صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجویی از : غلامحسین فرزند : محمد شهرت : حقانی

بازجویی از : غلامحسین فرزند : محمد شهرت : حقانی


متن سند:

س ـ با احراز از هویت شما «غلامحسین ـ فرزند: محمد ـ شهرت: حقانی» لطفا مشروح ـ اطلاعات و فعالیت های خود و سایرین را ضمن معرفی دوستان و همفکران با تعیین مذاکرات، مبادلات و اقدامات با ذکر جزئیات مرقوم و تفهیم می گردد که اظهار حقایق به مصلحت شما بوده و عدم وفاداری جنابعالی را به افراد خرابکار و فعالیت های براندازی به اثبات می رساند؟ ج ـ آن مقدار که من اطلاع دارم اینکه در حوزه قم.
عده ای از طلاب هستند که اکثرا مبتدی و بی سواد هستند.
اینان گاه بگاه در مدرسه فیضیه دست به تظاهراتی می زنند و کارهایی علیه هیأت حاکمه انجام می دهند و با علماء و واصل تشکیلات حوزه نیز صریحا مخالفت می کنند.
و به جای درس و بحث و مطالعات علمی به مطالعات کتابهای دیگر از قبیل نوشته های دکتر شریعتی می پردازند و در مواقع برخورد به یکدیگر هم به همین مباحث مشغول می شوند و مرتبا در فکر از بین بردن حوزه هستند و برخی اوقات در صدد کتک زدن به فضلا برمی آیند و آن طور که شنیدم یک مرتبه پسر آیت الله گلپایگانی1 را کتک زدند [ناخوانا] قبل هم آقای رسولی اراکی را زدند.
مدتی پیش یکی از شاگردان علم اصول من به [ناخوانا] با من صحبت کرد که این مطلب را خیلی شایع کرده اند که این درسها مفید نیست و دردی را دوا نمی کنند [ناخوانا] به همین علوم اسلامی است که بیش از هزار سال است که علماء زحمت کشیده اند تا در این زمان بدست ما رسیده است و باید در حفظ آنها حداکثر کوشش را بنمائیم و فوائد و نتایج آنها را برایش بازگو کردم که کاملاً قانع شد و معتقد گشت و دلگرم به درس شد.
و از اینگونه سئوالات زیاد از من می شود که پاسخ آنها را به همان ترتیب می دهم.
همه اینها ناشی از این است که این افکار در حوزه وجود دارد و عده ای اخلالگر بی سواد در صدد تقویت و ازدیاد آن در میان افراد ساده تازه وارد می باشند.
اما اینجانب همانطور که قبلاً هم معروض داشتم با افکار این افراد و بخصوص با مبارزه و افراد خرابکار مخالفم و با ادله شرعی، قرآن و روایات به این موضوع معتقد گشته ام و مطابق استنباطی که خودم از ادله شرعی کرده ام حاضر به بیان و اثبات آن هستم که مبارزه در این زمان گناه و کارهای خرابکاران برخلاف دستورات صریح اسلامی است.
گرچه عده ای از آنان را بعضی از فضلا ترویج و تایید می کردند از قبیل آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی،2 آقای گرامی و ستوده گاهی که در کوچه و یا خیابان و یا یک مجلس عمومی به من می رسیدند عنایت داشتند که نظر ما را جلب کنند ولی من با کمال صراحت برای آنان برهان و دلیل می آوردم که کار آنها اشتباه و مخالف صریح اسلام است و مبارزه غلط و نامشروع است و لذا اوقات خود را طوری منظم کرده بودم که هیچ وقت برای فکر [ناخوانا] که منجر به آن پیشنهاد ایشان شد و من با اینکه نپذیرفتم ولی اشتباهی که کردم به آقای میرلوحی گفتم و ایشان نوشتند و رد کردند.
