صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: سیدمحمود طالقانی

تاریخ سند: 23 مرداد 1351


موضوع: سیدمحمود طالقانی


متن سند:

از: 8/ ﻫ تاریخ:23 /5 /1351
به: 312 شماره: 6376 /8 ﻫ
موضوع: سیدمحمود طالقانی

روز 16 /5 /51 هنگامی که سیدمحمود طالقانی. ابوالفتح شهابی شهردار بافت و مهندس مصلحی داماد یاد شده فوق در منزل مشارالیه مشغول مذاکره و صحبت بودند یکی از گروهبانان ژاندارمری بافت به منزل طالقانی مراجعه و پس از احوالپرسی با عرض معذرت خطاب به طالقانی عنوان نموده دستور رسیده که جنابعالی از منزل خارج نشوید که طالقانی در پاسخ مأمور عنوان می‌دارد من هیچ وقت دستور شما را انجام نمی‌دهم بروید به ارشد خود بگویید بیاید و با من صحبت کند اگر من زندانی هستم باید بروم در ژاندارمری در اطاقی به عنوان زندان به سر بروم آن هم در صورتی که دادگاه این رأی را برای من داده باشد و الّا به حرف شما و دستور اداره‌تان حاضر نیستم عمل کنم.
سپس عنوان می‌کند که شماها که جشن مشروطه می‌گیرید هیچ حساب کرده‌اید مشروطه را چه کسانی با ریختن خونشان به دست آورده‌اند که امروز پزش را می‌دهید. می‌دانید که بچه‌های ستارخان1 و باقرخان2 دارند گدایی می‌کنند اینها بودند که خونشان را در راه مشروطه ریختند ولی امروز بچه‌هایشان گدایی می‌کنند ولی در عوض پزش را از قبیل شریف امامی‌ها3. اقبال‌ها4. هویداها و امثالهم که معلوم نیست چکاره بوده‌اند می‌دهند که در این موقع رئیس پاسگاه ژاندارمری بافت به منزل طالقانی وارد و عنوان می‌نماید با کمال معذرت می‌خواهم به عرضتان برسانم که دستور است چند روزی از منزل خارج نشوید و با کسی تماس نگیرید.
طالقانی در پاسخ اظهارات وی عنوان می‌نماید مطمئناً زیر بار این دستور نخواهم رفت مگر آنکه حکم دادگاه به رؤیتم برسد و به دنبال اظهارات خود اضافه می‌نماید من می‌روم بیرون و اگر کسی خواست جلویم را بگیرد با این عصا توی سرش خواهم زد تا با من گلاویز شود و چنانچه زورم نرسد ناچارم بیایم منزل و درب را از داخل ببندم و اعتصاب غذا نمایم و هستند کسانی که این جریان را بازگو نمایند. آن وقت است که رگ غیرت آخوندهای باغیرت به جوش آید و من از شهید شدن نمی‌ترسم یا باید در خیابان با مأمورین گلاویز شوم یا اینکه در منزل اعتصاب غذا خواهم کرد. اظهار طالقانی را مهندس مصلحی که در این مذاکرات حضور داشت تائید می‌نمود که با دخالت ابوالفتح شهابی شهردار بافت تصمیم گرفته شد طالقانی چند روز از منزل خارج نشود تا اعتراضات وی جهت تجدید نظر به کرمان ارسال گردد که رئیس پاسگاه ضمن تشکر از طالقانی قول داد که عین فرمایشات وی را بنویسد که طالقانی عنوان نمود فرمایشات نیست بلکه اعتراضات من است شما ابوسفیان شدید و من پسر موسی‌ابن جعفر طالقانی پس از خروج رئیس پاسگاه از منزلش خطاب به شهردار عنوان نمود تو را به خدا ببین چه مسخره‌بازی است من را برای اقامت اجباری آورده‌اند و دادگاه هم خلاف رأی داده چرا باید زور بگویند که تو نباید با کسی تماس بگیری و از منزل بیرون بروی. آخر من که زندانی نیستم تو هم (منظور شهردار بافت) سعی کن هر وقت می‌آیی نزد ما از دید آنها پنهان باشی زیرا اینها (مأمورین ژاندارمری) مردم [آب]زیرکاهی هستند و نمی‌خواهم برای تو اسباب زحمتی فراهم شود.
نظریه یکشنبه ـ به طوری که طی گزارشات خبری تقدیمی به استحضار رسیده است رفتار مأمورین ژاندارمری بافت موجب گردیده تا طالقانی آزادانه در شهر به گردش پرداخته و موقعیت بین اهالی برای خود کسب نماید و امریه شماره 4460 /312 ـ 28 /4 /51 آن اداره کل را که عیناً جهت پیگیری‌های لازم به ژاندارمری کرمان ارسال گردیده به صورت فوق عمل نموده که نه تنها طالقانی توجه نکرده بلکه با استفاده از رفتار و احترامی که مأمورین ژاندارمری برای وی به وجود آورده‌اند در صدد اعتراض برآمده است. سبلان
نظریه سه‌شنبه ـ پرده‌دری و دهان به اعتراض گشودن این قبیل مطالب از جانب طالقانی مورد تائید است تا آنجا که سه‌شنبه روی وی اطلاع دارد شخصی است که حاضر است به خاطر ایده و افکار تندش تن به هر کاری در دهد که اگر ژاندارمری عاقلانه‌تر رفتار نماید از انجام این قبیل درگیری‌ها جلوگیری خواهد شد. رهبر
دایره‌بررسی ـ 30 /5

