صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

س - هویت خودتان را بیان کنید.

س - هویت خودتان را بیان کنید.


متن سند:

س - هویت خودتان را بیان کنید.
ج - نام مهدی نام خانوادگی خان‌بابا تهرانی نام پدر قاسم شماره شناسنامه ۱۹۰ صادره از بخش ۴ تهران متولد سال ۱۳۱۳ آدرس منزل شمیران خیابان تخت جمشید میدان کاخ خیابان طوسی کوچه دی دست راست درب سیزدهم منزل قاسم تهرانی
س - ملتزم به راستگویی می‌شوید.
ج - بله
س - در کدام یک از احزاب عضویت دارید.
ج - من در سال ۱۳۳۱ در دوران حکومت مصدق عضویت حزب فدائیان شاه را که رهبر آن آقای عباس‌امینی نامی بود داشتم ولی در سال ۱۳۳ توسط محسن متقیان به سازمان جوانان حزب توده معرفی شدم.
س - چگونه با هم (با محسن متقیان) آشنا شده‌اید.
ج - چون ما دارای مغازه کافه رستوران می‌باشیم و مغازه ما نزدیک به دانشگاه می‌باشد اغلب دانشجویان در آنجا یعنی در کافه ما صرف غذا می‌نمایند یکی از این دانشجویان محسن متقیان بود که مدت شش هفت ماه بود به مغازه ما می‌آمد و در این مدت بود که در حین صرف غذا با من دوست شد و بعد از مدتی برای من شروع به تبلیغ نمود.
س - پس از آشنایی چطور شد که شما را به سازمان جوانان معرفی کرد و چه کارهائی به شما رجوع کرده است
ج - پس از این که با من دوست شد و برای من تبلیغ نمود مرا تحت تأثیر تبلیغات سوء خود قرار داده چون او هم ماده مرا برای این کار مستعد دید لذا در تاریخ شهریور سال ۳۳ به سازمان جوانان معرفی نمود و چون در ضمن من سابقه حزبی از نظر توده‌ای‌ها نداشتم و آنها برای من و یکی از دوستانم به نام رضا پورخسروی در روزنامه‌های به سوی آینده و جوانان دمکرات نوشتند که مهدی تهرانی و رضا پورخسروی با جوانی به نام هوشنگ نیرومند عملی حیوانی انجام داده‌اند و حتی پرونده‌ای در شعبه چهار دادگستری علیه ما به همین جرم درست کردند که پس از این که رئیس مدرسه آقای رضائی و ما را برای تحقیق بردند دروغ آنها ثابت شد و معلوم گردید که فقط برای این که ما جزو [ه‍] حزب فدائیان شاه را داشتیم این داستان را برای ما درست کردند و در ضمن ما را در سال ۳۱ یک مرتبه به زندان افتاده‌ام به جرم این که می‌خواستیم کریم پور شیرازی را به قتل برسانیم بعد از دو روز مرا و دو نفر دیگر را آزاد نمودند خلاصه بعد از داشتن همچنین ماجرای زندگی مرا در تاریخ مزبور معرفی نمود و برای من هفته‌ای یک مرتبه می‌آمد راجع به اخبار صحبت می‌نمود و یک روزنامه رزم به من می‌فروخت تا پس از این که سازمان جوانان را گرفتند دیگر او کمتر می‌آمد و در آن زمان نامه‌هائی به نام محسن آقا و یا محسنی به آدرس مغازه ما می‌آمد که من آنها را می‌گرفتم و هر روز که می‌آمد به او می‌دادم تا پس از چهار ماه که جریان منزل گل طلب اینها، این جریان اتفاق افتاد که ما را گرفتند در ضمن اغلب روزهایی که من کار داشتم می‌رفتم مدرسه نامه‌های مزبور را به برادرم می‌دادم و می‌گفتم فلانی‌آمد اینها را به او بده حالا راجع به منزل حسین گل طلب ایشان از دوستان دوره مدرسه ابتدایی من می‌باشد و از کودکی با یکدیگر دوست بودیم و آنها در شمیران یک منزل ییلاقی داشتند که در حصارک شمیران واقع است و تابستانها فقط به