اما راجع به بندرعباس، امسال قبل از ماه محرم آقای انواری که عالم آن شهر هستند از من به وسیله نامه و تلفن دعوت کردند و آیت الله شریعتمداری هم اصرار فرمودند که بروم، ناگزیر طبق وظیفه شرعی پذیرفتم و رهسپار آنجا شدم، آنجا مطابق اعلامیه ای که چاپ کرده بودند دهه اول محرم را در سه مجلس منبر می رفتم، مسجد شاه محمدتقی عصرها و مسجد یزدی ها و مسجد کوفه شبها، که بعد از دهه اول دو مجلس و بعد از دهم دوم، منحصر به یک مجلس بعدازظهر مسجد کوفه شد که عنوان سخنرانی هم اخلاق اسلامی بود که بحث و منبر تا آخر ماه صفر ادامه داشت.
ضمنا صبحها که بیکار بودم به بعضی از طلبه هایی که برای منبر آمده بودند و بعضی از طلبه های خود بندرعباس، دو درس فقه و اصول می دادم و چون میل نداشتم که فقط وقت مردم را تلف کنم از همان اول روی منبر اعلام می کردم که هر کسی هر سئوال دینی دارد می توانند بعد از منبر در مسجد یا مواقع دیگر در آن منزلی که بودیم بیایند و بپرسند و آن مقدار که در وسع قدرت علمی و بیانی من است، پاسخ بشنوند.
بدنبال این پیشنهاد.
معمولاً شبها عده ای گوناگون از بازاریها، کارمندان، دانش آموزان می آمدند و سئوالهای مختلف مذهبی را مطرح می کردند و پاسخهای مشروحی می شنیدند و چون بیشتر شبها در مسجد کوفه نماز جماعت می خواندم و میان دو نماز چند مسأله شرعی می گفتم و بعد از نماز هم برای چند نفر تعلیم قرآن و درس عربی می دادم در آن شبهایی که منبر نداشتم.
ظهرها هم برخی اوقات بعضی می آمدند و راجع به مسائل اصول عقاید اسلامی سئوالهایی طرح می کردند که بحمداللّه توانستم در آن فرصت کوتاه یک دوره خداشناسی را با استفاده از براهین فلسفی و کلامی برایشان بیان کنم و اتفاقا همه را نوار می گرفتند که آن نوارها نزد خودشان موجود می باشد.
شبهای جمعه نیز جلسه پاسخ به سئوالات دینی در مسجد کوفه برقرار بود که آن چند هفته ای که من بودم، مطابق تقاضایی که کرده بودند.
من اداره می کردم و به سئوالهای دینی آنها پاسخ می گفتم.
در مدت دو ماهی که بندرعباس بودم مسافرتهایی به اطراف آنجا بواسطه تقاضای دوستان کردیم.
اولین مسافرت ما به شهر میناب بود که به همراهی آقای انواری یزدی امام جماعت بندرعباس و چند نفر دیگر روز هشتم ماه محرم صبح به میناب رفتیم و ظهر در یکی از مساجد نماز جماعت خواندیم و یکی از طلبه ها به نام آقای حسین نیا که از طلاب گیلانی بودند منبر رفت و بعد از صرف ناهار در منزل آقای مجیدی امام جماعت میناب به بندرعباس برگشتیم.
یکی دیگر [ناخوانا] دیدن کنیم و یکی از اهالی آنجا به نام آقای درویشی که از کارمندان است از ما دعوت کرده بود که یک روز صبح با موتور لنجی به همراه آقای انواری به آنجا رفتیم و ظهر در مسجد با آقای انواری نماز جماعت خواندیم و بعد از نماز من ایستاده چند دقیق صحبت کردم و اظهار تشکر از ابراز علاقه مندی آنها نموده و چند جمله هم به آنان نصایح دینی کردم و بعدازظهر هم به بندر برگشتیم.
دو مرتبه به آب گرم (گنو) که چند فرسخی بندرعباس است رفتیم و دو مرتبه هم جزیره قشم برای خرید سوغات برای خانواده رفتم.
