صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : جلسه کانون آزمایشی حزب ملت ایران

تاریخ سند: 24 شهریور 1341


موضوع : جلسه کانون آزمایشی حزب ملت ایران


متن سند:

شماره : 11126/ س ت در ساعت 1830 چهارشنبه 21 /6 /41 جلسه کانون آزمایشی حزب ملت ایران در منزل آقای فریدون تقی زاده مطلق واقع در خیابان مختاری کوچه مینو کاشی 20 تشکیل گردید.
شرکت کنندگان در این جلسه عبارت بودند از خانم دارابی و آقایان جمشیدی ـ تقی زاده ـ برادران ـ حاجی زاده ـ لاریجانی ـ رضائی و سه نفر دیگر که شناخته نشدند در سر ساعت با سلام رسمی حزب جلسه را آغاز شد ابتدا آقای تقی زاده شروع به سخنرانی نمود و چنین اظهار داشت دوست عزیزم لاریجانی از من خواسته که درباره رابطه شاه با پزشکپور برایشان صحبت کنم اولاً پزشکپور1 جزو حزب ملت ایران نیست و جزو حزب پان ایرانیسم می باشد و این حزب در زمان آقای مصدق از ما جدا شد و عقاید ایشان با ما کاملاً مغایرت دارد آنها مخالف حزب توده2 هستند و با آنها می جنگند در صورتی که ما مخالف هیئت حاکمه هستیم بنابراین ما نمی توانیم درباره شاه و پزشکپور قضاوت کنیم چون که هر کسی که جزو ما نبود اعمالش به ما ربطی نخواهد داشت نامبرده سپس درباره اختلاف سوسیالیست و ناسیونالیست چنین گفت.
پایه و مبنای ناسیونالیست آزادی ملی همگانی است و می گوید ملت باید آزاد باشد و برای آزادی همگانی سعی می کند ولی سوسیالیست برای آزادی فردی گام بر می دارد البته در این باره در جلسات بعد مفصلاً صحبت خواهد شد.
سپس سخنگوی جلسه جمشیدی اظهار داشت دوستان.
موضوعی که امروز در سراسر جهان ورد زبان هاست و اهمیت فراوانی دارد و ملتی را می تواند به اوج ترقی برساند و بر عکس به ورطه سقوط بیاندازد موضوع اقتصاد می باشد.
هر مملکتی که ملت آن بتوانند از منابع زیرزمینی بره [بهره] بردارند و زمینهای بایر را آباد کنند روز به روز به اوج عظمت خواهند رسید.
عقاید زیاد در این باره برای پیشرفت اقتصاد گفته اند لیکن از دانشمندان آلمانی به نام فیدل اوکس می گوید هر کسی به اندازه استعدادش و کارش.
یعنی چه یعنی اینکه دولتی ملی زمینها را بین زارعین تقسیم می کند و به هر کدام 10 هکتار زمین می دهد هر کسی به اندازه استعدادش از این زمینها بهره خواهد برداشت.
یکی شب و روز کار می کند زمین را یک متر شخم می زند و بذر خوب می پاشد خوب آب می دهد با آفات نباتی مبارزه می کند.
ساعی و کوشا است استفاده می کند و کارش روز به روز خوب می شود و دیگری همان 10 هکتار زمین را دارد در خانه می خوابد و می گوید ملک خدا مال خود خدا است چرا من این را آباد کنم و نتیجه اش را کسی دیگر ببرد و دست به سیاه و سفید نمی زند بالنتیجه هیچ عایدش نمی شود به زمین و زمان فحش می گوید این است که می گویند هر کسی به اندازه کار و استعدادش یعنی اولی که کار کرد مزد می برد و دومی انگل اجتماع می گردد.
حکومت ملی با این روش مخالف است و می گوید زمین را که حکومت ملی در اختیارتان گذاشت باید کار کنید تا استفاده اش را ببرید و عقیده فرانسوپابو که در زمان انقلاب کبیر فرانسه می زیسته است چنین است که هر دولت و فردی به اندازه استعداد و کارش باید بهره بردارد یعنی همان عقیده دانشمند آلمانی است.
حزب ما با چنین مسالکی موافق می باشد و آرزویش چنین است ولی در کمونیست می گویند هر کس به اندازه استعدادش و احتیاجش یعنی اینکه هر کسی به اندازه قدرت و توانائیش کار کند و در عوض هر چقدر احتیاج دارد ببرد و زاید بر احتیاجش را نبرد مثلاً اگر یک نفر شب و روز تلاش کند کار و کوشش کند احتیاجش مبلغ کمی است همان اندک را ببرد در عوض یکی قدرت توانائیش کم و از نظر کار و کوشش سفر [صفر] ولی احتیاجش مبلغ گزافی است همان را ببرد.
ما با چنین عقاید و عدالت مخالفیم ولی در مملکت ما اقتصاد استوار نیست نه اولی و نه دومی بلکه زورگوئی است.
