صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

هویدا کیست؟

هویدا کیست؟


متن سند:

هویدا کیست؟

پدربزرگ هویدا میرزا رضا قناد1 از بهائیان مخلص و فداکار و مجذوب عباس افندی2 بود. او به واسطه نزدیکی با عباس افندی از غضب مردم مسلمان بیم و هراس داشت و از اقامت در ایران نگران بود لذا به عکا3 رفت و مستخدم و نوکر دستگاه عباس افندی شد و به لحاظ تعصب و علاقه‌ای که به این فرقه داشت، مورد لطف و محبت خاص او قرار گرفت.
عباس افندی، حبیب‌الله خان4 پسر میرزا رضا قناد را که پدر وزیر فعلی دارائی بود، مشغول تحصیل کرد و دو سال هم او را به هزینه خود برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاد و او به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط پیدا کرد و به تهران آمد و در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و مترجم شد و به نام سردار اسعد چند کتاب ترجمه کرد. مدتی هم در روزنامه رعد با سمت مترجم انجام وظیفه کرد؛ در همین هنگام لقب عین الملک گرفت. با کمک بختیاریها به وزارت خارجه رفت و مأموریت سوریه و لبنان گرفت و قونسول ایران در این منطقه شد. در این سمت در پنهانی برای بهائیها تبلیغ می‌کرد و با انگلیس هم رابطه و سر و سرّی داشت و از خدمتگذاران واقعی آنها بود. پس از چند ماه مأمور جدّه شده و خود را به ملک سعد نزدیک کرد. بعد از گذشت مدتی از مأموریت وی در جده، روزنامه‌های عربی به علت تبلیغ به نفع بهائی‌ها به این انتصاب اعتراض کردند. در سال 1314 در بیروت بیمار شد و نزد شیخ میزعمران قاضی شیعه لبنان رفت و توبه کرد؛ از آنجایی که می‌گویند توبه گرگ مرگ است، بعد از چندی مجدداً توبه را شکست و خود را از خادمین مخصوص عباس افندی معرفی کرد.
عین الملک دو پسر داشت، یکی به نام امیرعباس و دیگری به نام فریدون هویدا.5 امیرعباس به پیروی مسلک و عقیده پدر خویش با سران بهائی نزدیک شد و از هیچگونه خدمتگذاری در راه ترویج مسلک بهائیت فروگذاری نمی‌کرد. امیرعباس هویدا به حکم سابقه پدر، وارد خدمت در وزارت خارجه شد و مأموریتهای مختلف به او محول گردید؛ بالاخره در ایام جنگ دوم، سابقه دوستی که با آقای عبدالله انتظام6 داشت به سرکنسولگری ایران در هامبورگ منصوب گردید. هنگام سرکنسولگری ایشان، مقادیر زیادی از تذکره‌های سفید در بایگانی کنسولگری ایران در هامبورگ مفقود شد؛ بعد معلوم گردید تمام سرمایه‌دارانی که در هامبورگ محکومیتهایی پیدا کرده بودند، با در دست داشتن همین تذکره‌ها فرار کرده‌اند.
در این مورد، نسبت سوءاستفاده‌های زیاد به اشخاص دادند، ولی این را نبایستی دلیل بر این دانست که خدای نخواسته تذکره‌ها به وسیله کسی که خود امروز ادعای اصلاح طلبی دارد[و] می‌خواهد وزارت دارائی را اصلاح کند، زیر و بالا شده باشد. اگر کسی چنین تصور بکند، حتماً اشتباه کرده است و چنانچه حرف خود را در این باره پس نگیرد، مورد حملات او و معاونش قرار خواهد گرفت.
به هر صورت پس از این جریان، هویدا به آنکارا منتقل گردید. در زمان مأموریت ایشان، تعداد زیادی از خانواده‌های بهائی ایران به ترکیه مهاجرت کردند و به اتکاء قدرت و نفوذ هویدا، به فعالیت پرداختند و دولت ترکیه از این امر مطلع شد و کشف کرد که خانواده‌های بهائی، تحت هدایت و رهبری هویدا به چنین فعالیتهای مضر و خلاف قانون ترکیه دست زده‌اند؛ از این رو جمعی از بهائی[ها] را بازداشت کردند و از دولت ایران خواستند که هرچه زودتر در تغییر وی اقدام کند. آقای سرلشگر ارفع7 سفیر کبیر وقت در ترکیه، برای حفظ حیثیت کشور سعی وافی مبذول داشت و دولت ایران را متوجه عملیات زیانبخش هویدا کرد و درخواست تغییر وی را نمود. در همین هنگام آقای انتظام که سابقه دوستی با ایشان داشت و موضوع مفقود شدن تذکره‌ها را فراموش کرده بود و یا تشخیص داده بود که وی در این مورد گناهی ندارد، وزیر خارجه بود و بعد به شرکت ملی نفت رفت؛ بنابراین، همکار صمیمی خود را به شرکت نفت منتقل نمود و بدین طریق صمیمیت دوستی قدیمی را تکمیل کرد.
