صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

استبداد رأی و خودمحوری

استبداد رأی و خودمحوری


متن سند:

استبداد رأی و خودمحوری
بی‌شک دو مؤلفه عجب و نگرش خطی، هر فرد و هر جریانی را به‌سوی حصار مطلق کردن اندیشه‌ها و نیز ایده‌ها و عملکردهای خطی مورد علاقه خود سوق می‌دهد و در زمانی کوتاه تمام روزنه‌های روشنایی را بر روی وی مسدود می‌سازد. در این مرحله است که خودمحوری از دامان عُجب زاده می‌شود و استبداد رأی و لجاجت با همه جلوه‌های زشت و ناپسند خود در سایه نگرش خطی و برخورد خطی خود را نمایان می‌سازد. مهدی ‌هاشمی، بعد از انقلاب و در روزهای آغازین بازجویی که هنوز به قتل‌ها و جرایم پشت پرده خود اعتراف نکرده بود به این خصلت‌ اشاره می‌کند و می‌نویسد:
«... خود من دارای یک نقطه ضعف خصلتی هستم به نام لجاجت و استبداد به رأی که در بسیاری از کارها و اعمالم موجب بروز تعصب و پافشاری و تندروی شده است ... همین حالت استبداد به رأی و پافشاری روی نقاط اختلاف با مسئولین یکی از عوامل عدم موفقیتم در کشور است که امیدوارم خود را اصلاح کنم...»1
او پس از اعتراف به قتل‌ها و جرایم دیگر، از استبداد رأی و خودمحوری به‌ عنوان مسئله‌ای وراثتی و جزئی از خمیرمایه وجودی خود پرده برمی‌دارد و می‌گوید:
«... محور دوم، استبداد به رأی هست. عدم نشست با بزرگان که در ما به‌وفور بوده؛ ما علاوه بر اینکه این استبداد به رأی را به‌ عنوان یک خصلت در خودمان داشتیم به‌ عنوان یک امر وراثتی هم از مرحوم به ارث برده بودیم. مادرمان مرتب می‌گفت که پدر شما هم همین‌طور در کارهایش استبداد رأى2 داشت و می‌گفت: شما همه‌تان به پدرتان رفته‌اید در استبداد رأی، حالا آن اوایل زندگی کمتر مشهود بود، اما در مراحل بعدی نمونه‌های خیلی زیادی من در زندگی دارم که علی‌رغم اینکه دسترسی به بزرگان زیاد داشتم و می‌توانستم با آن‌ها مشورت بکنیم در کارهایمان؛ ولی اعتقاد نداشتیم به مشورت با دیگران و همیشه سعی می‌کردم خودم تصمیم بگیرم و تصمیمات خودم را برایش اصالت قائل بودم...»3
مهدی ‌هاشمی درجایی دیگر ضمن اشاره به استبداد به رأی و خودمحوری به‌ عنوان خصلت‌های ذاتی و درونی، مطرح شدن را به‌ عنوان یک محور در همه زمینه‌های فکری و عملی خود، از علل و عوامل دیگر رشد و تقویت این خصلت برمی‌خواند و می‌گوید:
«... علاوه بر فطرت وراثتی که در ما بوده مسئله استبداد و خودمحوری؛ یک سری غلط‌های اجتماعی بالاخره ما را کشاند به اینکه خودمان را به‌ عنوان یک شاخص و یک محور در همه زمینه‌ها در فکر و در عمل و برخورد و غیره مطرح بکنیم...»4
بافت اجتماعی، زمان و مکان، رویکرد جامعه به نگرشی تازه در مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر یک به‌نوعی در سیر نزولی و تصاعدی هر فرد در مقوله‌های گوناگون خصوص مسایل اخلاقی نقشی بسزا ایفا می‌کند. در کنار مقبولیت کاذب و وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه، روند رو به رشد نوگرایی در مقطعی خاص از زمان در رشد و تقویت خودمحوری در فرد ضعیف‌النفس چون مهدی ‌هاشمی بی‌تأثیر نبود.