توضیحات سند:

1. ستارخان ، فرزند حاجى حسن، از اهالى قراجه‌داغ در 28 مهر 1245 ﻫ ش در روستای بیشک ورزقان به دنیا آمد. نهضت مشروطه و ابعاد وسیع آن، باعث شد که وى به دفاع از مشروطه‌خواهان بپردازد و با انجمن حقیقت ارتباط پیدا کند. در جریان محله امیرخیز، علیه مستبدین به انقلابیون و آزادیخواهان پیوست و پس از تبریز، در فتح تهران به دست مشروطه‌طلبان، با تجلیل بیسابقه‌اى وارد پایتخت شد. آنگاه در پارک اتابک مسکن گزید و آنجا را، کانون آزادیخواهان قرار داد. در درگیرى با دولتیان، مورد اصابت تیر قرار گرفت. از پارک اتابک، به خانه‌اى در خیابان امیریه، منتقل شد. در ذیحجۀ الحرام 1332 در تهران درگذشت و در صحن غربى حرم مطهر عبدالعظیم(س) به خاک سپرده شد.
2. باقرخان، سالار ملّى، فرزند حاج رضا بنا در سال 1240 ﻫ ش در تبریز متولّد شد. او در دوران انقلاب مشروطیت، خاصه استبداد صغیر، ریاست مجاهدان محله خیابان تبریز را عهده‌دار بود. پس از بمباران مجلس، از سوى انجمن ایالتى، دست به اسلحه برد و با قشون دولتى ـ که تبریز را در محاصره داشت ـ جنگید. پس از شکست قشون دولتى، در کنار ستارخان قرار گرفت و باعث پیشرفت مشروطه‌طلبان شدند. پس از پیروزى لقب سالار ملّى گرفت. وى در احترام به علماى تبریز، زبانزد بود و در سال 1295 هـ ش در سن 55 سالگى به شهادت رسید. مفاخر آذربایجان، تحقیقى بخشایشى، ج 5، ص 2753
3. جعفر شریف‌امامی، فرزند محمدحسین نظام‌الاسلام در 27 خرداد 1291 ﻫ ش در تهران متولد شد. جعفر شریف‌امامى تحصیلات متوسطه را در تهران به پایان رسانید و براى ادامه‌ی تحصیل به سوئد و آلمان رفت و در این کشور آخرین مدرک تحصیلى خود را در رشته‌ی برق کسب کرد. او در ایران، در راه‌آهن دولتى شاغل بود و به معاونت این سازمان رسید. در سال 1324 مدیرعاملى بنگاه آبیارى، در تیر و اسفند 1329 در دولت رزم‌آرا وزارت راه و در دولت سپهبد فضل‌اللّه‌ زاهدى مدیریت عامل سازمان برنامه را به دست گرفت و در سال 1333 به سناتورى تهران انتخاب شد. شریف‌امامى در دولت دکتر منوچهر اقبال وزیر صنایع و معادن شد و در شهریور 1339به نخست‌وزیرى رسید. دولت مستعجل شریف‌امامى ثمره‌ی یک دوره تنش‌هاى جدى در روابط ایران و آمریکا بود. تشدید فعالیت جناح‌هاى وابسته به «حزب دموکرات» آمریکا در ایران به اعتصاب معلمین و شهادت دکتر ابوالحسن خانعلى و سرانجام سقوط دولت شریف امامى در اردیبهشت 1340 انجامید. او در سال 1342 مقام ریاست مجلس سنا را به دست گرفت و تا آستانه‌ی انقلاب اسلامى ایران، به مدت 15 سال در این سمت بود.جعفر شریف‌امامى در مرداد 1346 به ریاست مجلس مؤسسان سوم رسید که وظیفه داشت نیابت سلطنت فرح پهلوى را تسجیل کند. با آغاز امواج انقلاب اسلامى ایران، محمدرضا پهلوى در یکى از واپسین تلاش‌هاى خود به فراماسونرى و استاد اعظم آن، جعفر شریف‌امامى متوسل شد و وى را در نقش دیرینش، به عنوان محور تفاهم و «آشتى» سیاست‌هاى بیگانه‌ی مؤثر در ایران به صدارت رسانید. باید افزود که برخلاف تصور شاه، هر چند شریف‌امامى طى دوران «شیخوخیت» خود، به عنوان سمبل «آشتى» و «تفاهم» کانون‌هاى قدرت بیگانه وجهه‌اى اندوخته بود و لذا مى‌توانست نمادى از «آشتى بین‌المللى» به شمار رود، ولى او هیچ گاه نتوانست در سطح مردم به عنوان یک چهره‌ی «وجیه الملّه» مطرح شود. جعفر شریف‌امامى در تاریخ 14 /8 /1357 از صدارت استعفا داد و جاى خود را به دولت نظامى ارتشبد غلامرضا ازهارى داد.
