صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

تاریخ سند: 20 دی 1354


متن سند:

دفتر مدیر خصوصی است جناب آقای امیر عباس هویدا نخست وزیر قبل از هر چیز اجازه فرمائید قدری صریح و صادقانه سخن بگویم و بفرموده مولانا : لفظ و قید و حجب را یکسو نهم، تا بدون این سه با تو دم زنم.
من نمیدانم عقیده جنابعالی بخواندنیها و نویسنده و ناشر آن چیست، ولی اگر عقیده بنده را نسبت بشخص خودتان و دولتتان خواسته باشید، باید بگویم جنابعالی و دولتتان هم مانند هر فرد و دولت دیگری دارای یک سلسله محاسن و معایب هستید که بطور قطع و یقین نوع و مقدار محاسن و مزایایتان بر نواقص و معایب میچربد و گواه آنهم دوام دولت آنجناب و برخورداری از اعتماد شاهنشاه میباشد که بالاترین افتخار هم هست و این نظری نیست که در یک نامه خصوصی محض خوشامد و تملق گفته شده باشد من حاضرم آنرا در مجله بنویسم و با امضا چاپ کنم و حتی لای کفنم بگذارم.
خاصه که اصولاً با ایمان بنظام شاهنشاهی ایران، من معتقدم دولت مبعوث شاه را از چوب هم تراشیده شده باشد باید تأیید کرد و ستود، در اینصورت چرا باید یک چنین فردی را با یک چنین عقیده و ایمانی آزرد و نسبت باعتقادش متزلزل نمود؟ من اگر کار و پرونده دیگری غیر از اوراق خواندنیها داشتم و یا اهل وابستگی و داد و ستد بودم شاید سبب را میدانستم.
و حال که پرونده ای غیر از مجله ندارم و بقول عشقی: در دست من جز این سند پاره پاره نیست.
آنهم سندی که در لابلای هر سطر و ستون و صفحه و شماره آن صدها گواه بر عشق و علاقه بانسانیت و ایران و شاهنشاه آن و اعتقاد بهمکاری با جهان آزاد که همگی رویه و روش آنجناب هم هست هشته است در اینصورت این چه کم لطفی است و چرا؟ مدتی قریب شش سال تمام است که دولت آنجناب و به تبعیت از آن شخص خودتان و شاید هم نخست شخص جنابعالی و به تبعیت از آنجناب دولتتان، با ما و دستگاه خواندنیها همان نیستید که از ابتدا بودید، راستی چرا؟! من ادعای دوستی نسبت بکسی را ندارم تا چه رسد بخدمتگزاری، فرض محال این است که ما مخالف یکدیگر بوده، خدای نکرده دشمن باشیم، در اینصورت آیا بهتر نیست دشمنی جوانمرد و انسان و با انصاف باشیم ؟ یا جنابعالی از وضع کار و حال و روز امروز ما اطلاعی ندارید و کاری نمیکنید و یا آگاهی دارید و اقدامی نمیفرمائید.
در هر دو صورت نتیجه از لحاظ ما یکی است.
آیا این بی انصافی و دور از مروت نیست که فردی را اگر چه دشمن باشد با خرج خودش حبس کنند و از بین ببرند، آنهم بتدریج، و در اینکار بهیچکس، حتی زن و فرزند و کس و کار و کارمند و کارگر و نوع کار و خدمتش که اعتلای نام ایران و فرهنگ ایرانی است رحم نکنند؟ سه سال پیش که سلسله مقالات :«سی و سه سال انتشار خواندنیها، با جیب خالی و دست تنها» را در مجله انتشار میدادم، خیال میکردم با جیب خالی و دست تنها مجله دادن هنر است.
اکنون که سه سال از آن تاریخ میگذرد و در این مدت با جیب بدهکار و داشتن عده ای بصورت سربار مجله را منتشر میکنیم.
میفهمم که واقعا جیب خالی و بی پولی نعمتی است، در برابر بدهکاری، و دست تنها بودن در برابر سربار داشتن عده ای زیادی و از این دو مهمتر خرج زیاد نعمتی است در برابر جریمه گزاف : و تاوان مرتبی که ما داریم میپردازیم، آنهم بصندوق دولت! بدیهی است من توقع ندارم دولت خرج مجله و یا خود مرا بدهد.
بالعکس این حق را هم برایش قائل هستم که از موقعیت این نشریه بنفع مملکت و ملت استفاده هم ببرد.