تشویق‌ها و ترغیب‌های کاذب و نظرخواهی‌های افراد و اشخاصی که همواره برای نیل به اهداف و یا بر کرسی نشاندن باورها و برداشت‌های خاص به رایزنی و جستجوی افکار و افراد می‌پردازند و خود هر از گاهی در پی محمل و ملجائی همواره فرد و یا جریانی را محک می‌زنند، در زندگی مهدی ‌هاشمی و سقوط فکری و اخلاقی او خصوصاً تبدیل خودمحوری در وجود او به یک ملکه نفسانی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. تصویر افرادی که امثال مهدی ‌هاشمی را از سویی همفکر و همراه و از سویی دیگر سکوی پرواز خویش قلمداد می‌کردند، در اعترافات مهدی ‌هاشمی چنین خود را می‌نمایاند:
«... خوب ما بعد آمدیم قم به خاطر همان سوابقمان این‌یک مقدار مسایل قبلاً داشتیم و این‌ها توی این جمع دوستان مثلاً یک حالت مقبولیتی خودبه‌خود برای ما پیش‌آمده بود. قبول داشتند ما را به‌ اصطلاح دوستان. توی هر کاری با ما مشورت می‌کردند. حال چه‌کار تخصصی بود چه نبود اعم از مسایل خارجی، داخلی حوزه و کذا. هر مسئله‌ای که پیش می‌آمد دوستان با ما مشورت می‌کردند ما را قبول داشتند. این حالت هم انسان را بیشتر تشویق می‌کند به تأثر و خودمحوری و خودمعیاری و با اینکه من بعضی اوقات می‌گفتم من به این کار سررشته ندارم، نمی‌دانم، آن‌ها می‌گفتند: نه هر چه شما بگویید ما همان کار را می‌کنیم و اینکه ما را بالاخره می‌کشاند[ند] به اینکه در این در این حالت تقویت بشویم. تقویت هم شدیم دیگر در این حالت.»5
مهدی ‌هاشمی در اعترافی دیگر از مقبولیتی کاذب در بین اقشار مختلف جامعه، استقبال از نوشته‌ها و سخنرانی‌هایش در برهه‌ای خاص از زمان، ‌اشاره می‌کند که در آن برهه هنوز موفق به تزکیه و تهذیب نگشته بود. برهه‌ای که نه‌تنها فرصت بازنگری در عملکردها را عملاً از وی سلب کرده بود، بلکه «موجب گشت تا روند تهی شدن از معنویت‌ها و غرورها به شخصیت کاذب و موهوم» در وجودش روند شتابانی را در پیش گیرد:
«خدا نکند همان‌طور که مقام معظم رهبری [حضرت امام راحل] فرمودند: انسان قبل از تهذیب نفس در جامعه و در میان مردم مطرح گردد. من هنگامی‌که این جمله از سخنرانی امام شنیدم آن را با خود تطبیق نمی‌کردم بلکه دیگران را مشحون آن می‌دانستم غافل از اینکه خودم یکی از بارزترین مصادیق فرمایش امامم. به احتمال زیاد این جمله آموزنده امام از فرمایش امام سجاد در صحیفه سجادیه(مکارم الاخلاق ۲۰) گرفته شده باشد که می‌فرماید «و لا ترفعنی فی الناس درجه الا حططتنی عند نفسی مثلها و لا تحدث لی عزاً ظاهراً الا احدثت ذله باطنه عند نفسی بقدرها» یعنی پروردگارا مرا در میان مردم به درجه‌ای ممتاز مگردان مگر آنکه به همان اندازه خودم [را در نزد خود] کوچک و متواضع گردانی و هرگونه عزت ظاهری که به من عطا می‌کنی پس ‌از آن باشد که به همان اندازه روح فروتنی را در نفسم ایجاد کرده باشی. من برخلاف فرمایش امام سجاد علیه‌السلام و جمله حضرت امام دام‌ظله العالی پیش از آنکه نفسم برای ورود به جامعه آماده شود به امور اجتماعی و مردمی رو آوردم و از آنجا که از قوّت بیان و قلم و مدیریت و مطالعات و تحلیل برخوردار بودم در میان قشری از نیروهای انقلاب شهرت یافتم.
