صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

جناب آقای دکتر کیانپور وزیر اطلاعات و جهانگردی

تاریخ سند: 24 مرداد 1355


جناب آقای دکتر کیانپور وزیر اطلاعات و جهانگردی


متن سند:

با آنکه بیان حقایق و ذکر واقعیات، خاصه در مسائل فنی و علمی، نیازی بسوگند ندارد، قبل از هر چیز قسم میخورم به : آنچه بآن اعتقاد دارم (و این درست ترین نوع سوگند حتی برای کافران است) که مطالبی را که هم اکنون بآن اشاره میکنم عین واقعیت و خود رویداد است.
جنابعالی بهتر از بنده میدانید که یکی از شرایط موفقیت انسان در هر کار و مسئولیت خاصه کارهای فنی و تخصصی علم و اطلاع و یا دست کم آگاهی کلی و قبلی بآن کار است.
میگویند در مصر قدیم وقتی بحاکم وقت که فردی عامی و بی اطلاع بود گزارش دادند که بر اثر خشکسالی محصول پنبه مردم از بین رفته، گفته بود : «میخواستند پشم بکارند تا از بین نرود! چند قرن قبل وقتی بملکه تحصیل کرده فرانسه خبر دادند که : مردم شورش کرده نان میخواهند، چون با همه تحصیلات از وضع زندگی و درآمد خانواده های فقیر اطلاع نداشت گفته بود : چرا نان شیرینی نمیخورند! در اوائل تأسیس کارخانه برق تهران که ریاستش با مرحوم خلیلی بود، آیت اله کاشانی مرد متنفذ زمان که خانه اش در پامنار بود و از برق 110 ولت کارخانه امین الضرب استفاده میکرد، باداره برق نامه ای نوشت که دستور فرمائید برق جدید محل ما را 110 ولت کنند و هرچه خلیلی توضیح داد که کارخانه جدید 220 ولت است و تبدیل آن غیر ممکن است، آیت اله قبول نکرد نسبت بمدیر کل برق بیهوده عصبانی شده بدبین گردید و رنجید.
ما با وزارت اطلاعات در سیاست کلی و اصولی مملکت بخاطر وحدت رهبری که وجود شاهنشاه و حسن تدبیر معظم له باشد کوچکترین اختلافی نداریم و چون مقصد و مقصود هر دو ما یکی است یکپا با مسئولان آن همکار و همسنگر هم هستیم خاصه که بنده شخصا عقیده دارم دولت مبعوث شاهنشاه از چوب هم باشد باید از آن اطاعت کنیم.
بهمین مناسبت و مناسبت های دیگر است که در مورد مطالب و مندرجات مجله با آنکه بیشتر آن نخبه مطالب خواندنی و گفتنی و دانستنی سایر مطبوعات میباشد از آنجا که خود را عقل کل نمیدانیم تمام نمونه های صفحات مجله را 24 ساعت قبل از چاپ برای ملاحظه آقایان همکاران در وزارت اطلاعات میفرستیم تا هر نوع تغییر و تبدیل و اصلاحی که لازم بدانند در آن انجام دهند.
سبب هم روشن است.
بفرض محال آنها اگر علم و اطلاع و درک و عقلشان هم بپای ما نرسد (که زیادتر هم هست، آگاهی و احاطه و اطلاعشان برموز سیاست کشور چون سوار برکارند، بیش از ما پیاده هاست.
ولی این موضوع با همه اهمیت دلیل آن نیست که هر نوع دستور غلط و خطا و غیر قابل عمل صرفا بخاطر اینکه خواست فلان مدیر کل است نظیر پشم کاشتن بجای پنبه و نان شیرینی توصیه کردن برای مردم گرسنه تن در بدهیم.
چون خواندنیها در هفته دو شماره چاپ میشود، روز و ساعت انتشار و توزیعش مانند حرکت قطار منظم است.
مجله ای که روزهای سه شنبه منتشر میشود کلیه مطالب و مندرجاتش از 48 ساعت پیش یعنی حداکثر تا ساعت 5 بعدازظهر روز یکشنبه هر هفته بوزارت اطلاعات فرستاده میشود و آنها گاهی در همان شب نظرات خود را بما اطلاع میدهند و گاهی هم صبح روز بعد و حداکثر تا ساعت 8 صبح دوشنبه.