جنابعالی هم نباید راضی باشید که این خدمتگزار کهنسال در سن شصت سالگی با صرف فسفر مغز و قلم زدن بتخم چشم و از همه بدتر، سرو کله زدن با کارگر، بی دریافت دیناری مزد و سود و داشتن بیمه و بازنشستگی، چیزی هم دستی بدهم آنهم بخزانه دولت، دولتی که بحمداله از برکت عصر رونق و رفاه، گبر و ترسا وظیفه خور دارد! این باور کردنی نیست، ولی گفتنی است و حقیقت محض هم هست که مجله خواندنیها با کمبود درآمد و زیادی خرج و فزونی زیان و گزافی بهره همه ماهه مبلغی هم بعنوان جریمه و تاوان، آنهم تاوان ندانم کاری سایران تاکنون مرتب پرداخته و هنوز هم ناچار است بپردازد.
ابتکار خواندنیها و تأسیس و انتشار این مجله در ابتدا بسال 1319 بر مبنای استفاده از مطالب و مندرجات سانسور شده مطبوعات در شهربانی دوران مختاری بود که انتشار آن خالی از درد سر باشد و همینطور هم بود، حتی در زمان جنگ و دوران هرج و مرج و وجود حکومت نظامی، چون در مورد مطالب چاپ شده در سایر مطبوعات کسی مزاحم ما نمیشد، ولی در عصر انقلاب دورانی آغاز شد که مرتب بما میگویند فلان مطلب و موضوع را از فلان روزنامه و نویسنده نقل نکن و فلان مطلب و موضوع را از فلان نویسنده و یا روزنامه نقل کن.
چون ما مخالف دستگاه نیستیم، و با هیچیک از نویسندگان آن مطالب آشنائی قبلی و با ناشران آنها بند و بست نداریم اطاعت کرده و باز هم میکنیم ولی جنبه ناجوانمردانه قضیه اینجاست که این ندانم کاران، بعمد و یا اشتباه قبلاً هیچگونه اطلاعی بما نمی دهند.
وقتی اطلاعات و کیهان، یا رستاخیز و آیندگان منتشر شد چیزی نمیگویند دو روز بعد و حتی یک هفته بعد هم حرفی نمی زنند، می گذارند وقتی آن مطلب و موضوع که گاهی شعر و حتی داستان هم هست انتخاب و حروفچینی و صفحه بندی و چاپ و صحافی شد، آن وقت دستور می دهند فلان صفحه و ستون را از مجله دربیاورید، بی آنکه امکانات فنی و هزینه و حتی فرصت را در نظر بگیرند.
در نتیجه اگر اطاعت کنیم ماهانه مبلغی در حدود سیصد هزار ریال باید زیان این کار را تحمل کنیم و اگر اطاعت نکنیم و دلیل و برهان بیاوریم که شما اشتباه می کنید، ما را نزد جنابعالی و سایران خودسر و یاغی و بعید نیست نوکر اجنبی هم بحساب بیاورند.
این حال و روز ما در زمان وزیر اطلاعاتی است که متهم به دوستی با خواندنیها و همکاری با ما هم هست وای بدوران وزیر دیگری.
برای اینکه تصور نفرمائید دروغ و یا اغراق می گویم باید به عرضتان برسانم که ماه گذشته صورتی از این قبیل مطالب را که در دو نوع چاپ شده بود خدمت جناب آقای کیان پور تقدیم و تقاضای پرداخت هزینه چاپ مجدد آنها را که به دستور وزارت اطلاعات انجام گرفته بود کردم که جوابی نداده اند و از آن روز به بعد این قبیل دستورات کم شده ولی به کلی از بین نرفته است.
این در مورد دستور جلوگیری از چاپ مطالب و موضوعات بود که حق هر دولتی است و سابقه هم دارد ولی نه به اینصورت.
آنچه در این سی و شش سال در هیچ دولتی سابقه نداشته، دستور چاپ و انتشار فلان مطلب و موضوع، حتی شعر و داستان از دیگر روزنامه هاست که مرتب به ما داده و می دهند و در مورد آن هم حرفی نداریم مشروط بر اینکه پول حمامش را بدهند که ما نداریم تا از جیب بدهیم.
برای اینکه همه اش ناله و شکایت سر نداده جنابعالی را خسته نکرده باشم اجازه فرمائید به صورت حکایت ولو خارج از نزاکت هم باشد در این مورد به مثال متوسل شویم که خداوند خود در قرآن بارها به مثال متوسل شده است.
نمی دانم نام زال ممد را به خاطر دارید و اصولاً شنیده اید یا نه، این مرد که چهل سال پیش وجودش منحصر و مغتنم بود و امروز در اجتماع دارای همکاران فراوان است، در محله بدنام شهر که ناحیه شهر نو و مخصوص روسپیان است خانه دار بود و همه روزه و هر هفته و هر ماه، همانطوری که امروزه انواع میوه و کالا از اکناف جهان برای ما می آورند، برای او و روسپی خانه اش چهره های تازه از دختران جوان و زنان زیبا در سطح شهر و عمق روستا می آوردند و او با بهره کشی از آنان خود و مشتریانش را راضی می کرد.
