صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مصاحبه با خانم زهرا محمدحسینی زاده عراقی

تاریخ سند: 30 آبان 1355


مصاحبه با خانم زهرا محمدحسینی زاده عراقی


متن سند:

س ـ هویت خودتان را بیان دارید ج ـ زهرا شهرت محمدحسینی زاده عراقی فرزند اسماعیل همسر جهانبخش کنارسری انهاری متولد 132391303 خانه دار س ـ شما چندی پیش ضمن مراجعه به سفارت ایران در اسرائیل مطالبی را در مورد وضع شوهر خودتان بیان نموده اید و عنوان داشته اید که مطالب زیادی از ناراحتی هایی که توسط هژبر یزدانی جهت شما فراهم گردید حاضرید بیان نمایید.
ج ـ حدود چهار سال پیش شوهر من بنام جهانبخش کنارسری انهاری رئیس شعبه مرکزی بانک اصناف بود و در ضمن طبق مدرک موجود وکیل والاحضرت ها نیز بودند در آن موقع آقای هژبر یزدانی که در تلاش بوده [با ]خرید سهام بانک اصناف این بانک را به نام خود به ثبت برساند (به عنوان سهام دار بزرگ بانک) که هیئت مدیره بانک از فروش سهام به آقای هژبر یزدانی خودداری می نمایند تا اینکه نامبرده بنای دوستی با آقای انهاری را گذاشته و وی را واسطه این کار می نماید که از این طریق هم موفق نمی شود سرانجام طبق نظر بانک مرکزی پس از انحلال بانک بیمه بازرگانان حسابهای بانک اصناف نیز وارسی می گردد و هیئت مدیره بانک طبق نظر بانک مرکزی از کار برکنار می شوند و در این موقعیت سهام بانک به معرض فروش گذاشته می شود و آقای هژبر یزدانی وسیله آقای انهاری حدود 553 سهم از سهام بانک مذکور که متعلق به انهاری بوده و همچنین سهام دیگر بانک را خریداری می نماید و چون آقای انهاری با برکناری هیئت مدیره بانک قصد استعفا داشته آقای هژبر یزدانی به وی می گوید که من نمی گذارم که شما از این بانک استعفا دهید و من سعی می نمایم که شما را مدیرعامل بانک تعیین نمایم که مورد قبول آقای انهاری قرار نمی گیرد و سرانجام شرکتی به نام کشت و صنعت شاهین کی تأسیس و مقداری از سهام شرکت را نیز به نام والاحضرت ندا و چند تن از والاحضرتها نموده و انهاری را به عنوان مدیر عامل شرکت تعیین می نماید چون انهاری به کارهای هژبر یزدانی اطمینان داشته به صورت افتخاری در این شرکت کار می کرده و از کسان دیگر پول قرض می کرده و زندگی خود را اداره می کرده که ببیند سرانجام کار چه می شود و سرانجام والاحضرت ندا از اینکه هژبر یزدانی بنام وی از شرکت ها و بانکها سوءاستفاده می نماید مطلع شده و سهام شرکت مذکور را پس می دهند در این موقع چون هژبر یزدانی خود را در حال ورشکستگی می بیند با مراجعات مکرر به منزل انهاری به وی می گوید در حال ورشکستگی هستم و شما موظف هستید که با من همکاری نمائید که آقای انهاری از قبول خواسته وی خودداری نموده و سرانجام هژبر یزدانی در حالی که شش نفر اسکورت مسلح وی را همراهی می کردند به منزل انهاری مراجعه و با اسلحه کمری خود وی را تهدید به قتل نموده و می گوید شما بروید بیرون من می خواهم با اعلیحضرت شاهنشاه تماس بگیرم در این موقع انهاری با همسرش به آشپزخانه رفته و آقای یزدانی با سن موریس تماس گرفته و بطوری که من و انهاری استراق سمع نمودیم نامبرده با تیمسار ایادی تماس گرفته و به زبان سنگسری صحبت می کرد.
