صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

نهضت کربلا، از دهم محرم سال 61 هجرى، تا روز ظهور حضرت بقیه‌اللّه‌الاعظم (عج) چراغ روشنى است که فراروى همه کسانى که مى‌خواهند با ظلم و ستم به مبارزه برخیزند، قرار دارد.

نهضت کربلا، از دهم محرم سال 61 هجرى، تا روز ظهور حضرت بقیه‌اللّه‌الاعظم (عج) چراغ روشنى است که فراروى همه کسانى که مى‌خواهند با ظلم و ستم به مبارزه برخیزند، قرار دارد.


متن سند:

نهضت کربلا، از دهم محرم سال 61 هجرى، تا روز ظهور حضرت بقیه‌اللّه‌الاعظم (عج) چراغ روشنى است که فراروى همه کسانى که مى‌خواهند با ظلم و ستم به مبارزه برخیزند، قرار دارد.
همین است که فرمود:
«انّ‌لِلحسین حرارۀ فى قلوب‌المؤمنین لن تبرد ابدا»
کربلا، کلاس انسان‌سازى و حضرت حسین (ع)، معلم بزرگ این کلاس است.
دو شعرى که در مقابل شما قرار دارد، از سوابق پراکنده‌اى که در بایگانى ساواک موجود است، به دست آمده و از زمان دقیق توزیع و تکثیر آن اطلاعى در دست نیست.
یکى از این شعرها، با نام «فریاد» خطاب به حضرت حجه‌ابن‌الحسن (عج) است که از یک کتاب مجموعه شعر برداشت شده و دیگرى با عنوان «نمازخون،» داراى مطلعى به شرح زیر است:
خون شهداى دین که عطرآمیز است
برجان ستمگران شررانگیز است
از نهضت مختار پس از قتل حسین
پیداست که شمشیر عدالت‌تیز است
مى‌گویید که او خون مرا خواهد ریخت. و از اینم مى‌ترسانید. غافل از اینکه خون مظلوم چون ریخته شود خواهد جوشید. موج خواهد زد و امواج خروشانش ستمگران را در غرقاب فنا خواهد انداخت
تا مرغک روز نابهنگام
از حمله بوم شب بمیرد
باید که شفق به خون نشیند
تا باز سپیده پر بگیرد
اى شام ستم سپیده سرزد
ما صبح عدالتیم، اینک
تا نقش تو از جهان زداییم
جویاى شهادتیم اینک
برخیز حبیب،، این سفر را
ره‌توشه، ز عشق خویش بردار
در خون، بنشین تو کربلا را
من نیز، چو مرغ بر سر دار
یاران همه سوى مرگ رفتند
بشتاب که تا ز ره نمانیم
اى خون حماسه در رگ دین
برخیز نماز خون بخوانیم
* * *
کجایى اى !
کجایى تو ،
امام راستین عصر
نگهبان و نگهدار حماسه پرشکوه ما
کجایى تو
کجا؟
اى مرزبان سرزمین عشق
نمى‌بینى مگر نیرنگ‌بازان را
و یا این فتنه‌سازان را
بیا
اى پاسدار کشور پاکى
که طراران غارتگر،
علمداران پستى به خدعه و نیرنگ
نگهبانان افکار پلید و زشت و شیطانى
نشسته در کمین سرزمین تو
و سفره غارت اندر پیششان پهن است
و یاران تو در زندان خاموشى
به بند اندر،
سکوت از روى ناچارى
که خیل ناجوانمردان
سپاه وحشى تاتار
با سرنیزه هاشان حکم مى‌رانند
صداها در گلو حبس است
و کس یاراى حق گفتن، به خود هرگز نمى‌بیند
که حق گفتن همانا مرگ،
و یاران تو در زندان غم محبوس
بیا از غم رهاشان کن
و باز این سرزمین مرده را
با آن دم‌پاک مسیحایى
دوباره زندگانى بخش
حیات جاودانى بخش

منبع:

کتاب فریاد هنر صفحه 141


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.