صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

تاریخ سند: 7 مرداد 1347


متن سند:

سردبیر محترم روزنامه وزین خواندنیها 1 احتراما در نهایت خضوع و با عرض اعتذار از اتلاف اوقات گرانبهای آن والاگهر تصدیعا استحضار میدهد.
در آنجا در کتاب انقلاب سفید2 بقلم شاهنشاه آریامهر نوشته شده است (در تمام دوران حیات خودم چه در زمان ولیعهدی چه در دوره سلطنت بیاد ندارم که دیدار افراد رنجور و ناتوان ایرانی که دچار انواع بیماریهای بومی یا آثار ناشی از کمی و بدی تغذیه و یا عقب ماندگی های ناشی از جهل و بی خبری بودند مرا عمیقانه متاثر نساخته باشد) هر ایرانی شاهدوستی را این مطلب بگریه وامیدارد و عظمت و رفعت و رئوفت و عطوفت شاهنشاه دادگستر در قلبش ملیون مرتبه بیشتر میشود.
و همین نکات حائز اهمیت است که بمردم ایران جسارت می بخشد شرح آلام و اسقام خود را که از ظلم و ستم بسرحد جنون رسیده اند شرح عملیات و اقدامات آنهائی را که مومن بمنویات ذات مقدس همایونی نیستند و تسمه از گرده مردم کشیده اند نوشته بآستان مبارک تقدیم و دادخواهی نمایند.
سوگند بفضیلت انسانی که آنچه بشرفعرض میرسد حقیقت خلل ناپذیری است.
و شما را بروح پاک رضاشاه کبیر بنیان گذار ایران نوین سوگند میدهم که باین دردنامه توجه فرمائید.
این جان نثاران امضاء کنندگان متجاوز از 300 نفر مردان پیر و کهنسال و افتاده هستیم که هر یک بار تکفل معاش عائله ای سنگین بدوش داریم و شب هنگام اگر دست ما از چند کیلو نان و قدری قند و چای خالی باشد شرمسار از آنیم که بسراغ زن و فرزند خویش برویم.
شغل ما چون از همه جا رانده و مطرود و وامانده ایم نامه نویسی «منشی گری» در کنار دیوارهای دادگستری است برای مردم بدبختی که با این مرجع تظلمات سر و کار دارند.
سالهاست هر کدام از ما دهسال بیست سال ـ پانزده سال و هفت سال و هشت سال است که باین وسیله بمردم گرفتار خدمت میکنیم و بدون اینکه خود سربار جامعه باشیم.
با اینکه اجتماع ما سیه روزان را تا حد یک حیوان پست نموده و معیار و ارزشی برای ما قائل نشده و تا حد یک خاشاک خار و نام های مختلفی از قبیل میرزا بنویس ـ دعانویس ـ نامه نویس بما اطلاق مینمایند.
ولی در حقیقت نیروی معنوی خود را تا سر حد گدائی تنزل داده و باین خفت و خواری برای سیر کردن شکم عائله خود رضا داده ایم که باین وسیله از طریق مشروع باین کار تن دهیم.
متاسفانه همین راه هم از ما دریغ مینمایند.
بانحاء مختلفه خون در دل ما میکنند و از هر تجاوز و هتک حرمت انسانی و شرف بشری در مورد ما خودداری نمی نمایند.
اولا ـ ما بروی هره دیوارهای کوتاه کاخ دادگستری جا گرفته ایم.
بدون اینکه سد معبر برای عبور و مرور خیابان پیاده رو و یا افراد داخل دادگستری نموده باشیم.
از یکطرف از طرف کلانتری 13 خون در دل ما کرده اند و در تمام 12 ساعت روز افسر ـ پلیس ـ استوار ـ گریبان ما را میگیرد و مانند یک توله سگ بوسط خیابان پرت میکنند کاغذهای ما ـ ماشین تحریر ما ـ و میز ما را بوسط خیابان پرتاب مینمایند و در ملأ عام با چنان خفتی بسر و روی ما میزنند که آرزو داریم زمین دهان باز کند و ما را در دل خویش جای دهد.
و یا به کلانتری و پاسگاه ها میبرند و تمام روز را اسیر مینمایند.
در این لحظات نه زمین دهان باز میکند و نه در دل افسر ستوان ـ پلیس و استوار یک ذره ترحم بوجود میآید.
از طرف دیگر رئیس انتظامات کاخ دادگستری «سرکار سرگرد سیف» چنان رفتاری با ما تیره بختان پیش گرفته است که حتی با جانیان باالفطره [بالفطره] چنین نمیشود.
این سرگرد شریف اولا با فریادی رسا میگوید همه تان بروید بمیرید.
بما ارتباطی ندارد.
وقتی یکی از ما میگوید (جناب سرگرد آخر ما هم جزء ملت ایران هستیم و حق حیات داریم) در حالیکه خشم تمام وجودش را بلرزه در آورده فریاد میکشد «ملت ایران مردـ بروید گم شوید» این سرگرد شریف اولا برخلاف نص صریح قانون اساسی که نمیتوان هیچ موجودی را از ورود بدادگستری ممنوع کرد اجازه نمیدهد ما بدادگستری داخل شویم.