عنوان ییلاقی از آنجا استفاده می‌کردند و زمستان به شهر می‌آمدند و منزل را به دست یک سر عمله می‌سپردند و روزی سه تومان به او می‌دادند در سال گذشته حسین آقا گل طلب بنا به معمول که هر شب با یکدیگر قدم می‌زدیم در حین صحبت به من گفت فلانی یک نفر را پیدا کن که منزل ما بنشیند که من از درب و پنجره ما حفاظت نماید و هم ما روزی سه تومان به کسی ندهیم این جریان بود تا یک روز محسن متقیان که در مغازه ما غذا می‌خورد به من گفت فلانی اطاقم کوچک است و می‌خواهم از آنجا تغییر جا بدهم برای من یک اطاق از این بنگاههای اطراف مغازه خودتان سراغ کن من تا این حرف را زد به یاد منزل گل طلب افتادم و گفتم فلانی یک منزل دربست بدون اجاره هست می‌روی بنشینی گفت چطور بدون اجاره گفتم چون از شهر دور است و زندگی مشکل است گفت کجاست به او گفتم در حصارک شمیران لذا قبول نمود و گفت فردا یا پس فردا می‌آیم برویم ببینیم پس فردا در تاریخ ۳ ماه آبان ماه یادم هست درست همان موقعی بود که هواپیمای شاهپور علیرضا سقوط نموده بود در هر صورت با یکدیگر رفتیم منزل را دیدیم و کلید را از من گرفت و گفت فردا یا پس فردا با همان دوستم که آن روز با من دیده‌ای می‌رویم در آنجا می‌نشینیم مشخصاًت آن دوستش قد کوتاه بدنی نسبتاً چاق عینک ذره بینی سیاه به چشم داشت و رنگی سبزه، پس فردا که محسن متقیان به مغازه ما‌ آمد گفت رفتیم با آن دوستم آنجا اسباب بردیم نشستیم ولی اسباب مختصر بردیم تا ببینیم می‌توانیم آنجا زندگی کنیم یا نه خلاصه مدت هفت الی هشت روز گذشت یک روز متقیان‌آمد و گفت دیگر ما آنجا نمی‌نشینیم گفتم چرا گفت برای این که آنجا دور است و مغازه اطرافش نیست که مایحتاج خود را خریداری نمائیم لذا در ماندن آنها اصراری نکردم و فقط خواستم کلید را بگیرم گفت پیش آن دوستم هست فردا می‌آورم رفت فردا‌ آمد و کلید را آورد و من هم آن را به صاحبش دادم و تا این که جریان منزل گل طلب اتفاق افتاد و مرا فرمانداری نظامی توقیف نمود در جریان بازجویی جناب سروان زمانی از من خواست که بگویم نام شخصی که در منزل گل طلب نشسته بود چه بود من هم بدون درنگ نام او را گفتم و حاضر شدم که به اتفاق آنجا برویم و محل‌های آن را بگویم به منزل سابق او رفتم نبود به دانشکده آن رفتیم فراری بود
س - نامه‌هایی که به آدرس مغازه شما برای محسن متقیان می‌آمد توسط شما به او می‌رسید از کجا می‌آمد.
ج - اغلب نامه‌های که به نام محسن می‌آمد توسط پست شهری بود و گاهی هم از مشهد می‌آمد نامه‌های رسیده به آدرس تهران چهارراه پهلوی روبروی کافه شهرداری کافه رستوران دلشاد به دست مهدی تهرانی رسیده زحمت کشیده و به دست محسن متقیان یا محسن یا محسنی یا روحی برسانید.
س - جز شما کس دیگری نامه‌ها را به محسن متقیان داده است.
ج - من هر وقت کار داشتم و به مدرسه می‌رفتم به برادر کوچکم نامه‌ها را می‌دادم و می‌گفتم هر وقت آن دوست من که به نام محسن‌آمد نهار بخورد به او بده.


_________________
۱- چهارراه ولی عصر (ع)

منبع:

کتاب چپ در ایران به روایت اسناد ساواک / کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا صفحه 27




صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.