صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

ماژور ایمبرى

ماژور ایمبرى


متن سند:

ماژور ایمبرى
نزدیک به دو هفته قبل از واقعه قتل ایمبرى، شایعه مکررى در سطح شهر تهران رواج پیدا کرد مبنى اینکه چشم یک بابى که قصد داشته سم در سقاخانه شیخ هادى بریزد کور شده است. جداى از این که منشأ این شایعه مبهم بود، خیلى سریع در سطح شهر پخش شد.
ملک‌الشعراء بهار علت این امر را شایعه‌پراکنى نظمیه مى‌داند و همین طور حالت روانى در مردم که منتظر امور و وقایع جدید در جامعه بودند. لذا مقدمات برپایى جشن و مراسم خاصى در بازار خیلى به سرعت فراهم شد و دستجات متعددى به صورت هیئت‌هاى مذهبى به سوى چهارراه آشیخ هادى به حرکت درآمدند. این حرکت‌ها توأم با دادن شعارهایى بر ضد بابى‌ها بود و حتى هیکل‌هاى پارچه‌اى را به‌عنوان سمبل بابى‌ها آتش مى‌زدند.
در این مدت سقاخانه جماعت زیادى دیدارکننده داشت و شایعات هر روز بیشتر مى‌شد و شوق مردم جهت دیدن معجزات افزایش مى‌یافت.
روز جمعه 27 تیر 133 ش، حوالى بعدازظهر بود که جماعت بسیارى از زن و مرد به علت تعطیلى روز جمعه و شور و حرارت ناشى از شایعات مربوط به معجزه در اطراف سقاخانه جمع شده بودند.
ماژور ایمبرى، ویس قنسول سفارت آمریکا در تهران، به همراه سیمور به چهارراه آمد. ایمبرى پس از ورود به محل، با دوربین عکس‌بردارى، شروع به کار مى‌کند. ابتدا مردم به بهانه منع عکسبردارى از زنها، مانع کار وى مى‌شوند، ولى وى جاى کار و ایستادن خود را عوض مى‌کند، ولى باز هم با نهادن کلاه جلوى دوربین، مجددا مانع وى مى‌شوند. مصطفى فاتح مى‌گوید:
«یک پاسبان گوشزد کرد که عکاسى در این موقع خطرناک است، و ایمبرى هم پذیرفت و به سوى کالسکه حرکت کرد ولى بعد مردم حمله کردند و به تصور اینکه عکس برداشته و از سویى قصد مسموم کردن آنجا را داشته به وى حمله کردند در حالى که آنها نمى‌دانسته‌اند که او کنسولیار سفارت امریکاست.
بقیه مورخان مى‌گویند:
«پس از منع اولیه مردم، وى سماجت کرد و در وسط چهارراه، چهارپایه دوربین را به زمین نهاد، و بعد با چند تشر از سوى مردم عقب‌نشینى کرد و با سیمور سوار درشکه شدند. به قول ملک‌الشعراء بهار، در این موقع، چند موتور سوار توقف کرده مردم را بر ضد ایمبرى تحریک مى‌نمودند. حسین مکى، یکى از اینها را مصطفى فاتح صاحب مقام بعدى در شرکت نفت انگلیس مى‌داند ک فریاد مى‌زده این شخص بهایى است و قصد مسموم کردن سقاخانه را داشته، که این عمل او سبب هجوم مردم به وى مى‌شود. این امر مورد تأکید فرخ هم هست1. به قول او، یکى از سه موتور سوار فریاد مى‌زده، که این آمریکایى‌ها دوستان بهایى‌هایند که در کشورشان از آنها پذیرایى مى‌کنند. مواظب اینها باشید. نفر سوم گفت: مسلمین چرا معطلید. بیاید اینها را بکشید و مردم حمله کردند».
