صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجویی از : آقای سید علی اکبر ابوترابی فرد

بازجویی از : آقای سید علی اکبر ابوترابی فرد


متن سند:

س ـ هویت شما محرز است لذا جریان مسافرت خود را به ایران و آوردن اعلامیه را به ایران مشروحا توضیح دهید.
ج ـ چون در حدود سه سال بود بعد از ازدواج به ایران نیامده بودیم نامه نوشته بودیم که انشاءاللّه تابستان می آئیم حتی بنا بود تابستان سال گذشته بیاییم که نشد و امسال تابستان آیت الله وحید خراسانی وقت رفتن به کویت یعنی اول محرم 4 روز قبل از محرم به من فرمودند بچه های من ایران هستند و اگر کویت بروم خانه کسی نیست شما هم که می خواهید از این منزل که هستید منتقل شوید بهتر این است بیائید منزل ما من هم چون دیدم منزلشان بسیار وسیع و مرتب است مخصوصا برای تابستان دارای چندین سرداب مرتب و حال [هال] بسیار خوبی است پذیرفتم لذا به منزل معظم له رفتیم تا اینکه آخر ماه صفر از کویت به توسط کسی نامه ای نوشته اند اگر چنانچه نرفته اید ممکن است همین جا باشید من چند روزه به ایران می روم برای آوردن بچه هایم و به زودی مراجعت می کنم لذا ما هم از آمدن بعد از صفر منصرف شدیم و چنانچه نوشتم که وضع خانه بسیار مرتب بود به نحوی که کم کم ممکن بود از آمدن تابستانی منصرف شویم تا اینکه نتیجه کلیه الفقه (دانشکده) را در یک ماه، 10 روز قبل دادند دیدم در یک درس تجدیدم لذا دیگر از آمدن منصرف شدم تا این که در حدود 15 روز قبل تلگرافی از طهران برایم به این عنوان آمد (جدا منتظریم بیائید) لذا بعد از دو روز از رسیدن تلگراف، خروجی گرفتم و البته خروجی (15) روز وقت دارد دو یا سه روز بعد از خروجی در خیابان شارع الرسول نجف اشرف به حمید روحانی که هیچ سابقه ای با هم نداشتیم جز سلام آن هم اگر جایی روبرو می شدیم مگر یک مرتبه که برای دیدن کسی به حجره ایشان رفتم و طرف هم نبود و ایشان به اصرار برایم بستنی خرید و این هم بعد از این بود که در مکه معظمه مقابل حجر حضرت اسماعیل دیدم او را که سروصورت و پای خود را پانسمان کرده و شخصی هم پهلوی او نشسته لذا با او مختصری صحبت کردم و احوالپرسی و گذشتم در مدینه دو مرتبه با او برخورد کردم یعنی به فندق ما (مسافرخانه ما) آمد اظهار داشت قدرت مراجعت با ماشین را ندارم می خواهم اگر ممکن شود با هواپیما برگردم گفتم اگر وجهی (پولی) احتیاج داشته باشید مختصری می توانم به شما کمک کنم این گذشت تا این که در قبرستان بقیع به او برخورد کردم مرا به کناری کشید گفت چهارصد تومان مورد لزوم است برای کرایه هواپیما همانجا به او دادم و رفت و آن روز که در نجف مرا دید روی همین سوابق از من خواهش کرد که شنیده ام عازم ایران هستید اگر ممکن است چمدان بزرگی دارم که مختصر اثاثیه ای از پیراهن و کتاب دارد برایم به ایران ببرید گفتم ما هم اثاثیه مان کم نیست ولی اگر شما برایتان فرستادن آن خیلی لازم