زال ممد ضمن تعلیمات فراوانی که به دختران می داد نخستین تعلیم این بود که شبهای جمعه از رؤسای کلانتری و ژاندارمری و حتی میرآب محل رایگان و با گشاده رویی پذیرایی کنند و مخصوصا در نظافت خود بکوشند و آنها هم به ناچار اطاعت می کردند تا سرانجام یکی از آنها که مانند ما جیبش خالی بود خودش هم با همه کار زیادی که می کرد بدهکار، برای زال ممد پیام فرستاد که ما امر شما را اطاعت کرده و باز هم می کنیم ولی امر بفرمایید دست کم پول غسل و حمامش را بدهند که ما به خدا نداریم تا دستی هم بدهیم! اکنون هم ما با چاپ رایگان این قبیل مطالب و موضوعات مخالفتی نداریم ولی به خدا، به پیر، به پیغمبر در حال حاضر خواندنیها و مدیر آن بضاعت آن را ندارند که همه ماهه مبلغی هم دستی بابت مزد چاپ و حروفچینی و صفحه بندی و صحافی و بهای کاغذ که به منزله پول حمام این کثافت کاری است از جیب شخصی دستی روی آن بگذارند.
بنده قطع دارم که جنابعالی اطلاعی ندارید برای اینکه منابع اطلاع شما کسانی هستند که اگر گزارش بدهند باید بر علیه کار و ندانم کاری خودشان بدهند.
چند سال است که دولت ماهانه سیصدهزار ریال سهمیه آگهی خواندنیها را که طبق تعهد آقای نیکوخواه در برابر بانک عمران قرار بود دو برابر شود به صفر رسیده و به تبعیت از بخش دولتی، بخش خصوصی هم تبلیغات خود را در مجله ما قطع کرده، آقای هرمزی که ماهانه میلیونها تومان از قِبَل بخت آزمایی ملی بی هیچ دردسر می برد و سابق ماهانه ده هزار تومان آگهی به خواندنیها می داد سالهاست دیناری نمی دهد.
شش سال تمام است که ماهانه مبلغی در حدود چهل هزار تومان هم به صورت زیان بیکاری و توقع کارگر روی چاپخانه و گراورسازی خواندنیها می گذاریم ماهانه معادل همین مبلغ هم باید نزول وام و بهره به بانکها و سایرین بپردازیم که می شود ماهی صد و بیست هزار تومان، آن هم به مدت چند سال، اگر ما کوه هم باشیم، گر از کوه گیری و ننهی به جای، سرانجام کوه اندرآید به پای.
در این مدت هیچ کس غیر از خدا و اندکی هم همسرم که در آتش گرفتاری من می سوزد نمی داند چگونه و از چه راه و به چه قیمت این کسر بودجه را جبران کرده، مشعل فروزان خواندنیها را نگاه داشته ام.
روزی اگر این موضوع برملا شود خود من آخرین کسی خواهم بود که از آن شرمسار خواهم بود! این حال و روز مدیر و ناشر نشریه ای است که تا قبل از دوران اشغال به شکرانه تاجگذاری شاهنشاه و به شهادت سرکار علیه فریده خانم و همین آقای خوش کیش مدیر کل بانک ملی، دهها نفر زندانی بدهکار را به خرج خود و خواندنیها از زندان تنگ آزاد نمود و با این عمل نخستین بذر حمایت از زندانیان بدهکار را که بعدها به صورت قانون درآمد، در دلها کاشت.
جناب نخست وزیر، به خدا من خسته شده ام، دارم از پا در می آیم البته نه از کار، من مرده کار و فعالیت هستم.
از فرط کارشکنی و زیان پشت سر زیان.
قبل از اینکه خون ما مانند خون سیاووش، دامن عده ای را بگیرد، بیا و جان ما و عده ای را بخر، و مطمئن باش در این معامله زیان نخواهی برد.
ما هر قدر هم که وطن پرست و نسبت به کارمان عاشق باشیم، از عشق مادری که بالاتر نیست: چو از سر بگذرد، سیل خطرمند نهد مادر، به زیر پای، فرزند توفیق آن جناب را در خدمت به شاهنشاه خواستارم.
ع.
امیرانی

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله خواندنی‌ها به روایت اسناد ساواک صفحه 289







صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.