صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

خاطرات دکتر اقبال از واقعه 15 بهمن1327 و تیراندازی ناصرفخرارائی1 بسوی اعلیحضرت همایونی

خاطرات دکتر اقبال از واقعه 15 بهمن1327 و تیراندازی ناصرفخرارائی1 بسوی اعلیحضرت همایونی


متن سند:

خاطرات دکتر اقبال از واقعه 15 بهمن1327

و تیراندازی ناصرفخرارائی1 بسوی اعلیحضرت همایونی

چگونه به شاه تیراندازی شد و در راه بیمارستان اعلیحضرت درباره این سوء قصد چه‌ گفتند؟
در جلسه فوق‌العاده هیئت دولت که یکساعت بعد از تیراندازی دور تختخواب ساعد تشکیل شد چه گفتگوهایی بعمل آمد؟
شاه سرشان را به آسمان بلند کرده و گفتند‌: «‌چه هوای خوبی است‌» ‌که ناگهان صدای اولین گلوله به گوش رسید
این عقیده من است چون که میگه که آقا.... دکتر منوچهر خان اقبال ضمن گفتن این جملات دست‌هایش را توی جیب شلوارش فرو برده بود، پشتش به حرارت بخاری‌ کلمن بود و در مقابلش تابلو ابوعلی سینا توی قاب نفیسی خودنمائی می‌کرد. اینجا دفترکار دکتر بود، همان اطاق ‌کوچکی‌ که صدای شرشر آب نهر کرج از فاصله پنجاه متری‌اش بگوش می‌رسد و میله‌های آبی رنگ دانشگاه نیز تا این اطاق بیش از صد متر فاصله نداشت.‌ دکتر اقبال که همسن و سالاش اسم او را «‌منوچهر خان یک دنده‌» ‌گذاشته‌اند تا امروز 26 روز تمام است ‌که در راس دانشگاه خدمت می‌کند. بهار سال آینده که بیاید 15 سال تمام است که استاد کرسی امراض عفونی است و از چهار سال قبل نیز در عین طراوت و صباوت خود را در عداد ریش سفیدان مجلس سنا جا زده و با پیرمردان مسن و سالدار مملکت در یک ردیف نشسته است‌.
دکتر، دور از چشم سنانشینان به رفقای جوان و ترگل و ورگل خود می‌گوید 46 سال سن دارم در حالی که نزد رجال معمر و ریش سفید دم از پنجاه و چند سالگی می‌زند و موهای فلفل نمکی‌اش را به رخ آنها می‌کشد ولی رفقای ناقلای دکتر می‌گویند: ماه رمضان آینده منوچهرخان قدم به 48 سالگی می‌گذارد و بنابراین بی‌جهت اصرار دارد که دو سال خود را جوانتر بنمایاند. رئیس دانشگاه در مقابل این عده سند غیر قابل انکاری ارائه داده و می‌گوید مرحوم پدرم در پشت قرآن درباره سن و سالم چنین نوشته است‌:
«‌ولد .نور چشمی منوچهر خان شب پنجشنبه 28 شهر رمضان‌المبارک 1327 نیم از شب گذشته‌، انشاء‌اله قدمش مبارک است و امید است خداپرست و صادق و امین باشد».
حالا کدام یک از این اسناد و گفته‌ها در حق سن و سال رئیس دانشگاه قطعی بنظر می‌رسد باخداست ولی آنچه مسلم بنظر می‌رسد اینست که دکتر اقبال بر اثر هوش و پشتکار و داشتن رفقای بسیار موفق شده است از سال 1318 که خدمت نظام وظیفه خود را تمام‌ کرده تا امروز دو مرتبه معاون و کفیل وزارت بهداری و دوازده مرتبه وزیر راه و بهداری و پست و تلگراف و فرهنگ و کشور و یکبار استاندار آذربایجان و دوبار سناتور بشود و آخرین سمت مهم او که بوی بالاتر‌ین مقام علمی مملکت را تفویض نموده است ریاست دانشگاه است و دوستانش معتقدند باید منتظر بود که اقبال در این سمت خدماتی به دانشگاه انجام دهد و مقام علمی و فرهنگی دانشگاه را به پایه عالی و ممتاز برساند.
دکتر منوچهرخان تحصیلات خود را در فرانسه تمام کرده و از دانشکده طب پاریس درجه دکترا در قسمت امراض عفونی‌ گرفته است و دو سال پیش نیز به عضویت آکادمی طب پاریس مفتخر شده ‌که یک مقام عالی علمی بین‌المللی است و از ممالک آسیا هنوز بیش ازپنج الی شش نفر نتوانسته‌اند به عضویت این آکادمی نایل آیند.
دکتر اقبال پانزده سال است که استاد دانشگاه است و در میان خاطرات دانشگاهی او تلخ‌تر از همه واقعه بهمن 1327 و تیراندازی بسوی شاهنشاه است‌. اینک جریان واقعه و مشاهدات دکتر از زبان خود او:
ترقه بود یا گلوله