توضیح اینکه در آن موقع اعلیحضرت شاهنشاه در مسافرت سن موریس بوده اند) سپس انهاری را صدا زده و می گوید من دستوراتم را گرفتم و شما می بایستی با من همکاری کنید انهاری می گوید چه کاری بایستی انجام دهیم یزدانی می گوید من دوهزار میلیون تومان قرار است از بانکها پول بگیرم و چهار نفر این پولها را برای من می آورند و شما بایستی به اتفاق همسرت و فرزندانت و همسر و فرزندان من به آمریکای جنوبی بروید این پولها را با خودتان ببرید و به حساب من بریزید بعد از شما مأموریت دارم که هشت نفر را ترور نمایم و به جمع شما به پیوندم انهاری می گوید اگر امر اعلیحضرت این است دیگر چرا باید پولها را به آنجا بفرستید و یا پس از انجام قتل به خارج بروید و یا اینکه اگر خودت این کار را می کنی من نمی توانم با شما همدست بشوم و تا به حال با شما دوست بودم و دیگر بعد از این نیستم آقای یزدانی چند ساعتی وی را تهدید به قتل نموده و از وی می خواهد که خواسته وی را عمل نماید که انهاری می گوید اگر می خواهید مرا بکشید حرفی نیست ولی من کار خلاف انجام نمی دهم پس از مراجعه مکرر و تهدیدات پی درپی آقای یگانه با پرداخت اعتبار مورد تقاضای هژبر یزدانی مخالفت می نمایند و مشارالیه ناچار می شود به منظور بهبود وضع مالی خود و فرار از ورشکستگی از بهائیان مقیم سنگسر و نونهالان1 مبالغی را قرض نموده و به بدهی خود بدهد و مسئله اعزام انهاری به خارج کشور با مخالفت آقای یگانه منتفی می گردد و آقای یزدانی در بحث خود اظهار می دارد من می خواستم پس از اخذ اعتبار آقای خوش کیش ـ یگانه ـ شریف امامی2 ـ اسداله علم3 ـ معاون دکتر یگانه ـ هرمز قریب4 ـ آقای اصفیاء5 و آقای ابتهاج6 را ترور نمایم وی سپس اضافه می نماید برگرداندن وضع مملکت هیچ کاری ندارد چون مملکت را من اداره می نمایم و هر آن اراده نمایم می توانم وضع را عوض کنم فقط تنها من ملاحظه تیمسار نصیری و تیمسار ایادی را می نمایم والا من می توانم مملکت را بگیرم و من بایستی یک روز آقای اوناسیس بشوم پس از گذشت مدتی آقای یگانه عوض شدند و به جای وی آقای محمدعلی مرزبان روی کار آمد و چون هژبر یزدانی می دانست که عباس سرافراز از دوستان انهاری می باشد یک روز به انهاری مراجعه نموده و می گوید من می خواهم که به نحوی من را به آقای سرافراز معرفی کنید تا بتوانم بوسیله ایشان با آقای خوش کیش آشتی بکنم و اعتبار بگیرم آقای انهاری هژبر یزدانی را به عباس سرافراز معرفی نموده و یزدانی با استفاده از این موقعیت از سرافراز تقاضا می نماید که به نحوی بین وی و آقای خوش کیش آشتی دهد که آقای سرافراز خواسته وی را به آقای خوش کیش اطلاع می دهد و آقای خوش کیش از انجام تقاضای یزدانی خودداری می نمایند که پس از گذشت چند روز به اصرار آقای یزدانی مجددا آقای عباس سرافراز بین آنان وساطت نموده تا اینکه آقای خوش کیش وی را می پذیرد و در همان جلسه آقای یزدانی خواسته خود را از نظر دریافت اعتبار مطرح می سازد آقای خوش کیش با پرداخت 30 میلیون تومان اعتبار موافقت می کند.
نامبرده سپس به عباس سرافراز مراجعه نموده و می گوید می دانید چرا آقای خوش کیش با پرداخت اعتبار مخالفت می نماید.
آن رشوه می خواهد که با اعتراض آقای سرافراز مواجه می گردد ولی یزدانی می گوید کاری ندارد که من سه میلیون تومان چک به شما می دهم بدهید به آقای خوش کیش و ایشان 400 میلیون تومان به من اعتبار می دهد عباس سرافراز هم به منظور اطمینان چک نامبرده را به آقای خوش کیش ارائه داده و عینا اظهارات وی را به خوش کیش گزارش می دهد که در همان موقع با اعتراض آقای خوش کیش مواجه می گردد.
در همان شب که عروسی دختر و یا پسر تیمسار اویسی7 بوده آقای خوش کیش و آقای هژبر یزدانی نیز دعوت بوده اند آقای خوش کیش در حضور جمعی به آقای یزدانی توپیده و می گوید حالا کارت به جایی رسیده که برای من حق و حساب می فرستید روز 28 [ناخوانا ]بیائید و تمام حساب خودتان را ببندید و دستور می دهم که دیناری به شما اعتبار ندهند پس از پایان مراسم هژبر یزدانی به منزل انهاری آمده و از آنجا به عباس سرافراز تلفن نموده و شرح ماوقع را گفته و اضافه می نماید می دانید نظر خوش کیش از عنوان چنین مطالبی چه بوده آن می خواهد نرخ را بالا ببرد و من پنج میلیون تومان چک به شما می دهم تا به ایشان بدهید هم زمان با این جریانات اعلیحضرت همایون شاهنشاه جهت بازدید از بازارچه صفوی به اصفهان تشریف فرما شدند و آقای عباس سرافراز مسئول ساختمان بازار صفویه بوده جهت اجرای توضیحات به اصفهان می رود و از آنجا به منزل انهاری تلفن کرده و می گوید من ناچار شدم که قبل از رسیدگی به حسابهایم به اصفهان آمدم چنانچه مقدور شد مقداری پول از دوستانش جهت من قرض نماید تا آخر ماه که برمی گردم پرداخت نمایم من هم (خانم انهاری) هم چون انهاری و دوستان بوده موضوع را به شوهرم اطلاع دادم و انهاری هم چگونگی را به اطلاع یزدانی می رساند ـ یزدانی می گوید که چک هایی که در پیش آقای سرافراز هست شما از طرف من ظهرنویسی نمائید و ایشان پس از مراجعت پرداخت نمایند توضیح اینکه آقای انهاری به جهت اینکه مدیرعامل شرکت کشت و صنعت شاهین کی بوده از طرف هژبر یزدانی وکالت داشته چک های وی را بنویسد در اجرای دستور آقای یزدانی چک های مورد نظر را ظهرنویسی می نماید و وقتی به بانک می برند مشخص می گردد که چک ها بی محل بوده است.