در ماه صفر بود که دوستان با من مذاکره کردند که سال گذشته پولی برای ساختمان مدرسه علمیه جمع شد که در حدود 20 هزار تومان است و نزد آقای انواری است و اگر بشود امسال هم پولی جمع شود خیلی بجا و ضروری است که آن پول هم به جریان بیفتد، پیشنهادشان را من پذیرفتم و یک روز صبح جمعه در دعای ندبه که در مسجد فاطمیه منعقد شده بود از طرف هیأت مهدیه من منبر رفتم و لزوم ساختمان مدرسه علمیه و یک کتابخانه عمومی اسلامی را برای مردم بازگو کردم و نتیجتا مقداری پول همانجا جمع شد و همینطور در جلسه دیگر ایام 28 صفر تا آخر صفر صحبت شد و مقدار دیگری جمع شد و من با آنها صحبت کردم تا آنجا که بتوانم در قم یا جای دیگری مخصوصا از آیت الله شریعتمداری برای اینکار کمک می گیرم [ناخوانا] که امام جماعت سیرجان و از رفقای سابق ما هستند و همینطور آقای رحمتی که یکی دیگر از علمای سیرجان است دیدن کنیم.
آقای اردشیری که یکی از رفقای هیأت مهدیه بود موافقت کرد و با ماشین ایشان همراه با آقای عباس زائری و آقای درویشی که یکی از طلبه های بندرعباس بود به آنجا رهسپار شدیم.
در آنجا شخصی گفت که آقای غیوری هم اینجا است و می شود از ایشان کمکی برای ساختمان مدرسه فوق الذکر گرفت.
من با اینکه آقای غیوری را تا آن روز ندیده بودم و فقط اسمی از ایشان شنیده بودم در قم تصمیم داشتم دیدن هیچ تبعیدی نروم با بعضی از تبعیدیها از دوستان سابق ما بودند مثل حاج شیخ یحیی انصاری دارابی و آقای فاضل موحدی و به قم هم برخی از آنها نزدیک بودند ولی تا به حال ملاقات احدی از آنها نرفته ام ولی دیدن آقای غیوری را به این مناسبت بی میل ندیدم و رفتیم و من صحبت کردم، ایشان هم وعده ای دادند که بعدها بفرستند که از قضا تا موقعی که من بندرعباس بودم نفرستاده بودند ضمنا یکی از حضار برای ورود خودش به حزب رستاخیز از ایشان سئوال کرد و ایشان هم جوابی دادند که من از اصل سؤال و جواب ناراحت شدم و زود برخواستیم و از مجلس بیرون آمدیم.
در بیرون منزل ایشان که دیگران هم شاهد بودند شدیدا به او اعتراض کردم که این سئوال صلاح نبود آنجا مطرح کنی و ثانیا مصلحت در این است که شرکت کنی.
چند ساعتی سیرجان بودیم و از بازار و مدرسه علمیه آنجا دیدن کردیم و بعد از ناهار بلافاصله به بندرعباس برگشتیم در مورد برادران اهل تسنن که در حدود 51 جمعیت بندرعباس را تشکیل می دهند من سعی داشتم که هر مقدار که می توانم ایجاد وحدت کنم و شاید برای اولین بار بود که عده ای از آنان مرتبا پای منبر من می آمدند و من هم دو مرتبه به نماز جمعه آنها رفتم و دیدن علمای آنان نیز رفتم و آنان نیز از من بازدید کردند و این جلسات دوستانه به اقرار خود آنان خیلی مفید و موثر در زندگی و ایجاد الفت و دوستی میان سنیها و شیعیان بود.
ضمنا یک روز هم با آقای کیکاوسی که در شرکت کشتیرانی بود و خویشاوندانی در فین که یکی از دهات بندرعباس است داشت به خواهش ایشان برای تفریح و دیدن حمام مشهور آنجا با ماشین ایشان به فین رفتیم و بعدازظهر هم برگشتیم.
و نیز در یک روز جمعه آن بنا به دعوتی که آقای علی مظفری که از تجار فرش در بندرعباس است و باغ باصفائی در سرخون که چند فرسخی بندرعباس است داشت به عنوان تفریح با ماشین ایشان به همراهی چند نفر به آن باغ رفتیم.
کسانی که با ما بودند آقای رضوی شیرازی، آقای یحیی زاده، آقای فلاحتی، آقای کیکاوسی، آقای اردشیری و آقای زائری بودند و اتفاقا زلزله نسبتا شدیدی آمده و با دلهره چند ساعتی ماندیم و برگشتیم.