در ساعت 9 صبح مجله شروع بچاپ میشود و از ظهر ببعد بتدریج صحافی و بمراکز توزیع فرستاده میشود و حتی خودشان سر ظهر ده نسخه صحافی شده برای شهربانی و سازمان امنیت میبرند، آنروز هم همین کار را کردند و چون هیچگونه اطلاعی نه شب گذشته و نه صبح روز بعد بما ندادند، کارها بطور خودکار تمام شد.
این نظم و روش را 36 سال است که اداره توزیع جراید تهران و روزنامه فروشها و مشترکین و اداره پست و هواپیمائی و راه آهن و گاراژها همه میدانند و در همان روز و ساعت انتظار توزیع آنرا دارند.
روز دوشنبه 11 مرداد ماه جاری هنگامیکه شماره 89 مجله کارش در اداره و چاپخانه بکلی تمام شده و بمراکز توزیع فرستاده شده بود و کارگران هم تعطیل کرده بودند درست در ساعت 6 و20 دقیقه کم بعدازظهر، آقای صنیعی مدیر کل مطبوعات تلفنی در منزل به بنده اطلاع داد : «چند سطری را که زیر ستون سوم صفحه 39 درباره لزوم تربیت معنوی مردم دوش بدوش تربیت بدنی آنها از طرف خود خواندنیها اظهار نظر کرده اید بردارید» و چون لحن گفتارش مؤدبانه بود، در نهایت ادب و احترام متقابل برایشان توضیح دادم که ما در اصل مطلب حرفی نداریم و بحث هم نمیکنیم ولی دستور جنابعالی بدست بنده و چاپخانه قابل اجرا نیست، زیرا در این ساعت مجله ای در دست ما نیست که اصلاح شود، همه کار مجله تمام شده و بمراکز توزیع هم فرستاده شده است و سپس پرسیدم : ما که دیشب نمونه ها را برای شما فرستاده ایم، چرا صبح امروز اطلاع ندادید؟ ایشان بی آنکه بسئوال بنده جوابی بدهند و یا بتوضیحاتی که دادم توجه کنند آمرانه فرمودند : «من اینها را نمیفهمم باید این چند سطر را هرطور شده از مجله در بیاوری!» وقتی دیدم نفس گرم من در آهن سرد او اثر ندارد، چون اجرای دستور غلط و غیر موقع برایم محال بود، از فرط عصبانیت و ناراحتی و بمنظور پیدا کردن یک نفر فهمیده و وارد بکار چاپ و توزیع مطبوعات، بی آنکه باو جوابی بدهم گوشی را زمین گذاشتم.
و بلافاصله بآقای تدین که هرچه باشد فهمیده تر و انسانی متواضع و مهربان است تلفن کردم که متأسفانه نبودند.
ناچار در همان ساعت تلفنی جنابعالی را در منزل پیدا کرده بقصد در میان گذاشتن موضوع و پیدا کردن راه حل و بیان آنچه که هم اکنون بعرضتان رسانیدم مزاحم شدم که ایکاش نشده بودم.
معلوم شد ایشان قبل از تلفن ما بشما پیشدستی کرده تلفنی بجنابعالی از ما شکایت کرده بی طرح چگونگی موضوع و اینکه قصور از جانب خودشان بوده که 24 ساعت دیرتر اطلاع داده اند با برانگیختن حس ترحم و تعصب که هر سرپرستی نسبت بکارمندان تحت حمایت خود دارد، از دکتر کیانپور مؤدب و مهربان و متهم بدوستی با خواندنیها و مدیر آن، چنان مدعی و مخالفی آنهم از نوع جوشی و عصبانی برای ما درست کرده تا آنجا [که] برخلاف اصول متداول و معمول خودشان بی آنکه بتلفن کننده مجال صحبت و طرح موضوع بدهد فرمودند: «من اجازه نمیدهم شما هر غلطی را که دلتان میخواهد بکنید! اصولا ما خواندنیها لازم نداریم و بانتقاد