آقای یزدانی از این موقعیت استفاده نموده و ضمن ملاقات با آقای هویدا نخست وزیر به ایشان گزارش می دهد که آقای خوش کیش توسط آقای عباس سرافراز پول می گیرد و اعتبار پرداخت می نماید و موضوع چک های مذکور را نیز به عنوان مدرک عنوان داشته بوده و اظهار می دارد و آقای انهاری مدیرعامل شرکت کشت و صنعت نیز شاهد قضیه بود سپس به آقای انهاری مدیرعامل مراجعه نموده و به وی می گوید که من چهار میلیون تومان به شما می دهم تا بروید پیش تیمسار ایادی و شهادت دروغ علیه خوش کیش بدهید که با مخالفت انهاری مواجه می گردد در همان موقع عده ای از مأمورین امنیتی که خود را مأمور ساواک معرفی می کردند ابتدا آقای عباس سرافراز سپس انهاری را از منزل جلب نموده و جهت ادای توضیحات پیش تیمسار ارم بردند که انهاری حقیقت موضوع را به تیمسار ارم گفته و در همانجا پس از توضیحات لازم مرخص می گردد.
پس از این ماجرا که پرونده آن در نخست وزیری مفتوح است آقای هژبر یزدانی شش نفر از عمال خود را به حوالی منزل فرستاده و در حالی که انهاری از منزل خارج می شده افراد مذکور با ماشین پیکان سفید که متعلق به هژبر یزدانی بوده راه را به انهاری بسته و وی را به قصد کشت کتک کاری می نمایند و به ضرب چوب پای وی را از ناحیه زانو می شکنند و چون عابرین به داد و فریاد آنها جمع می شوند شش نفر عوامل هژبر یزدانی متواری می گردند عده ای از عابرین که شاهد ماجرا بوده اند انهاری را به منزل آوردند و ضمن تحویل جسم بی جان انهاری آمادگی خود را جهت ادای شهادت اعلام می داشتند که سرانجام به کلانتری 4 شکایت کردیم و چون انهاری در کلانتری متوجه شد که مأمورین کلانتری 4 وسیله یزدانی تطمیع شده اند از همانجا به تیمسار مولوی که دوست انهاری می باشد تلفن کرد و چگونگی را به ایشان اطلاع داد که به دستورتیمسار مولوی مأمورین ناچار به انعکاس حقایق شدند و بعضی از افسران باز تحت تأثیر زیادی بودند که سرهنگ غفاری به آنان گفت تیمسار مولوی تهدید می نماید که چنانچه به این ماجرا دقیقا رسیدگی نشود همه را تسلیم دادگاه نظامی خواهد نمود و من پول هژبر یزدانی را نمی خواهم.
بالاخره با اعمال نفوذ هژبر یزدانی و اینکه نامبرده به انهاری التماس نموده انهاری به وی رضایت داد و گفت من دیگر هیچگونه ارتباطی با شما ندارم و از هر امتیازی که به ظاهر به من دادید استعفاء می دهم.
پای انهاری به علت بی توجهی پزشک عود نموده تا جایی که زانوی وی آب آورد و انهاری در صدد بود که با هژبر یزدانی تسویه حساب نموده و جهت انجام معالجه به انگلستان برود که در همان موقع روزی در حالی که انهاری در خیابان راه می رفت نقش بر زمین شد و از همانجا به بیمارستان آبان و از آنجا به بیمارستان امریکائیان منتقل کردیم (بعدها متوجه شدیم که رئیس بیمارستان امریکائیان بهائی است) در بیمارستان امریکائیان به هنگام عمل به علت عدم وجود اکسیژن به هنگام عمل وضعی را پیش آوردند که انهاری فلج شد و مغزش هم از کار افتاد.
پس از مدتها معالجه در ایران چون نتیجه ای عاید نگردید و اینکه تا مبلغ 6000 هزار تومان قرض و فروش خانه مسکونی خود دیگر قادر به ادامه معالجه نبودم به جناب نخست وزیر متوسل گردیدم و با آگاهی که آقای هویدا از وضع پرونده انهاری داشتند دستور دادند به خرج نخست وزیری انهاری را جهت ادامه معالجه به اسرائیل اعزام دادند و زمانی که انهاری در اسرائیل تحت معالجه بوده (معالجات انجام شده منتج به نتیجه نشده و فعلاً به صورتی فلج که قادر به تکلم هم نیست در خانه خود بستری است) بچه های ما را با تلفن تهدید می نمایند انهاری دارای سه فرزند بوده بنامان علی انهاری 9 ساله محصل کلاس چهار مدرسه والاحضرت، مهناز و نازی انهاری 11 ساله محصل مدرسه راهنمائی در مدرسه مرجان که هر دو آنان بچه های تیزهوش و حساس می باشند) و آنها تلفنی با من در اسرائیل تماس گرفتند و گفتند مادرجان هر روز از طرف هژبر یزدانی به ما تلفن می شود و می گویند در بین راه شما دو تا را می کشیم همانطوری که پدرتان را کشتیم که من از این وضع ناراحت شدم و از شدت ناراحتی به نمایندگی مراجعه و مختصری از ماوقع را شرح دادم و اینک نیز که از هر نظر مستأصل می باشم و اغلب اوقات با تلفن من و فرزندانم را تهدید به قتل می نمایند و در این خصوص تلگرافی مکاتباتی به پیشگاه همایونی و وزارت پست و تلگراف و دادستان تهران نموده ام و گویا از طرف وزارت پست و تلگراف و تلفن اقداماتی نیز جهت شناسایی افراد تهدیدکننده محول گردیده است و چون می ترسم که هژبر یزدانی با امکاناتی که در اختیار دارد به خاطر حفظ اسرار خود من و فرزندانم را معدوم سازد این بود که مختصری از ماوقع را توضیح دادم و تقاضای رسیدگی و بذل توجه را دارم ضمنا چون هژبر یزدانی با توسل به پول کلیه تلفنچی های والاحضرت ها را خریده و مکالمات تلفنی را سانسور می نماید از ترس جانم و اینکه احتمال دارد بچه هایم را نیز مثل شوهرم از دست بدهم تاکنون موفق نشده ام عرایض خود را به والاحضرت بگویم لازم به توضیح است که هژبر یزدانی در مورد خاندان سلطنت مطالبی را عنوان می نمایند که از عفت به دور بوده و من از بیان آن خجالت می کشم در خاتمه تقاضا دارم چنانچه به این وضع رسیدگی شده به من و فرزندانم تأمین جانی داده شود مطالب مهم دیگری از اعمال خلاف وی دارم که به استحضار می رسانم.
