صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

حسین جان! به دادم برس

حسین جان! به دادم برس


متن سند:

حسین جان! به دادم برس
تیمسار ارتشبد فریدون جم فرزند محمود جم ـ مدیرالملک ـ مى‌باشد. محمود جم، در سال 1317 رئیس دربار رضاخان بود و سرپرستى هیأت اعزامى به کشور مصر براى فراهم کردن مقدمات ازدواج فوزیه دختر ملک فاروق با محمدرضا را به‌عهده داشت.
حسین فردوست در نقل خاطرات خود مى‌گوید:
«محمود جم یک انگلیسى تمام عیار بود. با سفارت [انگلیس] تماس داشت، فراماسون بود و زندگى بسیار مرفهى داشت»
مادر فریدون جم، خواهر حسینقلى‌خان نواب بود. حسینقلى‌خان از خانواده نواب هندى از برجسته‌ترین عوامل انگلیس در ایران، از عوامل مؤثر انعقاد قرارداد رژى و از بنیانگذاران لژ بیدارى ایران بود و در زمان فتح تهران و عزل محمدعلیشاه، عضویت کمیته هیأت مدیره تهران را دارا بود که به دستور همین کمیته شیخ فضل‌اله نورى «ره» به شهادت رسید. فریدون جم که در سال 7 ـ 1316 دانشجوى دانشکده افسرى سن‌سیر بود؛ بنابر تصمیم رضاخان مبنى بر شوهر دادن دختران خود ـ شمس و اشرف ـ کاندیداى ازدواج با خانواده سلطنتى گردید و چون حق انتخاب شوهر در این ازدواج تاریخى از بین على قوام و فریدون جم با دختر بزرگتر بود، بدلیل خوش‌تیپى و جذاب بودن على قوام، وى سهم اشرف گردید و قرعه همسرى با شمس به نام جم زده شد که این ازدواج تا مرگ رضاخان دوام داشت و پس از آن متارکه صورت گرفت.
فریدون پس از جدایى از شمس با فیروزه ـ رفیقه شاه که مدتى همسر تاجرى به نام ایپکچى شد و سپس از او طلاق گرفته بود ـ ازدواج کرد. حسین فردوست مى‌گوید :
«این ازدواج با دانستن سابقه فیروزه انجام شد و همیشه هم وجود فیروزه به نفع فریدون بود، چون محمدرضا هر چه جم مى‌خواست، انجام مى‌داد ولى نه براى جم؛ بلکه بخاطر فیروزه.
مشاغل فریدون در ارتش همیشه مهمتر از درجه‌اش بود... فریدون عاشق زن و فرزند و کتابخانه و زندگى راحت خود بود. در خانه او، دستوردهنده زن و فرزندش بودند و او هیچکاره بود. فریدون جم یکى از صمیمى‌ترین دوستان شاپورجى بوده و هست. ریپورتر پس از مدت‌ها مطالعه، جم را بهترین چهره براى تصدى ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران تشخیص داد. انتصاب جم به این پست پس از عملیات روانى شایعه کودتا توسط آریانا و عزل او در خرداد 1348 صورت گرفت و به واسطه اعتماد و علاقه شاپورجى به وى در طرح شوراى سلطنت در کنار فرح دیبا که نایب‌السطنه بود، قرار داشت. فریدون جم به علت ارتباط با یکى از بستگان نظامى آمریکا در ایران که سرهنگ دوم نیروى هوایى بود و بوسیله همسر زیبایش به او نزدیک شده بود در جریان خرید تانک‌هاى چیفتن تحت تأثیر این وابسته نظامى، با این خرید مخالفت کرد که همین مسئله باعث عزل وى گردید. ولى پس از آن به پیشنهاد فردوست به‌عنوان سفیر ایران به اسپانیا رفت.»
فریدون جم در زمان دولت شاپور بختیار به ایران فراخوانده شد و پیشنهاد وزارت جنگ به او داده شد که پس از مشورت با فردوست آن را قبول نکرد و به انگلستان رفت.