استقبال از نوشته‌ها و سخنرانی‌هایم که در عین ‌حال ریشه‌ای در جناح‌بندی‌های سیاسی کشور نیز داشت مرا تا حدودی فریفت و روح انانیت را در وجودم دامن زد و اینجا بود که دیگر احتمال وجود نقص و کمبود و لغزش را در خود نمی‌دیدم بلکه به‌عکس به ‌وفور ناخودآگاه خویشتن خویش را می‌ستودم و این امر موجب گشت تا روند تهی شدن از معنویت‌ها و غرور به شخصیت کاذب و موهوم در وجودم تسریع گردد و بلغ ما بلغ»6
استبداد به رأى ذاتی و وراثتی، مقبولیت کاذب اجتماعی، عدم الگو گیری از نظام حوزه و متون شیعی و نیز رویکرد به الگوهای خارجی و متون غیر اسلامی موجب گشت تا مهدی ‌هاشمی در همه مقوله‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی و حتی مفاهیم اسلامی و قرآنی تنها به برداشت‌های خاص خود بسنده کند و به قول خود «زیر بار فلک هم نرود.»
این خودمحوری و خودمعیاری در برداشت‌ها و در برخوردها با افکار و آرای دیگران را می‌توان زیرساخت اصلی در لغزش‌های فکری مهدی ‌هاشمی نیز به شمار آورد:
«... من زیر بار فلک هم نمی‌رفتم. یعنی در هیچ کاری، نه در صحنه تفکر و اندیشه به غیر از آن الگوها و اسوه‌هایی که انتخاب کرده بودم زیر بار کس دیگر و نه در انتخاب شیوه برخورد و نحوه برخورد زیر با کسی می‌رفتم تا بخواهم ازش الگو بگیرم، خودم برای خودم معیار بودم و هم در عمل، در خود عملی که انجام می‌دادم، حال این اعمال جمعی یا عمل فردی. یادم هست که یکی از خصلت‌های بسیار مؤثر که در من وجود داشت و من تحت تأثیر این خصلت به‌ طورجدی قرار داشتم، آن حالت خودمعیاری بود. نمونه‌هایش هم زیاد هست. دیگر از برداشت‌های سطحی از اسلام گرفته که قبلاً بحث مفصل کردیم در آن محور؛ خوب آن نکته اصلی این بود که من به برداشت خودم خیلی متکی بودم و این حالت اتکا و اعتماد صد درصد و مطلق کردن، که من در ذهن و برداشت و دریافت خودم داشتم در مسایل فکری و برداشتی موجب آن ‌همه انحرافات و لغزش‌ها شد.
در انتخاب روش هم در برخوردهای اجتماعی و هم در کار تبلیغات و کار تربیتی صد درصد به روشی متکی بودم که خودم انتخاب می‌کردم؛ حال این روش سابقاً عملی شده، نشده، نقاط ضعف این روش مثلاً چی هست، مشورتی بکنم در رابطه با نقاط ضعف این روش، مطلقاً چنین چیزی نبوده.7
مهدی ‌هاشمی که با بهره‌گیری از اهرم‌های مختلف و ترفندهای گوناگون پایه‌های قدرت خود را هر روز بیش از روز گذشته محکم‌تر و گسترده‌تر می‌نمود، در حقیقت با استفاده از این اهرم‌ها، در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی نمودهای خودمحوری‌ها و استبداد به رأی‌ها را به منصه ظهور می‌رساند و در این رهگذر تا بدانجا پیش رفت که تنها به سخنانی از شخصیت‌های مورد قبول خود جامه عمل می‌پوشاند که مغایر با اندیشه‌ها و عملکردهای او به شمار نمی‌رفت. او همین حالت را در همه زمینه‌ها و در همه برخوردها با همفکران و دوستان نزدیک خود اعمال می‌کرد. به‌گونه‌ای که مزورانه با میدان دادن به آنان در جلسه‌های به‌ اصطلاح مشورتی همواره مترصد آن می‌شد که ایده‌ها و دیدگاه‌های خود را بر کرسی نشاند. نمود عینی برخورد مهدی ‌هاشمی در این محافل تا جایی است که می‌توان هدف وی از تشکیل مجالس شور و بررسی را در مقوله‌های گوناگون سیاسی، فرهنگی و... تنها و تنها خط دهی غیرمستقیم، انتقال دریافت‌های تازه خود و متقاعد کردن قولی و عملی شرکت‌کنندگان برشمرد تا نظرخواهی از آنان:
«... در مقابل خطوط مختلف باید چگونه برخورد کرد، با اینکه ما حالا با آیت‌الله منتظری نزدیک بودیم خیلی نزدیک بودیم و ایشان‌ هم مرتب یادم هست که در جلسات عمومی که صحبت می‌کردند و این‌ها راجع به سعه‌صدر و اینکه برخوردها باید باز شود و برخوردها مثلاً خیلی منبسط بشود در این محور ایشان خیلی بحث می‌کرد نسبت به حزب جمهوری و هم به دیگران ولی خوب ما روش خاص خودمان را داشتیم. روشی بود که به دریافت‌های خودمان شخصاً و هیچ ربطی هم نداشتیم که حال، آیت‌الله منتظری چه می‌گویند که مثلاً بر محور شرح صدر، ایشان عمل می‌کرد. ما دقیقاً در نظر تنگ‌نظری یک روشی انتخاب می‌کردیم برای مبارزه و هکذا مسایل سپاه و بعد از سپاه، بعد هم این اواخر مسئولین کشور.
این حالت خودمعیاری در ما بوده مثلاً ممکن است که حداکثر مشورتی که می‌کردیم با طیف دوستان خود ما بوده که مشورت‌ها، من یادم هست که انگیزه [ما] از مشورت این بود که آن‌ها را متقاعد بکنیم نه اینکه انسان در مشورت به‌ طور آزاد برخورد بکند. حال هر چه جمع‌بندی شد آن را عمل بکند نه. چون آن‌ها از من پایین‌تر بودند سعی می‌کردم با دادن اخبار و در برخورد، مثلاً جدی آن‌ها را هم به همین خط خودم به همین روش خودم معتقد کنم. این روش و این خط، و آن‌ها می‌پذیرفتند مشورت این‌طوری ما داشتیم از راه مثل آقای کیمیایی8 و آقای میرزایی و کذا. از این مشورت‌ها داشتیم، مشورتی که این حالتی بود و مثلاً درنهایت باز آن حالت خودمعیاری در یک جمع مثلاً پنج نفری، شش نفره حاکم می‌شد...»9
اعترافات کتبی‌ و شفاهی مهدی ‌هاشمی درخصوص انتخاب دوستان و همفکرانش گویای این حقیقت است که وی در راستای نیل به اهداف خود و برطرف ساختن موانع فراروی خویش، در گزینش از هر قشر و صنفی انگشت بر افراد و اشخاصی می‌نهاد که با توان تسلط بر آن‌ها را در کنش‌ها و واکنش‌های سیاسی و اجتماعی - چه در کوتاه‌مدت و چه در درازمدت - دارا باشد و یا این نیروها قدرت تبلیغ و رِله کردن افکار و اندیشه‌های او را در یکی از مواضع و اهداف از پیش تعیین‌شده داشته باشند و همواره بر محوریت او در تمام مسائل گوناگون سیاسی، اجتماعی مهر تأیید زنند. از همین‌جاست که نیروهای مرتبط با مهدی ‌هاشمی در تقسیم‌بندی اولیه به دو دسته طبقه‌بندی می‌شود که هر دو گروه خواسته و ناخواسته قبلاً از جدول و فیلتر خودمعیار وی می‌گذشتند. باید به این نکته اذعان داشت که او در شناسایی و روانشناسی افراد، تجربه و مهارت فراوان و تبحری خاص داشت و با تکیه بر روش‌های خاص خود و بهره‌جویی از تکیه‌گاه‌های دیگر، تشکل‌هایی را شکل می‌داد که در واقع خودمحوری و خودمعیاری او را ارضا می‌کرد. او در این زمینه می‌گوید:
«... مثلاً فرض کن در زمینه تشکل اگر معتقد به یک فرم خاص تشکیلاتی بودم، این را می‌گفتم. چون معلول یکی سری تحقیقات و کنکاش‌های علمی است باید به آن پایبند بشوم شدیداً، و شخصی را هم به آنجا راه نمی‌دادم و هکذا مقوله‌های دیگر.