شریف امامی ثروت زیادى در دوران حیات خویش اندوخت. احمد شیبانى ـ از نزدیکانش ـ به فردوست اطلاع داده است که هنگام خروج از ایران زمان انقلاب 17 میلیون دلار به حساب خود در خارج ریخته بود. شریف امامى از مهره‌هاى واسط و محلل به شمار مى‌رفت که در شرایط بحرانى از او استفاده مى‌شد. یک بار پس از علاء و قبل از امینى و در سال 1349 و بار دیگر در اواخر عمر رژیم در سال 57 به سمت نخست وزیرى رسید که نهایتا با وقوع حادثه‌ی 17 شهریور در زمان صدارت وى، او نیز از صحنه کنار رفت. وى از دوران جوانى عضو تشکیلات ماسونى بود و در تشکیلات ماسونى، به استاد اعظمى رسید و از چهره‌هاى وابسته به سیاست غرب بود و پس از پیروزى انقلاب اسلامى به انگلیس پناهنده شد و در سال 1378 در آمریکا درگذشت.
رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، جعفر شریف امامی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی،1385
4. دکتر منوچهر اقبال، فرزند حاج مقبل‌السلطنه در هفتم مهرماه سال 1288 هـ ش در خراسان متولد شد. پدرش معروف به «اقبال التولیه» در آذرماه 1304 نماینده‌ی مجلس مؤسسانى شد که انتقال سلطنت از قاجار به رضاخان را تسجیل کرد. هر چند مقبل‌السلطنه چهره‌ی درجه‌ی اولى نبود که به حسب رعایت ظواهر، حضور او در مجلس ضرورى باشد، ولى انتخاب او شاهدى بر پیوندهایش با دستگاه رضاخان بود و بدین ترتیب خانواده‌ی اقبال در ردیف 40 خاندان برجسته، ایران قرار گرفت. منوچهر اقبال در سال 1305 با هزینه‌ی شخصى عازم اروپا شد و در سال 1312 به عنوان متخصص امراض عفونى از دانشکده‌ی پزشکى پاریس فارغ‌التحصیل گردید و در همان سال با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. پس از بازگشت به ایران در مهرماه 1312 به خدمت سربازى رفت و در بیمارستان لشکر 8 شرق (خراسان) به کار پرداخت. در سال 1313 رضاشاه در سفرى به خراسان دچار زنبور گزیدگى شد و اقبال درد او را التیام بخشید و مورد محبت شاه قرار گرفت. پس از پایان سربازى، در سال 1314 رئیس بهدارى شهردارى مشهد شد و مدتى بعد به تهران آمد و در شهریور 1315 ریاست بخش بیمارى‌هاى عفونى بیمارستان رازى را به دست گرفت. وى در سال 1318 دانشیار دانشکده‌ی پزشکى دانشگاه تهران و سپس استاد کرسى بیمارى‌هاى عفونى در این دانشکده شد.
