صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

تاریخ سند: 6 خرداد 1340


متن سند:

خواندنیها بدون رتوش درباره شاهپورها و شاهدخت ها، سپهبد بختیار و آقای علاء سناتور زاده ای از اعیان، در محفلی غیر قابل بیان، مردد و نگران میپرسید: شنیده ام شاهپورها و شاهدخت ها هم قرار است بروند! بی هیچ نگرانی و تعجب گفتم : اولا این روزها هر نوع خبری، حتی خبر تبعید و توقیف خودت را هم شنیدی بشنو و باور مکن.
خوشبختانه شایعه سازان مرموز و مأمورین معذور در پخش آن با تمام مهارتی که دارند احمقانه عمل میکنند زیرا شایعه که خبری قلابی و باب ترسوها و نادرست ها و احمق هاست مانند هر کالای قلابی دیگری لااقل باید یکدهمش با واقعیت تطبیق کند که چسبنده باشد نه اینکه سر تا پا دروغ ولایتچسبک.
در ثانی بفرض صحت، اگر هم یک چنین قراری باشد، این قرار، قراری نیست که اضطراب آور باشد.
گفت : بخاطر اعلیحضرت این حرف را نزن! گفتم : بخاطر اعلیحضرت این حرف را باید بزنم! مگر ندیدی و نشنیدی شایعه سازان درباره دکتر مصدق چه خبرها ساختند و منتشر کردند و از قول او اظهار عقیده و ابراز نظرها کردند و حتی روز میتینگ برنامه ورود و مضمون سخنرانی برایش درست کرده بودند تا جائیکه من و تو هم باور کرده بودیم در صورتیکه بگواهی سخنگوی جبهه ملی دکتر مصدق را مدتهاست احدی ندیده و نمیتواند به بیند.
شاهپورها و شاهدخت ها هم همینطور باستثنای والاحضرتین شمس1 و غلامرضا و عبدالرضا2 که بندرت چیزی بآنها می چسبانند، روز و حتی ساعتی نیست که سوداگران فساد، تهیه و توزیع و حتی فروش کالائی از این قبیل را بسایرین نسبت ندهند و بخاطر اعمال نفوذ در دستگاهها و سود شخصی خویش نام آنها را با هزار من سریش بر روی آن نگذارند، از ماجرای قتل فلور و حمایت از فساد کارانی امثال مهندس اشراقی که دکتر اقبال وار این روزها میخواهند فرارش بدهند گرفته تا مطالبه حق و حساب از کمپانی «پان امریکن» که خبر رسمی آنرا هم خواندید، بنابراین، یک همچو شایعه ای با آنکه احمقانه است و باور کردنی نیست بفرض صحت اجرایش هم بنفع مملکت است هم بسود دربار و هم بصلاح خود آنها...
* * * درباره سپهبد بیکار، تیمور بختیار، مردم بیعار، همه وقت از گوشه و کنار، بکنایه و آشکار، میترسند و معهذا میپرسند : پس چرا او را توقیف نمیکنند؟! اولا نمیدانم چرا این سوال را از من از همه جا بی خبر می کنند، که نه سخنگوی دولتم و نه حرف شنوا و، در ثانی حالا که قرار نیست مستان مقام را بگیرند، اگر روزی چنین قراری باشد در شهر هر آنکه هست باید بگیرند.
میگویند در تمام دوران حکومت های علاء و اقبال و شریف امامی و حتی زاهدی قدرت در اختیار بختیار بود و اسم بدنامیش از آن آنها، حالا که او نیست ولی خدایش هست، بختیار هم مانند دکتر اقبال و من و شما و تمام انسانها دارای یک سلسله محاسن است و یک سلسله معایب، آنهائیکه 24 ساعت با او بودند و یا لااقل روز و هفته ای یکساعت بهتر از من که سه ماه بسه ماه و حتی ششماه یکبار هم او را نمیدیدم از نوع و مقدار این محاسن و معایب و شدت و ضعف آن اطلاع دارند و در هر حال آنچه من از او دیده و شنیده و آثارش را حس کرده ام غیر از وطن پرستی و شاه دوستی که تا آخرین دقیقه زندگی درباره هر کس اثباتش مشکل است اقتدار و تسلط و نفوذی بود که زاهدی وار بر سایر اقران و حتی بالاترها داشت و این اقتدار و لیاقت ذاتی نه تنها از درجه و مقام و نوع شغل کمک نمی گرفت بلکه بآنها کمک هم میکرد اکثر وزرا مختاری وار از این معاون دائمی و از پیش انتخاب شده نخست وزیر حساب میبردند و اغلب هم خود نخست وزیر بختیار باندازه تعداد سالهای عمرش دوست دارد که متعلق بخودش میباشد و باندازه ثروتش دشمن که متعلق بشغل و سازمان شغلی اوست سازمانیکه امنیت و آرامش را در شهرها و خیابانها برای مردم تامین کرده بود ولی در داخل خانه ها و حتی درون قلبهایشان از بین برده بود و اما اینکه چرا او را نگرفته اند برای این است که این سپهبد جوان اکنون در مرحله احتیاط و ذخیره است نه در مرحله بازنشستگی.