هم احتیاج نداریم و شما میتوانید این سخنان مرا در ضبط صوت ضبط کنید و بنظر هرکس که میخواهید برسانید!» من در همان موقع بدلایل زیادی، نه جواب دادم نه عکس العمل نشاندادم ضبط هم نکردم ولی در اعماق قلب و روح و فکر خودم نتوانستم آنرا نگاه دارم سبب عمده و اصلی نشان ندادن عکس العمل در درجه اول این بود : کسیکه رساله مخصوص در علم العمل و تز تازه در ریشه جوئی نوشته و سایران را بجای نشاندادن عکس العمل تند در برابر حادثات و رویدادها، به تحقیق و تتبع دعوت و بریشه جوئی و یافتن علل آنها راهنمائی مینماید، خودش چگونه اینکار را بکند؟ من لاف عقل میزنم، اینکار کی کنم ! نمیدانم این نسخه معجزه آسا را که تحت عنوان : چگونه و چرا؟ در مورد علل و عوامل پیدایش رویدادها و ریشه های بنیانی آنها نوشته ام و شخصیتی چون پرفسور رضا و دکتر منوچهر اقبال آنرا شایسته ترجمه بهمه زبانها دانسته اند و در اوائل کارتان بوزارت اطلاعات، در نخستین دیدار بحضورتان تقدیم کردم بخاطر دارید یا نه.
در صفحه 33 رساله علم العلل نوشته شده : «اگر شب هنگام پس از فراغت از کار روزانه و خستگی بمنزل رفتید و همسرتان بجای تواضع و مهربانی و خوشروئی که انتظارش را دارید ناگهان شما را بباد ناسزا گرفته برویتان سیلی بزند، بجای هر نوع عکس العمل تند و حاد، به پیروی از قانون علت و معلول نخست بکشف علت و سبب عصبانیت بپردازید، آنوقت است که خواهید دید برخلاف آنچه بظاهر و در نظر اول بنظر میرسد، از هر نظر حق با او بوده است چنانکه اگر خود شما هم بجای او بودید همین کار را میکردید» این نظریه سودمند و ابتکاری علمی و فلسفی و روانی و اجتماعی که خاص مدیران و سرپرستان نوشته شده و امروزه نظیر آن بصورت «نظریه سیستم ها» در جهان مترقی معمول و مجری است، قبل از هرکس بدرد خود ما خورد من وقتی دیدم مدیر کل شما با سوءاستفاده از احساسات زیردست نوازی آن جناب و حساسیت دولت و دستگاه نسبت بانتقادات بمورد و مؤثر خواندنیها ما را متجاوز و مخالف و خلافکار و حتی مردم آزار معرفی کرده، خوب وضع شما را درک کرده فهمیدم در آن وقت و حال چاره ای نداشته اید جز اینکه از مأمور معذور خودتان حمایت کنید.
بمأمور غیر معذور دیگرتان که بنده باشم بتازید.
بهمین مناسبت بود که بنده آنشب اصرار داشتم جنابعالی موضوع را نخست تحقیق کنید و سپس تصمیم بگیرید که متأسفانه کسی نشنید و مجله شماره 89 هم بیهوده و بدون هیچگونه لزوم از توزیع جمع آوری و پس از پاره پاره کردن صفحه 39 آن که سندی بر مداخله ناروای دستگاه در کار مطبوعات میباشد بدست مردم نامحرم رسید خوشبختانه روز بعد مأمور دیگرتان که آقای سوری است در منتهای شهامت و انصاف تصدیق و اقرار کرد که حق با ما بوده، چون آنروز او نبوده که صفحات و نمونه های خواندنیها را ببیند، لاجرم کار بتأخیر افتاده و ماجرائیکه نباید پیش میآمد پیش آمده است.