هویدا در شرکت ملی نفت، معاون اداری مدیرعامل شد و با دستیاران خود فؤاد روحانی8 و مهندس فرخان9 سه تفنگداران بهائی‌ها در یک چنین موسسه عظیمی به هم پیوستند و سعی کردند تا حدی که مقدورشان بود افراد بهائی را در کارهای مؤثر شرکت ملی بگمارند و همین کار را هم کردند و بالاخره بعد از رفتن انتظام، دکتر اقبال1 که مرد وطن پرست و مسلمانی است، متوجه اعمال خلاف و فعالیتهای زشت ایشان گردید و عذرشان را خواست.
در این موقع دولت تغییر کرد؛ هویدا به مناسبت این که سابقه دوستی چند ساله با منصور داشت[و]در بعضی از مسافرتهای خارج در[از] مرزها هم سفر بودند و عکسهایی در این قبیل مسافرتها برداشته شده و از طرفی چون قرار بوده است به زودی نسبت سببی پیدا کند[کنند]، یعنی با جناب آقای نخست[وزیر] باجناق شود[و]دوستی کهنه، تبدیل به خویشاوندی گردد، لذا در دولت ایشان به سمت وزیر دارائی منصوب گردید.
اولین کار او، اعلام ورود آزادی [آزاد] قند و شکر یعنی به قول دکتر ارسنجانی،11 جنگ با صنایع داخلی بود. واقعاً خدا خیرش دهد که در این کار دهن عده‌ای را شیرین کرد. بعد از آن خلاصه اصلاح دیگری را شروع کرده بود که یکی از اعضای بدن او شکست؛ البته اشتباه نشود این عضو پای او بود، نه گردنش. بر اثر این عارضه ناگهانی، دنباله این اصلاحات را به یکی از هم مسلکان خود، آقای ارباب فرهنگ مهر که اخیرا جدیدالبهائی شده، سپرد. البته آقای مهر که مهندس در قسمت آسیاهای بادی و آرد است، اکنون مشغول اصلاح مالیه و قوانین مالیاتی است. البته درج سایر کارهای آقای هویدا بخصوص در فرانسه و ترکیه و در وزارت پیشه و هنر و ساختمان خانه‌های بوئین زهرا[ی] قزوین و شیرین کارهایی که در باشگاه نفت آبادان کرده بود، در این صفحه گنجایش ندارد؛ فقط این مختصر را نوشتم که شما خواننده محترم، مردان عمل و کار را که حتی یک روز هم بیکار نمانده‌اند، بشناسید و به نبوغ ذاتی آنها واقف شوید. یکی هیتلر12 می‌شود که از خوردن شیرینی زیاد جانی و دیوانه می‌شود؛ و یکی چون هویدا با اینکه جدّش قناد مخصوص عباس افندی بود و نطفه اش از شیرینی ریخته شد، اینطور عاقل از کار درمی آید و همواره مصدر کار است و دوستان بهائی خود نظیر ارباب مهر را هم یدک می‌کشد. باشد تا صبح دولتت بدمد، که این مختصر از خرابکاریهای تست.
شما خوانندگان ملاحظه کنید چنین عنصری با این سوابق و گذشته‌های تاریک دیگری که درج یک به یک از حوصله ما خارج است، در نهایت بی شرمی با معاون کلش در اداره بازرسی، به مأموران شریف وزارت دارایی حمله می‌کند و آنان را بیکاره و سربار مردم می‌داند؛ در حالی که اگر سرباری وجود داشته باشد، اول خود اوست و دوم معاونش.
به هر تقدیر، این دو بیت را به مناسبت حملات ناروای هویدا و فرهنگ مهر می‌نویسم و به این بیوگرافی مستند خاتمه می‌دهم:
شخصی، بدِ ما به خلق می‌گفت ما سینه خود نمی‌خراشیم
ما نیکی او به خلق گوئیم تا هر دو دروغ گفته باشیم
زیاده عرضی نیست. سکندر13

توضیحات سند:

1. میرزا رضا قناد از حواریون عباس افندی بود. ادوارد براون او را یکی از چند نفر رازدار میرزا حسینعلی نوری موسوم به بهاءالله معرفی و درباره او نوشته است: « آقا محمدرضا قناد سابق الوصف از مخلصین مستقدمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود و مدفنش در قبرستان عکا است.» امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک . ج 1. ص 9.
