تاریخ سند: 24 مرداد 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 سه شنبه 24/5/37 تا ساعت 0700 چهارشنبه 25/5/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 سه شنبه 24 /5 /37 تا ساعت 0700 چهارشنبه 25 /5 /37
شخصی به نام رضوی تماس گرفت و گفت: من دیروز نبودم و آمدن از ساواک دنبالم که فردا ساعت 8 خودتان را به ساواک معرفی کنید، برم یا نرم؟ 0524
صدوقی: با دکتر پاک نژاد ملاقات کنید، بعد تشریف ببرید.
*****
حسینی از بافق تماس گرفت و گفت: ضیایی پیغام شما را داد.
صدوقی: شنیدم که شما مردم را تحریک کردهاید راجع به اسلحه واین حرفها، منبعد از این حرفها... [نقطه چین در اصل]
حسینی: من فقط اگر از اسلحه صحبت کردم، گفتهام کشورهای مسلمان در مقابل کشورهای بیگانه (راجع یک سوره عربی گفت) بعد راجع به انزال...[نقطه چین در اصل] سوره عربی و هرگز این موضوع نبوده.
صدوقی: بسیار خوب، خواستم بگم چیزی نباشد که مردم تهییج شوند.
حسینی: حتی خبر اصفهان رسید، من گفتم اسلحه به مردم بیاسلحه کشیدهاند و شاید هم مردم اسلحه داشتند و ما هرگز ... [نقطه چین در اصل]
صدوقی: معذرت میخوام، گاهی سری به من بزنید.
حسینی: خبر جدیدی از اصفهان و شیراز ندارید؟
صدوقی: نه. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام اسلامی از ابرقو تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: میخواستم ببینم چه وظیفهای تعیین میکنید؟
صدوقی: همین وظیفهای که دیگران دارند.
اسلامی: گویا تازه برنامهای پخش شده برای تعطیل جماعت؟
صدوقی: نه، تعطیلی جماعت که نبوده، جماعتها برقرار باشه، منتها اشخاصی که مسجد میروند، مطالب را به گوش مردم برسانند.
اسلامی: اطلاع داشتم، ولی گویا تازگی دستوری از آیتالله خمینی آمده است؟
صدوقی: نه، ایشان دستور تعطیل مساجد را ندادهاند؛ فقط فرمودهاند که هرکسی در مسجد وظیفه خودرا انجام بدهد و مظالم دولت را گوشزد مردم کند.
اسلامی: این آشیخ محمدجواد اینجا هیچ کاری نمیکند، چی کار کنم؟
صدوقی: ایشان کاری نمیتواند بکند، پیرمرد 90 ساله همین قدر که نفس میکشد بس است و مردم کار به آن نداشته باشند و ایشان را بگذارند کنار.
اسلامی: اینجا هر امری باشد حاضریم.
صدوقی: همان دستوری که آقای خمینی در اعلامیهشان دادهاند، همان دستور را عمل کنید.
اسلامی: ما با آقایان قم هم تماس گرفتیم، گفتند با جنابعالی تماس بگیریم.
صدوقی: همان دستوری که در اعلامیه دادهاند، عمل کنید.
*****
شخصی تماس گرفت و گفت: تهران سه روز تعطیل اعلام کرده است از فردا؛ یزد بنا نشد چیزی بشه؟
صدوقی: سه روز که مشکل است، ولی پنج شنبه تعطیل میکنیم. سپس خداحافظی کرد.
*****
شخصی به نام کاظم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: آقای صابری صحبت کردند و گفتند یزد بناست چی کار کنند و اگر پنج شنبه قراره تعطیل بکنند، من و یا یکی از دوستان را برای منبر بفرستم؟
صدوقی: مانعی ندارد و پنج شنبه تعطیل است.
کاظم: پس من بهشان زنگ بزنم؟
صدوقی: بله، بله.