توضیحات سند:

1ـ شمس پهلوی اولین فرزند رضاخان از همسر دومش تاج الملوک در سال 1296 در تهران متولد شد.
وی از عزیزترین فرزندان رضاخان به شمار می رفت و حتی خود رضاخان که ظاهرا به لحاظ ابراز عواطف بسیار خوددار بود علاقه خاصی به وی داشت.
زندگی نامبرده دو مرحله دارد مرحله اول در زمان حیات پدر و سیطره دیکتاتورمآبانه رضاخان و مرحله دوم دوران محمدرضا و مرحله آزادی عمل می باشد.
از مرحله اول زندگی شمس که عمدتا دوره نوجوانی اوست اطلاع زیادی در دسترس نیست مهمترین فعالیت اجتماعی شمس در این مرحله را باید حضور وی در مراسم کشف حجاب و پیش از آن در کانون بانوان ایران دانست.
شمس با اجبار پدر با فریدون جم ازدواج کرد ولی سرانجام خوشی نداشت و پس از مرگ رضاخان به طلاق و ازدواج مجدد شمس انجامید.
شمس از اواخر سال 1322 زندگی مستقلی را برای خود آغاز می کند و رو به ابتذال و زندگی غیراخلاقی می آورد و اوج این زندگی مبتذل آشنایی و رابطه نامشروع با عزت اللّه مین باشیان (مهرداد پهلبد) است و با آشکار شدن این ارتباطات شمس از فریدون جم در مهر سال 1323 طلاق گرفت و در سال 1324 با عزت اللّه مین باشیان که با اصرار شمس به مهرداد پهلبد تغییر نام داد ازدواج کرد.
شمس گرایش به آئین مسیحیت داشت که این گرایش نهایتا به مسیحی شدن وی انجامید و به واتیکان سفر نمود و با پاپ ملاقات کرد و یک مدرسه مذهبی ـ مسیحی در ملک اختصاصی اش در کرج ساخت و کلیسایی کوچکی در کاخ شخصی اش در مهرشهر ایجاد کرد و علاوه بر شمس همسر و فرزندانش نیز طبق رویه او به این آئین گرویدند.
شمس پهلوی دنبال زندگی آرام بود ولی برای کسب وجهه اجتماعی ریاست جمعیت شیروخورشید سرخ را برعهده داشت و با به قدرت رسیدن دکتر مصدق و اختلاف وی با اعضای خاندان پهلوی، اعضای این خاندان به خارج رفتند و از جمله مسافرت شمس و همسرش به آمریکا می باشد که پس از کودتای 28 مرداد 1332 به ایران مراجعت نمودند.
در زمینه اقتصادی شمس با داشتن املاک وسیع در غرب تهران و مهرشهر کرج بالقوه صاحب ثروتی عظیم در کشور بود.
نامبرده پول فروش این زمینها را به حبیب ثابت پاسال سرمایه دار داد تا تجارت نماید واز سود بدست آمده مشترکا استفاده نمایند و به غیر از این از اموال بیت المال بدون محدودیت در شیروخورشید استفاده می کرد.
چون خودش ریاست آنرا برعهده داشت و از جمله سرمایه گذاریهای اقتصادی فراوان شمس می توان به موارد زیر اشاره کرد: تصفیه شکر اهواز، لبنیات پاک، قند دزفول، باغداری گل چشمه، سازمان زراعی مهرشهر، سردخانه های متعدد با ظرفیت های مختلف در مهرشهر و گرگان، شرکت مهر ساختمان، شرکت آلوم پارس، شرکت دامداری ایران و اسکاتیش، شرکت آبمیوه و مربا، شرکت دامپروری و علاوه بر این بخشی از ثروت وی صرف تاسیس اماکن کم هزینه از قبیل رستوران پمپ بنزین و سوپر مارکت میشد.
شمس علاوه بر داشتن ویلاها و کاخهای متعدد در ایران چندین ویلای بزرگ نیز در خارج از کشور داشت که میتوان به ویلای واشنگتن، پاریس و کالیفرنیا اشاره کرد.
طبق اسنادی که بعد از انقلاب منتشر شد گوشه ای از هزینه های او بدین شرح می باشد : 1ـ هزینه شمس پهلوی در سال 1349 پانزده میلیون تومان، در سال 1350 بالغ بر 20 میلیون تومان و در سال 1351 معادل 25 میلیون تومان و مخارج کاخهای شمس : قصر مروارید 40 میلیون تومان و کاخ نوبهار 225 میلیون و هزینه خرید جواهرات در سال 1351 25 میلیون تومان بود.