ورود اقبال به صحنه‌ی سیاست با شهریور 1320 و سقوط دیکتاتورى رضاخان مقارن بود. او در آغاز در زمره‌ی اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. در دولت اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321) به معاونت وزارت بهدارى رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتى او بود. در شهریور 1323 در کابینه‌ی محمد ساعد کفیل وزارت بهدارى شد و در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) به وزارت بهدارى و وزارت پست و تلگراف رسید. در زمان ورود وزراى توده‌اى به کابینه‌ی قوام (ایرج اسکندرى، دکتر فریدون کشاورز و دکتر مرتضى یزدى)، به منظور ایجاد توازن در قبال آنان، اقبال در نقش «جناح راست» کابینه ظاهر شد و به همراه سپهبد احمد امیراحمدى (وزیر جنگ)، ذکاءالدوله (سهام‌الدین) و غفارى (وزیر پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده و دولت خودمختار پیشه‌ورى در آذربایجان دست زد. در این سناریو، قوام ‌بایستی نقش «میانه‌رو» را ایفا مى‌کرد. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان 1327)، باوجود رقابت‌هایى که با وى براى تصاحب پست نخست‌وزیرى داشت، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس «سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى» نفوذ خود را گسترده ساخت. اقبال در سمت وزیر فرهنگ دولت هژیر به اقداماتى دست زد که براى وى شهرت گسترده‌اى به عنوان یک «چهره‌ی مرتجع» به ارمغان آورد. مهم‌ترین این اقدامات، پیگیرى تز «سیاست را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور سیاستزدایى مدارس و دانشگاه‌ها و مصوبه ضد مطبوعات شهریور 1327 بود. طبق این مصوبه، دولت هژیر با اعتراض شدید مطبوعات مواجه شد که به توقیف تعدادى از آنها انجامید. منوچهر اقبال در دولت دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) ابتدا وزیر راه و پس از مدت کوتاهى (21 آذر 1327) وزیر بهدارى و سرپرست وزارت کشور گردید و در 21 اسفند همان سال به وزارت کشور رسید. دکتر اقبال در جریان انتخابات این دوره با وساطت دکتر هادى طاهرى (وزیر مشاور) مبلغ 500 هزار تومان رشوه دریافت داشت. در این دوران اقبال به عنوان یک چهره‌ی وابسته به استعمار بریتانیا و دربار شهرت یافت و اوج آن زمانى بود که وى به بهانه ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327، اجراى یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه، از جمله توقیف و تبعید آیت‌الله سیدابوالقاسم‌ کاشانى و انحلال برخى احزاب و توقیف جراید را به مجلس پانزدهم اعلام داشت. او در دولت رجبعلى منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز وزیر راه بود. با صعود رزم‌آرا به صدارت، اقبال به علت شهرت سوئى که پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت و توسط شاه به عنوان استاندار آذربایجان راهى این خطه شد. در مرداد 1329 با اعلام لیست کارمندان مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد سجادى، رئیس هیات تصفیه، نام اقبال در این لیست به چشم مى‌خورد. مشمولین این لیست صلاحیت خدمت در دستگاه دولتى را نداشته و باید اخراج مى‌شدند. اقبال در آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز را نیز به عهده