
در کابینه قوام السلطنه وزیر بهداری شد و از این پس بود که او در رأس وزارتخانه های مختلف چون پست و تلگراف، بهداری، فرهنگ، کشور و راه قرار گرفت و استانداری آذربایجان و ریاست دانشگاه تبریز در دوران زمامداری رزم آرا به او رسید.
مدتی سناتور شد و در سال 1333 رئیس دانشگاه تهران گردید.
و در سال 1334 وزیر دربار شد.
بالاخره به قول خودش این غلام جان نثار، که مورخین از او به عنوان بی اختیارترین و مطیع ترین نخست وزیر نام برده اند در فروردین ماه سال 1336 به جای حسین علا به نخست وزیری رسید.
سازمان امنیت شاه در دوران صدارت او بنیان نهاده شد.
او در 5 /6 /1339 به امر شاه از نخست وزیری استعفاء داد و در انتخابات آن سال به مجلس راه یافت و به عنوان لیدر حزب ملیون «جان نثاری» خود را به شاه ابراز داشت.
او نمایندگی ایران در یونسکو را یک سال به عهده گرفت و سپس در سال 1340 به شرکت نفت آمده مدیرعامل آن شرکت شد و مدت چهارده سال در این سمت بود تا اینکه در سال 1356 و در سن 86 سالگی درگذشت.
ر.ک: رجال عصر پهلوی، منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی 2ـ سازمان اوقاف از جمله سازمانهایی بود که در رژیم پهلوی از آن به بدی یاد می شد.
این سازمان تدارک کننده مراسمهای فرمایشی شکرگزاری برای پادشاه بود.
مسؤولیت مسافرتهای زیارتی نیز به عهده سازمان اوقاف بود که مفاسد بسیاری در این راه مرتکب شد.
این سازمان بعدها «سپاه دین» را تشکیل داد که رژیم بتواند خارج از شبکه سنتی روحانیت به امر تبلیغ دین بپردازد اما در این برنامه شکست خورد.
روحانیان وابسته به دربار ـ هم آنان که به جان شاه و خاندان او دعا می کردند ـ از حقوق بگیران این سازمان بودند.
در سال 1357 که دولتها پی از پی هم تغییر می کردند، تغییر ریاست این سازمان نیز مثل هر وزارتخانه ای امری حتمی بود.
با این حال بدبینی مردم به سازمان اوقاف به حدی بود که مراکزش در شهرهای مختلف مورد حمله و تهاجم قرار می گرفت.
«سازمان اوقاف که سرپرستی موقوفات و اداره اماکن مقدسه و مذهبی و حج و زیارت را عهده دار بود و طبعا یک تشکیلات مذهبی به شمار می رفت توسط ویلون زن سابق رادیو «گلسرخی» اداره می شد.
گلسرخی موقوفات را به خوانندگان و مطربها و ستارگان سینما واگذار می کرد.
گلسرخی دست به یک رشوه خواری گسترده در سازمان اوقاف زد و از مدیران حج اخاذی کرد.
کار رشوه خواری و فساد در سازمان اوقاف تا آنجا بالا گرفت که رژیم از تبعات آن به وحشت افتاد و گلسرخی را دستگیر و به چهار سال زندان محکوم کرد.
اما مدیران دیگر اوقاف هم دست کمی از گلسرخی نداشتند.
منوچهر آزمون با درآمد اوقاف برای یک خواننده زن در شمال تهران خانه ساخت و به خاطر سوابق دوستی که با خوانندگان از زمان رادیو داشت به آنها از زمین های اوقافی مرغوب واگذار می کرد.

منبع:

کتاب حجت‌الاسلام حاج شیخ عباسعلی اسلامی به روایت اسناد ساواک صفحه 49


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.