دهقانان بیچاره باید شب و روز کار و فعالیت کنند استفاده اش را اربابان ببرند دهقان شخم می زند.
کار می کند.
دلبستگی برای زمینی که ارباب به او داده به خرج می دهد در خاتمه موقع محصول باید آن را تمام و کمال به مالک بدهد اگر ارباب دلش خواست پنج یک یا شش یک از محصول را به دهقان بپردازد و این محصول کفاف یک فصل دهقان را نمی کند و مجبور است از مالک محصول قرض کند از درآمد سال آینده اش مازاد بر سودش مالک از او کم بگذارد مثلاً 100 من گندم ارباب به او قرض می دهد سال آینده از آن پنج یک یا شش یکی که قرار است بابت کشت به دهقانش بدهد بجای 100 من 120 من برمی دارد 20 من برای سودش و بعد از چند سال که نمی تواند این قرضهای هنگفت را بپردازد ارباب او را مجبور به واگذاری جگرگوشگان خود می کند و آن بچه های خود را که هنوز به سن طفولیت نرسیده در اختیار اربابان می گذارند و آن بیرحمها مثل بردگان دوره قبل از اسلام با آنها رفتار می کنند چرا کشوری که به قول همه دنیا اگر یک سوم ازخاک آنرا اختصاص به کشت و زرع دهند بیش از دویست میلیون نفر می توانند به آسانی در آن زندگی کنند.
باید اینطور باشد اگر دولت ملی روی کار آید ایران بازار اقتصاد جهان خواهد شد.
مصرف نیمی از مردم جهان در این سرزمین نهفته است باید دولت ملی روی کار آید معادن را استخراج نماید.
به کشت و زرع بپردازد.
تقسیم زمین بین دهقانان طبق اصول معینی و مشخصی صورت گیرد نه مثل تقسیم اراضی دولت کودتا باید زمین را با آب و شخم و بذر به دهقان داد و عقاید فرانسوبابو و فیدل ارکسر را از آنها انتظار داشت یعنی هر کس به اندازه استعدادش و به اندازه کارش منفعت ببرد.
در بدو امر دولت به ترتیب آب و شخم و بذرش را بدهد که دهقان دیگر نتواند از دست زمین و زمان بنالد آنوقت که دیگر اعتراضی نداشت خودش می فهمد که باید کار کند برای آزادی خود و خانواده اش و برای آبادی وطنش.
بند 11 و 12 مرامنامه می گوید حزب ملت ایران برای همه مردم حق خواستن را می پذیرد و سپردن وسیله تولید به کارگران و زمین به کشاورزان وظیفه دولت می داند.
بند 12 می گوید مالکیت خصوصی که به وسائل زندگی خانوادگی و ابزار تولیدی فردی است می پذیرد و ثروتی را که خود شخص به دست می آورد برایش ارزش قائل است.
یعنی حزب ملت ایران با سرمایه انباشته که معلوم نیست فرد از کجا آورده و در بانکها خوابیده همچنین با اداره شدن یک کارخانه بزرگ به دست یک نفر مخالف است می خواهد که این کارخانه ملی و وسایل تولیدی به دست دولت ملی به کار افتد تا هدف پیشرفت مملکت باشد.
ما می خواهیم بدانیم این سرمایه داران که پولشان از حساب خارج است از کجا آورده اند آیا ایلقانیان که 250 میلیون تومان خرج ساختمانش می کند و یا باتمانقلیچ که افسری است ارتشی ساختمان دانشسرای عالی را که ماهیانه 65 هزار تومان کرایه دریافت می کند از کجا آورده؟ چرا باید کسی در کاخ ها بسر می برد و در روی تشک پر قو بخواهد و یک نفر دیگر روی سنگ و کلوخ هم جایش نباشد؟ آیا شما با چنین عدالتی موافقید؟ من به اتفاق دوستان خودم که در اینجا حاضرند از جمله آقای تقی زاده و حاجی زاده برای بازدید از نقاط زلزله زده به قزوین رفتیم و از نزدیک شاهد و ناظر بودیم که دهقانان بیچاره ما به چه مصیبتی گرفتارند اینها اثاثیه شان قبل از زلزله به پنجاه تومان نمی رسید تا چه رسد به بعد از زلزله.
عدالت اجتماعی که وجود ندارد آیا طبیعت هم باید کجمدار باشد؟ و با اینها سر جنگ و ستیز داشته باشد با دهقانی که پیراهنش هزار وصله دارد و نان جوی برای خوراک فرزندش ندارد.
دیگر من عرضی ندارم.
آنگاه خانم دارابی سؤالاتی از مرامنامه که مربوط به درس قبل بود از شرکت کنندگان نمود.
رضائی درس را جواب داد و لاریجانی هم از درس هفته قبل تفسیر تهیه کرده بود که به خانم دارابی داد و سپس جلسه خاتمه یافت.
بایگانی شود.
19 /7 رونوشت جهت الصاق به پرونده فریدون تقی زاده مطلق و نصراللّه جمشیدی به بایگانی داده شد.

