صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

از اولین روزى که پرچم مبارزه با رژیم پهلوى، با دستان موساى زمان حضرت امام خمینى (ره) برافراشته شد، دانشگاه و دانشگاهیان متعهد، به آن پیوستند و همواره در صحنه‌هاى مختلف، روشنگر راه و پا به پاى مردم همراه و همگام بودند.

از اولین روزى که پرچم مبارزه با رژیم پهلوى، با دستان موساى زمان حضرت امام خمینى (ره) برافراشته شد، دانشگاه و دانشگاهیان متعهد، به آن پیوستند و همواره در صحنه‌هاى مختلف، روشنگر راه و پا به پاى مردم همراه و همگام بودند.


متن سند:

از اولین روزى که پرچم مبارزه با رژیم پهلوى، با دستان موساى زمان حضرت امام خمینى (ره) برافراشته شد، دانشگاه و دانشگاهیان متعهد، به آن پیوستند و همواره در صحنه‌هاى مختلف، روشنگر راه و پا به پاى مردم همراه و همگام بودند.
در دهم آذر ماه 1357، دانشگاهیان طرفدار امام، به خارجیان اخطار کردند تا هر چه زودتر خاک ایران را ترک کنند و متذکر شدند که حضور آنها در ایران، به عنوان مانع در مقابل انقلاب اسلامى ایران تلقى مى‌شود.
ادامه حرکت دانشگاهیان به اعتصاب آنان در وزارت علوم منجر شد که در حمله عوامل رژیم به آنها، استاد شهید کامران نجات‌اللهى، به شهادت رسید و فرداى آن روز نیز، عده زیادى از دانشگاهیان، بازداشت شدند.
این شعر که از زمان و چگونگى سرودن آن اطلاعى در دست نیست، روایتى است تحت عنوان «شب دانشگاه» که در سوابق ساواک، یافت شده است.


امشب هم شبى تاریک و تب‌آلود است
امشب شبى خسته و خون‌آلود است
امشب آسمان موج مى‌زند از خون
از خون مجاهدان حق‌طلب همه جا گلگون
گفتند آنانکه دیدند کشته شصت و هشت
لیک انکار کردند شاهیان، خون دشت
امشب عزیزانى دگر به خانه برنمى‌گردند
و راهى گور و طعمه خاک مى‌گردند
صداى آشنا مى‌آید آن صداى زمان رزم
از کوچه و خیابان به جاى ساز و آواز بزم
بزمى شاهانه با شرابى خون‌آلود
مجلس آرا شده بیگانه هوس‌آلود.
ایران عزیزم شده لبنان و تهرانم بیروت
کشته‌گان شهیدانند میهمانان ملکوت
دلم دردمند و جگرم چاک چاک
از کشتار بى‌رحمانه مزدوران زمان این ضحاک
صداى ناله مادران بى‌فرزند
کز جانب سرباز وطن رسیده گزند
صداى یتیمان بى‌پدر و یتیم مادر
نمى‌دانم چگونه قلب سربازم را نلرزاند؟
صداى سرباز وطن ز کار این بى‌وطن
طنین‌انداز گو شما تن به تن
مى‌کشیم آن جانى بزرگ را
مادر مى‌نالد پدر مى‌نالد
طفل مى‌نالد و همه نالانند
اما نمى‌دانم، که مى‌دانم که کسى نمى‌نالد
آنکه ز بى‌دینى و بى‌عاطفه‌اى مى‌بالد
و من نمى‌دانم امروز که زنده‌ام فردا چگونه؟
که شاید ما هم فردا شویم بى‌آشیونه
و اکنون من این بگویم شاهدم اللّه‌ را
و نبى‌اش محمد رسول‌اللّه‌ را
و علىِ ولى و یازده فرزندش که منم سخت دربندش .

منبع:

کتاب فریاد هنر صفحه 253

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.