صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

متن سند:

ای بسا دست که مردم بضرورت بوسند گر دهد دست قطع کنندش از بیخ1 آقای امیرانی، خیلی آرزو داشتم احساس کنم که «عوامل» این جامعه ترا تبدیل بیک حیوان درنده خو نکرده باشد و اینهمه دانش و بینش و معرفتی که در شما وجود دارد لااقل موجب شود در مقابل معضلات و مشکلات و مصائب تغییر ماهیت نداده باشی.
در حقیقت زمانی بود که چنین احساسی در من همانند درخت تنومندی بارور شده بود من خواه و ناخواه ستایشگر شما و اندیشه های شما بودم که تصور میکردم (بالاخره توده های رنج کش جامعه یک حامی مبارز و شجاع در رکن چهارم اساسی این مملکت دارد) ولی افسوس که این آرزو هم همانند هزاران آرمانی که در قلب و روح یک ملت نشو و نما میکند و قبل از اینکه از قوه بفعل در آید در نطفه نابود میشود احساس منهم کشته شد (برای اینکه باین حقیقت پی ببری بمیان کارگران خودت برو) آقای امیرانی چقدر متأسف هستم که نمیتوانم «کلمه والای انسان» را در مورد تو بکار ببرم و چقدر تأثر آور است که قادر نیستم حتی ترا در رده یکدسته از حیوانات محسوب کنم.
حقیقت دردناکی است هرچه کاوش میکنم بیشتر تأثر وجودم را مرتعش میکند زیرا مشاهده میکنم هیچ حیوانی تا این حد سفاک و خون آشام و شقی و زیان آور به حال جامعه و دسته خود نمیباشد آقای امیرانی، یک جنایتکار هنگامیکه دست به فجیع ترین جنایتی می آلاید تاثیر عمل او فقط بروی چند نفر و یا چند خانواده باقی می ماند یک دزد هنگامیکه دست رنج کسی را بسرقت میبرد تنها همان شخص که بصورت حلقه ایست در زنجیر متصل جامعه دچار حوادث ناشی از فقر و بی چیزی میشود و حداکثر ممکن است بچند دانه زنجیر دیگر سرایت کند ولی وقتی موجود فرومایه و بیشرمی چون تو بصورت باغبانی در میآید و پرورش افکار جامعه ای را بعهده میگیرد و آن افکار را که ممکن است اگر بنحو شایسته ای پرورش یابند دنیائی را زیر سلطه و اقتدار خویش درآورند به منجلاب تباهی و سیاهی میکشانی.
شرم نداشته باش و بگو که از فجیع ترین جنایات دردناک تر است زیرا که تو با روح و جان و مقدسات و معنویات یک ملت سرو کار داری قبول کن آقای امیرانی که حتی یک خائن بوطن خود، پیش تو روسفید است ایمان داشته باش که اگر این ملت روزی سر از خواب سنگین بردارد و خائن و خادم را بشناسد استخوانهای تو و لاشه های نوه ها و نتیجه های تو و امثال ترا از زیر ملیونها خروار خاک بیرون خواهد کشید و هزار مرتبه خواهد سوزاند باین حقیقت مسلم ایمان داشته باش زیرا هیچ چیز در این دنیا در حال سکون بقول شما فلاسفه ایدالیست باقی نخواهد ماند آن روز خواهد رسید چرا؟ بعقیده من بر خلاف آراء و عقاید همگان تو خائن ترین و کثیف ترین موجودی هستی که در این قرن زندگی میکنی و با فهم کامل و دانش تمام تیشه بریشه یک ملت محنت کشیده میزنی تیشه ایکه از دست رنج همین ملت بوجود آمده و من بسیار متاسفم از اینکه یک طبیعت با شعور چگونه اجازه داده است یکی از پست ترین و بیشرم ترین موجودات مانند تو بصورت انسان ظاهر شود و داعیه رهبری و هدایت افکار ملتی را هم داشته باشد و در سنگر مقدس ترین رکن جامعه نیز خود را جا کند و این واقعا دردناک است آقای امیرانی در طول 28 سال بناحق در سنگر مقدس مطبوعات جا گرفته ای بیش از هزار مرتبه این جمله را (ما که علاوه بر افتخار برخواستن[خاستن] از میان توده های محروم ترین طبقات اجتماع) در کثافت نامه ای خود با بیشرمی هرچه تمام تر نوشته ای.