به هر حال، مردم به سوى وى که در حال فرار به سوى کالسکه بود، هجوم آوردند و شروع به زدن او کردند. دخالت چند نظامى هم در این زدوخورد مشخص است. درشکه به سوى خیابان استخر حرکت کرد و مردم با چوب و سنگ به تعقیب آن پرداختند. در خیابان استخر، سورچى مجروح شده بود و یک نظامى به جاى او نشسته به جلو مى‌راند. در چهارراه حسن‌آباد عابران و تعقیب‌کنندگان، سورچى دوم را هم ناکار مى‌کنند که روز بعد مى‌میرد. کالسکه تا جلو خان میدان مشق مى‌رسد. ایمبرى خود را به قهوه‌خانه مى‌رساند و پس از زدوخورد به سوى سر در میدان مشق فرار مى‌کند و به سربازان و قراولان پناه مى‌برد و این در حالى است که پرتاب سنگ و آجر و غیره به سوى او ادامه دارد. در آنجا سربازى با شوشکه (یک نوع شمشیر) ضربه‌اى به او مى‌زند و او به زمین در مى‌غلتد یک ماشین از نظمیه با جمعى پلیس مى‌آید، وى را از خیابان جلیل‌آباد به مریضخانه مى‌برد، ولى مردم باز هم وارد مى‌شوند. ضربه آخر را به او مى‌زنند و او را مى‌کشند. در شرح این وقایع آنچه مهم است، پس از شروع تعقیب مردم، تا رسیدن به مریضخانه نظمیه، جاى بحث فراوان دارد. ملک‌الشعراى بهار مدعى است که روزنامه‌هاى رسمى خلاف واقع گزارش کرده‌اند. وى خود با تحقیق از شاهدان دریافته که نظامیان به ضرر قونسول دخالت کرده‌اند. در حالى که در روزنامه رسمى آمده که پلیس تماما از وى حمایت کرده و مردم با پلیس هم درگیر شده‌اند. و خیلى از وقایع، مثل پناه بردن ایمبرى به نظامیان میدان مشق و حمله آنها به وى را هم نیاورده‌اند. مستوفى کلاً اوضاع پس از هجوم مردم را مبهم مى‌داند. به نظر وى، چند مزدور به ظاهر نظامى، کالسکه را تعقیب کرده و تا میدان مشق سبب تهییج مردم که از موضوع بى‌اطلاع بوده‌اند، شده‌اند و این تعقیب را تا مریضخانه ادامه داده‌اند.2
کودتاى انگلیسى سید ضیاءالدین طباطبایى ـ رضاخان، در سال 1299 ش با ورود ارتش به عرصه سیاست توأم بود.
در 21 مهر 1299 ژنرال ادموند آیرونساید به جاى ژنرال چم‌پین، فرماندهى قواى انگلستان در ایران را به دست گرفت. درست یازده روز پس از این انتصاب، آیرون ساید به اتفاق نرمان ـ وزیر مختار انگلیس ـ به ملاقات مشیرالدوله (نخست‌وزیر) رفت و برکنارى استاروسلسکى3 را از فرماندهى قزاقخانه خواستار شد. پس از هفت روز به دستور سپهدار رشتى که در 4 آبان ماه به رئیس‌الوزرائى رسیده بود، در تاریخ 8 آبان استاروسلسکى از ایران اخراج شد.
در تاریخ 12 آذر ماه دولت انگلستان طى یادداشت شدیداللحنى به دولت ایران متذکر شد که قزاقخانه بایستى تحت فرماندهى و نظارت خرج مأمورین انگلیس باشد. روز دهم بهمن ماه 1299 ش، ژنرال آیرونساید، در ملاقات با رضاخان میرپنج، اعلام کرد:
«اگر شما قدرت را در دست بگیرید، مخالفتى نداریم.»
22 روز بعد، قواى قزاق به فرماندهى رضاخان در شاه‌آباد تهران اردو زد و روز بعد کلانترى‌ها، وزارتخانه‌ها، پست‌خانه‌ها، تلگرافخانه و ادارات دولتى و مراکز حساس شهر را تصرف کردند و در همین روز اعلامیه‌اى نه ماده‌اى تحت عنوان «حکم مى‌کنم» توسط رضاخان صادر شد و توسط قزاقان به در و دیوار شهر الصاق گردید. در فرداى این روز، رضاخان از طرف احمدشاه به منصب سردارى و لقب سردار سپهى و فرماندهى دیویزیون [لشکر] قزاق رسید.
در این دوران بود که رضاخان به سازماندهى نیروى نظامى پرداخت و ضمن ترفیع درجات کلیه صاحب‌منصبان قواى قزاق، به دنبال درگیرى با ماژور مسعود خان که وزیر جنگ بود در 7 /2 /13ش به وزارت جنگ رسید.