در مورد خرابکاری باز توضیح می دهم که هم اکنون هیچیک از آنها را نمی شناختم تا بعد از اینکه در روزنامه ها نامشان اعلام شد ولی خیلی از کسانی که سخت از آنها طرفداری می کردند و یا با آنها مأنوس بودند می شناسم و بعضی آنها از سابق با من دوست بودند مانند آقای ربانی شیرازی، آقای گرامی، آقای شیخ یوسف صانعی، آقای جعفری گیلانی، آقای معادیخواه و مخصوصا آقای معادیخواه خیلی از آنها تجلیل می کرد و چندین مرتبه با من صحبت کرد و خیلی میل داشت نظر مرا معطوف دارد ولی با ادله من ثابت می کردم که کار اینها صحیح نیست و حرام و گناه است و با مبانی دین مقدس اسلام به هیچ نحوی سازگار نیست و خداوند متعال مرا نیامرزد و مورد نفرین همه ملائکه و جمیع پیامبران و امامها علیه السلام قرار دهد چنانچه من یکی از آنها را حتی می شناختم و با احدی از آنان ارتباط نداشتم.
و تمام و دوستان و رفقایی که با من مأنوس هستند عقیده و روش مرا کاملاً می دانند و کارهای درسی و مباحث و مطالعات و تحقیقات دینی من هم کاملاً مشخص است و نیازی به توضیح ندارد و آنچه مسلم است این است که برنامه کارهای من با آن کارها و فعالیت ها بطور کامل تضاد و منافات دارد.
اما راجع به سیدعلی موسوی گرمارودی همانطور که به عرض رساندم مبدأ [ناخوانا] هم زیاد داشت و معمولاً چون از تهران می آمد ظهر منزل یکی از رفقای کلاس می رفت که یک روزی هم نوبت من شد.
در آن روز که آقای عبدالحسین معزی هم بود، آقای موسوی به من پیشنهاد کرد که جریان فیضیه را برایش بنویسم ولی من به دو جهت نپذیرفتم یکی به علت بی اطلاعی چون در آنجا خیلی کم تردد می کنم و شاهد جریان نبودم و دیگر بواسطه مخالفت داشتن با مبانی خودم.
اما اصرار فراوان ایشان موجب شد که من به آقای میرلوحی که ساکن مدرسه بود، گفتم، ایشان پذیرفت و نوشت و رد کرد.
غلامحسین حقانی س ـ به آنچه نوشته اید معتقد می باشد و چگونه گواهی و تایید می نمایید؟ ج ـ به آنچه نوشته ام معتقد هستم و کلیه اظهارات را شخصا نوشته با امضاء تایید و گواهی می کنم.
غلامحسین حقانی

توضیحات سند:

1ـ آیت الله العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی در هشتم ذیقعده 1316 در روستای گوگد در 6 کیلومتری گلپایگان دیده به جهان گشود.
هنوز 9 سال بیشتر نداشت که پدر عالم و فقیه خود آقا سید محمدباقر گلپایگانی را از دست داد.
آیت الله گلپایگانی در 5 سالگی به مکتبخانه رفت و سپس نزد آیت الله ملاتقی گوگدی دروس مقدماتی را شروع کرد و نصبان الصبیان را نزد ایشان خواند.
سپس با اراده ای استوار و عزمی راسخ برای ادامه تحصیل راهی گلپایگان شد و از نزد علمای آن دیار نیز بهره گرفت.
در سال 1336 ق به منظور ادامه تحصیل به اراک (سلطان آبادی آن روز) رفت و در محضر بزرگانی چون آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آقا ضیاءالدین اراکی دوره سطح و مراحل عالیه فقه و اصول را خواند.
پس از آن که در 1340 ق آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری به قم آمد و حوزه علمیه این شهر را پایه ریزی کرد، آیت الله گلپایگانی نیز به تبع استاد خود به این شهر آمد و به تدریس دروس سطح پرداخت.
همچنین وی از مهاجرت علماء و زعمای حوزه علمیه نجف به قم در سال 1341 ق کمال بهره را برد و برای مدتی هر چند معدود از محضر درس برخی از آنان همچون آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله نائینی و غروی اصفهانی بهره مند گردید.