2. عباس افندى (عبدالبهاء) فرزند بزرگ میرزا حسینعلى نورى (بهاءالله‌) در سال 1223 ﻫ ش به دنیا آمد. پس از مرگ بهاءالله به عنوان جانشین تعیین گردید و رهبرى بهائیان را برعهده گرفت. تحصیلات عباس افندى تا دو سال در زمان تبعید پدرش به بغداد (که در آن موقع به تصریح خودش 7 ساله بوده) نزد پدر و عموهایش بود. در سن 8 سالگى از ایران به عراق رفت و در مدرسه «قادریه» بغداد به تحصیل ادامه داد. از اوان بلوغ تا 19 سالگى نزد «شیخ عبدالسلام شوافى» به تحصیل حکمت و علم کلام پرداخت. گفته شده که او مورد توجه و محل تعلق خاطر «على شوکت پاشا» که از مرشدهای صوفیه عثمانى بود، واقع شد و عرفان را از وى آموخت. او از جانب پدرش لقب «غصن اعظم» را داشت. کتاب «مفاوضات» منسوب به اوست که مطالب آن بر دو نوع است: یک قسمت تأویل آیات تورات و انجیل و بیان بعضى متشابهات و قسمت دیگر عقاید اشاعره و وحدت وجود و تناسخى‌ها و غیر ایشان مى‌باشد. در سال 1264 ﻫ ش نیز در خاک عثمانى کتابى در تاریخ باب نوشت و حقایق تاریخى را به میل خود دگرگون ساخت و براى اغفال خواننده آن را به نام مقاله شخصى سیاح که سراسر ایران را گشته و نظر بى‌غرضان را نگاشته، منتشر کرد. سایر تألیفات عبدالبهاء عبارتند از: تاریخ دوره اول امر (فارسى)، کتاب مدینه و سیاست مدن (فارسى)، مکاتیب در سه جلد (فارسى و عربى)، تذکره‌الوفا، خطابات، الواح وصایا، لوح صلح لاهه و برخى مناجات‌ها به فارسى و عربى.
وى با تصرف در احکام پدر، عایدات امر را که طبق دستور بهاءالله‌ باید به بیت‌العدل برسد به عائله خود و پس از آن به شوقى افندى جانشین خود تخصیص داد. عباس افندى تا پایان عمر با مردمدارى و سیاست عجیبى سلوک نمود و از مسلّمات است که در عکا مانند پدرش بهاءالله‌ پشت سر امام جماعت اهل تسنن به آداب مسلمین نماز مى‌گذارد. او در آذر 1300ش در حیفا درگذشت.
ر.ک: بهائیان در ایران، نشر پیام، لوکزامبورگ، صص 51 ـ 53
على امیرپور، خاتمیت و پاسخ به ساخته‌هاى بهائیت، نشر مرجان، تهران، صص 53 ـ 61
3. عکا شهری بندری در فلسطین اشغالی است که مقدس ترین شهر برای اعضای تشکیلات بهائیت نیز می‌باشد.
4. حبیب‌الله هویدا، دوران کودکی و جوانی خود را در عکا و سوریه و لبنان سپری کرد. در مدرسه آمریکایی بیروت درس خواند و سپس با هزینه عباس افندی برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و مدت دو سال در پاریس بود. سفارش عباس افندی به یارانش درباره اشتغال او، به این شرح ثبت شده است: « در خصوص جناب میرزا حبیب‌الله این سلیل آقا رضای جلیل، هر قسم باشد همتی نمایند با سایر یاران بلکه ان شاءالله مسئولیتی برای او مهیا گردد ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت. در نظر من این مسئله اهمیتی دارد، نظر به محبتی که به آقا رضا دارم.» این سفارش، موجب راه یابی عین الملک به وزارت خارجه ایران شد و یکی از مهمترین اقدامات او در زمانی که وزیر مختار ایران در شامات بود، هماهنگی با آل سعود در جریان تخریب بقاع متبرکه بقیع بود. امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک . ج 1. ص ده تا دوازده
5. فریدون هویدا برادر امیر عباس هویدا، فرزند حبیب‌الله در سال 1301 در تهران به دنیا آمد. فوق لیسانس را از مدرسه فرانسوی حقوق بیروت و دکترای دولتی را از دانشکده حقوق پاریس دریافت کرد.
در سال 1324 در وزارت خارجه استخدام شد و به سمت‌هایی از قبیل کارمند اداره کتابخانه (1324) ـ کارمند اداره عهود (1324) ـ کارمند اداره سوم سیاسی (1324) ـ کارمند اداره تشریفات (1325) ـ وابسته سفارت کبرای پاریس (1325) ـ دبیر سوم سفارت کبرای پاریس (1329) ـ مامور در یونسکو (1330) ـ منتسب به کادر سیاسی (1334) ـ مأمور در یونسکو (1334) ـ مدیر کل امور بین‌المللی و اقتصادی (1343) ـ معاون امور بین‌المللی و اقتصادی (1344) و همچنین عضو اصلی هیئت نمایندگی دولت ایران در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد از دوره 20 تا 22 منصوب شد. وی همچنین مامور شرکت در کمیته ارتباط بین‌المللی پیکار جهانی با بیسوادی در پاریس، مامور شرکت در کمیته مقدماتی کنفرانس جهانی حقوق بشر در نیویورک و مامور شرکت در چهل و سومین اجلاس شورای اقتصادی و اجتماعی در ژنو بود. در پرونده ساواک در مورد خصوصیات اخلاقی وی آمده است: «فردی احساساتی، خوش قلب، باهوش و زرنگ، حساس و تند که با گروه هنرمندان معاشرت می‌کند، دوستان معدودی دارد و به هنرمندی خود اتکا دارد (هنرمندی به معنی کامل خواه از امور نویسندگی یا نقاشی)، بسیار کم مشروب می‌خورد و از قمار متنفر است.» هویدا در سال 1344 در سمت وزیر مختاری یک قطعه نشان درجه سوم تاج از طرف تشریفات کل شاهنشاهی دریافت کرد و در سال 1361 در گردهمایی لژ فراماسون در مکزیکوسیتی شرکت نمود. وی تالیفاتی به زبان فرانسه دارد. در سال 1358 شورای انقلاب و هیئت پاکسازی وزارت خارجه وی را منفصل از خدمت اعلام کرد. وی در 12 آبان 1385 در نیویورک درگذشت.