است مانعی ندارد پس آدرس منزلتان را بدهید و نامه ای هم برای پدرتان بنویسید که به ایشان بدهم گفت نامه داده ام و پولی هم ندارم که برایشان هدیه ای بدهم و دست خالی هم خوشم نمی آید درب خانه ما بروید چمدان پهلوی شما باشد یا خودم می آیم ایران از شما می گیرم یا کسی را می فرستم از شما بگیرد نشانی هم می دهم این گذشت تا این که یک شب قبل از حرکت ما اول صبح چمدان را آورد و رفت و فردای آن روز من هم چمدان را به خانواده دادم که مقداری اثاثیه زائد یا اثاثیه یک ساک کوچکمان را گفت در این می گذاریم تا یک چمدان و یک ساک بیشتر همراه نداشته باشیم صبح همان روز دو مرتبه آمد گفت: دفترچه عکسی است در چمدان آن را بیاورید آمدم به او دادم و رفت من هم برای خداحافظی با حاجی حسن قزوینی که پایش شکسته و کسی جز یک پیرزن در نجف ندارد و معمولاً به او سر می زدم رفتم بعد از یک ساعت آمدم دیدم خانواده حرم مشرف شده و چمدان و ساک را مرتب کرده باز مختصری از کهنه های بچه اضافی است لذا سرچمدان رفتم دیدم کتابهای چمدان کتابهایی است که در قم معمولاً ارزانتر چون چاپ ایران و همه کتابهای درسی است لذا کتابها را که عبارت از (لمعه جلد دوم 1 و معالم 1 و شرح رسائل 1 و شرح نفیس شرح بر حاشیه ملا عبداللّه 1 و مکتب اسلام 1 و دو جلد هم از کتابهای آیت الله محمد شیرازی در کربلا) بود و چمدان را نیز سنگین کرده بود برداشتم و اسم کتابها را یادداشت کردم که بعدا یا پولش را به او بدهم یا از قم تهیه کنم، و بعد از این خانواده آمدند و بلافاصله حرکت کردیم چون در سرپرستی ایران در بغداد کاری داشتیم و آن روز نرسیدیم لذا بعد از زیارت و صرف نهار در صحن کاظمین علیهماالسلام به سامراء مشرف شدیم صبح زود به کاظمین مراجعت کردم و پس از رفتن به سرپرستی و تنظیم اوراق تحصیلی و تسلیم نامه دانشکده به سرپرستی برای مراجعت از ایران تا پنجم شهریور برای امتحان دادن تجدیدیم، جناب آقای حکیم زاده در سرپرستی برای تنظیم اوراق گذرنامه ام را گرفتند بعدا فرمودند عکس خانواده ات افتاده لذا بلافاصله به کاظمین آمدم و مسافرخانه ای گرفتم خانواده و بچه استراحت کردند چون عکس را متوجه شدم نجف افتاده خودم به نجف رفتم و همان شب برگشتم و چون وقت خروجی تمام شده بود شبانه با سواری به مرز عراق آمدیم که اول صبح کارمان بگذرد و از آنجا هم به مرز ایران آمدیم و در مرز گفتم که این چمدان و مقداری لباس امانتی است که شخصی به من داده زیرا از چمدان سوال کردند و بعد از تحقیق کامل در مرز و شکافتن ته چمدان با چاقو اعلامیه هایی در آمد که به جمیع مقدسات عالم تا آن وقت آن اعلامیه ها را ندیده بودم و اصلاً اطلاعی نداشتم سید علی اکبر ابوترابی س ـ مبنای دوستی و آشنایی خود را با حمید روحانی و هرگونه اطلاعی از وضع این شخص دارید با ذکر آدرس محل سکونت و کارش در نجف اشرف و اسامی والدین و آشنایان وی در ایران مشروحا تشریح نمائید.