پنج ماه بعد ـ براى اینکه خود را فردى مستقل معرفى کند ـ پلیس جنوب را که توسط انگلیس‌ها تأسیس شده بود، منحل کرد و 14 روز بعد کلنل کلروپ سوئدى را که رئیس ژاندارمرى بود، برداشت و کلنل عزیزاللّه‌ خان (سرلشکر ضرغامى) را به جاى او منصوب کرد. یک ماه پس از آن، به 7 تن از عوامل انگلیسى خود، درجه امیرلشکرى داد و آنها را به فرماندهى مناطق مختلف کشور گمارد.
پس از از این زمینه‌چینى‌ها بود که در مرداد ماه 131ش قلعه چهریق را فتح کرد و اسماعیل سمیتقو را شکست داد و در مجلس و نزد احمدشاه از ارج و قرب بیشترى برخوردار شد. متعاقب نطق نماینده تبریز در مجلس ـ معتمدالتجار ـ و متهم کردن وى به قلدرى و حمایت شهید مدرس از بیانات معتمدالتجار و متعاقب آن انتقاد مطبوعات از وى، در تاریخ 15 /7 /131 استعفا داد. او که در مهره‌چینى در مناطق مختلف کشور به تدبیر انگلیسها، موفق عمل کرده بود، به دنبال تظاهراتى که در شهرهاى مختلف به نفع او صورت گرفت، دو روز بعد به کار خود بازگشت و پس از گذشت حدود یک سال رئیس‌الوزرا شد. پنج روز پس از نخست‌وزیرى رضاخان، احمدشاه راهى اروپا شد و در همین حین عبدالحمید ـ پادشاه عثمانى ـ استعفا داد و حکومت عثمانى به جمهورى تبدیل و مصطفى کمال آتاتورک، رئیس جمهور ترکیه شد.
در تاریخ 21 /8 /132، رضاخان با انتشار اعلامیه‌اى، نسبت به کسانى که با بیگانگان ارتباط دارند، اظهار تنفر و بدبینى کرد و خود را منزه و مبرا قلمداد کرد؟! او در اسفند ماه همین سال بلواى جمهورى رضاخانى را سازماندهى کرد.
سال 133 ش در حالى آغاز شد که جلسه علنى مجلس براى اعلام جمهوریت تشکیل شده و در بیرون مجلس بین مردم و نظامیان زدوخورد شدیدى در گرفته بود. به دستور رضاخان، بر عده نظامیان افزوده شد و با تیراندازى صورت گرفته، عده زیادى از مردم مصدوم و مجروح و تعدادى نیز کشته شدند.
مخالفت علما و به تبعیت آنان، مخالفت اصناف و مردم با جمهورى رضاخانى، سردار سپه را وادار به دادن اعلامیه‌اى مبنى بر توقف نهضت جمهورى نمود.
تلگراف عزل رضاخان توسط احمدشاه که در پاریس بود، باعث قهر او شد و به رودهن رفت. روزنامه‌هاى طرفدار او، مقالات اساسى خود را به استعفاى او اختصاص داده و شدیدا به مخالفین، مخصوصا شهید آیت‌اللّه‌ سیدحسن مدرس حمله کردند.
على دشتى عامل سرشناس انگلستان و مدیر روزنامه شفق سرخ، تحت‌عنوان (پدر وطن رفت) مقاله‌اى تند و کوبنده نوشت و فرماندهان نظامى در تهران و شهرستان‌ها دست به تظاهرات نمایشى زدند و در خیابان‌ها رژه رفتند. امراى لشکر تلگراف‌هاى تندى علیه مجلس و مخالفین به تهران مخابره کردند و تهدید به حمله به تهران نمودند. فشارهاى سازماندهى شده، باعث بازگرداندن رضاخان به تهران و رئیس‌الوزرایى مجدد او شد. در این اوضاع و احوال بود که در 27 /4 /133 ش، ماژور ایمبرى به قتل رسید و تعاقب آن در تهران حکومت نظامى اعلام شد.4
صرف‌نظر از اوضاع و احوال سیاسى ـ اجتماعى آن دوران و وضعیت مجلس شوراى ملى و نقش اقلیت آن و شرایط روحى و روانى حاکم بر مردم، روس و انگلیس که ایران را صحنه تاخت‌وتازهاى خویش قرار داده بودند نیز، حضور همپالگى تازه به دوران رسیده خویش ـ آمریکا ـ را برنمى‌تابیدند.