ولی من عملا ثابت میکنم که تو نه تنها از طبقه ملت نیستی بلکه عنصر بسیار کثیفی هستی که نه تنها شرم داری از اینکه خود را ایرانی بنامی بلکه دارای متجاوز از 17 وطن مختلفه هم هستی! حال قبل از هر چیز بمن پاسخ بده در فرهنگ و قاموس عناصر فرومایه ای چون شما ملت بچه کسانی میگویند و کلمه خائن بچه کسانی اطلاق میشود بدون شک القانیان.
ثابت پاسال.
1 حجازیها.
و جهانگیر بهروزها2 و هوشنگ مستوفیها3 و شخصیت هزار کاره و هزار چهره ای چون جناب آقای دکتر متین دفتری4 ملت ایران را تشکیل می دهند.
اما حقیقت واقعه عکس این مطلب را ثابت میکند ملت عبارت است از دهقانان.
کارگران و توده های زحمت کش ملت اینها هستند.
حال مساله سر این است که شما افراد بی وطن و خائن باین مرز و بوم در این مملکت چه میکنید و چگونه خون ملت را میمکید؟ شما وظیفه دارید افکار یک ملت را از راه صحیح منحرف کنید و بلندگوی دولت و دستگاه تبلیغاتی باشید و این کار را هم میکنید و به پاداش آن خون دل هزاران انسان نگون بخت را هم به انواع مختلفه در شیشه میکنید و سر میکشید حال می رسیم باینکه شما مدام میگوئید و می نویسید که از میان توده های مردم برخواسته اید و مدافع حقوق تیره روزان اجتماع هستید چقدر پستی و بی شرمی و فرومایگی و سست عنصری لازم است تا یک انسان از میان توده های مردم برخیزد و همینکه صاحب آلاف و اولوفی شد آنها را فراموش کند چون ثابت شد که مردم چه کسانی هستند شما را دعوت میکنم نگاهی بگذشته بیندازید در شماره 35 سال 22 نشریه خودتان در پاسخ نوشته ماجرای دردآلود ملت (نوشته اید اگر من مدافع حقوق دانشگاهیان نباشم.
.
مدافع حقوق چه کسی باشم) باین اعتراف بیشرمانه خود خوب دقت کنید.
هیچ میدانی کسانی که بدانشگاه راه پیدا میکنند چه تفاوتی با توده های مردم دارند.
بدون شک باین امر کاملا واقف هستی.
ما فرض را بر جهل تو پایه گذاری کرده جواب میدهیم دانشگاهیان فرزندان کسانی هستند چون تو که خون ملتی را میاشامند و بعد هم عار و ننگ دارند که خود را از این جامعه بدانند و بهمین علت هم هست که شماها همیشه بر خر مراد سوار هستید.
در حالیکه یکبار تذکر دادم اشتباه نکنید هیچ چیز در حال سکون نیست.
کما اینکه تو طفل بودی.
جوان شدی و هیبت مردی پیدا کردی و اکنونهم پیرو فرتوت و فردا هم دارفانی را وداع خواهی گفت و شاید مردم فرصت نکنند انتقامشان را از تو بگیرند.
ولی فرید5 خانتان شاید کفاره گناهانتان را پس بدهد.
پس دانشگاهیان را ما در جزو توده های مردم حساب نمیکنیم کما اینکه القانیان و نمازیها نیز در همان مقیاسند.