ج ـ در حدود سه سال و نیم قبل متوجه شدم که حمید روحانی تازه وارد حوزه علمیه شده البته اسمش را نیز نمی دانستم اصلاً با هم هیچ روابط و تماسی حتی اگر به هم می رسیدیم اظهار دوستی هم نمی کردیم فقط می دیدم که به درس آقای خمینی حاضر می شود اگر چه از آن به بعد چون آیت الله وحید خراسانی درس شروع فرمودند من دیگر درس آیت الله خمینی نیز نرفتم، تا اینکه روزی با آقای فاضل که در مشهد مقدس به مناسبت مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی با ایشان آشنایی پیدا کرده بودم به طرف صحن مطهر می رفتیم این سید (حمید روحانی) به ما برخورد نمود به آقای فاضل سلام داد قهرا بعدا متوجه من شد و با من هم احوالپرسی کرد و از این به بعد هر جا اگر به هم برخورد می کردیم سلامی داده و می گذشتیم تا این که در دو سال قبل مکه مشرف شدم شب هشتم در نزدیکی حجر حضرت اسماعیل (ع) به حمید روحانی اول غروب بود برخورد کردم در حالی که سروصورت و مقداری از پای خود را پانسمان کرده بود نزدیک رفتم با او احوالپرسی کردم دیدم به سختی می تواند حرکت کند و کسی هم زیر بغلش را گرفته بود بعدا خداحافظی کردم و رفتم چون وقت رفتن به عرفات بود بعدا به مدینه مشرف شدیم شبی ایشان به مسافرخانه آمد و اظهار داشت قادر به رفتن با ماشین برای عراق نیستم می خواهم اگر وسیله فراهم شود با هواپیما مراجعت کنم گفتم مختصر پولی اگر لازم باشد ممکن است تهیه کنم ایشان رفت چند روز بعد در قبرستان بقیع دو مرتبه برخورد کردیم ایشان مرا به کناری کشید اظهار داشت (400) چهارصد تومان اگر داشته باشید برای بلیط هواپیما لازم دارم من هم همان جا به ایشان دادم و دیگر پس از مراجعت ملاقاتهای خصوصی با ایشان نداشتیم مگر همان سلام در خیابان تا این که شبی با کسی که پهلوی من درس حساب و جبر می خواند کاری داشتم گفتند ممکن است حجره روحانی باشد لذا سوال کردم گفتند حجره اش در مدرسه بهبهانی است به حجره اش رفتم تنها بود خواستم برگردم به اصرار به داخل حجره برد و گفت زیارت اموات که نمی شود به اصرار رفت یک بستنی برایم خرید و خوردیم شب بود بلافاصله بلند شدیم و رفتیم و دیگر حتی به جمیع مقدسات نه یک مرتبه او به خانه ما آمد و نه من رفتم و نه ملاقات خصوصی با هم داشتیم زیرا رفقایم در نجف می دانند من با دو سه نفر که مباحثه داریم رفت و آمدی ندارم نه اینکه ایشان به نظرم خصوصیتی داشت چون او هم مثل بقیه یک فرد محصل بی غرض به نظرم می رسید، و از جنبه درسی روحانی هم جز اینکه می دانم به درس آیت الله خمینی حاضر می شود هیچ اطلاعی ندارم و حتی اسمش را که حمید است نمی دانستم تا وقت دادن چمدان که گفت اسم کوچکم حمید است ولی اسمش فقط در حوزه مشهور به روحانی است سید علی اکبر ابوترابی س ـ شما شخصی را که نمی شناسید و اصولاً حتی اسم او را هم نمی دانستید چطور حاضر به کمک مادی به وی شدید و چهارصد تومان پول به او دادید این شخص پول شما را پس داد یا خیر؟ در چه تاریخی و به چه نحو ج ـ آن وقتی که به ایشان پول دادم وقتی بود که می خواستیم از مکه مراجعت کنیم و وضع پریشان او در اثر تصادف طوری بود که به هر کسی اگر اظهار می کرد ممکن نبود رد کند زیرا مسلما با آن وضع محتاج بود که هر چه زودتر به بیمارستان برود روی این جهت من با این که با او هیچ آشنایی جز این که می دانستم به نام روحانی در نجف ساکن است لذا چهارصد تومانی که لازم داشت به او دادم و در نجف دادن پول تأخیر افتاد و حتی من به او اظهار نکردم به حساب این که هر وقت داشته باشد می دهد تا این که در حدود سه ماه قبل داد و ظاهرا قالیچه اش را فروخته بود چون گفت چیزی داشتم فروختم سید علی اکبر ابوترابی س ـ چطور شد سرکار متوجه سنگینی چمدان که محتوی آن در حدود 1400 برگ اعلامیه بوده نشدید و مامورین به محض دیدن چمدان پی به وجود اعلامیه بردند و کشف گردید لهذا اصلح است واقعیت را تشریح و روشن نمایید اعلامیه را از چه کسی گرفته و برای [چه] شخصی به ایران آورده اید و بنا به توصیه و سفارش چه شخصی بوده است.
