صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : اظهارات شیخ غلامحسین جعفری و شیخ نوانی[نورانی]

تاریخ سند: 5 دی 1345


موضوع : اظهارات شیخ غلامحسین جعفری و شیخ نوانی[نورانی]


متن سند:

به: 316 شماره: 23301 /20 ﻫ 3 از: 20ه‍ 3 بعد از نماز شیخ غلامحسین جعفری امام جماعت مسجد جامع مقابل جمعیتی در حدود 300 نفر جلوی میکروفن در حال ایستاده سخنرانی خود را آغاز نمود.
مشارالیه اظهار داشت: عده‌ای از آقایان از من می‌پرسند چرا در این روزها صحبت نمی‌کنم به علت این که جمعیت قابل توجهی نیست تا حرف‌های من تأثیر داشته باشد اگر جمعیت زیاد بیاد من هر روز صحبت خواهم کرد و از کسی هم واهمه‌ای ندارم اما باید وضع طوری باشد که اگر استفاده نداشته باشد لااقل ضرر هم نداشته باشد برای چند نفر صحبت کنیم تازه بیایند و بگویند چرا حرف زدی‌.
حکایت آن مردی است که هر کجا پا می‌گذاشتند می‌گفت چرا پا روی دم من گذاشتی آخر حد و حدود دمتان را تعیین کنید که ما بفهمیم کجا باید پایمان را نگذاریم‌.
1ما هر چه می‌گوییم یک جور ایرادی می‌گیرند من به کلی با ساکت نشستن مخالفم در هفدهم ماه رمضان سال پیش که مرا دستگیر کردند عده‌ای را از خرم‌آباد و شهرهای دیگر به زندان آورده بودند آنها می‌گفتند حرف‌های شما در مسجد جامع تهران تا خرم‌آباد و سایر شهرستان‌ها انعکاس یافت پس اگر جمعیت باشد من صحبت می‌کنم دستگاه هر طور مرا تهدید کرد نتیجه‌ای نگرفت تا این که نقشه ماهرانه‌ای کشید و جمعیت را از من گرفت و پای مردم را از این جا برید2به هر حال این سنگر اسلام را خالی نگذارید و به این جا بیایید تا ما هم مطالب را بگوییم‌.
سپس جعفری نماز عصر را شروع نمود پس از پایان نماز عصر شیخ نورانی به منبر رفت مشارالیه راجع به قوانین که وسیله بشر وضع می‌شود صحبت نمود و اظهار داشت: این قوانین هیچ به درد نمی‌خورد و قابل اجرا نیست مانند وزارت آموزش و پرورش که می‌گوید وقتی انسان تحصیل کرد و علم و فضیلت آموخت دیگر احتیاج به پیغمبر و رهبران دینی ندارد و انسان فهمیده خودبه‌خود وظایف خود را انجام می‌دهد و روحانیت هم هیچ به درد نمی‌خورد و باید آنها را دور ریخت.
خجالت بکشید و دست از این مسخره‌بازی‌ها بردارید مشارالیه سویس را مثال زد که از لحاظ تمدن در تمام دنیا نمونه بود سپس وزارت آموزش و پرورش آن کشور لایحه‌ای به قانون‌گذاری آن کشور تقدیم کرد که نسل جوان را از لحاظ جنسی آزاد گذاشت‌.
بیست سال از این واقعه گذشت و کشور سوئیس به سر حد زوال کشیده شد.
نامبرده در خاتمه صحبت خود گفت همان‌طور که آیت‌الله جعفری فرمودند این مسجد را خالی نگذارید آخر مسجد آمدن که ترس ندارد شما را به جرم مسجد آمدن نمی‌گیرند اگر هم بگیرند ما را می‌گیرند.
اداره کل سوم 4 /10 /45

توضیحات سند:

1.
این جملات برگرفته از سخنان شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس است.
آیت‌الله مدرس علیه اعمال و رفتار و سیاست‌های رضاشاه سخن می‌گفت و آن را در مجامع مختلف بازگو می‌کرد.
رضاشاه پیغام داد که این قدر پا روی دم ما نگذارید و ایشان جواب می‌دهد که به رضاخان بگویید حدود دم خود را مشخص کند، زیرا من هر کجا پا می‌گذارم دم وی آن‌جاست.
این مطلب را در مورد فرمانفرما و آیت‌الله مدرس نیز گفته‌اند.
2.
آقای عزت‌شاهی در این‌مورد می‌گوید: « شیخ جعفری بدون هیچ ترس و واهمه‌ای، با ظرافت و نکته‌سنجی تمام، علیه شاه حکمی داد.
به هر روی او الگوی خوبی از شجاعت و شهامت و ایمان برای من بود، و من در زندگی و در مبارزه از او بسیار تأثیر گرفتم، و به خاطر شرکت در برنامه ‌ها و سخنرانی‌های او، چندبار به ساواک و کلانتری احضار شدم.
یکبار در مغازه بودم که که تلفن زنگ خورد.
استادم «حسین مصدقی» گوشی را برداشت.
با دستپاچگی و ناراحتی حرف می‌زد، پرسیدم: کیست؟ چه کار دارد؟ گفت: ساواک بازار است.
از تو عکس می‌خواهد.
گفتم: حالا که من ندارم، بگو بعداً برایشان می‌فرستم.
پشت خط، سرهنگ افضلی بود.
رئیس ساواک بازار.
حداکثر دو روز مهلت داده بود تا شش قطعه عکس بفرستم.
من هم گوش نکردم، تا اینکه چهار ـ پنج روز بعد آمدند و از در مغازه دستگیرم کردند و به ساواک بازار بردند.
در آن‌جا فهمیدم که درباره رفتن به مسجد شیخ غلامحسین جعفری است.
به غیر از من افراد دیگری را نیز برده بودند، چراکه حریف خودش نمی‌شدند.
می‌خواستند با تهدید و زور و فشار پش سر ایشان را خالی کنند.
به من گفتند: تو چرا به مسجد می‌روی؟ گفتم: مگر جای بدی می‌روم؟ خب آن‌جا نماز می‌خوانم با مسائل دینی آشنا می‌شوم و ...
گفتند: این همه مسجد، چرا جای دیگری نمی‌روی؟ گفتم: من ایشان (آقای جعفری) را قبول دارم، جای دیگر را قبول ندارم ...
بعد از کلی نصیحت و موعظه از من تعهد گرفتند به آن مسجد نروم و 24 ساعت مهلت دادند تا شش قطعه عکس ببرم.
سربه‌سر آنها گذاشتم.
گفتم: باشد می‌آورم ولی نمی‌خواهید پولش را بدهید؟ من یک کارگر هستم روزی دو ـ سه تومان مزدم است.
خرج خودم را ندارم آن‌وقت باید پول عکس برای شما بدهم؟ سرهنگ افضلی همان‌جا دو تا سیلی آبدار زیر گوشم زد و گفت: این هم پولش زود برو گم‌ شو! اگر تا فردا عکس‌ها را نیاوری می‌گیرمت و می‌اندازمت زندان! از ساواک که آمدم بیرون گفتم باید ثابت کنم که از آنها نترسیدم و توجهی به تهدیدشان نکردم.
لذا تصمیم گرفتم تا دوباره سراغم نیامدند، عکس‌ها را نبرم.
البته همان روز رفتم به ساختمان پلاسکو عکس فوری گرفتم و گذاشتم داخل جیبم،‌ که اگر مرا گرفتند، بگویم که می‌خواستم بیاورم ولی وقت نشد.
حدود دو ماه اینها (ساواکی‌ها) را علاف کردم.
مدام زنگ می‌زدند و تهدید می‌کردند که پس چه شد این عکس‌ها؟! می‌گفتم باشد می‌آورم ولی هنوز پولش جمع نشده است، پولی که به دستم رسید اول می‌روم عکس برای شما می‌اندازم آخر‌الامر روزی با دستبند می‌آوریم.
به صاحب کارم گفتم بپرس با خودش کار دارید یا عکس‌هایش را می‌خواهید؟ گفته بودند: نه عکس‌هایش را بدهد بیاورند، خود پدرسوخته‌اش را هم بعداً می‌آوریم.
من این عکس‌ها را داخل پاکتی گذاشتم و روی آن نوشتم: « برسد به خدمت ریاست محترم سازمان امنیت بازار، لطفاً شش قطعه عکس اینجانب را تحویل گرفته و رسید مرحمت فرمایید»! و آن را دادم دست پسر صاحب‌خانه‌ام و گفتم ببرد به ساواک بازار.
این بنده خدا هم از روی سادگی قبول کرد و برد.
بعد از این‌که عکس‌ها را می‌گیرند می‌گویند: خب برو! او گفته بود: نه رسیدش را بدهید.
آنها گفته بودند: نه! لازم نیست.
وی هم از روی سادگی‌اش اصرار کرده بود که نه این از من رسید می‌خواهد.
دو تا سیلی زیر گوشش می‌زنند می‌گویند: این هم رسید! خودش هم از این رسیدها زیاد گرفته است.
» (خاطرات عزت‌شاهی، صفحه 40 و 41)

منبع:

کتاب پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 259


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.