صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

برگ بازجوئی و صورتجلسه حسین راضی

تاریخ سند: 2 اسفند 1351


برگ بازجوئی و صورتجلسه حسین راضی


متن سند:

س ـ با اطلاع از هویت سرکار (حسین راضی) لازم است جزئیات فعالیت های خود و شیخ عباس تهرانی و سید مجید فیاض را مشروحا نوشته و هرگونه اطلاعاتی در مورد تمایلات فکری و اقدامات بی رویه نامبردگان و دوستان آنان دارید مراتب را مشروحا بنویسید.
ج ـ همانطور که قبلاً اشاره کردم حدود پائیز سال 1349 بود که برای خواندن درس عربی همراه سید مجید فیاض به مدرسه علمیه مراجعه کردیم و آشنائی ما با تهرانی از همین جا شروع شد که او معلّم عربی ما گردید.
تهرانی از اینکه ما دانشجو بودیم خیلی با ما گرم میگرفت حدود یکماه از تاریخ درس ما نگذشته بود که فیاض درس را ترک کرد و نیامد و من تنها ادامه میدادم تا حدود یکسال بعد که من نیز درس را ترک کردم تهرانی از معاشرت با من لذّت میبرد و زیاد خود را بمن مربوط میکرد و زیاد حال مجید را هم میپرسید صحبت مسائل سیاسی در حقیقت از زمانی شروع شد که تهرانی خواست ما گاهگاهی با هم بنشینیم و صحبت بکنیم فکر میکنم تاریخ اولین نشست سه نفری ما در منزل حدود پائیز سال 1350 بود از آنوقتی که یاد دارم تهرانی بمن کتابی نمیداد بخوانم امّا کتابهائی مثل اسرار سازمان مخفی یهود ـ جاسوسه چشم آبی ـ کتابهائی از طالقانی1 مهندس بازرگان2 و امثال اینها را سفارش میکرد.
از گفته هایش معلوم بود که با طرفداران نوّاب دوستی داشته و فعالیت هائی با آنها داشته است.
و در براه انداختن تظاهرات در بازار در همان زمانها و بعد از آن نقش فعالی داشته است و باز تعریف کرده بود که در سال گذشته هم در اعدام یکی از خرابکاران در تهران او در قم در تشکیل مجلس ختم برای او دست داشته است.
در مورد پخش اعلامیه و توزیع آنها بنابر گفته خودش در قم فعّالیت میکرده که باحتمال قوی در آنجا با عده ائی همکاری داشته است.
او معمولاً اعلامیه با خود حمل نمی کرد و در خانه هم نگه نمی داشت و بکسی هم نمیداد مگر خیلی باو اعتماد داشته باشد یاد دارم که او میگفت اعلامیه را باید بدست افرادی بدهیم که بتوان کاری از آنها بکشیم از جمله یاد دارم که میگفت یک اعلامیه که از طرف علمای حوزه قم در مورد دستگیری عده ائی از آنها پخش شده بود را به علمای بزرگ و مراجع میرساند و از آنها میخواست عکس العملی نشان بدهند.
چند اعلامیه ائی را که یاد دارم بمن نشان داد و همیشه اخلاقش این بود که پس میگرفت درباره همین مسائل و اعلامیه علماء بود و یاد دارم که یک اعلامیه هم چندی پیش بامضای خمینی و چاپ نجف بمن نشان داد.
که درباره دستگیری علمای ایران بود.
در مورد محل زندگی تهرانی قبل از آشنائی با من هیچ گاه مطلب دقیق یا آدرس صحیح نداده و حتی اخیرا هم که به قم رفته بود وقتی پس از مدتی مرا دید از او خواستم که نشانی بدهد شاید بقم بیایم گفت فعلاً جای ثابتی پیدا نکردم که البته من حدس زدم که نمی خواهد بگوید و دیگر صحبت را ادامه ندادم از سخنان سابق او یاد دارم که میگفت بچه بازار هستم حدود شش کلاس درس خوانده و مدتی شاگرد مغازه ئی خواربارفروشی بوده سپس مدتی در قم درس خوانده و مدتی هم به نجف رفته ام و میگفت در نجف هم دوستانی دارم.
تاریخ دقیق ورود او به چیذر فکر می کنم حدود زمستان سال 48 بود که البته لباس معمولی بتن داشت و یک سال بعد بود که لباس روحانی پوشید و در همین تاریخ هم ازدواج کرد.
در مورد روابط ما با فیاض همانطور که اشاره کردم به پیشنهاد او بود که گفت گاهی با هم باشیم.
معمولاً دیدن ما در منزل ما بود گاهی عصرها و گاهی شبها.
برخورد ما مرتب و دقیق نبود و هرگاه میخواستیم مجید بمنزل ما میامد و تهرانی هم میامد ویکی دو ساعتی صحبت میکردیم اما خوشبختانه افکار ما سه نفر با هم شدیدا مخالف بود مجید خیلی تند با افکارباصطلاح خودش اسلام نو و تهرانی طرفدار تشکیل جلسه و داشتن برنامه برای بقول خودش بعضی کارها و من فکرم بیشتر در مطالعه و گوشدادن حرف آنها و از چند جلسه ای که ما با هم داشتیم هیچ نتیجه ائی برای تشکیلات یا گرفتن تصمیمی یا برنامه ئی بدست نیامد.
اما مسئله ئی که من بخوبی حس میکردم این بود که تهرانی سعی داشت ما بیشتر همدیگررا ملاقات بکنیم سعی کنیم برنامه منظمی برای این کار داشته باشیم و بقول خودش میگفت بیائید خدمتی باسلام بکنیم ولی هیچ گاه عیب کار ما را گوشزد نمی کرد و اینکه چرا جمع بشویم و منظور خدمت چیست امّا از افرادی چون نواب و خمینی و امثال اینها بعنوان خادم اسلام تجلیل میکرد.
امّا مجید که خیلی بداخلاق و رُک گو بود مرا همیشه به بی حالی ـ خشک بودن ـ متعصب بودن و...
متهم میکرد.
پس از این چند برخورد سه نفری یکروز تهرانی از ما قول حتمی گرفت که صبح جمعه منزل او باشیم که البته دو اطاق اجاره ائی بود در نزدیکی مسجد چیذر.