توضیحات سند:

1ـ محسن پزشکپور متولد 1306 و دارای لیسانس رشته قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران است.
فعالیت مطبوعاتی را از سال 1329 آغاز کرد و طی این مدت با نشریات ساسان، ندای پان ایرانیسم همکاری داشته و مدیر خاک و خون بوده است.
در دوره پهلوی نشان اصلاحات ارضی را دریافت کرده است وی در دو دوره (22 و 24) عضو مجلس شورای ملی و عضو هیئت مدیره کانون وکلای دادگستری نیز بود.
وی از افرادی است که به بنیانگذاری حزب پان ایرانیسم در سال 1948 کمک کرد.
در 1974 زمانی که حکومت پهلوی، حزب رستاخیز ملت ایران را، تنها حزب قانونی شناخت، حزب پان ایرانیست منحل شد.
پزشکپور به حزب رستاخیز پیوست، اما در سال 1977 به عضویت کمیته پارلمانی دفاع از حقوق بشر درآمد و از دولت انتقاد می کرد.
در ژوئن 1978 او با ادعا که حزب رستاخیز مسئول بسیاری از «بحرانهای جامعه ایرانی» است از حزب رستاخیز استعفا کرد و تجدید فعالیت حزب پان ایرانیست را اعلام نمود.
حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشکپور پس از سی ام تیرماه 1331 به طور علنی جانب شاه را گرفت و پس از کودتای 28 مرداد 1331 با انتشار روزنامه «خاک و خون» همکاری با حکومت را گسترش داد.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی نمایش های آزادیخواهانه ای انجام داد ولی مورد توجه هیچ یک از جناحهای ملی و مذهبی قرار نگرفت.
پزشکپور از سال 1320 به دنبال تأسیس حزب پان ایرانیست که به قول او ناسیونالیسم ایرانی است بود.
ساواک طی گزارش مورخه 10 /9 /47 در این خصوص آورده است: «در ساعت 1700 روز 8 /9 /47 آقای محسن پزشکپور در جلسه حزب پان ایرانیست اصفهان شرکت نمود...
سپس پزشکپور درباره نهضت پان ایرانیست و سیاست مستقل ملی ایران به رهبری شاهنشاه...
به تفصیل صحبت نمود...
.
پان ایرانیسم، احساسات وطن پرستی و شاه دوستی در همه ما به نحوی بارز یافت می شود...
» سیاست مستقل ملی که پزشکپور درباره آن صحبت می کرد در واقع اشاره به تغییر روش استعمار و انتقال قدرت از انگلیس به آمریکا بود.
در گزارش مورخه 4 /10 /46 ساواک چنین آورده است: «کنسول آمریکا در خرمشهر ساعت 900 روز 28 /9 /46 تقاضای ملاقات اینجانب[رئیس ساواک خوزستان ]را نمود در دفتر کار اینجانب حضور یافت...
و سؤالاتی به شرح زیر مطرح نمود...
تصور می کنم بعد از انتخاب محسن پزشکپور نمایندگی مجلس شورای ملی قدرت حزب پان ایرانیست در خوزستان بیشتر شده و تعداد اعضای آن حزب نیز دو برابر شده است.
ـ چرا محسن پزشکپور به خرمشهر نمی آید؟ ـ از مطالب روزنامه چنین استنباط می شود که محسن پزشکپور معروفیت خاصی پیدا نکرده است.