سؤال: در انتخاب دوستانتان و همراهان حرکتتان؟
جواب: در انتخاب دوستان ‌همچنین در انتخاب دوستان ‌هم یک معیارهای خاصی برای انتخاب دوست و همفکر و همراه انتخاب می‌کردم و تعیین می‌کردم و طبق آن ضوابط می‌گفتم این انتخاب صحیح است و اینجا، جایگاه شرح صدر نیست...»1
جمله پایانی مهدی ‌هاشمی درخصوص انتخاب دوست و همفکر و تکیه او در اعترافاتش بر این نکته که این مقوله دیگر «جایگاه شرح صدر نیست» بیش از پیش نگرش تاکتیکی مهدی ‌هاشمی را به مقوله‌های اخلاقی، خصوصاً مقوله شرح صدر شفاف‌تر و روشن‌تر می‌سازد بدین معنا که وی به همان اندازه که از شرح صدر و خویشتن‌داری ظاهری به‌ عنوان اهرمی در جذب نیرو بهره می‌گرفت، در چینش نیروها و تشکلات خاص بر آن خط بطلان می‌کشید.
اعترافات مهدی ‌هاشمی درخصوص دوستان و نیز عملکرد همکاران و همراهان او بر این نکته اذعان دارد که او در وهله نخست کسانی را جذب خویش می‌کرد که خودمحوری‌ها و برداشت‌های خاص او را درخصوص مسایل گوناگون سیاسی و اجتماعی و نیز خودکامگی‌هایش را در جامعه عملی سازند. از این رهگذر معمولاً کسانی برگرد مهدی ‌هاشمی حلقه می‌زدند و جذب تشکل‌های وابسته به او می‌شدند که یا از نظر روحی دچار کمبود بودند و یا روحیه تأثیرپذیری آنان به‌قدری بوده که با کوچک‌ترین ‌اشاره مهدی ‌هاشمی احساسات آنان بر تعقل و تفکرشان غلبه می‌کرده است. گذشته از معدود دوستان و همفکران مهدی ‌هاشمی که از نظر فکری و اخلاقی در عرض وی حرکت می‌کردند. پرونده مهدی ‌هاشمی و سایر دوستانش گویای حکم‌فرمایی روح متقابل تحریک‌کننده و تحریک‌پذیر بر این جریان و نیروهایش می‌باشد که در این فراز تنها به مواردی چند از این فضای حاکم در طیف مهدی ‌هاشمی بسنده می‌کنیم. مهدی ‌هاشمی در بخشی از اعترافات خود درخصوص یکی از مسئولین بخش آموزش واحد نهضت‌ها می‌نویسد:
«... روح تحریک‌پذیری و خامی در او زیاد است به‌سادگی می‌توان از او استفاده نمود. عقاید دینی چندان نیرومندی ندارد. خیلی سطحی است. چون روحیه ابتکار خوبی دارد در هیچ ارگانی اشباع نمی‌شود و زود از این شاخ به آن شاخ می‌شود و نظر به اینکه عقاید مذهبی قوی ندارد خطر جذب خدای نخواسته به بعضی جریانات مشکوک را دارد. او زمانی می‌گفت من در جناح‌بندی‌های سیاسی هر کس را که زمینه کار صنعتی برایم فراهم سازد قبول خواهم داشت...»11
و درخصوص یکی دیگر از مرتبطین و همراهان قدیم‌الایام خود تا زمان بازداشت می‌نویسد:
«... بدین‌وسیله اطلاعات خود را درباره برادر ... یکی از قدیمی‌ترین محافظین خود به شرح زیر بیان می‌دارم:
سابقه آشنایی: «او را قبل از انقلاب می‌شناختم آن زمان زیاد در مسایل مبارزات نبود.»
