صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

جریان فکری وابسته به مهدی‌هاشمی

جریان فکری وابسته به مهدی‌هاشمی


متن سند:

جریان فکری وابسته به مهدی‌هاشمی
جریان مهدی‌ هاشمی را می‌توان یکی از پیچیده‌ترین جریانات فکری متن انقلاب دانست. پیچیدگی و مرموز بودن ‌این جریان فکری به پیچیده شدن آن در لفافه‌ای از شعارهای انقلابی، زرورقی از مذهب و سوءاستفاده از پشتوانه بیت مرجعیت مربوط است.
این جریان به القا تفکری در بین گروه‌های مختلف مردم از هر سن و صنف باز می‌گردد که با تفکر انقلاب اسلامی و حتی برخی مبانی مسلم تشیع، تفاوت ماهوی داشت. بی‌شک، اصرار و ابرام امام(ره) بر روشن شدن ‌این جریان، در ‌این نکته نهفته است که ‌ایشان نیز بر آن بودند تا ماهیت واقعی جریانی که به نام انقلاب و سوءاستفاده از نام آن، اهداف خود را دنبال می‌کرد، برای مردم به ویژه نسل جوان و تحصیل کرده ‌آشکار شود، جریانی که حتی آبشخورهای فکری آن در بسیاری از موارد با آبشخورهای اسلام در تضاد بوده و هست.
این حرکت امام را از زاویه دیگر، می‌توان در مسیر پالایش انقلاب دانست. حرکت نخست، در برخورد با ملی‌گراها و دولت موقت تجلی یافت و حرکت دوم، برخورد امام با لیبرال‌ها در دولت بنی صدر است. امام(ره) با شناختی که از خود گذشتگی و به خدا پیوستگی مردم و صاحبان اصلی انقلاب داشتند، بر ‌این باور بودند که هیچ قدرتی توان رویارویی با‌ این نهضت را نخواهد داشت. ‌ایشان در سخنان خود همواره بر‌ این نکته تأکید می‌کردند که ‌این مردم و نهضت ابرقدرتها را به خاک ذلت خواهد کشاند. نگرانی امام(ره) تنها از جریان‌هایی بود که با مه‌آلود کردن فضای سیاسی و فرهنگی کشور و سوءاستفاده از صداقت و صمیمیت مردم در دفاع از ارزش‌های انقلابی، مفاهیمی را به نام انقلاب و اسلام مطرح کنند و یا بسط و گسترش دهند که ریشه در باورهای فرهنگ غرب و یا شرق داشته باشد.
امام(ره) همچنین، نگران جریان‌هایی بود که به نام انقلاب و در متن آن زمینه نفوذ گروه‌های مختلف التقاطی و ضد انقلاب را در پیکره نظام هموار ساخته، با انگشت نهادن بر نقاط مشترک تمامی گروه‌های معارض با انقلاب، جریان خاصی در مقابل اسلام اصیل سازماندهی می‌کردند. می‌توان تضمین ‌آینده انقلاب را از سوی امام(ره) و‌ آینده‌نگری ‌ایشان را در برخورد قاطع با ‌این جریان، در بخشی از اعترافات مهدی‌ هاشمی یافت. او با معرفی حرکت خود و همفکرانش به عنوان یک «طیف فکری انفعالی»، به ویژگی آن ‌اشاره می‌کند که در درازمدت، توان اداره جریان‌های فکری مخالف را در زیر چتر حمایت‌های یک فرد و یا یک تشکل، در نهاد خود به همراه دارد؛ هر چند که وی دستیابی ‌به یک استراتژی واحد را از سوی ‌این جریان‌های فکری مختلف و به هم پیوسته امری محال بر می‌شمارد:
«... اگر بخواهیم در راستای حق قدم برداریم تعبیر تشکیلات برای طیف موجود یک تعبیر نادرست است زیرا قوام هر تشکیلات به چند چیز است: یکی رهبری، دیگری استراتژی و بالاخره سازمان یافتگی افراد، در رابطه با اهداف و استراتژی که با نگرشی منصفانه مشاهده می‌کنیم هیچ‌یک از ارکان مزبور در مورد دوستان ما یا کسانی که به نام دوستان ما بازداشت شده‌اند صادق نیست. به نظر من بهترین کلمه «طیف فکری» است. زیرا در طیف نه سازمان یافتگی شرط است و نه استراتژی معینی، بلکه تنها ملاک تشکیل طیف‌ها نیز بر دو نوع است: یکی طیف‌های ابداعی که جمعی همفکر و همسو بر اساس یک سلسله نقطه نظرها با یکدیگر تشریک مساعی می‌کنند و دیگری طیف‌های انفعالی که در عکس‌العمل جریانات دیگر بهم مرتبط می‌شوند و به نظر من طیف موجود از قبیل نوع دوم است. زیرا بدون یک هماهنگی قبلی تدریج افراد و جمعیت‌هایی تحت فشار و خصوص، سیاسی و در انفعالی از آنها، با یکدیگر مرتبط گشته‌اند و ارتباطشان به گونه‌ای است که اگر بالفرض بخواهند یک خط استراتژیک را در جمع خود به تحلیل بگذارند دچار صد و هشتاد نظریه و رأی متضاد خواهند شد...»1
به تصویر کشیدن ‌این تفکر هنگامی مشکل می‌نماید که آن را حرکتی سیال و غیرایستا بیابیم که در سیر مطالعاتی، تغذیه فکری و مراحل رشد خود، خوشه‌چین همه نحله‌های فکری و سیاسی به شمار می‌رود. در ‌این مسیر است که ‌این تفکر به «نقطه مشترکی» با سایر گروه‌ها و جریان‌های دیگر دست می‌یابد و هر یک را در یک نقطه نظر، همفکر خود می‌داند و در حقیقت پل ارتباطی سایر جریان‌ها محسوب می‌گردد. ‌این ‌اندیشه بر ‌این باور است که در عینیت بخشیدن به مبانی فکری و اخلاقی مورد نظر خود در جامعه، می‌توان با همه حرکت‌های ضد انقلاب در «مرز مشترک» همقدم و همراه شد. جریان مهدی‌ هاشمی را می‌توان تنها جریانی در متن انقلاب دانست که معجونی از اکثر جریان‌های فکری، سیاسی، اسلامی، غیراسلامی، انقلابی‌و ضدانقلابی ‌است. در آغاز بحث ‌اندیشه‌های مهدی‌ هاشمی و با مدد جستن از اعترافات او در خصوص ویژگی تفکرات وی و همراهانش، خود به خود، معادله چند مجهولی که سال‌ها ذهن افراد و گروه‌ها را به خود مشغول ساخته بود حل می‌شود. ‌این پرسش که: چگونه فردی چون مهدی‌هاشمی، قبل از انقلاب، در عین همکاری و همفکری با عناصر چپگرا، با وابستگان انجمن حجتیه مراوده دارد؟
چگونه می‌توان در‌ این جریان، به افرادی با افکار مختلف و پیشینه معلوم برخورد کرد که نوعی همزیستی و همکاری مسالمت‌آمیز با یکدیگر دارند و بی‌محابا با جریان‌های دگراندیش ارتباط برقرار می‌کنند؟
اسناد، اعترافات، عملکردها، موضعگیری‌ها، اطلاعیه‌ها و نوارهای سخنرانی مهدی‌ هاشمی گویای ‌این واقعیت است که‌ این گروه با جریان‌های فکری و سیاسی دیگر، چه در مقوله‌های اخلاقی و چه در زمینه‌های فکری و یا سیاسی، دارای «نقطه مشترکی» بوده و هست و تنها حفظ همین نقاط مشترک را رمز ادامه حیات خود می‌داند. در‌ این رهگذر به تصویر کشاندن مبانی ‌اندیشه مهدی‌ هاشمی و تطبیق و تحلیل آن با جریان‌های دیگر، در ‌این مقال نمی‌گنجد، از‌ این روست که در بسیاری از موارد، ریشه برداشت‌های‌این جریان در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی و دینی به مخاطب واگذار شده است.

توضیحات سند:

1. پرونده مهدی هاشمی، ج ۲ ص ۱۷ و ۱۸.



منبع:

کتاب بن‌بست - جلد اول / مهدی هاشمی ریشه‌های انحراف صفحه 22
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.