برای اینکه محصول دانشگاهها همین ها هستند که اکنون بر خر مراد سوارند و حتی عار و ننگ دارند از اینکه خود را ایرانی بنامند و ما مشاهده میکنیم آنچه در این اجتماع بحساب انسان نمی آید انسانهای شریف و واقعی جامعه یعنی توده های مردم هستند (کما اینکه در قرون وسطی روشنفکران فقط مداحان سینیورها و شوالیه ها و رزمندگان بوده اند و امروز هم همین راه ادامه پیدا میکند) نه شما ملت حقیقی را بحساب انسان محسوب میکنید و نه دانشگاهیان چه اگر غیر از این بود وضعیت مردم مسلما غیر از این بود و اینقدر گرسنگی و بدبختی و پریشانی یافت نمیشد برده گی فقط نام خود را عوض کرده است و تغیر ماهیت اندکی یافته و در حال کمیت است و کیفیت آن حاصل نشده ملیونها انسان گرسنه و درمانده و بدبخت و پریشان هستند و چند صدهزار نفر آسوده و مرفه و ما می بینیم همچنانکه شما توده های مردم را مبدل به حیوان کرده اید دانشگاهیان نیز شرم دارند با مردم کوچه و بازار دوستی کنند و کسر شأن خود میدانند که خودشان را فرزندان این جامعه حساب کنند چون مکتبهای شما آنچه که بانسان تعلیم نمیدهد همانا مفاهیم عالی انسانی است و بس اما من موجوداتی را می بینم که در طول 24 ساعت یکبار غذا میخورند و تمام عایدی خود را برای فرزندی میفرستند که فردا سر از دانشگاه در میاورد حال که معلوم شد شما مدافع مردم واقعی نیستید باین حقیقت هم توجه کنید که دوستدار شاهنشاه آریامهر هم نخواهید بود زیرا وقتی یک خادم بیکی از سروران و ولینعمتهای خود که مردم باشند خیانت کند مسلم است که بآن ولینعمت واقعی خود یعنی شاهنشاه بزرگ ایران نیز خیانت خواهد کرد.
استنتاج مراتب بالا چون دفاع از محرومان و توده های مردم نمیکنید پس خائن هستید و چون خائن هستید بشهریار ایران نیز مومن نبوده و خیانتکار هستید و چون این مساله نیز روشن شد پس وطن پرستی هم از شما سلب میشود و بندگی و برده گی و غلامی حلقه بگوشی شما از بیگانگان به اثبات میرسد زیرا شما که انعکاس دهنده آراء و عقاید یک ملت هستید اگر از شرح جنایات اولیاء امور خودداری کنید آیا شاهنشاه بزرگ را بی اطلاع از وقایع نگذاشته اید نتیجه این عمل میدانی چیست؟ من ادعا کردم که شما شرم دارید خود را ایرانی بدانید و جزو ملت ایران بحساب آورید و کثیف ترین خائن و وطن فروش ترین موجودی هستید که یک ملت میتواند بخود ببیند.
حال این مطلب را ثابت میکنم شما در رکن چهارم قانون اساسی این مملکت بفرمائید چه وظیفه و چه مسئولیتی دارید.
فقط ازدیاد ارقام بانکی و سپردن آنها ببانکهای بیگانه گان؟ ها؟ اگر بگوئید آنچه قانون اساسی معین کرده سئوال من تکرار میشود چرا بوظائفی که قانون اساسی بشما محول نموده عمل نمی نمائید؟ در طول 28 سال انتشار مداوم مجله تان بفرمائید کدام صفحه و کدام مطلب بخاطر حفظ حقوق یک ملت نوشته شده است؟ (ای پست بیشرم مبادا دروغ بگوئی زیرا من خوب میدانم و هم تو اگر فقط یک سطر بخاطر ملت نوشته بودی حال در کنار مسعودها هفت کفن پوسانده بودی نه در آغوش زنان و دختران و پسران زیبا «فقط یک سطر» و چون تو و همکاران تو و روشنفکران فرومایه و سست عنصر این جامعه در بست بنده و برده و غلام حلقه بگوش میشوید و ماهیت انسانی شما تغییر میکند و مبدل بحیوان میشوید که کوچکترین احساس مسئولیتی در مقابل جامعه نمی نمائید فجایع دردناک روز بروز فزون تر میشود و ظلم و ستم و اجحاف از حد نصاب میگذرد و کارد باستخوان ملتی میرسد و حقوق ملتی نقض میشود و در این جامعه انسانها در بدو امر انسان زاده میشوند و بعد مبدل بیک مشت حیوان بدون احساس میگردند و شما سکوت می کنید چون آبرو و شرف و انسانیت خود را فروخته اید و در اثر سکوت شما شاه مملکت با همه ای رئوفت و عطوفتی که دارند از این وقایع بی خبر می مانند و اولیاء مملکت و انسان دوستان واقعی و بشردوستان حقیقی و مدافعان انسانی نیز بدون اطلاع خواهند ماند.