در بی اطلاعی و وارد نبودن بعضی مأمورانتان بکار چاپ و مطبوعات و فرق بین روزنامه و مجله همین بس که چندی پیش یکی از اینان دستور میداد چند سطر از فلان مقاله را که زیر چاپ بود بتراشیم! وقتی بعرضشان رساندم که خواندنیها بسیستم چاپ مسطح چاپ میشود و آن روزنامه های اطلاعات و کیهان است که چون با رتاتیو چاپ میگردد میتوان قسمت هائی از قالب های سربی صفحه را در حین چاپ حک کرد، ولی در خواندنیها و سایر مطبوعاتی که با چاپ مسطح چاپ میشوند اینکار غیر ممکن است قانع شد و دستور خود را پس گرفت ولی همه که اینطور نیستند.
جناب آقای دکتر کیانپور، نمیدانم چرا از همان روز اول انتخابتان بوزارت اطلاعات باشتباه برای خود و خواندنیها در قلب جنابعالی جائی خاص در نظر گرفته بودم باید اقرار کنم که فرد دیرجوشی چون من، که حتی از نفس فرشتگان هم ملول میشود در اینکار پیشقدم نبود، عمل من عکس العمل بود، یعنی جنابعالی چنان با محبت و مهربانی و از صمیم قلب بحرفها و درددلهای ما گوش کردید که من بتصور اینکه طبیب درد خود را یافته ام سفره دل را تا انتها برویتان باز کردم، غافل از اینکه : با هر که درد خویشتن اظهار میکنم خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم ! هیچیک از دردهای مادی و غیرمادی ما نه تنها در وزارت آنجناب دوا نشد پول حمام معاشقه را با دولت و دستگاه را هم باید از جیبمان بدهیم، لابد بخاطر دارید چه میگویم و از که میگویم! جنابعالی ضمن صحبت های آنروزتان من گرفتار و بدهکار را، برخوردار از انواع نعم این مملکت خواندید، گویا این بنده شرمنده را با هژبر یزدانی و بیوک صابر و حبیب ثابت و فرهاد هرمزی و دیگر مردم سرمایه دار سوار بر کار و وردار و ورمال عوضی گرفته اید.
باستثنای وجود شاه که چون آفتاب نور و فروغ و حرارت حیات بخششان عام است و خاص فرد معینی نیست، یکی از نعمت هائیکه تاکنون از آن برخوردار بودیم، این بود که هیچ نخست وزیر و وزیری بخود اجازه نداده بود بما بگوید : تو، تا چه رسد به نسبت غلط کردن دادن، اکنونکه این نعمت را هم شما از دستش دارید میگیرید، دیگر بچه امید در این ملک توان بود ! درآمد که در کار ما نیست، هرچه درآمد آگهی است خاص دیگران است کار چاپ و دیگر امکانات بهمچنان، در عوض تا بخواهی زیان پشت سر زیان است که با جلوگیری از انتشار شماره های مجله و باطل کردن بهای چاپ و کاغذ آن بما میزنید، احترام خشک و خالی هم که نیست و تا بخواهی بی احترامی هست، آنهم از زیردست پست نسبت ببالا دست، در اینصورت در شگفتم کدام نعمت را میفرمائید؟! شاید منظورتان تراکم ترافیک و تکاشف محیط زیست و شیوع فساد است که اینها همه نعمت هائی عام است و در انحصار ما تنها نیست که عوارض آنرا بصورت توهین، آنهم از دهانیکه هرگز انتظار آنرا نداشتیم بشنویم.
چرا از رئیستان امیر عباس هویدا سرمشق نمیگیرید؟ او آنقدر انسان و آقاست که من با تمام حساسیت و زود رنجی و با آنکه حسب الوظیفه بارها از بسیاری کارها انتقاد کرده ام، هرگز کلمه ای و یا کلامی نظیر آنچه جنابعالی آنروز در تلفن به بنده فرموده از ایشان نشنیده ام، یعنی از هیچ وزیر و نخست وزیری هم نشنیده ام در پایان برای اینکه از خود چیزی نگفته و در عین حال همه حرفهایم را هم زده باشم بزبان شعر که زبان دل است متوسل شده با الحاق ابیاتی از خود باشعار دیگران، سخن خود را پایان داده برای همیشه از جنابعالی خداحافظی مینمایم : خود تو بهتر دانی از دیگر کسان، کاین روزگار دانش و فرهنگ را نبود خریدار، ای وزیر آنکه چون من حرفه ای آموخت کانرا سود نیست.