(اسناد ساواک - پرونده انفرادی)
6. سیدعبدالله‌ انتظام وزیرى، فرزند سید محمد انتظام السلطنه در سال 1286 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در دارالفنون گذراند. سپس وارد مدرسه آلمانى «انیورسیته» تهران شد و بعد از آن براى ادامه تحصیل به آمریکا رفت. پس از بازگشت در وزارت امور خارجه استخدام شد و پست‌هاى ادارى و سیاسى مهمى گرفت که عبارتند از: نایب اول سفارت ایران در آمریکا (21 فروردین 1310)، نایب اول سفارت ایران در لهستان (19 اردیبهشت 1310)، نایب اول سفارت ایران در سوئیس (خرداد 1311)، کنسول ایران در چکسلواکى (17 تیر 1315)، عضو على‌البدل ایران در جامعه ملل (از 14 شهریور 1315)، وزیر بهدارى دولت قوام‌السلطنه (1321)، وزیر مختار ایران در لاهه (از 14 شهریور 1328)، وزیر امور خارجه در کابینه حسین علاء (فروردین 1330 تا اردیبهشت 1330)، وزیر امور خارجه در کابینه سپهبد زاهدى (شهریور 1332 تا فروردین 1334)، وزیر امور خارجه در کابینه علا (19 فروردین 1334 با حفظ سمت نایب نخست‌وزیرى). او از 3 دى 1334 تا 23 خرداد 1335 وزیر مختار ایران و از 23 خرداد 1335 تا 14 فروردین 1336 وزیر مشاور و نایب نخست‌وزیر (حسین علاء) بود. از آن پس تا 12 آبان 1342 رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملى نفت ایران شد و از 11 تیر 1341 تا 29 بهمن 1341 وزیر مشاور در کابینه اسدالله‌ علم بود. انتظام در اجلاسیه‌هاى مجمع عمومى سازمان ملل متحد از 1311 تا 1317 به عنوان دبیر و عضو على‌البدل عضویت داشت. وى عضو جمعیت اخوت نیز بود. کتاب سرنوشت بشر (به صورت ترجمه) و مقاله نظرى تازه بر تصوف و عرفان با امضاى لاادرى از آثار او مى‌باشد. وی در جمعیت فراماسونری لژهای بزرگ ایران و وفا عضویت داشت. سید عبدالله‌ انتظام وزیرى در فروردین 1362 درگذشت.
7. حسن ارفع، فرزند میرزا رضاخان(ملقب به دانش ارفع‌الدوله) در سال 1274 ﻫ ش، در شهر «تفلیس» به دنیا آمد. در دوازده سالگى وارد مدرسه نظام شد و تحصیلات خود را در دبیرستان نظام «ژنو» سوئیس، دبیرستان «موناکو» و دبیرستان نظام ترکیه به پایان برد. او در 24 سالگى به استخدام ژاندارمرى ایران در آمد. در سال 1306 براى گذراندن دوره دانشگاه جنگ، به پاریس اعزام شد و به دلیل اقامت طولانى در خارج از کشور، به زبانهاى ترکى، فرانسه، روسى، انگلیسى و آلمانى تسلط یافت. مدرک تحصیلى او در ایران «فرماندهى عالى ستاد» ارزیابى گردید. او رئیس دانشکده افسرى، رئیس اداره سواره نظام و با درجه سرتیپى رئیس رکن دوم ستاد ارتش در زمان جنگ جهانى دوم بود. حسن ارفع، که از سال 1323 به درجه سرلشگرى رسید، در سالهاى پس از شهریور 1320 چندین بار ریاست ستاد ارتش، عالى‌ترین پست نظامى را عهده‌دار بود. در این دوران، ارفع در رقابت جدى با رزم‌آرا قرار داشت. نامبرده در سالهاى 1320 ـ 1325، یکى از چهره‌هاى فعال سیاسى ـ اطلاعاتى ایران به شمار مى‌رفت. وى علاوه بر حزب مخفى که با نام «نهضت ملى» در ارتش تأسیس کرده بود، گرداننده سه حزب سیاسى افق، آسیا (این حزب توسط او و دکتر احمد هومن معاون وزارت دربار و از اعضای تشکیلات فراماسونری و به رهبرى هادى سپهر به وجود آمد.) و حزب سومکا (به رهبرى داود منشی‌زاده) نیز بود. سرلشگر ارفع در زمان دولت احمد قوام (بهمن 1324) از ریاست ستاد ارتش برکنار و در اوایل 1325 به همراه گروهى دیگر از جمله میرزا کریم خان رشتى، جمال امامى و على دشتى به اتهام توطئه علیه دولت بازداشت گردید. او پس از رهایى از زندان، در اسفند ماه همان سال با درجه سرلشگرى بازنشسته شد و به فعالیت‌هاى سیاسى خود ادامه داد. در سال 1330 در زمان دولت حسین علاء به سمت وزارت راه منصوب شد و در سالهاى پر آشوب 1330 ـ 1332 همچنان در متن حوادث سیاسى روز بود و منزل وى محل تجمع کانون‌هاى سیاسى و نظامى علیه دولت مصدق محسوب مى‌شد. سرلشکر ارفع پس از کودتاى 28 مرداد، عالى‌ترین نشان کودتا (نشان درجه یک رستاخیز) را دریافت کرد. از سال 1336 به مدت چهار سال سفیر ایران در ترکیه بود و سال 1337 موافقت‌نامه معروف دفاعى ایران و آمریکا را (که بحران شدیدى در روابط ایران و شوروى به وجود آورد) با سفیر آمریکا در ترکیه به امضا رساند. این موافقت‌نامه در واقع چک سفید امضاى اشغال نظامى ایران توسط آمریکا در شرایط ضرورى بود. ارفع از سال 1340 به مدت یک سال سفارت ایران در پاکستان را برعهده داشت. وی در سال 1365 در تهران درگذشت.