س ـ شما در اسرائیل ضمن مراجعه به نمایندگی اظهار داشته اید که هژبر یزدانی در امر تربیت چریک فعالیت دارد چگونگی را توضیح داده و بفرمایید که شما این خبر را به چه نحوی کسب نموده اید.
ج ـ همانطوری که فوقا نیز اشاره کردم هژبر یزدانی قصد داشت به منظور فرار از وضع ورشکستگی مبالغ هنگفتی از بانکها اعتبار گرفته و به خارج متواری گردد و در این موقعیت قصد داشت تعدادی چریک تربیت نموده و 8 نفر موردنظر را به قتل برساند البته وی می گفت که در اجرای اوامر شاهنشاه این کار را می خواهد بکند که انهاری گفت اگر امر امر همایونی است دیگر نیازی به خارج رفتن ندارد وانگهی اعلیحضرت همایونی نیازی به مساعدت شما که تا دیروز در سنگسر چوپان بودید ندارد که هژبر یزدانی می گفت مواردی هست که شما نمی دانید.
س ـ شما این مطالب را از کجا شنیدید.
ج ـ هژبر یزدانی مرتب به خانه ما می آمد و اغلب کارهای خودش را با استفاده از تلفن ما انجام می داد و به من خودی خطاب می کرد و کلیه موارد فوق را من در این موقعیت بدست آورده ام البته شوهرم از وضع یزدانی اطلاع بیشتری داشت ولی سعی می کرد که من اطلاع پیدا نکنم و مطالب فوق مواردی است که در نخست وزیری پرونده دارد و با وجود اینکه در منزل ما اتفاق افتاده و ما چند نفر از موضوعات اطلاع داریم و تا امروز نیز از ترس هژبر یزدانی به کسی نگفته بودم مواردی از آن نیز جهت آقای نخست وزیر روشن گردیده است.
س ـ خواسته شما از سازمان و قصد شما از عنوان موارد فوق چه می باشد.
ج ـ من زندگی ام را در این راه از دست داده ام شوهرم را از دست داده ام دارائی ام را فروخته ام و خرج شوهرم کرده ام و اینک با داشتن 600 هزار تومان بدهی ماهیانه 1500 تومان اجاره اطاق می دهم و با خیاطی فرزندانم را به مدرسه می فرستم به این امید که حداقل بتوانم فرزندانم را سالم بزرگ نمایم و اعتقاد دارم که آنها مانند پدرشان جهت این آب و خاک و شاهنشاه آریامهر خدمتگذاران خوبی خواهند بود و تقاضای من از مقامات امنیتی و سایر مقامات مملکتی این است حالا که هژبر یزدانی زندگی ما را فنا کرده به بچه های من کاری نداشته باشد زیرا که یقین دارم که هژبر یزدانی به منظور حفظ اسرار خود و ادامه کارهای خلاف گذشته خود به هر نحو ممکن اینجانب را نیز معدوم خواهد ساخت زیرا که ایشان پس از آن داند که من اسرار وی را برملا سازم.
البته از توجهات جناب نخست وزیر از نظر درمان شوهرم بی نهایت سپاسگزارم و امید است که مقامات امنیتی هم با درک موقعیت من و فرزندانم از حق و حقیقت نهایت سعی را نمایند در خاتمه تقاضا دارم که به منظور حفظ سلامت یک خانواده از افشاء مطالب فوق خودداری فرمایند.
لازم به توضیح است که هژبر یزدانی به منظور اینکه بتواند اینجانب را نیز وادار به سکوت نماید یک نفر تیمسار بازنشسته که داماد [ناخوانا ]می باشد سه بار به ملاقات من در بیمارستان آمریکائیها فرستاده بود و پیغام داده بود که چنانچه اقدامات وی را بر ملاء نسازم مقدار قابل ملاحظه ای پول به من خواهد داد که من هر سه بار بخصوص مرتبه سوم با فحاشی پاسخ وی را دادم و بدین جهت هژبر یزدانی متوسل به زور و تهدید شده است که شاید بتواند از این طریق اینجانب را وادار به سکوت نماید.
س ـ شما چرا تاکنون این مطالب را به مراجع صالحه اطلاع نداده اید.