ج ـ چمدان چنان چه به نظرتان رسیده چمدان بزرگی است و ابتداء به نظر می رسد سنگینی مال چمدان باشد و علاوه بر این که مقداری کتاب در داخل آن بود که به نظر می رسد سنگینی مال کتاب باشد و علاوه بر این ما چمدان را به آن وضع بیش [از] ده متر از این طرف صحن حیات به طرف دیگر حیات حمل نکردیم و زمین گذاشته و اثاثیه ای داخل آن گذاشتیم تا پر شد به نحوی که دیگر درب آن به زحمت بسته می شد لذا با این وضع شاید هیچ کس نتواند متوجه اضافه وزن آن در اثر اعلامیه ها شود و حتی گمرک هم در اثر سنگینی چمدان متوجه نشد بلکه گفتند چون سطح داخلی چمدان با سطح خارجی آن فاصله دارد ممکن است چیزی جاسازی شده باشد و حتی به قدری دقیق جاسازی شده بود که هر چه دقت کردند بدون شکافتن با چاقو کشف نشده، لذا اگر بنده می گویم متوجه نشدم باور بفرمائید یاوه نگفته ام و اما در ایران چنان چه گزارش دادم هر چه سوال کردم آدرس منزلتان را بدهید چمدان را با خبر سلامتی شما به پدرتان بدهم گفت نه لزومی ندارد و گفت برای شما زحمت می شود در طهران خانه ما را پیدا کنید و حتی گفت بیش از این به شما زحمت نمی دهم.
شما آدرس بدهید در قم یا خودم شما را می بینم یا این که آدرس می دهم در قم از شما بگیرند لذا من هم گفتم در قم در کوچه حرم منزل شخصی داریم ولی به مناسبت گرمای تابستان همه به قزوین رفته اند ولی شما می توانید از داماد ما جنب ترانسپورت نو از الکترو کالای لاجوردی از ابراهیم آقای بروجردی یا خود آقای لاجوردی سوال کنید آنها می دانند من کجا هستم.
ضمنا مختصرا وضع خودم را که تا اندازه ای می تواند شاهدی بر صداقت گفتارم باشد به عرض می رسانم.
اولاً تاکنون در حدود هفت هشت هزار تومان قرض الحسنه داده ام به افرادی که گرفتار بوده اند و تا هم اکنون نداده اند و هیچ سندی هم از آنها نگرفته ام و حتی در اولین سفر مکه ام یک اصفهانی اظهار داشت پولم تمام شده البته کرایه ماشین را داده ام تمام خرج او را متحمل شدم در مکه و مدینه و صد تومان هم در شام از من گرفت نه اسمش را سؤال کردم نه آدرسش را تنها آدرس خودم را در نجف اشرف به او دادم و او هم اصلاً پول را نفرستاد، در شام شخصی گفت بیچاره ام جنسی خریده ام پولم تمام شد اگر جنسم را بگیرند پول گمرک ندارم بپردازم من هم قبول کردم و خدا شاهد است خسارت زیادی کشیدم و در بغداد پنج روز در گمرک معطل شدم و بعد از تمام اینها فقط پولی را که گمرک گرفته بود از او گرفتم و به او لعنت کردم اگر دیگر این طور مردم را اذیت کند زیرا جنسی را که بسته بندی کرده بود غیر از آنچه بود به من گفت و هم بیشتر، و نسبت به امور اجتماعی هم در دو سالی که آقای خمینی در قم بودند و در طهران تحت نظر و اوائل رفتنشان به ترکیه اگر من در اینگونه امور اقدامی داشتم حتما سازمان امنیت قم و قزوین که محل سکونت ما است باید بی اطلاع نباشد و حال آن که حتی برای یک مرتبه از طرف هیچ دستگاهی احضار یا بازداشت نشدم.
و علاوه چگونه ممکن است من که در دانشکده در یک درس خیلی سطحی تجدیدی دارم و امتحان هم در حدود پنجم شهریور است طبق نامه ای که این دانشکده در عراق به سرپرستی امور دانشجویان ایرانی نوشته آن هم به همراهی عیال و فرزند این کار را دانسته انجام بدهم و صرفا این مسافرت هم چنان چه به عرض رساند[م] طبق تلگرافی است که از طهران برایم شد و تاریخ اخذ خروجی هم با آن تلگراف یکی دو روز فاصله دارد.
تنها تمنا و خواهشی که از این سازمان دارم این است که من جوانی هستم دارای یک عیال و یک فرزند و به حساب خودم می رسید که این دانشکده را با دکترا توام با گرفتن درجه اجتهاد از نجف اشرف گرفته و بعدا در این سرزمین اصلی خود خدمت کنم حتی اگر وسائلش فراهم شد با فرهنگ هم آهنگی داشته باشم و روی همین منظور هیچ گونه تخلفی نسبت به قوانین مملکتی و دستگاه عظیم الشأن سلطنتی نداشته ام، تنها خواهشی که هست این که این اشتباه در اثر خوش بینی به مردم را از من عفو فرموده و اگر چنان چه تخلفی بعدا از من دیده شد به اضعاف مضاعف هر حکمی که به نظر می رسد اجرا فرمائید.