اوراق خریداری کنیم و یا بصندوق دولت پول بدهیم.
زیرا مردم اعم از تحصیل کرده یا عکس آن اعم از حقوقدان یا غیر حقوقدان اسنادی دارند و بما میدهند که رونوشت برداریم و چون شخصا مایل نیستند وقتشان تلف شود بما میدهند که تمبر و گواهی کنیم.
ناگزیر باید به صندوق دادگستری پول پرداخت کنیم تا تمبر باطل نمایند.
اما او علاوه بر اینکه اجازه نمیدهد بما میگوید شما سر مردم را کلاه میگذارید و بجای ده ریال بیست ریال ـ سی ریال ـ چهل ریال ـ پنجاه ریال ـ اخذ میکنید ادعای دیگر او این است که میگوید شما تظاهر بوکالت مینمائید و قابل مجازات هستید.
و هر کس حرفی بزند بهمین اتهام پرونده ای برایش میسازد و بازپرس بی خبر از همه جا هم حرف او را تائید در نتیجه قرار صادر می شود.
در مورد ادعای اول وی ـ ارباب رجوع این عصر و این زمان دیگر آنقدر خام نیست که برای ده ریال کارمزد پنجاه ریال پرداخت کند.
پس چنین ادعائی پذیرا نیست.
و بفرض صحت ادعای جناب سرگرد عمل ما جنبه کلاشی و کلاهبرداری بخود نمیگیرد.
زیرا در هر جای دنیا فرض میکنیم یک باربر باری را برای شخصی حمل می کند و آن شخص با توجه بعواطف خود ممکن است ده برابر مزد او باو پرداخت کند پس این رضای شخص ارباب رجوع میباشد و کلاهبرداری محسوب نیست.
ادعای ثانی جناب سرگرد ـ موضوع اتهام تظاهر در امر وکالت است.
اولاـ در این نکته معترف باید بود که اگر یک شاگرد کفاش هم پنجسال ـ ده سال شاگردی کند استاد کفاشی خواهد شد.
در امر حقوق نیز این چنین است وقتی موجوداتی امثال ما ده پانزده سال شغل نامه نگاری آنهم برای ارباب رجوع دادگستری دارد طبعا اگر استاد در امر حقوق نباشد شاگرد فهمیده ای خواهد بود.
وقتی یک روستائی وامانده بما پناه میآورد وجدان بما اجازه نمیدهد عین کلمات او را برای مقام ذیصلاح مرقوم داریم بلکه ناگزیریم بشیوه ای پسندیده از آب در بیاوریم.
ما سمت مترجمی نداریم که امانت داری وظیفه اصلی ما باشد بلکه نویسنده هستیم.
نویسنده اگر گفتگوی دو نفر را که در اتوبوس نشسته اند عینا رونوشت بردارد چیز مزخرفی از آب در میآید که مورد پسند هیچکس نیست.
این عمل و این اقدام هم تظاهر بوکالت نمیشود.
زیرا معنی لغوی تظاهر بوکالت این است که شخصی بناحق از عنوانی استفاده کند و منظور غائی مقنن و واضعین قانون این است که چنانچه اینگونه اشخاص یافت شوند و بنحوی از انحاء سر مردم کلاه بگذارند قابل تعقیب هستند.
در حالیکه ما یک سند مینویسیم و صاحب کار هرچه داد می پذیریم.
و نه تنها بچنین عملی مبادرت نکرده ایم بلکه تا این زمان یک مدعی خصوصی هم برای ما پیدا نشده است.
البته ما منکر این موضوع نیستیم که اشخاصی هستند در دادگستری و یا اطراف آن مترصدند که سر مردم عامی کلاه بگذارند ولی مسئولیتی هم نباید متوجه ما باشد.
اگر هم آنها بخواهند بجرم اینکه گنه کرد در بلخ آهنگری ـ به شوشتر زدند گردن مسگری مسلم است در این زمان که آوای ناقوس عدل پهلوی از مرتفع ترین قلل جهان بگوش میرسد بر خلاف منویات ذات مقدس همایونی رفتار کرده اند.
در میان ما موجودات آنقدر بدبختی وجود دارد که ای بسا شبها بدون شام سر بزمین میگذارند و بدون چاشت با هزار امید به مقابل دادگستری میآیند در زیر آفتاب سوزان تابستان و در زیر برف باران و کولاک با چنان مشقتی رنج میکشند که دل آدم کباب میشود.
ما در غرقاب خون غوطه وریم ما گرسنه هستیم ـ ما عائله داریم کاری هم نیست که بما بدهند و مردمی آبرودار هستیم ناچاریم در اینجا به نامه نویسی مشغول باشیم ولی این یک لقمه نانی را که میخواهیم در بیاوریم با خون مخلوط میکنند و بخوردمان میدهند.
این سرگرد رئیس انتظامات دادگستری مامورینش و کلانتری 12و13 افسران ـ ماموران و درجه داران چنان با ما سیه روزان رفتار میکنند که با قاتل ها ـ دزدها رفتار نمیکنند.