پزشکپور در زمان انقلاب اسلامی سود جستن از فضای باز سیاسی شاه ـ که به گروهها و افرادی که نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و رکن سلطنت را باور داشتند ـ اجازه تلاشهای تازه ای می داد، آنها همه انتقادها را متوجه اشخاص رده سوم و چهارم رژیم شاه کرده بود.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خارج شد و پس از چند سال اقامت در خارج از کشور با مراجعه مکرر به مسئولان برون مرزی تقاضای بازگشت کرد و در سال 1370 به ایران بازگشت و در حال حاضر نیز در ایران اقامت دارد.
2ـ حزب توده در اوایل مهر ماه 1320، با فراخوان عناصر کمونیست و وابسته به استکبار شرق (شوروی سابق)، از جمله سلیمان محسن اسکندری، آغاز به کار کرد.
جلسه اوّل، در بالاخانه منزل اسکندری ـ که در خیابان ژاله بود ـ تشکیل گردید.
در جلسه مذکور، احسان طبری، رضا روستا، عباس اسکندری، ایرج اسکندری، نورالدین الموتی، عزّالملک اردلان، فریدون کشاورز...
.
حضور داشتند.
هنگام آغاز فعّالیت حزب توده، سلیمان محسن اسکندری البته بدون داشتن عنوان دبیر کلی ـ زیرا چنین عنوانی در آئین نامه حزب نبود ـ در حزب «حق امضا» داشت، و عملاً رهبر حزب توده به شمار می آمد.
پس از مرگ، او ظاهرا ایرج اسکندری، حق امضا داشت.
پس از کنگره اول نورالدین الموتی، حق امضا داشت، ولی احدی او را به عنوان رهبر حزب نمی شناخت.
در کنگره دوم حزب، اساسنامه ای به تصویب رسید که کنگره دوم تا پلنوم چهاردهم (یعنی مدّت 20 سال)، رادمنش، در خارجه دبیر کل بود.
بعد از خلع رادمنش، ایرج اسکندری، به آرزوی قدیمی خود یعنی دبیر اول شدن نائل آمد (از پلنوم چهاردهم تا شانزدهم).
پلنوم شانزدهم، کیانوری را به دبیر اولی انتخاب کرد و او، تا انحلال حزب توده، در این سمت باقی ماند.
همکاری حزب توده با مصطفی فاتح، رئیس شرکت انگلیسی نفت، در روزنامه مردم در سال 1320، پس از سقوط رضا شاه، و پس از اشغال ایران توسط شوروی و انگلیس، شروع شد.
تصمیم همکاری را، دولتهای شوروی و انگلیس، در اوان ورود ارتش های خود به ایران گرفته بودند و اجرای این تصمیم را، شوروی، به حزب توده ابلاغ کرد و از جانب انگلستان، به مصطفی فاتح مراجعه شد.
نتیجه منفی این عمل، خیلی زود آشکار شد.
زیرا دیدن همکاری چاکران امپریالیسم انگلیس و نوکران فراماسون با کمونیستها ـ که دعوی بررسی «و» انقلابی بودن داشتند ـ بیش از اندازه در نظر مردم عجیب بود.
حیات حزب توده را، می توان به 8 دوره تقسیم نمود.
دوره اول، زندگی حزب توده از تأسیس تا پیدایش فرقه دمکرات (یعنی از 1320 تا 1324).
حزب توده، در دوران ابتدائی حیات خود، پا به پای دیپلماسی شوروی پیش می رفت.