با آغاز طوفان انقلاب اسلامی بسیاری از پروژه های اقتصادی شمس که اکثرا نیمه کاره باقی مانده بود متوقف شد و به همراه خانواده اش در 19 شهریور 1357 یعنی درست دو روز بعد از جمعه خونین تهران، صلاح خود را در این می بیند که کشور را به سوی خارج ترک کند.
سرانجام شمس در سال 1374 در 78 سالگی درگذشت و طبق آئین مسیحیت به خاک سپرده شد.
کتاب پهلوی ها، ج 2، به کوشش جلال اندرمانی زاده صص 95 الی 127 1ـ عبدالرضا پهلوی اولین فرزند رضاخان از عصمت الملوک دولتشاهی بود که در سال 1303 در تهران متولد شد.
وی بعد از گذراندن دوره تعلیمات ابتدایی در ایران با برادرش محمدرضا به مدرسه له روزه سوئیس رفت و به تحصیل خود ادامه داد و در بازگشت به ایران در سال 1315 در دبیرستان نظام و متعاقب آن در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد.
پایان تحصیلات نظامی وی مصادف با حمله متفقین و اشغال ایران بود.
وی همراه با پدرش به تبعیدی ناخواسته به موریس تن داد، بعد از مرگ رضاخان به سال 1323 برای ادامه تحصیل به دانشگاه هاروارد آمریکا رفت، و فارغ التحصیل رشته اقتصاد از آن دانشگاه شد و در سال 1326 به ایران بازگشت و از افراد باسواد خانواده پهلوی محسوب می شد.
همین امر موجب شده بود که شاه روی حسادت چندان روی خوشی به وی نشان ندهد.
عبدالرضا از جمله کسانی بود که نامش بعد از اشغال ایران در شهریور 1320 به عنوان جانشین رضاخان مطرح شد هر چند برخی بر این عقیده اند آن شایعه تنها ساخته و پرداخته دولت انگلیس بود که با ترساندن محمدرضا پهلوی وی را تحت کنترل و اختیار داشته باشد.
با پایان یافتن تحصیلات عبدالرضا در آمریکا و بازگشت او چنین پیش بینی می شد که وی در رأس یکی از مشاغل مهم منصوب شود ولی شاه که چندان مایل نبود هیچ یک از اعضای خاندان پهلوی در جامعه سرشناس شوند به این امر توجهی نکرد و تنها ریاست افتخاری سازمان برنامه هفت ساله دولت را به وی سپرد و عبدالرضا بدون توجه به جنبه تشریفاتی مسئولیتش پا از گلیم خود فراتر نهاد و به دنبال آن بود که هر چه خودش می خواهد در سازمان برنامه اجرا شود ولی ابوالحسن ابتهاج رئیس سازمان برنامه مانع او شد.
عبدالرضا پهلوی تنها عضو از خانواده پهلوی است که تنها یک بار در سال 1329 ازدواج کرد و تا آخر به همسرش وفادار ماند، همسر وی پری سیما زند فرزند ابراهیم زند بود.
پری سیما زند از همان ابتدای زندگی به علت شخصیت جاه طلبی که داشت مدعی سلطنت شوهرش به جای محمدرضا شد و علنا همه جا این سخن را به زبان می آورد.
نامبرده برای امرار معاش خود علاوه بر مستمری ای که از دربار دریافت می کرد مالک زمینهای وسیعی در مازندران و به خصوص ساری بود.
از املاک واگذاری نزدیک به 3700 هکتار در اختیار وی گذارده شده بود که در آن با روش مکانیزه به کشت و زرع می پرداخت.
وی در این مزرعه گندم بذری تهیه می کرد و به وزارت کشاورزی می فروخت و از این راه منفعت سرشاری می برد.
وی علاوه بر کارهای کشاورزی، از سهامداران گروه کارخانه های نورد آلومینیوم و شرکت ماشین آلات کشاورزی جاندیر و مالک شرکت شکار ایران بود.
او که به این درآمدها اکتفا نمی کرد مانند سایر اعضای خانواده پهلوی دست به معاملات غیرقانونی و گرفتن حق و حساب از شرکتهای خارجی برای بستن قراردادهای هنگفت در ایران می زد.
از جمله این اقدامات قرارداد احداث کارخانه کاغذسازی در شمال ایران توسط یک شرکت کانادایی است شرکت کانادایی در این میان حدود دوازده میلیون به حساب عبدالرضا ریخت.

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 62

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.