جنایات را مشاهده میکنید دیده گان خود را می بندید و خود را شریک در جنایات میکنید و بعقیده من جرم شما سنگین تر از جرم مجرم اصلی میباشد دلیل سکوت شما در مقابل وقایعی که بسر ملت میاورند این است خود من متجاوز از هزاران انسان درمانده را که راه بجائی نداشته اند بدرگاه شما به امید دادخواهی فرستاده ام که همه گریان برگشته اند و متجاوز از ده مطلب تحت همینگونه عناوین برای شما شخصا فرستاده ام و چون بدرستی درک کرده ای که نویسنده صاحب قدرتی نیست و از قعر جامعه برخواسته آنها را در سبد باطله انداخته ای غافل از این هستی که آنها را بعنوان مدارک زنده برای تاریخ و آینده گان تکمیل خواهم کرد اگر صدایم را قطع نکنی پس حال گوش کن که بسر مردم چه میاورند در زمانیکه شما در پای اعلامیه حقوق بشر بعنوان یک حکومت دموکراسی امضا میکنید و مسئول نشر و اشاعه و اقدام به مفاد آن قانون میشوید.
مامور پلیس کاخ دادگستری یعنی مامور بزرگترین مرجع تظلمات یک ملت بجرم اینکه من در حاشیه خیابان نامه نویسی میکنم مرا به انتظامات کاخ میکشاند و درب اطاق انتظامات را می بندد و خود و یک استوار دوم با باطوم و مشت و لگد و کشیده بجانم می افتند و آنقدر میزنند تا خودشان خسته شوند (این خشم آنان باین علت به منتها درجه رسیده که من میدانسته ام پلیس نباید مردم را بزند و من باو در خیابان گفته ام تو حق نداری اوراق و ماشینک تحریر مرا بوسط خیابان پرت کنی) ای مدافع فرومایه انسانیت میدانی اگر من کوچکترین فریادی زده بودم و یا کوچکترین اعتراضی کرده بودم با من چه میکردند یک پرونده و چهار شاهد میتراشیدند و باتهام اهانت بمامور پلیس در حین انجام وظیفه و گلاویز شدن با او بزیر دست بازپرسی میفرستادند که در تمام عمر یکشب گرسنه نخوابیده و کمترین مجازات من 8 ماه زندان بجرم گناه ناکرده بود (چقدر انسان بودند که از این 8 ماه زندان معافم کردند) مرا کتک زدند.
انسان بودم و تبدیل بیک حیوانم نمودند.
شخصیت حقوقی ام را که اعلامیه حقوق بشر معین کرده مانند شخصیت یک سگ زیر پا گرفتند.
میدانی چرا برای اینکه فرومایه ترین افراد را بنام روشنفکر و مدافع حقوق مردم در سر کارها گذارده اند و آنها هم که انسان واقعی بوده اند بهروئین و مواد زهرناک دیگر معتادشان نموده اند در نتیجه کسی نیست که این فریادها و فجایع را به اطلاع مردم برساند.
کلانتری 13ـ ریاست این کلانتری تمام افسران و درجه داران و پاسبانان خود را با چندین ماشین بخیابانها میفرستد از جمله خیابان آذر درب شمالی دادگستری...
چهارصد موجود بدبخت و درمانده که هر کدام از این افراد روزگاری تمام عمر خود را وقف خدمت باین مملکت کرده اند از دست این رئیس خون دل میخورند.
از دست مأمورین دادگستری و سرگرد ریاست انتظامات این کاخ ناچار چندین متر این تیره روزان از کاخ دادگستری فاصله گرفته تقریبا در وسط خیابانهای اطراف کاخ هستند.
این مأموران وقتی سر میرسند و تمام زندگی آنها را بوسط خیابان پرت میکند و خودشان را با کشیده با لگد با بیان زشت ترین الفاظ همانند توله سگی گریبانشان را میگیرد و بگوشه ای پرت میکند.
ماشین از یکطرف وقتی ماشین میرسد دیگر امان برای کسی نیست.
