مقدمه - کتاب حجت‌الاسلام حاج شیخ عباسعلی اسلامی به روایت اسناد ساواک

تولد

سال 1275 ه ش، شهر سبزوار در شمال غربى استان خراسان شاهد تولد پسرى بود، که بعدها در زمره عالمان فرهیخته و مبارز قرار گرفت. خداوند کریم به پدرى اصالتا شیرازى و مادرى از ایل بختیارى، فرزندى عطا کرد. نام وى را عباسعلى نهادند. عباسعلى قرائتى سبزوارى، همان که بعدها به حاج شیخ عباسعلى اسلامى معروف شد. نیاکان وى در دوره قاجار از نواحى بختیارى به سبزوار تبعید شده بودند.

خانواده وى از نظر زندگى مادى در سطحى متوسط، ولى از جنبه‌هاى معنوى و تقید به اصول اسلامى و شرع مقدس در سطحى بسیار عالى و پایبند بودند.

 

تحصیلات

خانواده اسلامى علیرغم اینکه خود باسواد نبودند ولى نسبت به آموزش و تحصیل فرزندشان سعى وافى داشتند، از این رو وى را راهى مکتب نمودند. به زودى با قرائت قرآن آشنا، به خواندن کتابهاى فارسى مانند گلستان سعدى پرداخت. پس از آشنایى با خواندن و نوشتن، علاقمند به فراگیرى علوم اسلامى شد. مقدمات را در سبزوار و براى دست‌یابى به مراحل عالى، عازم حوزه علمیه مشهد گردید. پس از بهره‌گیرى از محضر عالمان فرزانه‌اى چون آیه‌اللّه‌ میرزامهدى اصفهانى،[1] آیه‌اللّه‌ آقازاده کفایى[2] و آیه‌اللّه‌ حاج آقا حسین قمى[3] به زادگاه خود برگشت. تشکیل کلاسهاى آموزش قرآن، تبلیغ معارف اسلامى و برپایى جلسات وعظ و خطابه از جمله اقدامات وى در این مقطع است. با ورود به دهه سوم زندگانى خود به سنت حسنه پیامبر گرامى اسلام جامعه عمل پوشانده، ازدواج نمود. در سال 1305 ه ش عازم عراق شده و در شهرهاى نجف، کربلا و سامرا از حوزه درس بزرگان آنجا به ویژه شیخ آقا بزرگ تهرانى[4] کسب فیض نمود.

آشنایى با نجم‌الحسن هندى معروف به «نجم‌العلماء» روحانى مشهور شهر «لکنهو»ى هندوستان و مؤسس «مدرسه‌الواعظین»[5] مربوط به این دوران است. با درخواست «نجم‌العلما» از بزرگان حوزه نجف براى اعزام تعدادى از روحانیون به هندوستان جهت تقویت مدرسه خود، شیخ عباسعلى اعلام آمادگى کرد، ولى با توصیه دوستانش منصرف شد. وى در سال 1310 ه ش عازم ایران گردید. سه سال در شهرهاى مشهد و سبزوار به نشر احکام و معارف دینى پرداخت. طى این مدت دیدار با نجم‌العلما، تصمیم مسافرت به هندوستان از خاطر وى نرفته و پیوسته درپى آن بود و سرانجام نیز در سال 1313 ه.ش تصمیم خود را عملى ساخته، راهى هندوستان شد. در آنجا ضمن فعالیت در مدرسه‌الواعظین به تقویت بنیه علمى خود پرداخته و با مسافرت به شهرهاى مختلف هندوستان و کشور برمه بر آگاهى‌هاى اجتماعى و سیاسى خود از اوضاع جهان افزود. وى پس از پنج سال اقامت در هندوستان در سال 1318 ه. ش به ایران مراجعت و با توجه به اندوخته‌هاى علمى و تجربى خود اقدام به راه‌اندازى جلسات مختلف تبلیغى ـ آموزشى نمود. فعالیتهاى مذهبى شیخ عباسعلى که نسبت به گذشته از انسجام و نظم بیشترى برخوردار گردیده بود، حساسیت مأموران رضاخانى را برانگیخته، تحت تعقیب آنان قرار گرفت. مدتى را با رویکرد به زندگى مخفى گذراند، ولى ادامه این رویه براى وى قابل تحمل نبود، لذا عزم مهاجرت کرده، به تهران سفر نمود.

