صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجویی از: محمد شهرت طالبیان

بازجویی از: محمد شهرت طالبیان


متن سند:

بازجویی از: محمد شهرت طالبیان

س ـ با احراز هویت شما لازم است کلیه فعالیت‌های خود را از بدو شروع با ذکر اسامی دوستان و هم‌فکران خود و با قید کلیه کارهای عملی از قبیل انفجار، خرابکاری، آتش زدن سینماها، قتل که نموده‌اید دقیقاً بیان و هرگونه کتب و نشریات و جزوات و اعلامیه‌هایی را که مطالعه و بین افراد رد و بدل نموده‌اید به طور دقیق و مشروح نوشته و ارتباطات خود را نیز با سایر دوستان خود در شهرستان‌ها مشخص و جلساتی را که تشکیل داده‌اید و هرگونه سخنرانی و مذاکره‌ای که در جلسات مطرح می‌شده دقیقاً بنویسید؟
ج ـ در2 سال پیش جلسه انجمن ضد بهائی در نهاوند تشکیل که در آن جلسه افتخاریان از همدان تشریف می‌آوردند بعد قائمی تشریف آورد و در جلسه که حاج درویش عصاری1 و ولی‌الله قیاسی و جمشید رجب‌پور و قدرت‌الله قیاسی و محمدحسن قیاسی شرکت داشتند بعد از خواندن قرآن بحث دین بهائی و بابی می‌شد ما می‌نوشتیم بعد از آن بنا شد دو هفته یک مرتبه آقایان همدانی بیایند بعد جلسه کم‌کم سرد شد و از بین رفت پس از آن جلسه دیگری تشکیل شد که باز در آن مرتضی خدارحمی و حاج درویش عصاری و ولی‌الله قیاسی و قدرت‌الله قیاسی شرکت داشتند و حجت‌الله صباغی و محمدحسن قیاسی و پسر امین‌الرعایا و منشط و ولی‌الله قیاسی و داوودی و پدرشان که کارمند اصلاحات ارضی است و دکتر فریدونی در این جلسه صحبت کرد که هدف از انجمن ضد بهائی فقط مبارزه با بهائیت است و مدتها این جلسه ادامه داشت بعد من برای معالجه به اصفهان رفتم و در غیبت من بین دکتر فریدونی و بعضی از اعضاء جلسه ضد بهائی نهاوند به هم خورده و دکتر فریدونی و قائمی و افتخاریان از آمدن امتناع ورزیدند و خود من جلسه‌ای که در حال از هم پاشیدن بود آن را تا مدتی اداره کردم بعد بنا شد آقای اکرمی به نهاوند تشریف بیاورد که نیامد اما جزوه‌ای که درباره اصول عقاید بود فرستاده بود و از روی آن می‌خواندیم هم جلسه ضد بهائی دایر بود و هم جلسه اصول عقاید اسلامی بعد اکرمی یک دفعه آمدند و از روی همان جزوه اصول عقاید مطالبی گفتند و پس از آن دیگر نیامدند جزوه‌ها مطالب اسلامی خیلی خوبی داشت که در دانشسرای همدان عیناً تدریس شده بود بعداً برادر منشط را در تهران دستگیر کرده بودند و این عقده‌ای شده بود کم‌کم امین‌الرعایا و ولی قیاسی و قدرت قیاسی و محمدحسن قیاسی از جلسه کنار کشیدند تا کلوپ دینی در نهاوند تشکیل شد و منشط و ولی قیاسی هم در کلوپ دینی شرکت می‌کردند در کلوپ دینی مطالب دینی خوبی مطرح می‌شد که حتی رئیس فرهنگ و عده‌ای از انجمن خانه و مدرسه از آن بازدید به عمل و برای من تشویق نوشتند بعداً مطالب تندی در کلوپ مطرح که من به عنوان کننده آن پرخاش نمودم و جلسه کلوپ دینی هم به خلوتی می‌گرایید یک روز ولی‌الله سیف به من گفت یک گروه در نهاوند تشکیل داده‌ایم هر کاری کردم که او را منصرف از این فکر بکنم نشد بعد از مدتی شنیدم خانه زن قسمتی از آن منفجر شده به وسیله بمب از او پرسیدم شما این کار را کرده‌اید که انکار کردند بعداً می‌گفتند برای مبارزه با آمریکا که نفت ما را می‌برد و مردم این آب