راه هم بروی میگیرند و میبرند.
از هر سو که سرو کله آنها پیدا شود این تیره روزان درست همانند یک جانی بایست متواری شوند.
یک خائن وطن فروش این قدر ترس و هراس بدل ندارد که هزاران موجود بدبخت که میخواهند با کسب شرافتمندانه زندگی کنند هراس دارند میدانید چرا؟ برای اینکه وقتی دستگیر شدند در زیرزمین کلانتری دخمه ایست آب انبار مانند 24 ساعت تمام تشنه و گرسنه باید آنجا باشند و بعد هم بدادگاه اعزام شوند حال در طول 24 ساعت اینها گرسنه باشند مهم نیست چون در نظر آنها انسان نیستند.
عائله آنها دچار پریشانی و اضطراب و بدبختی و گرسنگی و ناراحتی باشند هیچ اهمیت ندارد تنها اجرای قوانین اهمیت دارد (که میخواهم از شما بپرسم انسان قانون را بوجود آورد یا قانون انسان را).
در نامه قبلی بامضاء صدها نفر از این تیره بختان برای تو نوشتم که در دادگستری چه بسرما میاورند ولی تو که مدافع حقوق ضعفا بودی بدون اینکه آنرا بخوانی در سبد باطله مدفونش کردی.
حال به بزرگترین حقیقت گوش بده.
ما گروهی جمع شدیم و از فرط ناچاری که واقعا کارد باستخوانمان رسیده بود به بازرسی شاهنشاهی برای دادخواهی رفتیم (سرهنگ هوشمند مسئول رسیدگی بنامه ما صریحا اظهار داشت ما نمی توانیم برای شما کاری بکنیم) و من داشتم میگفتم در اثر عدم توجه شماست که چنین بسرما میاورند و هنگامیکه جریان امر و اجحافات مامورین را به اطلاع تیمسار دژبان میرساندم رئیس انتظامات کاخ بازرسی مرا بنزد خود خواند و اظهار داشت شما باید از اینجا بیرون بروید بکار شما رسیدگی میشود.
ولی مسئول صریحا گفته بود که از ما کاری ساخته نیست منکه 24 ساعت غذا نخورده بودم و آنروز هم مجبور بودم هیچ نخورم چون چیزی نداشتم و عرضه و لیاقت دزدی کردن هم در من نبود اظهار داشتم چرا نمی خواهید مفهوم فقر و بدبختی را درک کنید؟ چرا مساله را از جنبه انسانی آن بررسی نمیکنید میدانی چه کردند یک ستوان جوان و سه پلیس قوی هیکل حاضر و آماده فرمان شدند که من سیه بخت را بزندان ببرند و به ترتیب ناروائی مرا [از ]خانه شاهنشاه آریامهر بیرون کردند.
بله آقای امیرانی ما را با خفت و خواری و تهدید به زندان و تهدید به ساختن پرونده از خانه ناجی بزرگ ملت ایران بیرون کردند در حالیکه تا آن ساعت یک انسان 24 ساعت چیزی نخورده بود بدون اینکه روح معظم له از این عملیات باخبر باشد آقای امیرانی نقض حقوق ملت اگر خیانت در پیشگاه تاریخ و شاهنشاه بزرگ ایران نیست پس چیست؟ ماده 5 اعلامیه حقوق بشر متذکر میشود هیچ انسانی را نباید مانند حیوانات کتک زد و شکنجه داد و تهدید کرد و بر خلاف شئون انسانی با او رفتار کرد.
وقتی در بازرسی شاهنشاهی مرا تهدید به پرونده سازی و زندان بکنند و در کاخ دادگستری یک پاسبان و یک گروهبان یا استوار آنقدر مرا بزنند که خودشان خسته شوند.
وقتی گروهی تیره بخت را که ضمن امرار معاش خدمت بجامعه میکنند از نان خوردن باز دارند وقتی مامورین کلانتری حتی پیرمرد شلی را که از دو پا محروم است ببرند و 24 ساعت توقیف کنند آیا حقوق ملتی نقص نشده است.
این تنها در یک نقطه شهر است.