حتی با زنان روسپی چنین رفتاری نمیشود.
وقتی حرف بزنیم میگویند بما دستور داده اند.
و ما را تهدید به بردن باردوی کار و دادگاه خلاف و زندانی شدن میکنند.
لذا ناگزیر شده ایم دست استعانت به آستان پاکتان دراز نمائیم.
از بس شکایت نوشته ایم و توجه نکرده اند ناچار هستیم خود و فرزندان خود را آتش بزنیم.
بطوریکه پرونده های بسیاری موجود است چندی قبل دادگستری میخواست بما جائی بدهد از هر کسی توانست مبلغی هم بعنوان ثبت نام گرفت و بدنبال تهیه اوراق لازم فرستاد دیگر خبری نشد.
تا رئیسی در کلانتری عوض شود ما را به آتش میکشند.
تا استواری بکاخ میآید ما زیر تازیانه ظلم و ستم مجروح میشویم.
تا وزیری میرود و دیگری میآید کاردها را برای سینه ما تیز میکنند این سرگرد شریف اصولا قصد و نیتش چنین است که ما برویم و بمیریم و اگر قدرت داشت ایمان داریم همه ما را در مقابل رگبار مسلسل قرار میداد.
در حقیقت کار ما تیره بختان تنظیم دادخواست ـ لوایح حقوقی ـ کیفری نیست بلکه این مهم در خور شأن وکلای عظام دادگستری است تنها حرفه ما مطابقت کاملی با شغل منشی ها دارد ما هم در جامعه منشی گری آزاد را از فرط استیصال پیشه کرده ایم ولی چنان رفتاری مامورین دولت با ما مینمایند که حتی با حیوانات نمینمایند.
در این عصر طلائی برای حمایت از حیوانات دنیائی به تکاپو برخاسته و انسانهای پر احساس و پر عواطفی بحمایت از این مظلومان بی زبان قیام کرده اند متاسفانه ما از همه جا رانده و طرد شده ایم و حتی یک حامی هم نداریم.
وقتی پاسبانی گریبان ما را می چسبد و در مقابل صدها نفر مردم که در حال عبور و مرورند باینطرف و آنطرف میکشاند چنان اشک از چشمان ما جاری میشود که بحال سگ و گربه حسرت میخوریم.
این است این روشی که مامورین با ما مینمایند.
با اینکه تا کنون متجاوز از صدها معروضه نوشته و حتی دست بدامان جراید مملکت شده ایم معهذا سرانجام دردنامه ها بدست همان افسر یا درجه دار المعذور رسیده و آنها هم با اضافه کردن این جمله (بما دستور میدهند ما هم اجرا میکنیم) آنرا عودت میدهند لذا از آستان معدلت گسترتان عاجزانه استدعا داریم چون در اثر عدم قوت لایموت و شرم حضور در خانه و خانواده روح و جان ما بآتش کشیده شده شرفصدور فرمائید یا ما را بحساب انسان آورند و مطابق حقوق اساسی مملکت از کار آزاد ما جلوگیری ننمایند یا بحساب حیوانات منظور تا شاید انجمن حمایت حیوانات از ما دفاع کند یا اینکه بنحوی از انحاء همه ما را نابود نمایند تا لااقل از رنج و مرارت و مشقت و خواری و تحقیر و تحمل هرگونه رنجی آسوده شویم.
با تقدیم شایسته ترین احترامات فائقه.
نامه نویسان و ماشین نویسان در اطراف کاخ دادگستری.
رونوشت به ساحت مقدس دربار شاهنشاهی جناب آقای اعلم وزیر محبوب تقدیم میشود رونوشت جهت استحضار وزارت محترم دادگستری تقدیم میشود رونوشت جهت اقدام بازرسی شاهنشاهی آریامهر تقدیم میگردد رونوشت جهت اطلاع و اقدام و رفع ظلم از ما سیه روزان به جناب آقای نخست وزیر محبوب تقدیم میگردد رونوشت جهت اطلاع و اقدام ریاست عالی شهربانی کل کشور تقدیم میگردد رونوشت به ساحت مقدس دادرسی عظام ارتش شاهنشاهی رونوشت جهت اطلاع و اقدام ریاست عالی سازمان امنیت کل کشور تقدیم میگردد رونوشت جهت استحضار دادستان معظم شهرستان تهران تقدیم میگردد.
رونوشت جهت اطلاع بازرسی محترم وزارت دادگستری ساحت مقدس کمیسیون عرایض مجلس شورای ملی و سنای ایران رونوشت مجله وزین خواندنیها.
فردوسی.
کیهان.
1 اطلاعات.
2 اتحاد ملی.
آیندگان.
رونوشت ریاست کلانتری بخش 13 تهران...
رونوشت ریاست محترم کلانتری 12 تهران.
رونوشت به مقام محترم سرگرد سیف ریاست انتظامات کاخ دادگستری.
رونوشت به انجمن حمایت حیوانات رونوشت جهت اطلاع و اقدام شورای عالی زنان با تقدیم احترام شایان نامه نویسهای اطراف کاخ دادگستری