داشت. در دوران دولت دکتر محمد مصدق، اقبال متصدى شغلى نبود و تنها در دانشگاه تدریس مى‌کرد، اما مدتى بعد، در سال 1331 عازم اروپا شد و در فرانسه به عضویت فراماسونرى درآمد و در سال‌هاى بعد، در رأس لژهاى تابع تشکیلات فراماسونرى فرانسه قرار گرفت. پس از کودتاى امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه سناتور شد و در 18 دی‌ماه 1333 ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکده‌ی پزشکى را به دست گرفت و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار گردید. اوج موفقیت اقبال از همان زمان آغاز شد و رقابت شدید و کینه توزانه‌اى میان او و اسداللّه‌ علم درگرفت. اقبال در این دوران عالی‌ترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوى داشت و مى‌کوشید تا از خود چهره‌ای کاملاً خاضع و تابع نشان دهد. دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از جدایى از محمودرضا پهلوى، عروس اشرف (همسر شهریار شفیق) شد و در نتیجه‌ی این روابط بود که وى در شمار دوستان نزدیک اشرف درآمد و در 15 فروردین 1336 به نخست‌وزیرى رسید. دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به سیاست بریتانیا شهرت یافت و به تدریج نارضایتى مقامات آمریکایى از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمه‌ی دوم سال 1336 به اوج خود رسید. دولت وى پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با دشوارترین تنش‌هاى سیاسى در شهریور 1339 سقوط کرد و مدت کوتاهى بعد، در 6 اسفند 1339، دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون و نماینده‌ی مجلس بیستم ـ در ساختمان دانشکده‌ی پزشکى دانشگاه تهران مورد حمله و توهین «دانشجویان» قرار گرفت و اتومبیل وى به آتش کشیده شد. منوچهر اقبال در آبان ماه سال 1342 توسط شاه به عنوان مدیرعامل «شرکت ملى نفت ایران» منصوب شد و در خردادماه 1343 نام وى در زمره‌ی مؤسسین لژ «خورشید تابان» و رئیس هیأت مدیره‌ی این لژ قرار گرفت. او تا آخر عمر در سمت مدیرعامل شرکت نفت باقى ماند، اما عملاً در سیاست جارى کشور نقشى نداشت و حتى در امور سیاسى مربوط به نفت و اوپک هم که جمشید آموزگار تحت نظر مستقیم شاه آن را اداره مى‌کرد، مورد مشورت قرار نمى‌گرفت. در واپسین دوران زندگى اقبال، تحقیر مداوم و توطئه‌هاى آشکار و نهان اسدالله علم علیه او تداوم یافت و مقابله‌ها و ابراز حسادت‌هاى اقبال، وى را در موضعى مطرود و حقیر در نزد شاه قرار داد. اگر از اواسط دهه 1340 جریان وابسته به سیاست انگلیس به تدریج از صحنه سیاسی خارج شوند. دکتر منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال 1356 درگذشت.
ر.ک: رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، دکتر منوچهر اقبال، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379

منبع:

کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان کرمان، کتاب 2 صفحه 381



صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.