«دو سه روز قبل از جمعه 15 بهمن در دانشگاه یک تشنج مختصری وجود داشت‌ که زد و خوردی هم راه انداخته بود و به همین جهت من‌ که در آن موقع سرپرست وزارت‌ کشور بودم به آقای سرتیپ صفاری رئیس شهربانی سفارش ‌کردم که در روز جشن دانشگاه برای اینکه مبادا کسی به قصد اخلال وارد شود و یا دانشجوئی از دستجات چپ بعنوان ‌گله و شکایت به اعلیحضرت موجبات آشوب و بهم ریختن جشن را فراهم آورد دستور بدهید هیچکس را حتی خود من‌ که سوار اتومبیل سه رنگ وزارتی هستم بدون کارت بداخل دانشگاه راه ندهند. ‌این سفارش عملی شده بود و بعدها شنیدم ‌که یک عده بعنوان روزنامه‌نگار و عکاس اصرار داشته‌اند که بدون کارت وارد شوند و منجمله ناضر فخرآرائی بوده‌که به هیچ‌وجه دست از اصرار برنمی‌داشته و از ساعت دو و نیم به بعد به همه افسران متشبث شده تا شاید بتواند بدون کارت وارد شود ولی موفق نگردیده و از مقابل در ورودی مایوس رفته بود. در حدود سه دقیقه ساعت سه بعد از ظهر که می‌بایست جشن آغاز شود اعلیحضرت همایونی به دانشگاه تشریف فرما شدند و وزرا و استادان و گارد احترام نیز در مقابل در ورودی دانشکده حقوق صف بسته بودند. اعلیحضرت پس از عبور از مقابل ‌گارد به مقابل هیئت دولت آمدند و نسبت به همه ابراز تفقد فرمودند و چون در آن روز آقای ساعد نخست وزیر مریض و در وزارت خارجه بستری بودند اعلیحضرت از احوال ایشان جویا شدند و بعرض رسید که بستری هستند از قضا آنروز هوای بسیار خوبی بود و برخلاف انتظار آفتاب‌ گرمی می‌درخشید و اعلیحضرت قبل از آنکه از پله‌ها بالا بروند دست‌هایشان را بهم مالیده و سرشان را به آسمان بلند کرده و فرمودند:
- عجب هوای خوبی است برویم برنامه را شروع‌کنیم رئیس دانشگاه‌ که نزدیک ایستاده بود عرض کرد:
قربان ممکن است قبل از تشریفائی به سالن چند دقیقه استراحت بفرمائید شاه گفتند:
- کجا ؟
- در همین اطاق اول (‌اطاق رئیس دانشکده حقوق‌) اعلیحضرت گفتند بسیار خوب و همین که قدم به اولین پله‌ گذاشتند ناگهان صدای تق و تقی بگوشم رسید و من بی‌خبر از همه جا تصورکردم محصلین بعنوان شادمانی ترقه به زمین می‌زدند ولی یک ثانیه بعد متوجه شدم‌! اعلیحضرت یک دور به دور خود چرخیدند و چند بار با عجله سرشان را بر محورگردن چرخاندند این صدای غیر مترقبه و حرکت ناگهانی شاه موجب حیرت و تعجب حضار شد بطوری که‌ کلیه وزراء سراسیمه و دستپاچه شده و بطرف صدر رو برگرداندند و من دیدم که مردی رولوری در دست دارد و از فاصله چند متری مشغول شلیک کردن است اعلیحضرت دوبار ضمن چرخیدن فرمودند چرا اینطور می‌کند؟ «چرا اینطور می‌کند» در همین موقع ‌که همه تحت تأثیر واقعه مات و حیران بودند و اعصاب کسی یارای حرکت نداشت قاتل برای شلیک تیرهای بعدی روی ماشه فشار آورد ولی دیگر گلوله خارج نشد و پا به فرار گذاشت و از روی تپه چمن مقابل در ورودی دانشکده حقوق بالا رفت‌.
ولی افراد گارد و مأمورین از سه طرف او را محاصره کردند و ضارب دوباره روی تپه برگشت و طپانچه خود را بطرفی پرت ‌کرد و دست‌هایش را به علامت تسلیم بلندکرد، اما ناگهان تیری شلیک شد و به پای او خورد و ضارب زمین نشست و پشت سر آن افرادگارد نیز بسوی او شلیک را آغاز کردند.
من تا همین‌جا متوجه ضارب بودم ولی از آن پس بسوی اعلیحضرت دویدم و سئوال کردم‌:
- قربان حالتان چطور است‌؟
- بد نیست‌، پشتم می‌سوزد
در اتومبیل سلطنتی را بازگردم و اعلیحضرت اول و بعد من و پشت سر من آقای سرتیپ دفتری‌ که در آن موقع رئیس دژبان بود سوار شد و اتومبیل برای دور زدن عمارت دانشکده از جاده پشت دانشکده حقوق حرکت‌ کرده ولی پس از مقداری جلو رفتن معلوم شد راه بسته‌اس‌ لذا جلو عقب کرد و به طرف در دانشگاه به راه افتاد در آن لحظه ولوله ازدحام عجیبی بود ولی چون این حادثه خیلی سریع رخ داده بود هیچکس از مدعوین‌که در سالن بودند و مأمورین مقابل در ورودی متوجه اصل جریان نشدند و به خیال آنکه اتومبیل خالی شاه مر‌اجعت می‌کند از پست‌های خود حرکت نکرده بودند. هنوز به در دانشگاه نرسیده بودیم‌که اعلیحضرت فرمودند برویم خانه پروفسور عدل‌. عرض کردم‌: پروفسور عدل وسایل لازم را برای جراحی در خانه ندارد بهتر است به بیمارستان ارتش برویم‌. گفتند: بسیار خوب.
اتومبیل به سرعت زیاد حرکت کرد و نزدیک پیچ چهاراه پهلوی راننده...2