سید علی اکبر ابوترابی س ـ دو قطعه عکس در دو نمونه (نیم رخ و تمام رخ) به شما ارائه، چنان چه مربوط به حمید روحانی مورد نظر شما است تائید و مرقوم فرمائید.
ج ـ دو قطعه عکس از دو نمونه (نیم رخ و تمام رخ) که به من ارائه داده شد مربوط به حمید روحانی است1 که چمدان را در نجف اشرف به من داد و کاملاً مشخص است و هیچ شک و تردیدی در این که عکسها مربوط به حمید روحانی است ندارم سید علی اکبر ابوترابی س ـ چه نوع علائمی بین شما و حمید روحانی جهت اخذ چمدان در ایران توسط وی و یا شخصی که خواهد فرستاد مقرر شد.
ج ـ ایشان گفتند اگر چنانچه خودم برای گرفتن چمدان شما را ندیدم اگر کسی اسم مرا برد با نشانی اینکه در (شارع الرسول) نجف اشرف شما قبول کردید چمدان را ببرید چمدان را به او بدهید و این موضوع را شفاها بعد از آوردن چمدان به من گفت.
سید علی اکبر ابوترابی س ـ آیا حمید روحانی آدرس و مشخصات شخصی را که جهت گرفتن چمدان خواهد فرستاد به شما داد یا خیر؟ در صورت اول این شخص [را] با همان مشخصات و آدرس معرفی نمائید.
ج ـ چنانچه قبلاً در گزارشاتم عرضه داشتم این شخص را اصلاً معرفی ننمود و حتی آدرس منزلشان را هم در طهران با اینکه چندین مرتبه سوال کردم به من بدهد که چمدان را به پدرش بدهم نداد تنها گفت اگر کسی به آدرسی که داده اید و نشانی خود آمد چمدان را به او بدهید، و اضافه کرد ممکن است خودم بیایم.
سیدعلی اکبر ابوترابی س ـ آیا متعهد می شوید که چنان چه حمید روحانی شخصا مراجعه کرده و یا شخصی را فرستاد به نحو مقتضی جریان [را] به مامورین انتظامی و امنیتی اطلاع دهید ج ـ چون ایشان با من که در نجف شخصی بیطرف و اصلاً با هیچ یک از مراجع تقلید رفت وآمد و حتی سالی یک مرتبه هم نداشته ام و تنها از حضرت آیت الله شاهرودی تقلید می کنم این طور رفتار نمود این آرزوی من است که برای انتقام از چنین شخصی حتما اگر چنان چه او را در ایران دیدم به شما گزارش دهم و اگر چنان چه منتی بر من نهاده و برای ادامه تحصیلاتم اجازه تشرف به نجف اشرف را بدهید متعهد می شوم هر وقت از آنجا عازم ایران بود قبل از حرکت و بعد از حرکت به سفارت شاهنشاهی ایران در بغداد گزارش دهم سید علی اکبر ابوترابی س ـ بستگان ـ اقوام ـ آشنایان درجه یک خود را در ایران با ذکر آدرس محل سکونت و کار معرفی نمائید.
ج ـ پدرم آقای حاج سیدعباس ابوترابی است ساکن قم کوچه حرم منزل شخصی و به تدریس در حوزه اشتغال داشته و هیچگونه سابقه ای در سازمان امنیت ندارند، و حتی تاکنون از طرف این سازمان بازداشت نشده اند، جدم در قزوین آیت الله حاج سیدابوتراب ابوترابی که از طرف اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر نیز قرآنی به ایشان بعد از چاپ اهداء شد1 و ایشان هم هیچ گونه سابقه ای ندارند،2 برادرم محمدحسن ابوترابی محصل کلاس چهارم دبیرستان همراه پدرم می باشد، و برادر دیگرم محمدحسین ابوترابی که کلاس پنجم ابتدایی است، و چهار خواهر دارم، و عموهایم حاج سیدکاظم ابوترابی ساکن قزوین شغل بزاز، آقاسید حسین ابوترابی ساکن قزوین عطار، و دائیم حاج سیدعلی علوی3 ساکن طهران در مسجد اسکندریه امام جماعتند و دائی دیگرم حاج سیدعلی اصغر علوی4 از ائمه جماعت مسجد شاه قزوین می باشند.