ج ـ از ترس هژبر یزدانی زیرا ایشان همیشه با شش نفر اسکورت راه می روند و می گویند همه کاره مملکت من هستم حالا که به این وضع گرفتار شده ام و جانم به لب رسیده و اینکه اعتقاد به کار سازمان دارم مطالب خودم را در اینجا عنوان نمودم ضمنا در مورد معالجه همسرم من با پرداخت هزینه از پزشکان بیمارستان آمریکاییان تقاضا کرده بودم که گزارش از وضع شوهرم را به چند نفر پروفسور جمعی مینو کلینیک امریکا بفرستیم تا ایشان در مورد ادامه معالجات نظریه اعلام دارند و مخارج این ها را نیز پرداخت نمودم و مینوکلینیک امریکا پاسخ داده که شما به مواردی اشاره نمودید مربوط به مغز است ولی سئوالات شما مطرح نشده که ما بتوانیم پاسخ لازم را بدهیم و پزشکان بیمارستان مذکور از ارائه تلکس مذکور تا مورخه 2 /9 /45 به اینجانب خودداری می کردند مطلب قابل توجهی که بایستی در مورد دخالت آقای هژبر یزدانی در امور بیمارستان به عرض برسانم و آن هم این است که وقتی با هواپیما عازم اسرائیل بودیم در هواپیما یک نفر خانم کلیمی خودش [را] بنام بهنام معرفی می کرد و خود وی اینجانب را می شناخت گفت آقای یزدانی جهت قطع اکسیژن به هنگام عمل هشتصد 800 هزار تومان پول داده و پزشکان از این جهت بی اطلاع بوده اند و فقط دکتر احراری و مسئول کنترل اکسیژن که از پائین اکسیژن اطاق عمل را قطع کرده می دانست و عجیب اینجا بود که خانم مذکور حتی شماره خانه ما را هم می دانست و این مطلب را در حضور دکتر سمیونیان که به همراه ما بود بیان کرد.
س ـ شما به غیر از مراجعه به نمایندگی سیاسی به مراجع دیگری در مورد وضع شوهر خود شکایت نموده اید.
ج ـ من روز 29 /8 /35 به منظور شکایت علیه مسئولین بیمارستان امریکائیان به کیهان رفته بودم و مقامات روزنامه مذکور از من استقبال کردند و قرار شد که عکاس روزنامه مذکور جهت تهیه عکس از شوهرم به منزل ما بیاید ولی چون تا روز 2 /9 /37 از طرف روزنامه کسی به منزل ما مراجعه نکرد من تلفنی با کیهان تماس گرفته و شخصی بنام آقای حسینی جواب داد چون موضوع شکایت شما مربوط به یزدانی می شود و یزدانی از دوستان شاه می باشد ما نمی توانیم خواسته شما را در روزنامه چاپ نمائیم و من گفتم چرا مال کیهان و خانم حامله را که در بیمارستان مذکور کشته شده نوشتید و گفتند طرف آنها یزدانی نبوده و شماره تلفن آقای حفیظی را که در نظام پزشکی است به من داد گفت که شما با ایشان تلفن کنید و ما نمی توانیم با آقای یزدانی درگیر بشویم چطور آقای انهاری را کشت ما را هم می کشد و [ناخوانا ]نمی دانم.
س ـ اظهارات خودتان را چگونه گواهی می نمائید.
ج ـ امضاء می کنم.

توضیحات سند:

1ـ شرکت نونهالان، در سال 1299 ش، جامعه بهائیان ایران به منظور تشویق و آموزش اطفال خود به پس انداز، ابتدا در مدرسه های پسرانه و دخترانه توکل در قزوین تأسیس شد و سپس به تهران انتقال یافت و در 17 مرداد سال 1313 به طور رسمی به ثبت رسید و تا اسفند 1357 در ایران فعالیت داشت و هیأت امنای آن چند تن از بزرگان بهائی بودند از جمله علی محمد ورقا و...
این شرکت در واقع کارهای مالی و سرمایه گذاری بهائیان را در ایران و اسرائیل اداره می نمود.
ـ پرونده موضوعی ساواک 2ـ جعفر شریف امامی فرزند حاج محمدحسین نظام الاسلام، در 27 خرداد 1291 ش در تهران متولد شد.
پدر او، از روحانیون تهران در دوران متأخر قاجاریه بود که از ناصرالدین شاه لقب «معتمدالشریعه» و از مظفرالدینشاه لقب«نظام الاسلام» دریافت داشت.
جعفر شریف امامی تحصیلات متوسطه را در تهران به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل به سوئد و آلمان رفت و در این کشور آخرین مدرک تحصیلی خود را در رشته برق کسب نمود.
او در ایران، در راه آهن دولتی شاغل بود و به معاونت این سازمان رسید.
در سال 1324 به مدیرعاملی بنگاه آبیاری رسید.
در تیر و اسفند 1329 در دولت رزم آرا به وزارت راه رسید، جعفر شریف امامی در دولت سپهبد فضل اللّه زاهدی مدیریت عامل سازمان برنامه را به دست گرفت و در سال 1333 به سناتوری تهران انتخاب شد.
شریف امامی در دولت دکتر منوچهر اقبال وزیر صنایع و معادن شد و در شهریور 1339به نخست وزیری رسید.
دولت مستعجل شریف امامی ثمره یک دوره تنشهای جدّی در روابط ایران و آمریکا بود.
تشدید فعالیت جناحهای وابسته به «حزب دمکرات» آمریکا در ایران به اعتصاب معلمین و شهادت دکتر ابوالحسن خانعلی و سرانجام سقوط دولت شریف امامی، در اردیبهشت 1340 انجامید.
