صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

برگ بازجوئی و صورتجلسه سید مجید فیاض

تاریخ سند: 21 بهمن 1351


برگ بازجوئی و صورتجلسه سید مجید فیاض


متن سند:

س ـ با علم به اطلاع از هویت شما (سید مجید فیاض) جزئیات فعالیت های خود را به نفع گروه مجاهدین خلق با تعیین علت گرایش خود باین گروه و اینکه توسط چه کسی به این گروه معرفی و با چه افرادی در ارتباط بوده و فعالیت های شما چگونه بوده است مشروحا روشن و تعیین کنید تاکنون چه نوع کتب و جزواتی مربوطه در اختیار شما قرار گرفته و مباحث فی مابین شما با عناصر مورد نظر چی بوده و اصولاً هدف از این قبیل فعالیت های خود را صریحا روشن و آخرین اطلاعات خود را درباره افرادیکه بنحوی از انحاء به نفع این گروه فعالیت دارند مشروحا بنویسید.
ج ـ در اینجا فصل دیگری را آغاز میکنم.
حدود دو سال قبل بود که راضی بمن گفت یکی از دوستانش در مدرسه علمیه چیذر کتاب جامع المقدمات را تدریس میکند و بمن پیشنهاد کرد که برای یاد گرفتن عربی نزد او برویم یکروز من باتفاق راضی نزد فرد مورد نظر که شیخ عباس تهرانی نام داشت رفتیم و او در همان جلسه اول کمی قسمت اول کتاب را درس داد او از جلسات بعد تدریس ما را بعهده نگرفت زیرا او وقتش را با طلبه ها صرف میکرد و بآنها درس میداد.
بعد از این دیدار ما باز هم به مدرسه علمیه میرفتیم و شیخ عباس کم کم سرصحبت های مذهبی و سیاسی را باز کرد و بمن کتاب رومن رولان1 را که در مورد گاندی است معرفی کرد و گفت گاندی همواره میخواست بانسانهای دیگر کمک کند و هر فرد باید مثل او باشد شیخ عباس از نظر فکری مخالف رژیم ایران بود و همواره از شکسته شدن قوانین اسلام مانند ربا،مشروب، فحشا، فسادحجاب مینالید و بعضی از آیات قرآن و احادیث را وسیله ای برای توجیه افکار و عقاید خودش قرار داده بود بعد از مدتی بعلت دور بودن مدرسه علمیه از منزل ما من دیگر به آنجا نرفتم ولی شیخ عباس را بطور پراکنده در خیابانهای چیذر یا مسجد میدیدم و او هر وقت مرا میدید صحبت های ضد رژیم را عنوان میکرد.
از نظر خصوصیات روحی او فردی متظاهر بود و غلو میکرد و میخواست خود را فردی مهم جلوه دهد و یکبار گفت من بعضی چریکها را میشناسم و چند بار هم برای سرزدن بمنزل راضی بآنجا رفتم و او هم اتفاقی آنجا آمد زیرا شیخ عباس منزل راضی رفت و آمد داشت و حتی مدتی هم الفبای زبان انگلیسی را نزد او میخواند.
اینطور که خاطرم میآید حدودا اوائل تابستان سال گذشته بود که من و راضی را بمنزل خود برد ما هر دو برای دیدن او بمدرسه رفته بودیم و دیدارهای ما مثل دیدار دو رفیق بود از مدرسه قدم زنان به خانه اش رفتیم و او دوباره مسائل اسلامی را مطرح کرد که در رژیم ایران اسلام زیر پا گذاشته میشود و در پایان از زیر تخت از درون یک ساک مشکی رنگ سه قبضه اسلحه بیرون آوردو بما نشان داد که دو قبضه آنها جنگی بود و بسیار رنگ و رو رفته.
یک قبصه اش تمرینی بود که با خروج ساچمه اش لوله ای بطول 10 سانتیمتر از دهانه آن بیرون میزد و دوباره با کف دست آنرا بدرون میراند و یک قوطی حلبی کوچک ساچمه آنرا داشت از دو قبضه اسلحه جنگی اش یکی دارای خشاب پر و دیگری خالی بود.
هدف شیخ عباس بنظر من ابراز تظاهر بود باین که این من هستم که اینها را دارم بعلاوه او همواره در مورد اطلاعات اسلامی خودش نیز غلو میکرد و خود را دانشمند می پنداشت.
بعد از این جریان بما گفت که این موضوع را با کسی مطرح نکنیم و ما از خانه اش خارج شدیم.
در مورد روابط من با راضی من به او چند جزوه حسینیه ارشاد مثل مسئولیت شیعه بودن، انتظار را دادم و این جزوه از چهار عدد تجاوز نمیکرد.
بعلت اینکه شیخ منزلش در چیذر بود او بیشتر راضی را میدید و بمنزل او رفت و آمد داشت.
(منزل راضی هم چیذر بود).
در 25 شهریور ماه امسال من به سربازی اعزام شدم و مدت 11 هفته که سربازی بودم دو یا سه بار بمرخصی آمدم و هر دو سه بار بمنزل راضی رفتم ولی ضمن این مدت شیخ را ندیدم زیرا شب جمعه اینجا بودم و یک روز جمعه در منزلمان و عصر دوباره حرکت میکردم.
در ضمن مدتی که در پادگان تبریز بودم یک ماه از 11 هفته ماه رمضان بود و در ضمن این مدت من شبهای جمعه بمنزل یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه تبریز و سال سوم دانشکده پزشکی است بنام احمد معنوی میرفتم در روزهای تعطیل پنج شنبه و جمعه در اطاق آنها بودم و فرد دیگری هم که مذهبی بود و من دیدم که کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مطهری2 را میخواند در اطاق او زندگی میکرد بنام حسن فرهنگی که دوست احمد بود در اطاق آنها چهار نفر زندگی میکردند و من بخاطر احمد که منزل پدر و مادرش در شمیران بود و او را میشناختم و در دوره دبیرستان همکلاس بودیم بآنجا میرفتم.
