صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

وزارت کشور استانداری استان هشتم

وزارت کشور استانداری استان هشتم


متن سند:

محترما، پیرو گزارش شماره 571 ـ 11 /9 /33 به عرض می رساند روز گذشته تا ساعت 30 /17 در مسجد جامع هیچگونه اتفاق و اجتماعی نبوده و در ساعت 30 /17 نماز جماعت برگزار [شد.
]پس از اداء نماز، قرائت قرآن شروع گردیده و بعد از پایان قرائت قران در ساعت 19 آقای دکتر بقائی پشت میکروفون قرار گرفت و اظهار نمود چون امشب برادران و خواهران مبارز کرمانی من به واسطه آمدن باران و بودن گِل نتوانستند به مسجد بیایند و ضمنا من هم تا اندازه ای قصد صحبت کردن را ندارم و همین قدر چند کلمه ای برای رفع دلتنگی همشهریان عزیزم که فعلا حضور دارند، صحبت می نمایم و ان شاءاللّه وعده سخنرانی من برای فردا شب باشد و امشب فقط تذکری از مبارزات خود در موقع حکومت آقای رزم آرا می دهم.
لذا اظهار داشت چون آقای رزم آرا دست به اقداماتی زده بود که تا اندازه ای برای استقلال کشور خوب نبود، من تصمیم [به ]مبارزه با وی گرفتم و مبارزه خود را با نوشتن روزنامه شاهد شروع کردم و آقای رزم آرا عقیده برای از بین بردن روزنامه شاهد پیدا کرد ولی هر چه خواست روزنامه را بوسیله قانون مطبوعاتی توقیف نماید، من روزنامه مذکور را به نام دیگری به جای شاهد منتشر می کردم و عده ای هم که کارگران روزنامه بودند، در مبارزات من همکاری می کردند.
خلاصه مأمورین دولت آقای رزم آرا به دستور ارباب شان مأموریت برای خراب کردن چاپخانه روزنامه پیدا کرده بودند ولی دوستان من که در اداره شهربانی و سایر ادارات بودند، جریان را به من اطلاع می دادند.
روی این اصل من کاملاً متوجه بودم، به هر وسیله که بود، روزنامه خود را با خارج کردن از پشت بام یا محل دیگری منتشر می نمودم تا اینکه یک شب چند نفر چاقوکش را برای خراب کردن چاپخانه و کتک زدن اشخاصی که دارای روزنامه بودند، به محل چاپخانه فرستادند ولی در اثر اتحاد و یگانگی کارگران روزنامه، افراد چاقوکش نتیجه ای نگرفته بلکه وقتی [جلو] درب چاپخانه آمدند، مأمورین حفظ چاپخانه که از خود ما بودند، آنها را با آجرهای لب گلکار چاپخانه مضروب نموده و آنان را فراری دادند و در ضمن شب 29 آذر ماه 28 بود [که ]یک نفر از افسران شهربانی مأمور شده بود که در چاپخانه بیاید و محل چاپ و خروج روزنامه را کشف نماید.
افسر مذکور آمد تا دو ساعت بعد از نصف شب آنجا ماند چیزی متوجه نشد و در همان موقع یک نفر از کارگران آمد به من گفت کارهای ما تمام شده و حالا باید روزنامه ها ماشین شوند من گفتم هر چه مراقبت شود البته در محیط چاپخانه صدای ماشین ها معلوم می شود و این افسر متوجه خواهد شد.
آن کارگر با حقیقت، جواب داد ما فکری در این مورد نموده ایم که ایشان متوجه نشود و فکر ما این است وقتی ماشین ها خواستند روزنامه را چاپ کنند، روی حیاط چاپخانه ورزش می کنیم لذا روی حیاط، ورزش شروع شد ولی به آهنگ صدای ماشین ها و آن آقای افسر از من سئوال نمود این چه ورزشی است؟ من جواب دادم اینها تمام شبها همین موقع ورزش می کنند.
در هر صورت روزنامه ها چاپ و از روی بام خارج شد.
یک وقت تلفن صدا کرد به آقای افسر گفت کجا هستی و پاسخ داد در محل چاپخانه هستم.
جواب شنید مرد عاقل چه کار می کنی الساعه روزنامه ها در فلان محل منتشر شده آقای افسر رنگ به رنگ شده ولی نتیجه ای نگرفت و باز هم به ماندن خود ادامه داد.
یک وقت من گفتم آقا شما چرا نمی روید؟ جواب داد من همین جا می مانم و اگر نروم چطور می شود؟ من به ایشان گفتم اگر شما نروید کلاه شما [را ]که دارای احترام است [بر ]می دارند، خود شما را با اردنگی از این مکان خارج می نمایند و ضمنا در اینجا محل ماندن شما نیست و ایشان بدون اینکه کوچکترین نتیجه ای گرفته باشد، خارج گردید و ماها نیز به مبارزه خود ادامه می دادیم و هر چه آقای رزم آراسعی می نمود که بتواند از عملیات ما جلوگیری کند.
برایش میسر نشد.
یک وقتی هم کاغذ روزنامه را گران کرد، باز هم موفق نگردید ولی ماها آنقدر مبارزه نمودیم تا سیاست استعماری انگلیس را در آن عصر شکست دادیم.
خلاصه شرح بیان این موضوع زیاد است ان شاءاللّه در شب 29 آذر که جشن روزنامه شاهد است، برای همشهریان عزیزم صحبت می نمایم.
سپس به سخنان خود خاتمه داده و حضار که در حدود 50 نفر بودند، متفرق شدند.
گزارش جهت استحضار معروض گردید.
کلانتر بخش 3 - سروان رضائی.

منبع:

کتاب مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 180


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.