نامه‌اى که در اینجا به مطالعه آن خواهید پرداخت مربوط به دوران تصدى سفارت وى در اسپانیا مى‌باشد. حاصل ازدواج وى با فیروزه پسرى به نام کامران بود که آئینه دق او گردید تا اینسان با حسین فردوست مکاتبه کرده و عجز و لابه نماید و از قوانین حاکم بر کشور استعمارپیر که عمر خود را صرف خدمتگزارى به آن کرده است، شکوه کرده و از خدا تقاضاى مرگ نماید و دست نیاز به سوى نزدیکترین دوست خود دراز کرده و فریاد دادرسى سردهد.
فردوست مى‌گوید:
«نزدیکترین دوستان جم، سرلشکر کاظم قشقایى، شاپور جى و من بودیم. ولى من بهترین دوستش بودم و مرا با هیچ دوست دیگرى مقایسه نمى‌کرد.»
متن این نامه چنین است :
تیمسار ارتشبد حسین فردوست
برادر مکرم و دوست عزیزم
اولاً معذرت مى‌خواهم که به‌علت عدم اطلاع در نامه‌هاى قبلى عنوان تو را «سپهبد» نوشتم. مى‌دانى که دلبستگى من به تو، محبتى است برادرانه و توجهى به عناوین و درجات در بین نیست. مى‌دانم که تو چقدر وارسته هستى و این اشتباه را نادیده گرفته‌اى. عیب کار در این است که ارتش هیچ نوع نشریه و اطلاعیه‌اى به سفارت‌ها نمى‌فرستد و دستگاه نمایندگى از تمام جنبه‌هاى نظامى بى‌اطلاع مى‌ماند.ثانیا غم و یأس و نگرانى ما پایان ندارد. پس از دو سال که در مادرید نشستم و فیروزه و کامى را به لندن فرستادم که در محیطى که کامى دوست دارد معالجه کند و هزینه صدها هزار تومان پول اجاره آپارتمان ـ ماهى 12 تومان ـ هزینه زندگى در لندن در همین حدود ـ پول دکتر و بیمارستان ـ باز کامران پس از مدتى، بیمارى و رسیدن به سرحد جنون را فراموش کرده و باز به مواد مخدر روى آورده است. این روزها حالش مجددا خیلى بد است. دائم با فیروزه دعوا کرده، رکیک‌ترین حش‌ها را به او مى‌دهد و اغلب به کلى پرت صحبت مى‌کند. خودم را باز به لندن رساندم و دیدم حال [او ]خیلى خراب است. متأسفانه در انگلستان تحت عنوان آزادى، حتى بیمار را اگر خودش نخواهد نمى‌توان روانه بیمارستان نمود. باید صبر کرد که بیمار کاملاً دیوانه شود تا راهى بیمارستان بشود. یا جرمى را مرتکب شود و به زندان بیفتد!!!
ضمنا از احساس ناتوانى فیروزه و من به قدرى مضطرب هستیم که خود نیز سلامت فکر را از دست خواهیم داد... مى‌دانم که کامران بیمار است و گفتار و کردارش ناشى از بیمارى است، هر چه به دکترها متوسل مى‌شویم مى‌گویند برخلاف میل خودش نمى‌توان جوان بیست و دوساله‌اى را به زور در بیمارستان بسترى کرد. زندگى با او هم در خانه غیرقابل تحمل شده. تجسم کن سرپیرى به چه بلیه‌اى گرفتار شده‌ایم!! تحقیق کردم مى‌گویند در آمریکا هم مثل انگلستان است همین‌طور سایر کشورهاى غربى. در این شرایط به کلى یأس و ناامیدى و نگرانى مرا از پا درآورده. این است که به تو برادر عزیزم متوسل مى‌شوم که اگر لازم هست مراتب را به شرف‌عرض خاکپاى همایونى برسانى، شاید از راه بنده‌نوازى فرمان همایونى صدور یابد که مقامات پزشکى را وادارد به این