در آنجا نیز بحثهای اسلامی میکردیم فقط و فقط در مورد نشریات ارشاد و مخالفتهای علماء بر علیه ارشاد و ما در آنجا بهیچوجه در مورد مسائل سیاسی بحث نمیکردم و میتوانید آنها را بیاورید و بپرسید.
پس از پایان دوره سربازی و بازگشت به تهران یک روز شیخ عباس به اتفاق راضی بمنزل آمدند و من از آنها پذیرائی کردم پس از خروج از منزل هر سه نفری با هم بیرون آمدیم و یک مسجد نیمه کاره، در سر راه ما بود شیخ عباس گفت به راضی تو برو منزل محمد (منظور محمد هاشمی از دوستان راضی است که شیخ عباس را نیز می شناخت) و ببین اگر بود او را بیاور در صحرای دزاشیب که جای خوش آب و هوا و دارای باغ است و ما به عباس [را ]این مسجد سری می زنیم و به صحرا میآئیم شیخ بعنوان یک مسجد یک پایگاه میخواست ببیند بنای مسجد به کجا رسیده است.
و آنجا اسلامی میدانست.
او بمسجد نیمه کاره سری زد و بازگشت به صحرا (من باتّفاق او بودم).
در بین راه من جریان صفار3 را باین ترتیب برای او تعریف کردم.
باو گفتم یکی از افراد دانشکده ما که همکلاس من نیز بود در یک حادثه بمب گذاری کشته شد و نیز اضافه کردم که این فرد مذهبی بوده است.
شیخ عباس از اینکه یک فرد مذهبی در کلاس ما بود، و در این کارها شرکت داشته بمن نیز ظنین شد که من هم حتما با او همکار و همراه هستم و در جا بمن گفت اگر از این افراد باز هم میشناسی من جنسهای خودم را بآنها تحویل میدهم.
من مسئله گیر افتادن و ترس را مطرح کردم و گفتم با این کار هم تو و هم من گیر میافتیم.
در این موقع بود که شیخ آیاتی از قرآن که مربوط به جهاد بود (مانند کسانیکه ایمان آورده اند در راه خدا می جنگند و نیز خداوند کسانیکه در راه او می جنگند دوست دارد) را مطرح کرد همینطور تعدادی احادیث را برای من نقل کرد (مانند هر فردی که برخیزد و کاری برای مسلمانان نکند مسلمان نیست) را برایم نقل کرد و نیز جملاتی از نهج البلاغه را بطوریکه مرا گیج کرد و بمن گفت این یک کار خدائی است و برای خداست.
درست یادم هست که همانجا بمن گفت که هر کس می تواند هر کمکی را باید به چریکهای مذهبی بکنند.
و خلاصه مرا پخت من باوگفتم که فردی در دانشکده ما هست باید با او تماس بگیرم اگر موفق شدم نتیجه اش را بتو خواهم گفت.
حدود اواخر آذر بود که فرد مورد نظر را (اسداللّه تأملی) را در پشت دانشکده علوم دیدم و باو گفتم تو اکبر را می شناسی و می توانی او را ببینی، اگر این کارا برایت ممکن است بگو بیاید منزل آن دوستش در شمیران و در پایان باو گفتم این موضوع را با کسی مطرح نکن.
او گفت من نمیتوانم او را ببینم.
حدود یکهفته بعد من شیخ را دم در مسجد دیدم و نتیجه را گفتم که تماس گرفتم ولی جواب منفی است و توضیحی برای او ندادم فقط گفتم که تلاش خودم را کرده ام ولی موفق نشدم، و آخرین باری که او را دیدم جمعه صبح در مدرسه علیمه چیذر بود (حدود 22 روز قبل) من قبلاً رفتم منزل راضی برای اینکه باو سری بزنم و او منزل نبود (هیچ کس منزل آنها نبود) احتمال دادم که او مدرسه باشد و برای دیدن او بمدرسه رفتم اتفاقاراضی مدرسه نبود و شیخ را آنجا دیدم و سراغ راضی را گرفتم و گفت که آنجا نیامده است و در مورد جریانات قبلی در این دیدار صحبت نشد سید مجید فیاض س ـ اظهارات شما درباره نحوه تفکراتت با آن مغایر است توضیح دهید چه انگیزه و عملی شما را ملزم میکرد که با قول همکاری به شیخ عباس تهرانی از نظر در اختیار گذاردن اسلحه به افراد خرابکار وابسته به گروه باصطلاح مجاهدین خلق از آنان پشتیبانی نمائید و بدنبال این تصمیم نیز برای اخذ تماس با سپاسی با علم به اینکه قاتل تیمسار شهید طاهری بوده از طریق اسداله تأملی اقدام تا بدینوسیله سلاحهای مورد نظر شیخ عباس را در اختیار نامبرده قرار دهید چگونگی را توضیح دهید.
ج ـ اگر در مورد فعالیت های من دقیق شوید متوجه خواهید شد که اظهارات من مغایرتی با تفکر من ندارد ولی در مورد تحویل اسلحه به اکبر (سپاسی) از شیخ عباس تهرانی تحت تأثیر آیاتی از قرآن و قسمتهائی از نهج البلاغه و تعدادی احادیث واقع شدم که شیخ عباس برایم مطرح کرد.
و در واقع او مرا فریب داد سید مجید فیاض س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی نمائید .
ج ـ سؤالات را خودم پاسخ دادم و صحت آنرا با امضاء گواهی میکنم سید مجید فیاض