آیا میخواهی از فجایع دردناک مثنوی 70 من بنویسم (وای بگوشه و کنار آن و آن دوردستها.
و وای بسرنوشت مردم بدبختی که هزاران فرسنگ راه طی میکنند و به مرکز برای دادخواهی می آیند وای که چه خونی در کاسه چشمان همین محرومین میکنند) آقای امیرانی باین حقیقت توجه کن.
استوار.
پاسبان.
گروهبان.
خودشان آنقدر ناراحت هستند که ما بحال آنها گریه میکنیم آنها میگویند اگر یکنفر در خیابان و حاشیه پیاده رو مشغول کسب باشد ما را بازداشت میکنند و به دادرسی ارتش میفرستند.
وقتی اینگونه مامورین بازداشت شده باشند از نوک باطوم آنها بحقیقت خون میچکد میدانید چرا برای اینکه انس و الفت بین ملت و مامورین دولت نباشد و این دو با یکدیگر چنان خصمانه رفتار کنند که انگار پدر یکدیگر را کشته اند.
آقای امیرانی سکوت تو و امثال تو و روشن فکران یک جامعه است که بخاطر بدست آوردن خیلی چیزها قیصریه ای را بخاطر دستمالی بآتش میزنید.
شما خانه شخصی اتومبیل غلام و خدمه و حشم و ارقام بانکی و زن و دختر قشنگ و پسر زیبا و هروئین میخواهید ناگزیر شریک در جنایات میشوید تا اینها را بدست آورید والا اگر شما سکوت نکنید بسر ملتها چنین حوادثی نخواهد آمد.
با تقدیم احترام ـ عباس عباس زاده1

توضیحات سند:

1 ـ از این نامه فقط قسمتهایی به شکل مقاله تحت عنوان «اگر بر اثر سکوت ما شاه و مردم ازاوضاع بی اطلاع می مانند اینهم شکست سکوت با صدای رسا» در شماره 99 مجله به چاپ رسید.
1 ـ حبیب ثابت پاسال از سرمایه داران بزرگ ایران و پیرو فرقه ضاله بهائیت بود وی از جمله فامیلهایی بود که زمان شاه در رهبری سازمانهای اقتصادی و سیاسی دولت مداخله داشت.
ثابت پاسال همچون خانواده های پهلوی، فرمانفرمائیان، خیامی، رضائی و اخوان در اغلب بانکها، شرکتها و کارخانجات سهیم و شریک بود و یکی از عمده ترین شرکای سرمایه گذاران خارجی در ایران محسوب می شد.
بانکهای ایران و انگلیس، ایران، خاورمیانه، صنعتی ایران، توسعه صنعتی و معدنی ایران و موسسات تولیدی و تجاری پپسی کولا ـ فولکس واگن ـ سیمای مشهد ـ پلاسکوکارـ جنرال تایر وابر ـ ایران کارواگ ـ سیکاپ و فرانس پیک بخشی از دایره فعالیتهای اقتصادی این عامل صهیونیست بود.
هم چنین تلویزیون ایران سالها در مالکیت و اداره وی بود و جزئی از شبکه ارتباطات صهیونیسم بین المللی را تشکیل میداده است.
کوثر ـ ج، 1، مجموعه سخنرانیهای حضرت امام خمینی (س) همراه با شرح وقایع انقلاب اسلامی 1340 ـ آبان 1357 ـ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371 ـ ص 78 و 145 2ـ جهانگیر بهروز فرزند عبدالغفار در سال 1305 ه ش در همدان متولد شد.
نامبرده پس از سپری نمودن مقدمات تحصیلی و دریافت دیپلم، از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی لیسانس گرفت و بعنوان دبیر در وزارت فرهنگ تدریس می کرد.
مشارالیه در سال 27 دو مرتبه توسط فرمانداری نظامی باتهام داشتن مرام اشتراکی و مظنونیت در طرح ترور شاه دستگیر و پس از مدتی مورد عفو واقع و از زندان آزاد گردید.
وی مجددا در سال 33 باتهام فعالیت به نفع حزب توده و در سال 43 باتهام تماس با دیپلمات های خارجی دستگیر و پس از مدتی آزاد شد.