ر.ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 1، ص 249
8. فؤاد روحانى، فرزند على‌اکبر (محب‌السلطان) در 21 دى ماه 1286 ﻫ ش در خانواده‌ای وابسته به تشکیلات بهائیت به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را تا مقطع فوق لیسانس از انگلستان ادامه داد و در شرکت نفت استخدام شد. وی قائم‌مقام ریاست هیئت مدیره و مدیریت عامل و سرپرست امور حقوقى شرکت نفت و با حفظ سمت دبیر سازمان کشورهاى صادر کننده نفت در ژنو بود. وی اولین دبیر کل اوپک در سال 1960 بود. «فواد روحانى نوکر مسلک بود و با روش نوکرى خاص خود یک قبله دارد آنهم روزنامه تایمز است. بسیار در روش وابستگی به انگلیسیها مرموز و همه چیز خود... ملت و قومیت خود و منافع ملت و کشور را در راه این اطاعت‌پذیری قربانى کرده است. نزد هم مسلکان خود داراى حسن شهرت و معروفیت بوده و به این گروه بسیار کمک مى‌نماید. در نزد کارمندان شرکت نفت بسیار منفور و بیشتر دست او را مثل کتابی خوانده و احترامى در بین کارمندان ندارد برخى وى را یهودى‌الاصل مى‌دانند. فؤاد در اروپا تقریبا در هر شهرى دوستان زن داشته که مرتب قسمتى از سال وقت خود را با آنها مى‌گذرانیده است. دو برادر وی در شرکت نفت مشغول کار هستند؛ مسعود روحانى رئیس کل بهدارى شرکت بوده و منوچهر روحانى در اداره حقوقى شرکت به کار مشغول بوده است که پیرامون این دو برادر نیز باید تحقیقاتی صورت بگیرد. در سال 1343 در حالى که مشاور عالى نخست‌وزیر بوده امیرعباس هویدا وى را به عنوان دبیرکل سازمان همکارى منطقه‌اى ایران، ترکیه و پاکستان منصوب نمود و این در راستای سیاست غرب در استفاده از تشکیلات بهائیت است.» با پیروزی انقلاب اسلامی وی به ژنو گریخت. فواد روحانی در سن 92 سالگی در 10 بهمن 1382 در لندن درگذشت.
(اسناد ساواک ـ پرونده‌ انفرادى)
9. هوشنگ فرخان فرزند احمدعلى در سال 1292 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در کالج البرز سپرى کرد و سپس براى ادامه تحصیلات راهى امریکا شد و از دانشگاه کلرادو در رشته مهندسى نفت فارغ‌التحصیل شد. مشارالیه که نام خانوادگى خود را از «غفارى» به «فرخان» تغییر داده بود، در سال 1318 به خدمت شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد و تا سال 1326 در مناطق مختلف کار کرد و سپس به شرکت نفت ملى ایران آمد. فرخان که از اقوام عبدالله‌ انتظام بود، در زمان مدیرعاملى وى به هیئت مدیره شرکت نفت راه یافت که این عضویت با انتصاب منوچهر اقبال خاتمه یافت. با تشکیل شرکت ملی گاز، هوشنگ فرخان در سال 1344 مدیرعامل آن شد و پس از دو سال به جاى نفیسى به عضویت اصلى هیئت مدیره انتخاب شد. برخى از دیگر مشاغل فرخان به شرح زیر است: «سرپرست عملیات حفارى در شرکت سهامى نفت ایران، رئیس اداره کل اکتشاف و استخراج شرکت ملى نفت، مدیرعامل شرکت سهامى نفت، قائم مقام مدیرکل اکتشاف و استخراج، عضو هیئت مدیره شرکت نفت ایران و ایتالیا و رئیس هیئت مدیره شرکت نفت فلات قاره دشتستان». هوشنگ فرخان در تاریخ 27 /3 /43 توسط آقاخان بختیار براى شرکت در جلسات کمیته دائمى حفاظت به ساواک معرفى گردید که اینگونه ارزیابى شد: «بعضى اوقات مشروب مى‌خورد. افکار و عقاید بخصوصى ندارد ولى عقیده دارد باید فرزندى داشته باشد. 15 سال پیش با دوشیزه برجیس که در یکى از کشورهاى خارج تحصیل مى‌نموده آشنا شدند و با وجود اینکه اختلاف مذهبى داشتند به علت علاقه زیاد آقاى فرخان با هم ازدواج کردند بعد از 15 سال به علت کسالت همسرش از ناحیه تناسلى متارکه نمودند. همسرش بعد از متارکه به آلمان رفته شاید آنجا بتواند خود را معالجه کند.» هوشنگ فرخان که در مدت تصدى مسئولیت‌هاى مختلف، سوءاستفاده‌هاى فراوانى کرده بود و رسوایى او در فروش نفت خام در منطقه البرز (قم) که در حوضچه‌ها جمع مى‌شده، برملا گردیده و پرونده این ماجرا نیز با جابه‌جا کردن افراد زیردست، کاملاً محو گردیده بود، در