توضیحات سند:

1ـ رومن رولان: بیوگرافی نویس معروف فرانسوی است که پیرامون شخصیت های برجسته جهان، کتاب هائی نوشته است که از آن جمله کتابی است که پیرامون احمد بن بلا و گاندی به عنوان یک قهرمان بزرگ ضد استعمار (که با تکیه بر مذهب و قدرت دینی مردم توانست بر استعمار بریتانیای کبیر پیروز شود،) نوشته است.
شیفتگی و علاقه رومن رولان به گاندی به حدی بود که با گاندی مکاتبه میکرد و از او سؤالاتی میکرد که گاندی هم به وی پاسخ می گفت .
2ـ استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در سال 1298 ه .
ش در فریمان چشم به جهان گشود.
مقدمات علوم اسلامی را در شهر مشهد گذراند و در سال 1316 برای ادامه تحصیل به قم رفت و مراتب عالی علوم حوزوی را نزد اساتیدی چون حضرت امام خمینی (ره)، آیت الله العظمی بروجردی و علامه محمد حسین طباطبایی طی کرد.
استاد مطهری با ورود به دانشگاه نقش عمده ای در نزدیک کردن اندیشه های حوزه و دانشگاه ایفا کرد.
ایشان 22 سال استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بود.
آیت الله مطهری یکی از نظریه پردازان اصلی انقلاب اسلامی است.
ایشان در تشکیل هیئت های موتلفه دارای نقشی فعال است و در همین راستا در هیئتی که گردانندگان آن شهید امانی و شهید لاجوردی بوده اند با طرح بحث انسان و سرنوشت و روشنگری مسائل اجتماعی نقش مؤثری داشته است این هیئت یکی از پایه های اساسی تشکیل هیأت مؤتلفه در سال 42 بوده است.
رژیم پهلوی ایشان را در سال 1356 ممنوع المنبر کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی آیت اللّه مطهری یکی از اعضای اصلی شورای انقلاب شد.
آثار ایشان جزو منابع پر طرفدار در شناخت اسلام و مبانی آن است.
آیت اللّه مطهری در اردیبهشت ماه سال 1358 به وسیله گروهک «فرقان» ترور شد و به شهادت رسید.
3 ـ سعید صفار اول فرزند جواد در سال 1329 ه ش در تهران متولد شد.
مشارالیه از طریق محمد مفیدی به گروه حزب اللّه پیوست که این گروه از طریق علیرضا سپاسی به سازمان مجاهدین وصل شد که رابط آن بهرام آرام بود.
پس از شناخته شدن وی توسط ساواک، در تاریخ 13 /4 /51، منزل وی مورد بازرسی قرار گرفت ولی ساواک به وی دست نیافت.
در تاریخ 144 /5 /1351 هنگامی که قصد کار گذاشتن بمبی در پشت سینما کاپری را داشت، بمب منفجر گردید و سعید در همانجا کشته شد.
پرونده ساواک

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 121





صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.