با درگذشت آیت الله حائری، آقای گلپایگانی مسئولیت های سنگین تری را متقبل شد و به تدریس دروس خارج فقه و اصول همت گماشت و تا پیش از ارتحال همواره کلاس درس خارج معظم له در مسجد اعظم قم یکی از بزرگترین مکاتب تدریس علوم دینی بود.
در پی درگذشت آیت الله بروجردی بخش اعظم وظائف آن عالم ربانی در اداره حوزه علمیه قم به ایشان واگذار گردید.
آیت الله گلپایگانی توجه و اهتمام خاصی به حفظ جایگاه و شأن حوزه علمیه داشت.
با شروع نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام (ره)، ایشان همواره حامی نهضت و پشتیبان امام بود.
در ذیل بیشتر اعلامیه های مراجع امضای ایشان نیز مشهود است و در جلساتی که اوایل نهضت علمای قم تشکیل می دادند شرکت می کرد.
همگام با امام و دیگر مراجع عید 1342 را به دلیل اصرار رژیم بر اجرای لوایح ششگانه تحریم کردند و پس از دستگیری حضرت امام در خرداد 1342 به اتفاق دیگر مراجع برای آزادی معظم له تلاش کردند و بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه نیز از این اقدام رژیم ابراز ناخشنودی کرد.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در زمستان 1357 ایشان با انتشار اعلامیه هایی از ارتش خواست که به ملت بپیوندد و اعلام کرد : هرکس مردم را به گلوله ببندد، قرآن را به گلوله بسته است (اطلاعات [18 /11 /57]).
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در مقاطع حساس شاهد حمایت ایشان از نظام اسلامی و جمهوری اسلامی هستیم.
در طول جنگ تحمیلی همواره مشوق رزمندگان اسلام بود و بارها نمایندگان ایشان برای تقویت روحیه رزمندگان به جبهه رفتند.
در تمام انتخابات ها در صحنه بود و مردم را تشویق و ترغیب به رأی دادن می کرد.
ایشان علاوه بر انجام اقدامات خیریه از قبیل احداث مدارس، بیمارستانها و سایر خدمات عام المنفعه چندین اثر تألیفی از خود به یادگار گذاشته اند که از آن جمله است : حاشیه بر عروه الوثقی، حاشیه بر رسائل، مناسک حج، تألیفی در فقه و کتابی در اصول.
حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی در 18 آذر 1372 در تهران از دنیا رفت و پس از تشییع پرشکوه در تهران و قم در جوار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد 2ـ آیت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی در 1301 ش در شیرازمتولد شد.
پس از طی مقدمات علوم و معارف دینی در 1327 به قم عزیمت کرد و در درس آیات عظام بروجردی و مجاهدی شرکت کرد تا به درجه اجتهاد رسید.
آیت الله ربانی شیرازی از سال 1320 فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و به عضویت حزب برادران جنوب به رهبری سید نورالدین شیرازی در آمد و تا 1325 ش عضو این حزب بود.
پس از مرگ آیت الله بروجردی وی اولین کسی بود که مرجعیت و زعامت سیاسی و دینی امام خمینی (ره) را مطرح کرد.
در فاصله 1342 تا 1357 بیش از ده مرتبه دستگیر و به زندان افتاد و سالهای طولانی را در زندانهای رژیم سپری کرد و یا در شهر فیروزآباد، کاشمر، سردشت و جیرفت تبعید بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نماینده حضرت امام (ره) در استان فارس و نماینده مردم این استان در مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
همچنین از طرف امام به عنوان عضو فقهای شورای نگهبان منصوب شد در 16 فروردین 1360 توسط گروه فرقان مورد سوءقصد قرار گرفت و خوشبختانه جان سالم بدر برد.
اما در 17 اسفند همان سال هنگامی که برای شرکت در جلسه شورای نگهبان از شیراز عازم تهران بود دچار سانحه رانندگی گردید و به لقاءاللّه پیوست.
وی صاحب آثار و تألیفات زیادی است از جمله تعلیقیه بر وسائل الشیعه و بحارالانوار

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام حاج شیخ غلامحسین حقانی به روایت اسناد صفحه 280









صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.