یک ارزیابى دیگر توسط ساواک، چنین معرفى شد: «جسور و پر جرئت و صریح‌اللهجه و وارد به امور نفتى و اهل زد و بند و سوءاستفاده و سازش و قمارباز و درپى تأمین منافع شخصى و عضو فراماسونرى است.» و در جاى دیگر آمده است: « این شخص از هر فروشنده کالا و پیمانکاران و مهندسین مشاور که با شرکت ملى نفت کار مى‌کرده، سعى به اخذ وجوهى نموده و حتى گزارش شده است که قبل از انجام معاملات، از فروشندگان چک بانکى براى تضمین پرداخت وجوه دریافت مى‌داشته است.» ترفیع افرادى که داراى سوء شهرت بوده‌اند و سوءاستفاده از طریق آنها، از دیگر مواردى است که در سوابق مشارالیه به کرات آمده است. هوشنگ فرخان که از اعضاى بهائیت و در لژ فراماسونرى آفتاب عضویت داشت و تعدادى از افراد را نیز براى عضویت در این لژ معرفى کرده بود، داراى نشان‌هاى درجه 4 تاج، 3 همایون و تاجگذارى از رژیم پهلوى مى‌باشد. اسناد ساواک ـ پرونده انفرادى
10. دکتر منوچهر اقبال، فرزند حاج مقبل‌السلطنه در هفتم مهرماه سال 1288 ﻫ ش در خراسان متولد شد. منوچهر اقبال در سال 1305 عازم اروپا شد و در سال 1312 به عنوان متخصص امراض عفونى از دانشکدۀ پزشکى پاریس فارغ‌التحصیل گردید و در همان سال با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. پس از بازگشت به ایران در مهرماه 1312 به خدمت سربازى رفت و در بیمارستان لشکر 8 شرق (خراسان) به کار پرداخت. در سال 1313 رضاشاه در سفرى به خراسان دچار زنبور گزیدگى شد و اقبال درد او را التیام بخشید و مورد محبت شاه قرار گرفت. پس از پایان سربازى، در سال 1314 رئیس بهدارى شهردارى مشهد شد و مدتى بعد به تهران آمد و در شهریور 1315 ریاست بخش بیمارى‌هاى عفونى بیمارستان رازى را به دست گرفت. وى در سال 1318 دانشیار دانشکدۀ پزشکى دانشگاه تهران و سپس استاد کرسى بیمارى‌هاى عفونى در این دانشکده شد. ورود اقبال به صحنۀ سیاست با شهریور 1320 و سقوط دیکتاتورى رضاخان مقارن بود. او در آغاز در زمرۀ اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. در دولت اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321) به معاونت وزارت بهدارى رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتى او بود. در شهریور 1323 در کابینۀ محمد ساعد کفیل وزارت بهدارى شد و در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) به وزارت بهدارى و وزارت پست و تلگراف رسید. در زمان ورود وزراى توده‌اى به کابینۀ قوام (ایرج اسکندرى، دکتر فریدون کشاورز و دکتر مرتضى یزدى)، به منظور ایجاد توازن در قبال آنان، اقبال در نقش «جناح راست» کابینه ظاهر شد و به همراه سپهبد احمد امیراحمدى (وزیر جنگ)، ذکاءالدوله (سهام‌الدین) و غفارى (وزیر پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده و دولت خودمختار پیشه‌ورى در آذربایجان دست زد.
در این سناریو، قوام ‌بایستی نقش «میانه‌رو» را ایفا مى‌کرد. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان 1327)، باوجود رقابت‌هایى که با وى براى تصاحب پست نخست‌وزیرى داشت، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس «سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى» نفوذ خود را گسترده ساخت. اقبال در سمت وزیر فرهنگ دولت هژیر به اقداماتى دست زد که براى وى شهرت گسترده‌اى به عنوان یک «چهرۀ مرتجع» به ارمغان آورد. مهم‌ترین این اقدامات، پیگیرى تز «سیاست را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور سیاست‌زدایى مدارس و دانشگاه‌ها و مصوبه ضد مطبوعات شهریور 1327 بود. طبق این مصوبه، دولت هژیر با اعتراض شدید مطبوعات مواجه شد که به توقیف تعدادى از آنها انجامید. منوچهر اقبال در دولت دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) ابتدا وزیر راه و پس از مدت کوتاهى (21 آذر 1327) وزیر بهدارى و سرپرست وزارت کشور گردید و در 21 اسفند همان سال به وزارت کشور رسید.
