صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

در دورانى که، شعار «مرگ برشاه» وسعت ایران را فرا گرفته بود، در هفتم خرداد 1357، شاه و فرح به مشهد رفتند تا دیندارى خود را به رُخ دینداران بکشند.

در دورانى که، شعار «مرگ برشاه» وسعت ایران را فرا گرفته بود، در هفتم خرداد 1357، شاه و فرح به مشهد رفتند تا دیندارى خود را به رُخ دینداران بکشند.


متن سند:

در دورانى که، شعار «مرگ برشاه» وسعت ایران را فرا گرفته بود، در هفتم خرداد 1357، شاه و فرح به مشهد رفتند تا دیندارى خود را به رُخ دینداران بکشند. شاه در زیر یکى از رواق‌هاى حرم حضرت على بن موسى‌الرضا «علیه آلاف التحیه و الثناء» گفت:
«همه شماها از اعتقادات شخص من به دین مبین اسلام و هم از طرز مملکتدارى من خبر دارید.»
او درست مى‌گفت، همه مردم از اعتقادات او به دین خبر داشتند. یکى از اعتقادات او به دین، کشف حجاب بود. حجابى که او حتى در دورترین نقاط کشور آن را بر نمى‌تابید.
از دیگر مظاهر دیندارى او، نخست وزیر بهائى‌اش بود که سیزده سال و اندى، صدارت کرد.
پزشک مخصوص او ـ عبدالکریم ایادى ـ بهائى بود و آجودان مخصوص او ـ اسداله صنیعى ـ هم بهائى بود. اصلاً او با اعتقادات دینى تمام! در اختیار بى‌دینى بود.
در این موقع، فردى که در قم شغل نانوایى داشت، به نام سید مرسل هاشمى، براى دیدن خانواده‌اش به قریه گرگین واقع در استان کردستان، رفت و سوغات سفر، شعرى را همراه برد که امضاى آن «بلبلى در قفس» بود و در اردیبهشت 1357 از زندان تقدیم به ملت ایران شده بود.
عنوان این شعر: «غزلى از زندان یا زبانحال یزید زمان» است.
نسخه‌اى دیگر از این شعر در سوابق بود که داراى دو بیت اضافه به شرح زیر است:
ثروت مملکت از ماست به هر جا برسد
گوئیا ارث رسیده به من از اجدادم
نیست اندر دل من رحم به مانند پدر
هم بدین طینت ناپاک زمادر زادم
فاش مى‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده کارترم و هر چه کنم آزادم
دم مزن ملت اگر نفت تو دادم بر باد
زآنکه گر من ندهم او بدهد بربادم
داد و فریاد مکن زآنکه مرا باکى نیست
به فلک گر برود داد تو از بیدادم
مملکت از ستم من تو بگو ویران باش
زآنکه من شاد در این کاخ ستم آبادم
نیست در لوح دلم جز الف استبداد
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
ایستادم چو اجل بر سر مردم مغرور
دست بر سینه اگر بر در غیر استادم
هر که از حق بزند دم بکنم بنیادش
گر چه دانم که حق آخر بکند بنیادم
پایه سلطنتم بر سر مردم باشد
پس عجب نیست اگر از محنت مردم شادم
ساغر از خون دل خلق مدام است مرا
هم از این باده بود گرچه چنین پربادم
عارى از مهرم و آرى تو ز من مهرمجو
آریامهر اگر نام به خود بنهادم
نسبت من تو به فرعون و به شدّاد مکن
صد چو فرعونم و جلادتر از شدادم
بر سر مردم بیچاره سوارش کردم
منصب بندگى خویش به هر کس دادم
گرچه خود بنده غیرم به چنین باد دماغ
این عجب بین که من از بینى فیل افتادم
تا شدم حلقه به گوش در سرویس سیا
مستشار است که آید به مبارکبادم
نیست امید هدایت ز خداوند کریم
زآنکه هر روز [و] شب ابلیس کند ارشادم
خاطرم جمع ز خونخواهى ملت باشد
چونکه وقت خطر ارباب کند امدادم
لیک هستم نگران باز که ناگاه چنان
گیرد حلقوم که بیرون نشود فریادم
ببر اى پیک حق این شعر ز زندان بیرون
به جهانى برسان ناله استمدادم



منبع:

کتاب فریاد هنر صفحه 193



صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.