اخراج مورگان شوستر در پى اولتیماتوم سفارت روس و اصل استخدام اتباع خارجى به اجازه سفارت‌هاى روس و انگلیس، اعتراض شدید انگلستان نسبت به واگذارى نفت شمال به شرکت امریکایى و... از جمله مواردى است که براى هر یک، مبحث جداگانه‌اى نیاز است که در کتب تاریخى بعضا به‌طور مفصل به آن پرداخته‌اند.
در ماجراى قتل ماژور ایمبرى در سندى تاریخى که 17 روز بعد از حادثه، توسط فضل‌اله زاهدى براى ریاست ارگان کل حرب، ارسال گردیده و قریب 8 سال از عمر آن مى‌گذرد، موارد متعددى وجود دارد که قابل بحث و پیگیرى است، لیکن به علت اینکه پرداختن به تمامى این موارد در حوصله این مختصر نمى‌باشد، در این بخش، تنها به معرفى فردى به نام سیمور که در متن گزارش فضل‌اللّه‌ زاهدى، امریکایى معرفى شده است، پرداخته‌ایم.
سیمور عضو شرکت نفت انگلیس بود که به‌علت خطایى که از او سر زده بود، در سفارت آمریکا به حالت تبعید به سر مى‌برد.5
علت و چگونگى حضور سیمور در سفارت آمریکا به‌عنوان تبعیدى!!؟ و پایگاه و جایگاه او در حدى که با کنسولیار امریکا در مراوده و رفاقت بوده و در صحنه حضور یافته است و چگونگى نجات یافتن او از صحنه و امریکایى معرفى شدن او در گزارش، نقش نیروى نظامى در این حادثه، همه و همه جزو مواردى است که نیازمند بررسى و تحلیل دقیق و موشکافانه است که آن نیز فرصتى دیگر را مى‌طلبد. در این نوشتار تنها نظر خوانندگان محترم را به تبارشناسى خاندان سیمور و نقش آنان در رفورماسیون انگلیس، جلب مى‌نماییم و قضاوت درباره حادثه قتل ایمبرى را به خوانندگان وا مى‌گذاریم.
خاندان سیمور، که از 45 سال پیش تاکنون عنوان دوک سامرست را برخود دارد، از کهن‌ترین و مهم‌ترین خاندان‌هاى اشرافى انگلیس است و از نظر اهمیت و جایگاه تاریخى در ردیف خاندان‌هاى هوارد و سیسیل شناخته مى‌شود. اعضاى این خاندان نقش درجه اولى در رفورماسیون انگلیس ایفا کردند و از این نظر در تاریخ این کشور جایگاهى برجسته دارند.
تبار این خاندان به شوالیه‌اى از سکنه ولتشایر، به نام سر جان‌سیمور6 مى‌رسد، دو پسر اوبه خدمت دربار هنرى هشتم درآمدند و دخترش، جین سیمور، ندیمه کاترین آراگونى و سپس آن بالین شد. هنرى هشتم یکى دو سال پس از ازدواج با آن بالین، شیفته جین‌سیمور شد و این علاقه در سقوط و اعدام آن بالین مؤثر بود.
هنرى، یازده روز پس از اعدام آن بالین، جین سیمور را به عقد خود درآورد (3 مه 1536) در 12 اکتبر 1537 ادوارد ششم به دنیا آمد و دوازده روز بعد مادرش درگذشت. معهذا، خاندان سیمور تا پایان سلطنت هنرى هشتم مورد علاقه و لطف پادشاه بودند.