روز جمعه ما حاضر بودیم البته قبل از این ملاقات او درباره مسئله و برنامه چیزی بما نگفته بود همینقدر اشاره کرده بود چیزی را میخواهم نشان بدهم تا آنجا که یاد دارم حدس من بیشتر روی اعلامیه یا کتاب غیر آزاد یا عکس مهم و امثال اینها بود ولی او از توی یک ساک یک دستمال سفیدی که چیزی در آن بود درآورد و سپس یکی یکی سه قبضه اسلحه کمری بیرون آورد با مقداری فشنگ از آنها و نشان داد البته یکی از آنها فشنگ خیلی کوچک داشت و بگفته او بادی بود و برای نوآموزان تیراندازی مناسب بود.
و دیگری سیاه رنگ و خیلی کهنه و دیگری هم همین حدود و جنگی بودند.
پس از نشان دادن آنها تهرانی دوباره آنها را در دستمال پیچید و در جای خود گذاشت البته این مطلب را هم اشاره کرد که این ها را از جائی امانت گرفته ام و پس از دیدن باید فورا ببرم و فکر میکنم همین کار را هم کرد.
پس از نشان دادن آنها و دوباره در جای خود گذاردن برای ما این مطالب را گفت که فکر میکنم تمام دوستی و صمیمیتی که با مابخرج میداد برای همین برنامه بود.
او گفت که بیائید با هم تشکیلاتی بوجود بیاوریم برای پیشبرد هدفهای اسلامی نظیر آنچه مثلاً در الجزایر رخ داد و اسلامی شد و برای مثال این را هم از الجزایر گفت که در ابتدا چند نفر بوده اند و سپس با ایجاد تشکیلات و داشتن برنامه مبارزه پیشرفت کردند.
تهرانی درباره آینده هدف خود بیش از این توضیح نداد و امّا برای برنامه ابتدا گفت لازم است این کارها را یاد بگیریم.
دوچرخه سواری ـ موتور سواری ـ ماشین ـ راه پیمائی.
برنامه این جلسه برخورد ما تقریبا همین بود.
و پس از آن بود که دیگر ما جلسه ای برای این منظور و این برنامه تشکیل ندادیم و فیاض و من هم نسبت به ادامه این برنامه کاملاً بی علاقه بودیم و هیچ رغبت نداشتیم علت واضح بود من از این کارها هم می ترسیدم و هم مخالف بودم و مجید هم فکر میکنم می ترسید گر چه افکار مجید هم ظاهرا و آنچه حرف هایش نشان میداد موافق این مسائل بود امّا فکر میکنم از عواقب این کار میترسید.
از این پس ما جلسه ائی نداشتیم و تهرانی هر وقت مرا میدید احوال مجید را می پرسید و اظهار علاقه نسبت به دیدنش میکرد از آن تاریخ برخورد سه نفری تاکنون ملاقات ما سه نفر بیش از چند بار نبود و آن هم اتفاقی امّا من و تهرانی بعلت نزدیک بودن منزل و همچنین در مسجد گاهی همدیگر را می دیدیم و البته روابط ما بمراتب سردتر از آن جلسه و قبل از آن بود.
در مورد رفت و آمدهای تهرانی این مسئله مهم بود که او روزهای پنج شنبه حتما سعی داشت که به تهران بیاید و یاد دارم که چند بار درباره این موضوع پرسیدم او میگفت کاری دارم و حرفی نمی زد و در مواقع عزاداری محرم و ماه رمضان هم معمولاً به تبلیغ میرفت البته بنابر گفته خودش و میگفت با اجازه آقای گلپایگانی میروم و محل تبلیغ را هم اهواز و نواحی آن و یا کرمانشاه میگفت.
در مورد پول تهرانی هم مسئله عجیب بود زیرا حدود این سه سال تقریبا نزدیک پانزده هزار تومان کتاب خریده بود و پول آنها را ماهانه می پرداخت و از کتابخانه شمس معمولاً خریداری میکرد که شاگرد این کتابخانه از دوستان من بود و این مطلب را یکی دو بار با هم گفتگو کرده بودیم و او هم از پول دادن تهرانی تعجب میکرد.
و برای رهن خانه جدید هم شانزده هزار تومان پرداخته بود.
و البته قبل از این هم تا آنجا که اطلاع دارم حدود صد و پنجاه تومان ماهانه کرایه خانه میداد و خرج های دیگری که داشت که از حدود درآمد یک طلبه تازه کار برای وعظ و منبر واقعا غیر عادی بود.
در مورد روابط فیاض با تهرانی تا آنجا که من هم با آنها بودم همانهائی بود که نوشتم و درباره ملاقات های جداگانه آنها با هم در غیاب من حدس میزنم مجید برای دیدن تهرانی میامد و ملاقات داشتند علت این امر را هم فکر میکنم نزدیکی فکری آنها با هم بود و شاید نامحرم بودن من و همفکر نبودنم با آنها بود.
در مورد سایر دوستان تهرانی که در مورد افکار و فعالیت های او آشنائی و یا احیانا همکاریهائی با هم داشته باشند خود او چیزی بمن نگفته بود امّا یکروز که من به مدرسه علمیه رفته بودم وقتی او را دیدم پس از سلام و علیک آخوند دیگری را بمن معرفی کرد بنام شیرازی با قد متوسط حدود سی سال خیلی لاغر ریش کوتاه و عمامه مشگی و گفت او از علمای مجاهد و مبارز میباشد از طرز گفتار و رفتار آنها حدس زدم با هم مدتها بوده اند این اولین و آخرین باری بود که من این شخص را دیده بودم و یقین دارم که قبلاً با هم بوده اند و آشنائی زیادی با هم داشتند و چون تا آنجا که من اطلاع دارم قبلاً تهرانی در حوزه علمیه قم مدتی بوده است احتمال زیاد دارد این فرد از طّلاب قم باشد.
درباره افراد دیگری از این قبیل من یاد ندارم که تهرانی بمن معرفی کرده باشد.
مطالبی که تا اینجا از تهرانی نوشتم کلیه اطلاعات من درباره او بوده است و فکر نمی کنم مطلبی از قلم افتاده باشد.
حسین راضی س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی مینمائید .
ج ـ صحت گفتار خود را با امضاء گواهی میکنم.
حسین راضی