و خاک گرسنه هستند باید با آمریکا مبارزه کرد و یک دفعه آمد و به من گفت که من به تهران می‌روم شاید کاری کنم و برگشت یک دفعه هم با او به قم رفتیم خدمت آقای ربانی هدف من این بود شاید آنها را قانع کنم که هر فعالیتی بی‌فایده است اتفاقاً آقای ربانی هم همین را می‌گفت و حاضر نبود حتی اسم چنین کاری را بشنود به نهاوند آمدیم. بعد از مدتی می‌خواستند بروند از شهرهای اطراف به هر وسیله‌ای که میسر باشد اسلحه به دست بیاورند ولی من می‌ترسیدم دست به قتلی بزنند استدلال کردم که این پاسبان‌ها و افسرها معلوم نیست مخالف بلعیدن نفت ما وسیله 3 شرکت آمریکایی و انگلیسی و روسی و غیره نباشند من حاضرم با شما به اصفهان بروم برای دیدن آقای صلواتی که می‌گویند دستش میان این کارها است ولی ایشان را هم الحمدالله ندیدیم و بی‌نتیجه به نهاوند برگشتیم دیگر خیالم راحت شده بود و به آنها می‌گفتم درسشان را بخوانند مملکت ما احتیاج به مهندس مؤمن و دکتر مؤمن دارد بعد فکری به خاطرم آمد که جلوگیری از هرگونه اقدام آنها کرده باشم گفتم شما تا تابستان درس بخوانید و بدانید در آن موقع همه کاری می‌شود کرد قول دادند که درس بخوانند و شروع به درس کردند تا یک روز آقای ولی سیفی گفت برایمان موتوری بخر راه خوبی است برای سرگرم کردن آنها گفتم خودتان پولش را بدهید و من پشت سفته شما را امضاء می‌کنم و همین کار را کردم و وقتی تعطیلات تابستانی شروع شد خواهرزاده‌ام به نام رحمت‌الله قیاسی که در سربازخانه سنندج باشگاه افسران کار می‌کرد نام‌های نوشت که دایی من مسلول شده‌ام اما به مادرم نگو به تهران رفتم پس از چند روز قضیه برملا شد و پدر و مادرش با اطلاع شدند برادرم رفت و ایشان را از سنندج آورد و روز جمعه ما به تهران حرکت کردیم که هم از شر اصرار رفیقم در امان باشم هم خدمتی به خواهرزاده ضعیف کمدستم نموده باشم ایشان را در بیمارستان 55 ارتش بستری کردیم و الحال در آنجا مشغول مداوا است بعد به فکر عمل کردن پای خودم افتادم اول به بیمارستان شهیاد رفتم و چون مدیر بیمارستان حاضر به عمل نبود از آنجا خارج شدم بعد از آن به بیمارستان مهر وسیله آقای دکتر فلامرزی بستری و قبلاً معرفی‌نامه از بیمه گرفتیم و روز بعد دکتر فلامرزی مرا عمل کرد 5 روز در بیمارستان مهر بستری بودم تا اینکه4 نفر آمدند و مرا به بیمارستان شهربانی منتقل کردند و در همانجا3 روز پیش پایم را گچ گرفتند و امروز مرا به سازمان امنیت آوردند خدا و مقدسات عالم را به گواهی می‌گیرم که از اقدامات آنها که حتی با من مشورت نمی‌کردند هیچ‌گونه اطلاعی ندارم الحال که سطح درآمد ملت از نفت بیشتر شده و حاکمیت مطلق ایران بر نفت خود و سرمایه خود درست شده از این رویداد خیلی خرسندم و اگر قبلاً نتوانستم دوستم را قانع بکنم معذرت می‌خواهم و امیدوارم مرا مورد عفو قرار بدهند ضمناً عباد خدارحمی را نیز می‌شناسم و منشط را هم می‌شناسم و منشط می‌گفت برادرش که در زندان بوده افکار اسلامیش تبدیل به افکار کمونیستی شده و از این بابت با او خیلی بد شده بود. یک دفعه هم سراغ آقای اکرمی رفتم و آدرسش را قبلاً با عباد خدارحمی و عباد با ایشان صحبت کرد و ایشان قسم خورد که به اجداد طاهرین و به جده‌ام فاطمه زهرا من نه اسلحه به دست گرفته‌ام