دکتر اقبال در جریان انتخابات این دوره با وساطت دکتر هادى طاهرى (وزیر مشاور) مبلغ 500 هزار تومان رشوه دریافت داشت. در این دوران اقبال به عنوان یک چهرۀ وابسته به استعمار بریتانیا و دربار شهرت یافت و اوج آن زمانى بود که وى به بهانه ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327، اجراى یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه، از جمله توقیف و تبعید آیت‌الله‌ کاشانى و انحلال برخى احزاب و توقیف جراید را به مجلس پانزدهم اعلام داشت.
او در دولت رجبعلى منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز وزیر راه بود. با صعود رزم‌آرا به صدارت، اقبال به علت شهرت سوئى که پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت و توسط شاه به عنوان استاندار آذربایجان راهى این خطه شد.
در مرداد 1329 با اعلام لیست کارمندان مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد سجادى، رئیس هیات تصفیه، نام اقبال در این لیست به چشم مى‌خورد. مشمولین این لیست صلاحیت خدمت در دستگاه دولتى را نداشته و باید اخراج مى‌شدند. اقبال در آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز را نیز به عهده داشت.
در دوران دولت مصدق، اقبال متصدى شغلى نبود و تنها در دانشگاه تدریس مى‌کرد، اما مدتى بعد، در سال 1331 عازم اروپا شد و در فرانسه به عضویت فراماسونرى درآمد و در سال‌هاى بعد، در رأس لژهاى تابع تشکیلات فراماسونرى فرانسه قرار گرفت. پس از کودتاى 28 مرداد 1332، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه سناتور شد و در 18 دی‌ماه 1333 ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکدۀ پزشکى را به دست گرفت و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار گردید. اوج موفقیت اقبال از همان زمان آغاز شد و رقابت شدید و کینه توزانه‌اى میان او و اسداللّه‌ علم درگرفت.
اقبال در این دوران عالی‌ترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوى داشت و مى‌کوشید تا از خود چهره‌ای کاملاً خاضع و تابع نشان دهد. دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از جدایى از محمودرضا پهلوى، عروس اشرف (همسر شهریار شفیق) شد و در نتیجۀ این روابط بود که وى در شمار دوستان نزدیک اشرف درآمد و در 15 فروردین 1336 به نخست‌وزیرى رسید.
دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به بریتانیا شهرت یافت و به تدریج نارضایتى مقامات آمریکایى از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمۀ دوم سال 1336 به اوج خود رسید. دولت وى پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با دشوارترین تنش‌هاى سیاسى در شهریور 1339 سقوط کرد و مدت کوتاهى بعد، در 6 اسفند 1339، دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون و نمایندۀ مجلس بیستم ـ در ساختمان دانشکدۀ پزشکى دانشگاه تهران مورد حمله و توهین «دانشجویان» قرار گرفت و اتومبیل وى به آتش کشیده شد. منوچهر اقبال در آبان ماه سال 1342 توسط شاه به عنوان مدیرعامل «شرکت ملى نفت ایران» منصوب شد و در خردادماه 1343 نام وى در زمرۀ مؤسسین لژ «خورشید تابان» و رئیس هیأت مدیرۀ این لژ قرار گرفت. او تا آخر عمر در سمت مدیرعامل شرکت نفت باقى ماند، اما عملاً در سیاست جارى کشور نقشى نداشت و حتى در امور سیاسى مربوط به نفت و اوپک هم که جمشید آموزگار تحت نظر مستقیم شاه آن را اداره مى‌کرد، مورد مشورت قرار نمى‌گرفت.