او در سال 1342 مقام شامخ ریاست مجلس سنا را به دست گرفت و تا آستانه انقلاب اسلامی ایران، به مدت 15 سال، در این سمت بود.
جعفر شریف امامی در مرداد 1346 به ریاست مجلس مؤسسان سوم رسید که وظیفه داشت نیابت سلطنت فرح پهلوی را تسجیل کند.
با آغاز امواج انقلاب اسلامی ایران، محمدرضا پهلوی در یکی از واپسین تلاشهای خود به فراماسونری و استاد اعظم آن، جعفر شریف امامی متوسل شد و وی را در نقش دیرینش، به عنوان محور تفاهم و «آشتی» سیاستهای بیگانه مؤثر در ایران به صدارت رسانید.
باید افزود که برخلاف تصور شاه، هر چند شریف امامی طی دوران «شیخوخیت» خود، به عنوان سمبل «آشتی» و «تفاهم» کانونهای قدرت بیگانه وجهه ای اندوخته بود و لذا می توانست نمادی از «آشتی بین المللی» به شمار رود، ولی او هیچ گاه نتوانست در سطح مردم به عنوان یک چهره «وجیه الملّه» مطرح شود.
جعفر شریف امامی در تاریخ 14 /8 /1357 از صدارت استعفا داد و جای خود را به دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری سپرد.
از کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد دوم، صص 399 تا 422 او ثروت زیادی در دوران حیات خویش اندوخت و احمد شیبانی از نزدیکانش به فردوست اطلاع داده است که هنگام خروج از ایران زمان انقلاب 17 میلیون دلار به حساب خود در خارج ریخته بود.
شریف امامی از مهره های واسط و محلل به شمار می رفت که در شرایط بحرانی از او استفاده می شد.
یکبار پس از علاء و قبل از امینی و در سال 1339 و بار دیگر در اواخر عمر رژیم در سال 57 به سمت نخست وزیری رسید که نهایتا با وقوع حادثه 17 شهریور در زمان صدارت وی، او نیز از صحنه کنار رفت.
وی، از دوران جوانی عضو تشکیلات ماسونی بود و در تشکیلات ماسونی، به استاد اعظمی رسید و از چهره های وابسته به سیاست غرب بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به انگلیس پناهنده شد و در سال 1378، در آمریکا درگذشت.
3ـ امیراسداللّه علم فرزند محمدابراهیم خان شوکت الملک در سال 1298 ش در بیرجند متولد شد.
از تحصیلات او اطلاع درستی در دست نیست.
احتمالاً تحصیلات او بیش از دیپلم کشاورزی ادامه نیافت.
علم در سال 1318به توصیه پدرش با دومین دختر ابراهیم خان قوام الملک شیرازی ازدواج نمود و بدینسان ارتباطات عمیق «اشرافیت اطلاعاتی» ایران با پیوندهای خویشاوندی تحکیم یافت.
امیر اسداللّه علم با مرگ پدر وارث خان نشین قاین شد که آخرین فصل پیوندهای شوم این دودمان را با استعمار بیگانه (انگلیس) ورق بزند.
سالهای 1320 ـ 1323 در تعیین جاسوسی و توطئه گری آزمون خود را با موفقیت طی کرد و تجربه ها اندوخت.
در این سالها علم در ارتباط فعال با سرویس اطلاعاتی بریتانیا نقش حساسی در عملیات جاسوسی، به ویژه در تهران و شرق و جنوب ایران ایفا نمود و در رأس شبکه عوامل اینتلیجنس سرویس قرار گرفت.
در سال 1324 فرماندار کل بلوچستان شد و در کابینه دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) وزیر کشاورزی بود.
در کابینه حاجیعلی رزم آرا به وزارت کار رسید.
در سالهای 1329 ـ 1332 علم از نزدیکترین یاران محمدرضا پهلوی بود و در ماجرای 25 ـ 28 مرداد 1332 نقش فعالی ایفا نمود.
نقش علم که از رایزنی و هدایت هشیارانه «شاپور ریپورتر» برخوردار بود به عنوان رابط شاه و او دوام داشت.
علم در سالهای 1341 ـ 1342 به صدارت رسید و پس از چندی در سال 1343 به ریاست دانشگاه شیراز انتخاب شد و از سال 1344 و تا آخر عمر به عنوان وزیر دربار شاهنشاهی مشغول به کار بود.
وی یکی از قدرتمندترین رجال به اصطلاح سیاسی سالهای 1340 ـ 1357 رژیم پهلوی بود.
علم مرد قدرتمند دربار پهلوی قریب 5 ماه پس از مرگ رقیب دیرین خود (منوچهر اقبال) در 25 فروردین 1357 در سن 58 سالگی به بیماری سرطان درگذشت.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 231 ـ 247 4ـ هرمز قریب فرزند عباسقلی در سال 1294 ش در تهران متولد شد.
تحصیلات ابتدایی را تا لیسانس علوم سیاسی دانشگاه تهران ادامه داد.
وی سمتهایی منجمله : سرکنسول سفارت شاهنشاهی در استانبول، آجودان کشوری شاه، رئیس اداره اول سیاسی وزارت امور خارجه، مدیرکل تشریفات دربار و ...
را عهده دار بود.
نامبرده با اسداللّه علم رفاقت داشته و از سوی وی حمایت می شده است.