*****
صابری تماس گرفت و رجبعلی گوشی را برداشت. بعد از احوالپرسی، صابری پرسید: حاجی آقا هستن؟
رجبعلی: از کجا تلفن میکنید؟
صابری: از تهران.
رجبعلی: حاجی آقا همین الان رفتن مسجد.
صابری: سلام برسانید.
رجبعلی: کاری، فرمایشی؟
صابری: یک موضوعی بود، حالا که نیستن.
رجبعلی: پس، فردا تلفن بزنید.
توضیحات سند:
ـ
1. آیتالله صدوقی(ره) که در این روزها از مستمعین قابل توجهی در مسجد حظیره برخوردار بود، در روز بیست و چهارم مرداد در سخنرانی خود گفت: « سرکوه فلان ده یا محل، بقعهای ساخته شده، میروند برای آن بودجه تعیین میکنند، چون آثار باستانی است، ولی مسجد نو شیراز، مقابل شاه چراغ، به ویژه دربهای آن که حالا نمیتوان ساخت و مسلماً از آثار باستانی بود، ریختند درب و فرش مسجد را آتش زدند و مردم را به رگبار بستند و کشتند. وقتی مردم از مسجد بیرون آمدند، که نوعاً بچههای 14- 15 ساله بودند، از چهار طرف به آنها حمله کردند و مردم را با سنگربندی که کرده بودند، به رگبار بسته و زن و پیر و جوان را کشتند. 39 جنازه را به سردخانه بیمارستانها بردند و در چالهای ریختند تا پول گلوله ندهند. نمیدانم پول گلوله، 6 هزار تومان، 7 هزارتومان، چقدر هست. 400 نفر جوان رفتند بیمارستان، با چوب و چماق به آنها حمله شد که چرا آمدهاند به مجروح بیگناه خون بدهند. حدود 80 نفر وارد بیمارستان شده و خون خود را هدیه کردند. حالا هرچه هست میکشند، با مسجد مخالفند، با دین مخالفند. ماه مبارک رمضان است، در اصفهان حق اقامه و نماز ندارند، نمیتوانند 3 نفر کنار هم بایستند، چه حسابی چه کتابی. مقصودم این بود، شهادت خیلی خوب است، هیچ چیز به اندازه شهادت ارزش ندارد، به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) خدا برای مخصوصین افراد خود جهاد را گذاشته، مسلمانان در آن جهان چطور شتاب زده میرفتند برای جهاد تا خونشان ریخته شود، با یک شوقی برای اینکه به این فیض نائل شوند. نمیتوانم بگویم چه اینها همه شهید هستند، به حساب دین و ایمان رفتند، برای حفظ لااله الااله و قرآن و دین و آئین رفتند. باور کنید نمیتوانم حرف بزنم. هر روز صبح که میشود، با خبری روبرو میشویم، درب مساجد را بستند، پیرمردها را کشتند و بچهها را کشتند. الان در اصفهان حقی که نماز جماعت بخوانند ندارند، مساجد اصفهان از اول رمضان تا غروب گوینده بالای منبر بوده است. درب مسجد شاه را بستند، جزء آثار باستانی شده، نصرانی، یهودی، امریکائی، افریقائی و که نمیدانم چه بگویم توریست وارد مسجد میشوند، حق دارند، مأمور مثل نوکر پشت سرش راه میافتد، ولی من و شما اگر وارد مسجد شویم و دو رکعت نماز بخوانیم، حق نداریم؛ تا اینجا رسیدیم، تا این پایه رسیدیم. این مساجد بزرگ برای خارجی ساخته شده، در مسجد جمعه خودتان با کفش رفتند روی منبر خنده و مسخره بازی کردند، ارزش ما را بردند، آبروی ما را بردند، مساجد ما را آتش زدند، در حرم حضرت رضا(ع) آدم را با چوب و چماق زدند. حضرت امام رضا(ع) امام شماست، چطور زوارش را با چوب زدند. یا رضا ! تو امامی، تو رضائی، خودت سزای آنها را بده.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 3996 /26 ﻫ - 1 /6 /37
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 212