و نه اصلاً صلاح می‌دانم کسی قیامی بکند فقط وظیفه ما روشن کردن اجتماع است تا هر کس به وظیفه دینی و ایمانی خود عمل کند و محصلین باید درسشان را بخوانند تا به مقامهای بالا برسند و جلو دزدی‌ها و اجحافات را بگیرند در آن صورت ملت خوشبخت خواهند بود و ضعفا و کسانی که در فقر مالی به سر می‌برند بایستی ما خودمان به آنها کمک کنیم روی همین حساب و با این استدلال بود که هنگامی که مصادف با عید غدیرخم (دهه انقلاب) بود محصلین به ابتکار عبادالله خدارحمی پولی جمع کردند برای گرفتن جشن عید غدیر و چون مبلغ هشتصد تومان از آن زیاد آمد به من اطلاع دادند گفتم به افراد گرسنه بدهید و برای آنان ذغال تهیه کنید و همین کار را کردند بعد از آن که پول تماماً به مصرف رسید خیالم راحت بعداً از من تقاضای سیصدتومان پول کردند که نمی‌دانم می‌خواستند چه بخرند ولی من از ترس اینکه مبادا با آن اسلحه تهیه و موجبات قتلی شوند مرتب از زیر بار آن شانه خالی کردم تا تابستان که به بیمارستان آمدم خدا را شهادت می‌گیریم غیر از این هیچ اقدامی نکرده‌ام.
س ـ افراد گروه چند بار در منزل شما مجتمع و چه کسانی حضور داشته‌اند و چه مذاکراتی انجام شده است و چه تصمیماتی اخذ گردیده است.
ج ـ یک دفعه وقتی که فاکر خراسانی در منزل ما بود آمدند که در آخر شب فاکر خراسانی همراه غلامی و آشیخ جلیل بحیرایی آنجا بودند و درباره اینکه فاکر خراسانی منبر برود یا خیر صحبت شد که عاقبت همان قانع شدند فاکر منبر برای مدت4 شب و من با فاکر درباره روحیه این افراد بعداً گفتگو کردم که ایشان گفتند حیف افرادی هستند باید حفظ شوند. یک دفعه دیگر هم در چندماه قبل از این جلسه راجع به منفجر کردن سینما صحبت کردند که بعد از بحث زیاد بالاخره دو روز دیگر به استشهاد کردن به آیه قرآن که یا تیرباران می‌شوید یا شما را از دینیتان بیرون می‌برند و بعد از آن هرگز خوشبخت نخواهید شد منصرف شدند و هیچ‌گونه اقدامی به عمل نیاوردند. یک دفعه هم وقتی محمدی از همدان آمده که از اصول کافی احادیثی گفت و بعد همگی متفرق و محمدی به خانه غلامی رفت دیگر در خانه ما مجتمع نشده‌اند اگر صحبتی بوده در منزل شده و بعد رفته‌اند. در هنگامی که محمدی در خانه ما بود مذاکره شد که بایستی هر مسلمان نهج‌البلاغه را مطالعه کند که عباد خدارحمی به من گفت نهج‌البلاغه‌ای برای من بخر و من امتناع ورزیدم بعد به مهینی که در آنجا بود و به ندرت در جلسات دینی شرکت می‌کند گفت و او را میان رودربایستی گیر کرد نمی‌دانم برایش خرید یا نه.

توضیحات سند:

1 ـ حاج درویش عصاری متولد 1298 وی یکی از بازاریان نهاوند بود که ارتباطات نزدیکی با روحانیون انقلابی داشت وی با امکانات مالی که داشت از هرگونه کمکی به نهادهای انقلابی دریغ نمی‌کرد و به همین علت بارها مورد اذیت و آزار نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم قرار گرفت. در سال 1356 خانه و اموال خود در آن و خودروهایش توسط گارد به آتش کشیده شد.
وی در سال 1377 دار فانی را وداع گفت. فصلنامه فرهیختگان.
2 ـ رجوع شود به کتاب:
بهائیان، دکتر سید محمد باقر نجفی، تهران، طهوری، 1360


منبع:

کتاب گروه ابوذر نهاوند صفحه 131






صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.