سرادوارد سیمور(7) 36 ساله بود که خواهرش، جین سیمور، با هنرى هشتم ازدواج کرد واین سرآغاز ورود و صعود سریع خاندان سیمور در هرم اشرافیت انگلستان است. ادوارد در سال 1357 به ارل هرتفورد ملقب شد و در سال 1542 مدت کوتاهى در سمت فرمانده کل نیروى دریایى انگلیس منصوب گردید. در سال 1544 فرماندهى قشون انگلیس را در حمله به اسکاتلند به دست داشت و در این حمله بود که شهر ادنبورگ، پایتخت اسکاتلند، اشغال و غارت شد. در سال بعد در جنگ با فرانسوى‌ها نیز به پیروزى دست یافت.
با مرگ هنرى هشتم (28 ژانویه 1547)، سلطنت انگلستان به پسر خردسالش، ادوارد ششم، انتقال یافت و دایى او ادوارد سیمور، در مقام قیم پادشاه و نایب‌السلطنه جاى گرفت.
در 16 فوریه 1547 به دوک سامرست ملقب شد و به مدت دو سال و نیم حکمران واقعى انگلستان بود.
در این دوران، وى تلاش براى استقرار آیین پروتستان در انگلیس را آغاز کرد، جرم عدم پذیرش ریاست پادشاه بر کلیساى انگلستان خیانت اعلام شد که مجازات آن اعدام بود، و در سال 1549 استفاده از کتاب نیایش همگانى اجبارى اعلام گردید. این اقدامات، قیام سال 1549 کاتولیک‌ها را در غرب انگلستان سبب شد. در پیامد این ناآرامى‌ها و اعتراض‌هاى مردمى بود که گروهى از اشراف و نظامیان، به رهبرى جان دادلى، ارل وارویک،8 علیه سیمور شوریدند و اقتدار او را به شدت محدود کردند. از آن پس تا مرگادوارد ششم (6 ژوئیه 1553) دادلى فرمانرواى واقعى انگلیس بود. دادلى سرانجام در اکتبر 1551 سیمور را خلع و زندانى کرد و چهار ماه بعد (22 ژانویه 1552) او را به اتهام خیانت اعدام نمود.
دومین برادر جین سیمور، توماس سیمور9 نام داشت. پس از ازدواج خواهرش با هنرىهشتم، او نیز به مناصبى دست یافت و مدتى به مأموریت‌هاى دیپلماتیک و نظامى رفت. پس از صعود برادرش به نیابت سلطنت ادوارد ششم به لرد سیمور ملقب شد، به عضویت شوراى مشاورین پادشاه درآمد و در مقام فرمانده کل نیروى دریایى (1547 ـ 1549) جاى گرفت. لرد سیمور در سال 1547 با کاترین‌پار، بیوه هنرى هشتم، ازدواج کرد. او نفوذى فراوان بر شاه خردسال داشت و به نوشته بریتانیکا، با دزدان دریایى معاملات پرسودى انجام مى‌داد. لرد سیمور رؤیاى دستیابى به قدرت کامل را در سر مى‌پروراند. لذا، پس از مرگ کاترین‌پار (سپتامبر 1548)، کوشید تا با الیزابت، دختر هنرى هشتم و ملکه الیزابت بعدى، ازدواج کند و تاج و تخت انگلیس را تصاحب نماید. برادر بزرگ، نایب‌السلطنه، از این وصلت به هراس افتاد و لرد سیمور را به اتهام خیانت دستگیر و اعدام نمود. پس از خلع دوک سامرست، یکى از اتهامات او قتل برادرش بود. تاریخ مفصل خاندان سیمور در سده‌هاى بعد، تا به امروز تداوم داشته است.
چارلز سیمور، دوک ششم سامرست، از توطئه‌گرانى بود که در صعود خاندان هانوور به سلطنت انگلستان نقش مؤثر ایفا نمودند. او در سال 1682 با الیزابت پرسى، دختر ارل نورثامبرلند، ازدواج کرد و املاک پهناور و میراث هنگفت او، از جمله کاخ نورثامبرلند در لندن را به ارث برد. سیمور در زمره آن گروه از درباریان بود که به جیمز دوم خیانت کردند و به صعود ویلیام اورانژ یارى رسانیدند. از سال 1692 در زمره دوستان پرنسس آن جاى گرفت و زمانى که آن به سلطنت رسید مورد الطاف ملکه قرار گرفت و در سال 172 رئیس اصطبل‌هاى سلطنتى شد. چارلز سیمور رقیب جان چرچیل بود و در سال 1711 همسرش به عنوان ندیمه و دوست ملکه جاى دوشس مارلبورو، همسر چرچیل را گرفت. معهذا، به رهبران تورى خیانت کرد و در کنار ارل شریوزبورى به صعود جرج هانوور یارى رسانید. در دوران جرج اول (تا سال 1716) همچنان رئیس اصطبل‌هاى سلطنتى بود.
