صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

در تیرماه 1354 شمسى در بازار قم، حادثه‌اى رخ داد که منجر به کشف گروهى به نام ابوذر شد.

در تیرماه 1354 شمسى در بازار قم، حادثه‌اى رخ داد که منجر به کشف گروهى به نام ابوذر شد.


متن سند:

در تیرماه 1354 شمسى در بازار قم، حادثه‌اى رخ داد که منجر به کشف گروهى به نام ابوذر شد.
ماجرا از این قرار بود که در ساعت 45 دقیقه بامداد روز 26 /4 /52، در بازار قم به یکى از پاسبان‌هاى گشت، حمله شد و اسلحه وى مصادره گردید.
این حمله که به وسیله چاقو صورت گرفته بود، منجر به زخمى شدن پاسبان گشت شد ولى او با داد و فریاد، دیگر همکارانش را مطلع کرد و با تعقیب و گریزى که انجام شد آقایان، عباداللّه‌ خدارحمى، ولى‌اللّه‌ سیف و حجت‌اللّه‌ عبدلى، دستگیر شدند.
اغلب اعضاى گروه ابوذر، محصل دبیرستانى بودند که با مرحوم آیت‌اللّه‌ عبدالرحیم ربانى شیرازى ارتباط مستقیم داشتند. مرکز این گروه در نهاوند بود و فعالیت‌هاى سیاسى و انقلابى خود را با اخلال در برنامه‌هاى ضداسلامى مسئولان شهر نهاوند و به آتش کشیدن برخى از مراکز فساد و اتومبیل‌هاى ژاندارمرى و اعدام برخى از عناصر فاسد، آغاز کردند.
فکر تهیه اسلحه ـ که قصد تبادل‌نظر درباره آن را با آقاى ربانى شیرازى داشتند و به علت حضور فردى که مشکوک بود، عملى نشد ـ آنان را به بازار قم و درگیرى با پاسبان گشت و دستگیرى و افشاى آنان کشاند.
اعدام شش تن از دستگیرشدگان که جوانانى غیور و برومند بودند، در منطقه اثر بسیار داشت.
شعرى که در رثاى آنان با عنوان «شاها سپاس» سروده شد و پخش گردید، بوسیله نامه براى رؤساى ادارات نهاوند ارسال شد که نسخه‌اى از آن در تیرماه 1353 به دست ساواک رسید. در ابتداى این شعر عبارت: «درود به روان پاک شهدایى که از دست دادیم.» و در انتهاى آن، امضاى «گ، بر ضد استثمار» نوشته شده است.
* * *
سپاس آزمندان خوانت را
سپاس شهداى راستینم را
بپذیر
شاها بپذیر این صداى مویه طفل (طالب) است
کز وراى خانه‌اش بر کاخ تو منقوش مى‌گردد
شاها بپذیر این صداى بیوه تنهاست
بیوه پیر و عاجز و مبهوت
که ز یکجایى (شو) و فرزندش را تو فدا کردى
شاها بپذیر این صداى ایمان خفته است
که روزى بیدار شد و تو او را خفه کردى
شاها دگر آواى مناجات گلشن ندهد
هیچ دانى که چرا؟
چون (عبادم) زره ظلم تو ایمان بسپارد
شاها دیگر بانگ جهاد ز سرایى برنخیزد
هیچ دانى که چرا؟
چون من شدم آن یگانه جانفشان ره خلق
نفسش را دستهایت خفه کرد
شاها همه رفتند و تو مانى و دو سه تنهاى دگر
بپذیر این یک نفسم را، نفسم را آخر صداى خلقم را
وه، زبانم لال این یک صداى خلق است
هنوز زنده‌اند مردان دگر، آرى بپذیر این خون‌هاى ز رگ خلق
بچشایى، بچشایى بر لب خونخوارت
آه، اى کاش مى‌دانستى که روزى فریدونى بر ضحاک چیره مى‌گردد
کاش مى‌دانستى که روزى فریدونى بر مار دوش چیره مى‌گردد
و ما آن روز را از درون خون‌هاى لخته بسته، که در دربار تو منقوش گردیده
هم‌اکنون باز مى‌بینیم


منبع:

کتاب فریاد هنر صفحه 83


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.