جهانگیر بهروز مدیر روزنامه اکواف ایران، مردم، سارا و مدیر داخلی روزنامه ایران بود و در مجلات صدای وطن ـ عصر اطلاعات هفتگی مقاله می نوشت.
نامبرده طرفدار مصدق بود و با روزنامه مصلحت که در زمان حکومتش منتشر می شد همکاری داشت و عضو هیئت مدیره روزنامه آیندگان بود و مدتی نماینده رسمی خبرگزاری یوگسلاوی را بر عهده داشت و سردبیر روزنامه قیام ایران و مجله کبوتر صلح وابسته به جمعیت هواداران صلح بود و در سال 43 مجله ای بزبان انگلیسی بنام سالنامه ایران را منتشر نمود و در سال 44 خبرگزاری بی.
بی.
سی نامبرده را خبرنگار خود معرفی کرد و در سال 47 ساواک با تأسیس چاپخانه آکوپرینت موافقت نمود و از طرفی سفارت کبری بریتانیا در تهران از وی برای سفر به آنکشور و بازدید از مراکز انتشاراتی و تبلیغاتی دعوت و از طرفی در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی عضو بود و با مقامات سفارت شوروی در تهران ارتباط داشت.
مشارالیه در سال 43 طی نامه ای به رئیس ساواک ضمن اعلام شاهدوستی و وطنپرستی تقاضای همکاری با ساواک را نمود که ساواک نیز به این درخواست جواب مثبت داد و با اسم رمز مازیار شماره رمز 26082 در هدف محافل و ضیافت های مقامات خارجی از وی استفاده می کرد.
جهانگیر بهروز از راههای مختلف و با حمایت ساواک ثروت زیادی بدست آورد.
نامبرده در تشکیلات فراماسونری عضویت داشت.
3ـ امیرهوشنگ شمس مستوفی فرزند علی در سال 1301 ه ش در تهران در خانواده ای متمول متولد و پدرش پزشک ارتش بود نامبرده مقطع ابتدائی را در دبستان هدایت و متوسطه را در دبیرستان دارالفنون تهران بپایان رساند و در سال 1320 دیپلم دریافت نمود.
مشارالیه در سال 35 و 1334 در دانشگاههای شفیلد و لندن انگلستان و بعد از آن در آلمان و فرانسه به تحصیل پرداخت و در سال 1340 از دانشگاه تهران لیسانس روزنامه نگاری گرفت.
نامبرده در سال 1317 به استخدام وزارت دارایی درآمد و در اداره کل دخانیات متصدی کارخانجات سیگار شد و در سال 1324 بازرس شهرداری و در سال 1325 بازرس نخست وزیر و تعاون عمومی و عضو حزب دموکرات بود.
هوشنگ مستوفی در سال 1326 مدیرکل آمار وزارت دربار و در سال 27 مدیرکل سرشماری وزارت دارائی شد و در سال 48 ساواک با استخدامش در وزارت امور خارجه و در سال 51 با عضویتش در شورای داوری تهران و حزب مردم موافقت نمود.
نامبرده رئیس انجمن محلی جنوب غرب تهران، رئیس خانه و مدرسه در چندین دبیرستان، رئیس هیئت امناء گروه فرهنگی پیمان و عضو انجمن ایران و آمریکا بود و در دوره 24 مجلس شورای ملی از تهران کاندید بود.
هوشنگ مستوفی با توجه به تحصیل در رشته روزنامه نگاری در زمینه مطبوعات نیز فعالیت داشت و در آغاز با روزنامه مرد امروز همکاری داشت و در سال 1335 تقاضای امتیاز روزنامه سیاسی مرد امروز را نمود که بعدها تحت عناوین مرد مبارز جدید و روزنامه بین المللی منتشر می شد و در سال 40 در جلسه انجمن مطبوعات در حضور شاه حاضر بود و در همانسال بمناسبت تولد شاه درخواست انتشار ماهنامه ای بنام پلی تکنیک را کرد که ساواک ضمن تمجید از وی با انتشار آن موافقت نمود.