توضیحات سند:

1 ـ آیت الله طالقانی: آیت الله سید محمود طالقانی در سال 1289 ه .
ش در طالقان به دنیا آمد.
ایشان تحصیلات علوم حوزه ای را در قم به پایان رساند و از سال 1317 به تدریس علوم دینی در مسجد سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) تهران مشغول شد.
مبارزات سیاسی آیت الله طالقانی از زمان رضاخان شروع شد و در سال 1318 شش ماه به زندان افتاد.
زندانها و تبعیدهای ایشان همچنان در زمان محمدرضا پهلوی تکرار شد.
پس از شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال 1342 آیت الله طالقانی دستگیر شد و به ده سال زندان محکوم گشت.
در سال 1350 به زابل و سپس به بافت کرمان تبعید گردید و در سال 1356 بار دیگر به جرم حمایت از مبارزان دستگیر و زندانی شد و در نهایت چند ماه پیش از پیروزی انقلاب در آبان 1357 از زندان آزاد شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله طالقانی به امامت جمعه شهر تهران منصوب شد.
ایشان در سال1358 دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
2 ـ مهدی بازرگان: مهندس مهدی بازرگان در سال 1284 ه.
ش در تبریز به دنیا آمد.
پس از پایان تحصیلات متوسطه جزو دانشجویان اعزامی، به فرانسه رفت.
پس از بازگشت، در سلک اساتید دانشگاه تهران به اشتغال پرداخت و تا ریاست دانشکده فنی این دانشگاه پیش رفت.
در اولین سال از دهه چهل به همراه یداللّه سحابی نهضت آزادی ایران را پایه گذاری کرد.
تلاشهای سیاسی این حزب تا به امروز ادامه یافته است.
مهندس بازرگان در سال 1357 پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف حضرت امام خمینی (ره) به نخست وزیری ایران برگزیده شد.
وی در 30 دی ماه 1373 درگذشت.

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 143







صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.