روحیه: او فردی است تحریک‌پذیر به این معنا که زیاد نمی‌تواند عواقب کار را بسنجد و همین‌که مطلبی ‌به نظرش رسید می‌گوید یا کار به فکرش خوب آمد انجام می‌دهد. در حقیقت قدرت تعقل کمتری دارد...»12
و مهدی ‌هاشمی درباره کاظم‌زاده یکی از عوامل قتل‌هایی که توسط باند اتفاق افتاده نیز می‌نویسد:
«... فردی است درشت‌هیکل، قوی اندام و نیرومند ولی ساده‌لوح و بی‌فکر. قبل از انقلاب به خاطر همین بی‌فکری‌اش چندین بار مورد هجوم مخالفین محلی قرار گرفت و با کارد و قمه شدیداً مصدوم شد و خونریزی‌های زیادی از او شد ولی به خاطر قدرت بدنی زیاد از پای درنیامد.... فردی است صریح‌اللهجه، مستضعف، ساده‌لوح، صادق و تحریک‌پذیر...»13
مهدی ‌هاشمی همواره از روحیه پاک و بی‌آلایش جوانان و صداقت و خامی برخی از عوام در راستای اهداف و برنامه‌های خود سوءاستفاده می‌نمود و آنان را به سمت و سویی که خط فکری و جناح سیاسی او اقتضا می‌کرد سوق می‌داد. و در این راستا از هیچ حربه‌ای چون دروغ، نیرنگ و تحریف و تخریب افراد و افکار مقابل خود و جریان دوستانش سر باز نمی‌زد. سوءاستفاده مهدی ‌هاشمی از روحیه بی‌آلایش بسیاری از نیروهای مردمی خصوصاً ناپختگی جوانان در سوق دادن آنان به سمت و سویی که عملی شدن اهداف و انگیزه‌های غیراخلاقی وی را در پی داشت، ازجمله حرکت‌های غیراخلاقی و غیرانسانی است که نامی جز ساختن پل از روحیه‌های بی‌شائبه این قشر در رسیدن به مقاصد خود نام دیگری نمی‌توان بر آن نهاد.

توضیحات سند:

1. پرونده مهدی ‌هاشمی، ج ۱ صص ۱۵۸ و ۱۵۹.
2. مهدی ‌هاشمی سخت‌گیری‌های پدر در مسایل دینی و پافشاری وی برای ترک تحصیل دولتی و رفتن به حوزه را نوعی استبداد به رأی قلمداد می‌کند.
3. کالبد شکافی انحراف، نوار ۵.
4. همان.
5. کالبد شکافی انحراف، نوار ۵.
6. پرونده مهدی ‌هاشمی، ج(متفرقات)، ص ۷۳.
7. کالبد شکافی انحراف، نوار ۵.
8. علی‌اصغر کیمیایی پس از آشنایی با مهدی ‌هاشمی به سال ۱۳۵۹ مسئولیت فرهنگی واحد نهضت‌ها را به مدت شش ماه بر عهده داشت؛ سپس به واحد پاسخ به سؤالات روابط خارجی در دفتر آقای منتظری مشغول به کار شد. با آغاز شکل‌گیری حرکت فرهنگی این طیف در جذب و پرورش طلاب جوان در راستای اهداف خود وی مسئولیت فعال‌ترین مدرسه تحت پوشش به نام «مدرسه بعثت» را برعهده گرفت و به یکی از فعال‌ترین نیروهای طیف وابسته به مهدی ‌هاشمی مبدل شد.
9. کالبد شکافی انحراف، نوار ۵.
10 کالبد شکافی انحراف. نوار ۶.
11. پرونده مهدی ‌هاشمی، ج ۹، ص ۱۰۷.
12. پرونده مهدی ‌هاشمی، ج ۸، ص ۲۲.
13. پرونده مهدی ‌هاشمی، ج ۸، ص ۲۶.

منبع:

کتاب بن‌بست - جلد دوم / مهدی هاشمی مبانی اخلاقی صفحه 18
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.