سید علی اکبر ابوترابی س ـ اظهارات خود را گواهی نمائید.
ج ـ اظهاراتم را خودم نوشته و به امضاء گواهی می کنم سید علی اکبر ابوترابی

توضیحات سند:

1ـ حجت الاسلام سیدحمید روحانی، در این رابطه، چنین می گویند : «پس از آنکه مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی، تصمیم گرفتند، اعلامیه های امام را با خود به ایران بیاورند، به ایشان توصیه شد که اگر اتفاقی افتاد و اعلامیه ها کشف گردید، از معرفی اینجانب، امتناعی نداشته باشید، چون ما از نظر ساواک شناخته شده هستیم و مسئله از جانب ما تفاوتی نمی کند.
این توصیه را از این جهت به او کردیم که مبادا برای معرفی نکردن منشأ اعلامیه ها، زیر شکنجه قرار بگیرد و صدمه ای به ایشان وارد شود.
» 1ـ منظور قرآن آریامهری است که در راستای عوامفریبی، تهیه شد و در شهرهای مختلف کشور، به روحانیون اهدا گردید.
2ـ این اظهارات در حالی است که ساواک نسبت به آیت الله حاج سیدابوتراب ابوترابی و آیت الله سیدعباس ابوترابی دارای حساسیت می باشد و کنترل آنان را از زمان امضای تلگراف مخالفت با انجمن های ایالتی و ولایتی در سال 1341 مدنظر داشته است.
3ـ حجت الاسلام سیدعلی (حاجی آقا بزرگ) علوی فرزند آیت الله سیدمحمد باقر علوی در سال 1281 ه ش در شهرستان قزوین به دنیا آمد.
البته محل صدور شناسنامه ایشان شهر مذهبی قم می باشد.
ساواک قزوین در خرداد ماه سال 1342 برای ایشان، سابقه تشکیل داده و نوشته است : «مشارالیه یکی از طرفداران آیت الله خمینی بوده...
در تاریخ 15 /3 /42 در مسجد ملاوردیخان اظهارات تحریک آمیز نموده است.
» ایشان که به همراه مرحوم آیت الله سیدعباس ابوترابی در فعالیت ها شرکت داشته، از اعضای کمیته نهضت آزادی «جامعه دیانت» معرفی گردیده که از طرف حضرت امام خمینی (ره) سهم امام در اختیارش قرار می گرفته است.
آقای سیدعلی علوی از اعضای هیئت علمیه شهرستان قزوین و در مسجد اسکندریه تهران به اقامه جماعت اشتغال داشت، و در تاریخ 25 /12 /52 به رحمت ایزدی پیوست.
4ـ حجت الاسلام سیدعلی اصغر علوی فرزند آیت الله سیدمحمدباقر قزوینی در سال 1306 ه ش در شهر قم به دنیا آمد.
ایشان تحصیلات کلاسیک را تا ششم ابتدایی طی کرد و سپس به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس در شهرستان قزوین در سنگر امامت جماعت یکی از مساجد ـ مسجد شاه ـ به تبلیغ و ارشاد، مشغول شد و در مدرسه دینی قزوین نیز به تدریس پرداخت.
ساواک در اظهارنظری، ایشان را تحت تأثیر آیت الله سیدعباس ابوترابی و فرزندان ایشان، دانسته و نوشته است : «در تاریخ 19 /5 /1357 در حسینیه ابوترابی در قزوین گفته است : از فعالیت های خود در این دوران انقلاب لذت می برم» ایشان که در تاریخ 14 /3 /57 مردم را به بستن مغازه ها در 15 خرداد، تشویق نموده بود، به اتهام اظهارات تحریک آمیز، در شهریور و مهرماه همان سال دو مرتبه دستگیر گردیده که مرتبه اول پس از دو روز و مرتبه دوم پس از حدود 24 روز از زندان آزاد گردیده است.

منبع:

کتاب حجت‌الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک صفحه 26









صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.