توضیحات سند:

1 ـ این نامه هیچگاه در مجله خواندنیها به چاپ نرسید.
2ـ شاه خود را مؤلف سه کتاب مهم و بزرگ قلمداد می کرد و معتقد بود رؤسای ملل عقب افتاده بایستی این کتابها را بخوانند و با استفاده از اصول و تئوریهای سیاسی ـ اجتماعی آن، ملتهای خود را به رفاه و پیشرفت برسانند! این کتابها که هر کدام حاصل دوره ای خاص از حکومت شاه بود، عبارت است از مأموریت برای وطنم، انقلاب سفید و به سوی تمدن بزرگ.
ظاهرا نویسنده واقعی کتاب اخیر «شجاع الدین شفا» مسئول امور فرهنگی در زمان رضاشاه و سفیر شاه در لندن بوده است.
ر.ک : کوثر، ج 1، ص 375 1ـ روزنامه کیهان به صاحب امتیازی عبدالرحمن فرامرزی و مدیر مسئولی و سردبیری مصطفی مصباح زاده بصورت روزانه از سال 1325 در تهران منتشر می شد.
فهرست روزنامه های موجود در کتابخانه ملی ایران تهیه و تنظیم کننده : بیژن سرتیپ زاده با همکاری کبری خداپرست، ص 170 2ـ روزنامه اطلاعات به صاحب امتیازی عباس مسعودی و فرهاد مسعودی و سردبیری بنی احمد بصورت روزانه از سال 1317 از طرف موسسه مطبوعاتی اطلاعات در تهران منتشر می شد.
فهرست روزنامه های موجود در کتابخانه ملی ایران، تهیه و تنظیم کننده : بیژن سرتیپ زاده با همکاری کبری خداپرست، ص 35

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 141




صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.