امروز جان سیمور 46 ساله دوک نوزدهم سامرست و وارث این خاندان است.1
قبل از آنکه خوانندگان محترم، سند ماجراى قتل ایمبرى را در گزارش فضل‌اله زاهدى مطالعه نمایند، توجه ایشان را به موارد ذیل جلب مى‌نمائیم :
«ارکان حرب کل: ستاد کل ارتش
رویتر : نام خبرگزارى
ویس قنسول : کنسولیار، نایب کنسول
فناتیک : متعصب
سبعیت : درندگى
رجّاله : مردم پست و فرومایه
کوردیپماتیک : هیئت نمایندگى سیاسى
ماژور: سرگرد»

متن این سند که به تاریخ دوازدهم مرداد ماه 133 تنظیم شده است، به شرح زیر مى‌باشد:
ریاست محترم ارکان حرب کل قشون
رویتر قضیه قتل ویس قونسول را مطابق شرح ذیل اشعار مى‌دارد. استحضارا عرض شد آیا در طهران هم همین‌طور منتشر شده و اگر قابل تکذیب است بسته به نظریات بندگان حضرت اشرف مى‌باشد ولى «روستا» که از طرف روسها منتشر مى‌شود مى‌گوید :
ارتجاعیون مخالف دولت بنا بر حس فتاتیکى و سبعیت این اقدام را کرده‌اند. طهران 21 جولاى قضیه مؤلمه‌اى که منجر به قتل قونسول امریکا شد، در ساعت 11 امروز واقع شد ماژور ایمبرى به معیت یک نفر امریکایى دیگر سیمور نام در درشکه بودند و از نزدیک سقاخانه که مورد توجه و تقدیس عامه است، عبور مى‌نمودند.
مردم هر روز در اطراف سقاخانه مجتمع مى‌شدند قونسول و رفیقش نزدیک جمعیت از درشکه پیاده شده و ماژور ایمبرى دوربین عکاسى را به طرف جمعیت گرفته که عکس بیندازد. جمعیت اعتراض نموده، طرف آمریکایى‌ها حرکت نموده، آنها هم چون حالت خطرناک جمعیت را دیده، حرکت نمودند. جمعیت به تعاقب پرداخت و به آمریکایى‌ها تهمت زد که بهایى هستند و زهر در آب سقاخانه ریخته‌اند. درشکه مسافت معتنابهى از جمعیت دور شده بود ولى هیاهو توسعه یافت و یک نفر موتورسیکل سوار درب قزاقخانه از عقب رسیده درشکه را برگردانیده نگاه داشت. نظامیان نیز بر ضد قونسول هر یک اقدام کردند قونسول را از یک طرف و رفیقش را از طرف دیگر بیرون کشیدند ایمبرى تا مدتى با چوب دستى خودش دفاع مى‌کرد. تا آنکه با شمشیر نظامى به سرش ضربت وارد آمد بعد دوباره سعى مى‌کرد که از زمین بلند شود که یک سنگ بزرگ به سرش زدند و کله‌اش خورد شد در ضمن مردم مشغول زدن سیمور بودند و از اطراف او را مى‌زدند تا او را به داخل قزاقخانه کشیدند، عاقبت پلیس موفق شد که هر دو را در اتومبیل گذاشته و به مریضخانه ببرد ولى جمعیت تعقیب نموده و داخل مریضخانه شدند. در و پنجره‌ها را شکسته به حملات جدید شروع نموده ؛ ایمبرى روز جمعه ساعت 3 وفات نموده ولى بالنسبه به رفیقش امید بهبودى مى‌رود. حملات بر ضد این دو نفر در خیابان پر جمعیت شروع و اگر چه عده کثیرى پلیس و نظامى حاضر بودند، یک تیر براى دفاع آنها خالى نشد. فى‌الحقیقه به نظر مى‌آید که نظامیان شریک در عمل رجالّه شده بودند. امتحان طبى نشان مى‌دهد که ضربت وارده بر سر ایمبرى از شمشیر است که پلیس نظام (م. م. پ. و) شد. عدم موفقیت فورى مستحفظ مملکت از دفاع از اشخاص بى‌گناه سبب تشویش کُر دیپلماتیک شده متفقا یک یادداشت جدى به دولت ایران داده‌اند. مجلس در جلسه علنى اظهار تأسف و نگرانى شدید از این جنایت نموده به حکومت تأکید کرده بدون ملاحظه مسئله را تعقیب کند. خیلى اشخاص در تحت توقیف درآمده‌اند.