وی با سوءاستفاده از روزنامه و با تهدید افراد متخلف آنها را وادار به افشاء تخلفات شان از طریق روزنامه یا پرداخت رشوه می کرد که طرف مقابل برای حفظ آبرو مجبور به پرداخت رشوه می شد و از جمله در سال 41 کارمندان گمرک مهرآباد تهران را تهدید به انتشار مقالاتی راجع به سوءاستفادهایشان در مجله نمود و آنها مجبور شدند از بین خود پولی جمع کرده و به او بپردازند.
مشارالیه استاد دانشکده بازرگانی، دانشگاه لندن، پلی تکنیک تهران و مدرسه رضاشاه و مدتی نیز سرپرست کل مؤسسه انتشارات و روابط عمومی دانشکده پلی تکنیک بود و ساواک در سال 50 با تأسیس آموزشگاه موسسه عالی روزنامه نگاری و روابط عمومی توسط نامبرده موافقت نمود.
4 ـ احمد متین دفتری در سال 1275 ش در تهران بدنیا آمد در کودکی لقب اعتضاد لشکر و بعد متین الدوله گرفت و لشکر نویس فوجهای دماوند، فیروزکوه و پیاده سیستان و مظفر تبریز شد.
پس از انجام تحصیلات مقدماتی وارد مدرسه ایران و آلمان شد و دوره مدرسه مزبور را ظرف 8 سال پایان داد به استخدام وزارت امور خارجه درآمد.
در سال 1298 که مدرسه عالی حقوق در تهران تشکیل شد متین دفتری وارد آن مدرسه شد و دوره آنجا را به پایان برد.
چندی نیز در سفارت آلمان منشی بود و مجددا وارد وزارت خارجه شد و مراحل ترقی را در آن وزارتخانه طی کرد و در سال 1306 علی اکبر داور وزیر دادگستری وقت او را به دادگستری انتقال داد و مستشار استیناف تهران شد.
در سال 1308 از طرف داور برای مطالعات قضائی و تکمیل تحصیلات عازم اروپا شد و در سویس و فرانسه کارآموزی کرد و در سال 1310 پس از اخذ درجه دکتری حقوق به ایران بازگشت و در سال 1315 در کابینه محمود جم وزیر دادگستری شد.
در سال 1318 بلحاظ وابستگی و علاقه رضاشاه به دولت آلمان و اوضاع خاص سیاسی کشور وی که مدتی منشی سفارت آلمان بود و رابطه خوبی با آنها داشت به صدارت برگزیده شد ولی بعد از مدت کوتاهی (6 ماه) شاه وی را احضار و سپس راهی زندان نمود و به صدارت او پایان داد.
متین دفتری بار دیگر در سال 1320 با باز شدن فضای سیاسی کشور به صحنه سیاست بازگشت و تا وزارت دادگستری پیش رفت لیکن در سال 1324 مجبور به کناره گیری از وزارت شد و پس از آن سکوت سیاسی اختیار کرد و از سال 1328 تا پایان عمر (1350) سناتور مجلس سنا بود.
ـ بزم اهریمن ـ جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی به روایت اسناد ساواک و دربار ج 2 ـ مرکز بررسی اسناد تاریخی ص 69 5ـ فرید امیرانی فرزند علی اصغر در سال 1323 ش در تهران بدنیا آمد.
نامبرده با سپری نمودن تحصیلات مقدماتی در رشته روزنامه نگاری از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و طی سالهای 44 تا 47 در دانشگاه یوتا آمریکا در رشته زبان تحصیل نمود و پس از مراجعت به ایران در مجله خواندنیها بعنوان مدیر داخلی مشغول به کار شد.
مشارالیه در مجله خواندنیها با چاپ مقالات مختلف مداحی زیادی از رژیم پهلوی می نمود و در سالهای 53 تا 55 با وساطت پدرش در قسمت مطبوعات و چاپخانه سفارت ایران در آمریکا بعنوان مترجم مشغول بکار بود.
6ـ عباس عباس زاده فرزند تقی در سال 1298 ه ش در بادکوبه بدنیا آمد.
نامبرده در سال 1328 توسط فرمانداری نظامی باتهام عضویت در حزب توده دستگیر و در بازجوئی اعتراف نموده که تا قبل از 1325 عضو حزب بود ولی بعد از آن از حزب فوق کناره گیری نموده است.

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 148




صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.