در واپسین دوران زندگى اقبال، تحقیر مداوم و توطئه‌هاى آشکار و نهان اسدالله علم علیه او تداوم یافت و مقابله‌ها و ابراز حسادت‌هاى اقبال، وى را در موضعى مطرود و حقیر در نزد شاه قرار داد. دکتر منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال 1356 درگذشت. ر.ک: رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، دکتر منوچهر اقبال، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379
11. سیدحسن (خسرو) ارسنجانى، فرزند سید محمد حسین در سال 1301 ﻫ ش در یک خانوادۀ روحانى در تهران به دنیا آمد. او دورۀ ابتدایى را در دبستان پهلوى و دورۀ دبیرستان را در دارالفنون و سن‌لوئى فرانسه به پایان رساند. سپس وارد دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران شد و لیسانس گرفت. او در شهریور 1320 کار روزنامه‌نگارى را آغاز و روزنامه «داریا» را منتشر کرد. در سال 1324 حزبى به نام «آزادى» تأسیس کرد، اما کارش نگرفت و در سال 1325 در زمان حزب دموکرات قوام، جزو مؤسسین آن بود. ارسنجانى در سال 1326 پس از رد شدن اعتبارنامه‌اش یک بار دیگر به کار روزنامه‌نگارى مشغول شد و ادارۀ روزنامۀ دموکرات از طرف قوام به او واگذار گردید. وى همچنین یکى از مشاوران رزم‌آرا بود که طرحى دربارۀ تعاونى‌هاى روستایى و فروش املاک خاصه به کشاورزان را به او ارائه کرد. دکتر حسن ارسنجانى در 19 اردیبهشت 1340 در کابینۀ دکتر امینى به عنوان وزیر کشاورزى معرفى شد و قانون اصلاحات ارضى را تهیه و با هیاهوى فراوان به مورد اجرا گذاشت. پس از آنکه امینى استعفا داد او در مقام خود ابقا شد، اما در تاریخ 20 اسفند 1341 به علت ناسازگاری‌هاى علم، از وزارت کشاورزى استعفا داد و در 17 فروردین 1342 به سمت سفیر ایران در ایتالیا منصوب شد. ارسنجانى از عاملین انگلیسی‌ها در ایران بود و با نزدیک کردن خود به شاه و آمریکایی‌ها اقدامات خود را به نفع انگلیسی‌ها تمام مى‌کرد. وى، غوغاسالار و بلواچى معروفى بود که در جریان نهضت امام خمینى (ره)، به همراه شاه در چهارم بهمن 1341، به قم رفت و در برابر حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌ علیها) سخنرانى کرد و از شاه به عنوان بت‌شکن بزرگ در ردیف حضرت ابراهیم، حضرت موسى و حضرت عیسى نام برد و مخالفان وى را نمرود و فرعون نامید. او در روز جمعه دهم خرداد 1348 بر اثر سکته قلبى درگذشت. ر.ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2، خاطرات فردوست، ص 36
مهدى بامداد، تاریخ رجال ایران، ج 6، ص 78
12. آدولف هیتلر در سال 1889 م به دنیا آمد. به مدت 12 سال از 1933 تا زمان مرگش در 1945 بر آلمان حکومت کرد. وی دیکتاتور بود و تلاش او برای به زیر سلطه در آوردن اروپا منجر به بروز جنگ جهانی دوم بین سال‌های 1939 ـ 1945 گردید.
هیتلر در 20 آوریل 1889 در براوناومام این ـ شهر کوچکی در اتریش چشم به دنیا گشود. وی که ابتدا یک مأمور گمرک بود می‎خواست نقاش شود. بعد از مرگ والدینش به وین رفت تا در رشته هنر تحصیل کند، اما موفق نشد. در سال 1913 از خدمت نظام در اتریش معاف شد و به مونیخ آلمان رفت و در فقر و تنهایی به زندگی پرداخت. با شروع جنگ جهانی اول، به ارتش آلمان پیوست و در جبهۀ غرب جنگید و دوبار مدال شجاعت گرفت. شکست آلمان در سال 1918 خشم هیتلر را برانگیخت و اظهار کرد که مردم آلمان از ارتش و سربازان حمایت نکرده‌اند. وی اتحادیه‌های کارگری، حزب سوسیال دمکرات و خاصه یهودیان را مسئول این شکست دانست. در سال 1919 هیتلر به مونیخ بازگشت و به مخالفان دولت پیوست. در سال 1920 این حزب به حزب ملی سوسیالستی کارگران آلمان که عموماً به آن حزب نازی می‌گویند مبدل شد و در سال 1921 هیتلر رهبری این حزب را بر عهده گرفت. در سال 1923 حزب کوشید طی یک کودتا حکومت را به دست گیرد، اما پلیس مانع این شورش شد. هیتلر نه ماه به زندان افتاد و در آنجا کتاب «نبرد من» را نوشت. پس از آزادی بار دیگر حزب نازی را احیا کرد که قوی‌ترین حزب آلمان شد. در سال 1933 نخست وزیر شد و تمام احزاب را تحت فشار قرار داد و با سرعت ارتش مخصوص حزب نازی را بنام اس، اس، تشکیل داد. در سال 1939 چکسلواکی را اشغال و به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم آغاز شد. فرانسه و انگلیس در حمایت از لهستان وارد جنگ شدند. هیتلر با حمله به شوروی، تلفات بسیاری داد و شروع جنگ در اقیانوس آرام باعث ورود آمریکا به جنگ شد و سیر نزولی قدرت و توان هیتلر آغاز شد. در 1944 به دلیل جاسوسی‌های گسترده انگلیس، فرانسه و آمریکا در ارتش آلمان و خیانت افسران شکست آلمان حتمی شد و در سال 1945 هیتلر خودکشی کرد. طرفدارانش جسد وی را سوزانده تا به‌دست مخالفان نیفتد. در مورد کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی نوعی اغراق وجود دارد و با تحقیقات جدید تاریخ نگاری جنگ بین‌الملل دوم به چالش کشیده شده است.
13. ساواک تهران این اعلامیه را طی شماره: 15068 /20 الف- 9 /7 /43 به این شرح برای اداره کل سوم ارسال کرده است: «نامه پیوست تحت عنوان هویدا کیست بدون امضاء در این هفته مجدداً ماشین شده و برای اکثر از مقامات دولتی وسیله پست ارسال گردیده است. در این نامه نسبت به شخصیت داخلی آقای هویدا وزیر دارائی مشروحاً مطالب زننده نوشته شده و در خاتمه از معاون ایشان نیز تنقید شده است.» بخش ضمائم

منبع:

کتاب دکتر فرهنگ مهر به روایت اسناد ساواک صفحه 45


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.