در این خصوص در گزارش ساواک چنین آمده است : «جناب آقای قریب ـ از یک عدد ساعت طلای سفید که تشریفات به منظور هدیه خریداری کرده است برای خودتان استفاده فرمائید ـ وزیر دربار اسداله علم» نمونه مشابه بهره برداری شخصی قریب از وزارت دربار در اسناد ساواک متعدد است.
قریب از اعضای جمعیت فراماسونری و در سیاست طرفدار غرب و به ویژه امریکا بود.
نامبرده طی ارسال پیامهای متعدد برای شاه و فرح از سرسپردگان و وفاداران درجه یک دربار پهلوی محسوب می شد.
ـ اسناد ساواک، پرونده های انفرادی 5ـ صفی اصفیا در سال 1295ش در تهران متولد شد.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و تحصیلات عالی را در مدرسه پلی تکنیک و معدن فرانسه طی کرد و موفق به اخذ مدرک مهندسی معدن گردید.
نامبرده سمتهایی منجمله : دانشیار استاد دانشکده فنی دانشگاه تهران، معاون سازمان برنامه و بودجه، مدیرعامل سازمان برنامه و بودجه، دبیر کل کمیته پیکار جهانی با بیسوادی و ...
را عهده دار بود.
ساواک در سند بیوگرافی او آورده است : «فردی درستکار، مطلع و از دوستان نزدیک و صمیمی ابوالحسن ابتهاج و مسئول ساخت سد سپیدرود است.
به علت داشتن روش ملایم در امور اداری عناصر نادرست را به سازمان برنامه راه داده منجمله : رحمت اللّه جزنی (شوهر خواهرش) که عضو فعال سابق کمیته مرکزی حزب توده بود و همین امر باعث شده تا جو بدی علیه اصفیا در سازمان برنامه صورت گیرد.
مشارالیه در سیاست گرایش به غرب (امریکا) دارد و از نظر وابستگی حزبی زمانی عضو حزب ایران نوین بوده و کناره گیری کرده است.
وی از طریق آمریکائیها مدتی در اداره اطلاعات سازمان ملل متحد در ایران مشغول به کار بوده و در همان زمان به حسنعلی منصور معرفی شده است.
اصفیا طی حکمی محمدعلی رشتی (نماینده مجلس و عضو رسمی قبلی سیا) را به سمت معاونت اداری و مالی سازمان برنامه و بودجه منصوب نموده است.
ـ اسناد ساواک، پرونده های انفرادی 6ـ ابوالحسن ابتهاج فرزند ابراهیم ابتهاج الملک به سال 1278 ه ش در رشت متولد شد.
در سال 1292 ه ش به همراه برادرش، غلامحسین، برای تحصیل به پاریس رفت و بعد از یک سال به مدرسه ابتدائی کالج پروتستان سوریه در بیروت رفت.
اما در 1294 ش به ایران بازگشت و در مدرسه امریکائی رشت به تحصیل پرداخت.
در 1299 ش مترجم انگلیسیها در رشت شد.
در هنگام قیام جنگل بدست جنگلیها دستگیر، سپس آزاد شد.
و با پیشروی روسها، از رشت به تهران گریخت.
در سال 1339ق به استخدام بانک شاهی درآمد و دو سال بعد به رشت انتقال یافت.
دوباره در 1303ش به تهران آمد و به عنوان مترجم کل، به معاونت بازرسی کل بانک شاهی منصوب گردید.
و مسئول امور حقوقی و قضائی بانک مزبور شد.
در تابستان سال 1310ش برای وصول مطالبات بانک شاهی به ترکیه رفت.
در 1315ش از بانک شاهی استعفا کرد و با سمت کمیته مفتش دولت در بانک فلاحتی ایران، همراه با نظارت به بیش از چهل شرکت دولتی به استخدام وزارت مالیه (دارائی) درآمد.
سپس با موافقت رضاشاه، که شورای اقتصاد ایجاد شد به ریاست دبیرخانه آن شورا برگزیده شد.
در 1316.
ش معاون بانک ملی و سه سال بعد به ریاست بانک رهنی منصوب شد و در همین سال با حفظ سمت کفیل انجمن تربیت بدنی گردید.
ابتهاج بر خلاف مخالفت تعداد زیادی از نمایندگان مجلس شورای ملی مبنی براینکه او دست نشانده انگلیس است، با حمایت میلسپو Millspaugh(رئیس کل دارائی ایران) در دی ماه 1321 به ریاست بانک ملی ارتقاء مقام یافت.
در خرداد 1323 به عنوان رئیس هیأت نمایندگی ایران برای شرکت در کنفرانس برتون وودز Bretton Woods به امریکا رفت.
در مسأله فرقه دموکرات آذربایجان، با تشکیل بانک آذربایجان توسط فرقه دموکرات مخالفت و شعبه بانک ملی در آذربایجان را تعطیل اعلام کرد.
ابتهاج در همین سالها دانشجویانی را برای تحصیل در رشته بانکداری به انگلیس اعزام نمود.
در 27 تیر 1329 با انجام مصاحبه ای با خبرگزاری آسوشیتدپرس سهم بیشتری را برای ایران از منافع شرکت نفت ایران و انگلیس درخواست و از گرفتن وام کمکی از آمریکا ابراز بی نیازی کرد.
در همین روز از ریاست بانک ملی برکنار شد.
و در شهریور همان سال سفیر کبیر ایران در فرانسه شد.
که نمایندگی ایران در اسپانیا و پرتغال را نیز داشت.