1 نمره 391 سرتیپ فضل‌اللّه‌
ملاحظه فرمودند

توضیحات سند:

پی‌نوشت‌ها:

1. خاطرات فرخ، ص 192
2. شهرام یوسفى‌فر، بررسى یک رویداد، فصلنامه 15 خرداد، شماره 28، صص 48ـ45 به نقل از: تاریخ بیست ساله ایران، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، شرح زندگى من یا تاریخ ادارى و اجتماعى قاجاریه، پنجاه سال نفت ایران، خاطرات مهدى فرخ.
3. در 28 بهمن ماه 1296ش سرهنگ فیلارتف روسى که فرماندهى اتریاد همدان را برعهده داشت به اتفاق سرهنگ رضاخان سوادکوهى [رضاخان قلدر] قزاقخانه تهران را اشغال کرد. سرهنگ گلرژه روسى از فرماندهى قزاقخانه تهران استعفا داد و سرهنگ پالکوینک استاروسلسکى به فرمان احمدشاه جانشین او شد. پیشین ص 122
4. ر. ک: روزشمار تاریخ ایران، باقر عاقلى، ج 1، صص 141 ـ 189
5. فصلنامه 15 خرداد شماره 28، ص 46
6. Sir John Seymour Of Wolf Hall. Savernake. Wiltshire.
7. Sir Edward Seymour, Baron Seymour of Hache. Earl of HertfoRd. lst Duke, OF, Somerst.The protector (1500-1552)
8. John Dudley, Earl Warwick Duke, of Northunberland (1502- 1553)
جان دادلى پسر ادموند دادلى است که در سال 1510 هنرى هشتم او را اعدام کرد. دادلى در سال 1542 فرمانده نیروى دریایى شد و در سال 1544 در رکاب ادوارد سیمور در جنگ‌هاى اسکاتلند و فرانسه شرکت نمود. در سال 1546 به «ارل وارویک» ملقب شد. با مرگ هنرى هشتم عضو شوراى نیابت سلطنت شد. در آغاز از نزدیکان ادوارد سیمور بود و در پیروزى سپتامبر 1547 بر اسکاتلندى‌ها نقش مؤثر داشت. در سال 1549 از شورش‌هاى گسترده علیه اقدامات سیمور بهره جست و در همدستى با کاتولیک‌ها سیمور را از نیابت سلطنت خلع و زندانى نمود. کمى بعد اتحاد او با کاتولیک‌ها به هم خورد. در فوریه 1550 سیمور آزاد و در مقام خود جاى گرفت ولى از آن پس قدرت اصلى در چنگ دادلى بود. دادلى در سال 1551 خود را به دوک نورثامبرلند ملقب ساخت و کمى بعد سیمور را خلع و اعدام نمود. این دوک نورثامبرلند همان کسى است که لیدى جین‌گرى، خواهرزاده کم سن و سال هنرى هشتم، را به عقد پسر خود، گلیفور دادلى، در آورد و با مرگ ادوارد ششم این زن را در مقام ملکه انگلیس جاى داد، نه روز بعد مارى تودور قدرت را به دست گرفت و کمى بعد دوک نورثامبرلند و لیدى جین‌گرى و شوهرش اعدام شدند.
9. Thomas Seymour, Baron Seymour of dudeley (1508- 1549)
10. عبداله شهبازى، زرسالاران یهودى و پارسى، استعمار بریتانیا و ایران ـ جلد سوم ـ صص 301 ـ 299 ـ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى














منبع:

کتاب اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 5



صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.