بدین ترتیب، دوره اول زندگی حزب، دوران زایش و رشد تدریجی آن بود و در همین چهار سال، چهره وابسته آن، مشخص شد و معلوم شد که این حزب، ابزار قابل اعتمادی در دست دیپلماسی شوروی است.
دوره دوم زندگی حزب توده، از پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان و پارتی دمکرات کردستان آغاز شد و با اوج گرفتن این حزب و شرکت وزیرانش در کابینه دوم قوام، خاتمه یافت.
(از آذر 1324 تا تابستان 1326).
دوره سوم زندگی حزب توده، از آذر 1326 تا 15 بهمن 1327، یعنی تاریخ قصد جان کردن محمدرضا پهلوی، ممتد است.
در این زمان، دوران «طلائی» است و «هورائی» حزب پایان یافت و دوره حضیض و شکست آن، فرا رسید.
دوره چهارم، از اعلام غیرقانونی شدن حزب تا ردّ قرارداد الحاقی نفت (قرارداد گس ـ گلشائیان) یعنی از بهمن 1327 تا 1330 می باشد.
دوره پنجم، از سال 1330 تا کودتای 28 مرداد 1332 است که در این دوره، حزب توده، به دو علت، توسعه یافت.
علت اول آن است که سرنوشت دولت و مجلس به دست دکتر محمد مصدق و آیت الله کاشانی بود و یک فضای نسبتا باز اجتماعی وجود داشت.
لذا حزب به تأسیس اتحادیه های کارگری، سازمان جوانان دمکرات، تشکیلات دمکراتیک زنان...
به صورت علنی اقدام کرد.
علت دوم، اوج جریان نهضت مردم، در راه ملی کردن صنعت نفت، در سراسر ایران بود که شکارچیان حزب، فرصت صیادی خوبی به دست آوردند هر چند نتوانستند از آن به خوبی استفاده کنند.
دوره ششم، از کودتای 28 مرداد تا کشف سازمان نظامی حزب و متعاقب آن، فروپاشی تلاشی تمام سازمانهای علنی و مخفی حزب یعنی تا سال 1334 ادامه داشت.
دوره هفتم، فصل نهایی و حالتی بدتر از احتضار برای تنه حزبی بود که در حال تجزیه بود.
دوره هشتم، زمان انهدام نهایی حزب توده، از آغاز سال 1357 تا 1361 می باشد.
در این زمان، کیانوری، زمام حزب را به دست داشت و با اطلاعاتی که از منابع شوروی و محافل سازمان مخفی «نوید» به دست می آورد، سمت و سوی حوادث را به خوبی حدس می زد.
کیانوری ـ که در مکتب لنینیسم عملی، درسهای خود را خوب آموخته بود ـ با در آمیختن کار مخفی با کار علنی، فرصت طلبانه برای ربودن پیروزی از چنگ فاتح ـ که جزو مرام اصلی حزب توده نیز بود ـ در ظاهر خود را حامی خط امام نشان می داد.
ولی در باطن با خائنانی مانند ناخدا افضلی و سرهنگ عطاران و سرهنگ کبیری و سرهنگ آذرفر و دیگران، همکاری داشت و همکاری پرجوش جاسوس را به سود شوروی رهبری می کرد و تدارک سرنگونی جمهوری اسلامی را می دید که با افشای ماهیت واقعی اش در سال 1361، عناصر وابسته به او دستگیر و حزب به طور کامل، منحل و از صفحه روزگار محو شد.
(اسناد ساواک، پرونده موضوعی حزب توده)

منبع:

کتاب سید حسن تقی زاده به روایت اسناد ساواک صفحه 143



صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.