امور راهى پیش پاى ما بگذارند. مشکل کار در این است که کامران بهیچوجه از مادرش و من تمکین ندارد والا اول کارى که مى‌کردم آن بود که او را از محیط فاسد لندن خارج کنم. آن هم با قوانین انگلستان میسر نیست!! آنچه کامران اکنون لازم دارد عبارت است از مدتى معالجه در یک بیمارستان تا اعصابش سکونى پیدا کند پس محیطى که در آن زندگیش کنترل شده باشد و مجبور به انجام برنامه معینى باشد و با جوانان سالم هم دمساز گردد، زیر نظر پزشکى هم باشد. خیلى از این گرفتاریها از تنهایى ناشى مى‌شود. نداشتن دوست کامران پس از گرفتن دیپلم GCE (Hig Level) گرفتار این بلیه شد و دیگر نتوانست به مدرسه برود. فکر کردم محیطى که همه شرایط را دارد یک محیط نظامى مى‌تواند باشد که هم بیمارستان دارد، هم پزشک دارد، هم جوانان سالم، هم برنامه، هم کنترل، هم رفاقت و خلاصى از تنهایى. اما مشکل در این است که چطور او را از لندن حرکت دهیم. بدست کى بسپاریم. در کجا تحت معالجه و تربیت مجدد واقع شود. شاید در کشورهاى دیگرى هم مراکز درمانى حائز شرایط باشد که من خبر ندارم یا غیر از ارتش که بالمآل محیط آسانى نیست، محیط دیگرى جامع شرایط باشد. از تو برادرم از راه دور استمداد مى‌کنم. در پیشگاه همایونى شرمنده‌ام. دو سال است که به فرمان مهر اثر همایونى از لحاظ مخارج از طریق وزارت جنگ کمک مؤثر شده و مى‌شود ولى دو سال تجربه ثابت کرده است که راه بى‌اثرى بوده است. خود من هم مبالغ هنگفتى در این راه که با توانائیم هماهنگى ندارد صرف نموده‌ام... کار به جایى رسیده که روزى چند بار از درگاه خداوند مرگ را با استغاثه طلب مى‌کنم. شاید پزشکان تحصیلکرده بتوانند راهى در پیش پایم بگذارند تا این جوان از بین نرفته کارى برایش بنمایم. فعلاً به گفته دکترش و خودش فقط از حشیش استفاده مى‌کند و گاهى هم در تجزیه‌هایى که انجام داده‌اند اثر قرص‌هاى AMPHETAMINE دیده شد. اینها عادت و اعتیاد نمى‌آورد. فقط اراده مى‌خواهد که این کار را نکند و اراده را هم نمى‌شود با دارو تزریق کرد!!!
حسین برادرم عزیزم ـ این نگرانىِ جانکاه به یک طرف، مشکلات زندگى از طرف دیگر. احساس شرمندگى و سرشکستگى هم مانع است که با کسى صحبت کنم. دکتر مى‌گوید بعلاوه کامران باید دور از مادرش و من زندگى کند که یاد بگیرد به خودش متکى شود. اما با این حال بیمارى چطور مى‌توان او را رها کرد؟ اگر به دست سازمان یا مرکزى داده مى‌شد که او را اداره مى‌کرد. البته و هزار البته مرا ببخش که از راه دور به جاى خوشى براى تو دلتنگى فراهم کرده، مقدارى از مشکل خود را به شانه تو مى‌اندازم. عزیزم در این جهان تنها مانده‌ام. جز عنایت الهى، مراحم شاهنشاه ولى‌نعمت عزیزم و محبت تو برادرم راهى را در این بلیه نمى‌بینم.
حسین جان، به دادم برس.
قربانت فریدون جم
مادرید 3 خرداد 2536[1356]

















منبع:

کتاب اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 371





صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.