بایدش بودن چو من، در رنج و تیمار، ای وزیر عمر من مصروف شد، در خدمت فرهنگ و نیست زحمت من مورد ایراد و انکار، ای وزیر گفته ام، بنوشته ام، بگزیده ام از دیگران داستانها، نثرها، زیبنده اشعار، ای وزیر صدره افزونتر، بدون مزد خدمت میکنم تا نپنداری که هستم رایگان خوار، ای وزیر! من اگر آزاد بودم در محیط کار خویش بندگی از آسمان را، داشتم عار، ای وزیر تند خوئی، زود رنجی، مهرورزی،سادگی آفرید اندر سرشتم، پاک دادار، ای وزیر هیچ دانشجوی در کشور، ندیدست، آنچه من در ره دانش پژوهی دیدم آزار، ای وزیر! کار توزیع جراید را، پی تحصیل نان کرده بودم اختیار، از روی اجبار، ای وزیر در پی تحصیل علم و در پی تحصیل نان روزها پرکار و شب ها جمله بیدار، ای وزیر ای بسا شب ها که تا شبگیر ماندم گرسنه وی بسا روزا، که شب کردم بناهار ای وزیر هر چه دیدم ماه نو، گفتم دریغا ماه پیش هر چه آمد سال نو، گفتم خوشا پار ای وزیر یاد باد آنروزگاران، یاد باد آن زندگی گرچه توأم بود با اندوه بسیار ای وزیر زین حکایت لب فرو بایست بستن زانکه نیست بندگان را در حریم راز حق، بار ای وزیر شاید این طفلان که با خون جگر پرورده ام سّر هستیشان شود روزی پدیدار ای وزیر در نهاد و در نژاد آدمی اسرارهاست کان نمیداند مگر دانای اسرار ای وزیر سر فرازد، اوج گیرد، سایه بخشد، بردمد هسته افکنده بی ارج و مقدار ای وزیر کودک امروز، فردا مرد و از مردان شود مملکت را پایه و پی سخت و ستوار ای وزیر این مثل سایر بود : لا ملک الا بالرجال مملکت نبود، چو نبود مملکت دار ای وزیر کشور، از مردان بود کشور، که چندان ارج نیست در فضا و آب و خاک و دشت و دیوار، ای وزیر خویش را خوشدل بدین اندیشه ها دارم، وگر راستی باید، گرفتارم گرفتار، ای وزیر تلخ کامی های گوناگون که نتوانم شمرد خود مرا از زندگانی کرد بیزار ای وزیر آنچه را اندوختم، بفروختم، در کار خویش باز هم هستم باهل کار بدهکار ای وزیر خدمت کشور زیان دارد، برای آنکه نیست اهل بند و بست، یا ورمال و وردار ای وزیر پنجه افکندی بما، بی هیچ تقصیر، ای وزیر از چه رو، چون سیر گردیدی، شدی شیر ای وزیر؟! بالله آن حرفی که گفتی، بی سبب از روی خشم باز میگردد بسویت، زود یا دیر، ای وزیر خواجه تا شانیم و همکاریم ما، خود را میازار ای عزیز شیر باش، اما مکن از خویش نخجیر، ای وزیر! گر زغفلت رفته چندی دیده مردم بخواب آخر این خواب پریشان راست تعبیر، ای وزیر گر وزیری سالها یابد دوام و استوار این دروئی، مر قلم را قرنها تأثیر ماند ای وزیر! اشتباهی بود و جبرانش، بسی آسان بود هان مکن یک لحظه در اینکار، تأخیر، ای وزیر! تهران 24 مرداد 35 ع ـ امیرانی 1

توضیحات سند:

1ـ این اشعار عینا نقل گردیده و تغییر اوزان در ابیات نهائی، در متن سند نیز، این چنین است.

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 309












صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.