ابتهاج در فروردین 1331 از آن سفارت عزل و پس از مدت کوتاهی ابتدا مشاور مدیر عامل صندوق بین المللی پول و سپس به عنوان رئیس اداره خاورمیانه آن صندوق مشغول به کار شد.
ابتهاج در دوران نخست وزیری مصدق با وی مخالفت داشت و به گفته سپهر ذبیح در آن زمان برای سازمان جاسوسی انگلستان فعالیت می کرد.
و به گفته انور خامه ای از کسانی بوده که در کودتای 28 مرداد 1332 دست داشته است.
ابتهاج پس از اتمام دوره قراردادش با صندوق بین المللی پول در 1333ش به ریاست سازمان برنامه گمارده شد اما پس از مدتی به دنبال دخالتهای محمدرضا شاه در برنامه های عمرانی، از ریاست سازمان برنامه استعفا کرد و با انتقال همه اختیارات مدیر عامل سازمان مزبور به نخست وزیر، از مقام کنار گرفت.
در دی ماه 1338 با مساعدت چند تن از دوستانش، بانک ایرانیان را تأسیس کرد اما پس از مراجعت از کنفرانس بین المللی صنعتی سانفرانسیسکو، با دستور علی امینی، نخست وزیر وقت تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شد.
در زندان علی رغم بازجوئیهائی که از او می شد به کارهای بانک ایرانیان می پرداخت.
ابتهاج در سال 1341ش پس از هشت ماه از زندان آزاد شد و با دعوت دولت الجزایر و برای کمک به تهیه برنامه عمرانی به آن کشور رفت.
در سال 1353 با مشارکت شرکت بیمه امریکائی، شرکت بیمه بین المللی ایران و امریکا را در ایران پایه گذاری کرد و خود به عنوان رئیس هیأت مدیره آن تا سال 1357ش مشغول کار شد.
در سال 1356 سهام بانک ایرانیان را با بالاترین قیمت به هژبر یزدانی فروخت و در اردیبهشت سال 1357 برای معالجه چشم به فرانسه رفت.
7ـ تیمسار غلامعلی اویسی فرزند غلامرضا در سال1297ش.
در قم بدنیا آمد.
او در سال 1315 دوره شش ساله دبیرستان نظام مرکز و در سال 1317 دوره دانشکده افسری را به پایان رسانید.
اویسی در سالهای 1331 ـ 1337 در مشاغل گوناگون و فرماندهی گروهان و گردان و آموزشگاه گروهبانی لشکر 2، ریاست شعبه بازرسی دژبان مرکز و فرماندهی هنگ 52 دژبان) قرار داشت و در سال 1332 فرمانده هنگ 16 تیپ کازرون بود.
پس از کودتای 28 مرداد 1332، اویسی به دریافت نشان درجه 2 رستاخیز نائل شد و به تدریج ترقی وی در هرم دیوانسالاری نظامی آغاز گردید و پس از طی دوره دانشگاه جنگ در تهران و دوره ستاد فرماندهی در امریکا، در سال 1339 به ریاست ستاد گارد و در سال 1341 به فرماندهی لشکر یک گارد رسید و در همین سمت بود که به عنوان فرماندار نظامی تهران به قتل عام قیام کنندگان 15 خرداد 1342 دست زد.
او در سال 1348 فرماندهی ژاندارمری کشور و در سال 1351 فرماندهی نیروی زمینی ارتش را عهده دار بود.
اویسی در جریان انقلاب اسلامی بار دیگر به سمت فرماندار نظامی تهران قرار گرفت و به علت موقعیتش در رأس نیروی زمینی فرمانداری نظامی سایر شهرها را نیز تحت کنترل داشت.
او در دیماه 1357 به بهانه معالجه از ایران خارج شد و تقاضای بازنشستگی نمود.
اویسی از زمره نخستین افسران عالیرتبه متواری رژیم پهلوی بود که با سرمایه سرویس های اطلاعاتی غرب فعالیت تروریستی علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی را از خاک عراق و ترکیه آغاز کرد، او در تاریخ 18 /11 /1362 توسط افراد ناشناسی در پاریس به قتل رسید.
اسناد موجود، موارد متعددی فساد مالی و اخلاقی غلامعلی اویسی، همسرش و پسرش (محمدرضا) را نشان می دهد.
در سند مورخ 13 /3 /1340 سازمان ضد اطلاعات ستاد ارتش چنین آمده است: «اطلاعیه واصله حاکی است که ساعت 30 /11 صبح روز سه شنبه 9 /3 /1340 سی نفر از اهالی یکی از دهات قم به اداره روزنامه اطلاعات مراجعه و با متصدی روزنامه مذکور که از طرف هیئت تحریریه مأموریت داشت مصاحبه نموده و اظهار می دارند که ما اهالی ده اطراف قم و از رعایای سرتیپ اویسی هستیم.
ما از دست این افسر ارتش به تنگ آمده ایم.
ما را تنبیه بدنی کرده و اظهار می نماید که من نماینده شاه هستم و با شاه به گردش می روم و با شاه آمدورفت دارم.
اگر شما حرف من را گوش ندهید شما را با قدرتی که دارم از بین خواهم برد...
ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد 2، نشر اطلاعات، ص 445 و 446 ـ اسناد ساواک، پرونده های انفرادی

منبع:

کتاب هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک صفحه 115













صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.