توضیحات سند:

1- ناصر میرفخرائی: ناصر میرفخرائی (‌ضارب شاه‌) با کارت خبرنگاری که از طرف رکن 2 ارتش در زمان رزم‌آرا بعنوان خبرنگار روزنامه پرچم صادر شده بود، در روز 15 بهمن 1327 وارد دانشگاه تهران می‌شود و با تیراندازی به طرف شاه قصد کشتن او را دارد که این کار عملی نمی‌شود و او ابتدا دستگیر می‌شود اما بلافاصله مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و در د‌م جان می‌دهد. بنابر شواهد، نقشه این کار را رزم‌آرا کشید بود و به واسطه 15 بهمن سالگرد دکتر ارانی حزب توده میتینگ برقرار نموده بود د‌ر ارتش آماده باش اعلام شده بود که ظاهراً رزم‌آرا قصد داشته بعد از کشتن شاه ارتش را روانه شهرکند و کودتا نماید. بعد از واقعه نیز پرونده مختومه اعلام گردید و اسرار آن فاش نشد.«‌زندگی سیاسی رزم‌آرا جعفر مهدی‌نیا»
2- با توجه به ناقص بودن روزنامه در مجموعه اسناد و عدم امکان شناسایی نوع روزنامه متاسفانه مـطلب ناتمام مانده است‌.

منبع:

کتاب دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک صفحه 39

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.