 

جمعیت پیروان قرآن

حاج شیخ عباسعلى اسلامى با اقامت در تهران، فصل نوینى از فعالیت‌هاى خود را آغاز نمود. مشاهده وضعیت فرهنگى ـ اجتماعى شهر تهران وى را بر آن داشت که با همکارى برخى کسبه بازار و جمعى از مردم «جمعیت پیروان قرآن» را بنا نهد. اساس کار جمعیت بر پایه امر به معروف و نهى از منکر بود. در جلسات مرتب و پى در پى جمعیت که در منازل افراد تشکیل مى‌یافت، حاج شیخ عباسعلى اسلامى که دیگر خطیبى زبردست و توانا گردیده بود با بیانات خود به تبلیغ علیه مظاهر بى‌دینى و فساد مىپرداخت. مجموعه سخنرانى‌هاى وى درباره حجاب با استقبال کم‌نظیر مردم مواجه گردید به گونه‌اى که چاپ و نزدیک به ده هزار نسخه از آن منتشر گردید. به دنبال انتشار این جزوه، فدائیان اسلام که رابطه‌اى نزدیک و صمیمانه با شیخ عباسعلى داشتند،[6] به تبلیغ آن پرداخته و فعالیتهاى خود علیه بى‌حجابى را وسعت بخشیدند.

«چند روز است در بازار آگهى‌هایى به امضاى فدائیان اسلام مبنى بر اینکه از زنان بى‌حجاب باید جلوگیرى شود و براى این منظور هم این جمعیت همه‌گونه مساعدت لازمه را مبذول مى‌نماید، درب مساجد زده شده است. همچنین برخى کسبه تابلوهاى کاغذى کوچکى روى اجناس گذارده و روى آن‌ها نوشته‌اند به زنان با حجاب تخفیف داده خواهد شد.»[7]

از نکات بارز در فعالیتهاى «جمعیت پیروان قرآن» حضور و سخنرانى رهبر فدائیان اسلام شهید سید مجتبى نواب صفوى در جلسات جمعیت است.[8]

 

اولین دستگیرى

به دنبال تیراندازى به شاه[9] در دانشگاه تهران در پانزده بهمن سال 1327 ه ش، اقدامات گسترده‌اى نظیر اعلام حکومت نظامى، تیراندازیهاى شبانه، دستگیرى و تبعید افراد مظنون و... از سوى رژیم صورت گرفت. آقاى اسلامى نیز به جهت فعالیتهایش تحت تعقیب قرار گرفته، دستگیر و مدتى بازداشت بود.[10]

یکى از وعاظ معروف تهران در این باره مى‌گوید:

«وقتى در دانشگاه به اعلیحضرت سوء قصد شد، من و چند نفر از وعاظ براى عیادت اعلیحضرت رفتیم. در آن موقع حاج شیخ عباسعلى اسلامى را گرفته بودند ما از اعلیحضرت وساطت کردیم که عباسعلى (حاج شیخ عباسعلى اسلامى) را جهت شفاى خود مرخص بکنند. اعلیحضرت جواب داد : سه کیلو وزن پرونده حاج شیخ عباسعلى است که روى منبر به من فحاشى نموده و ناسزا گفته است.»[11]

 

مخالفت با عبدالحسین هژیر

با استعفاى ابراهیم حکیمى[12] (حکیم‌الملک) از سمت نخست‌وزیرى، عامل سرسپرده و مزدور انگلیس عبدالحسین هژیر در خرداد سال 1327 ش عهده‌دار این سمت گردید. او از نخستین روزهاى نخست‌وزیرى‌اش با سخت‌ترین مخالفتها از سوى آیه‌اللّه‌ کاشانى و فدائیان اسلام مواجه گردید. شیخ عباسعلى اسلامى در جریان این مخالفتها همواره در کنار این دو بزرگوار بود.

«روز 28 خرداد جارى (1327 ش) در منزل سید ابوالقاسم کاشانى جمعیت زیاد بود... همه کس به خانه کاشانى وارد نمى‌شود. ورود به آن بایستى با اجازه نواب صفوى و دیگر رهبران حزب (فدائیان اسلام) باشد... در خانه سید ابوالقاسم کاشانى اهانت به آقاى هژیر[13] و مقامات مسئول که ایشان را روى کار آورده‌اند زیاد مى‌شود و همه دم از فداکارى مى‌زدند و مى‌گفتند : تا آخرین قطره خون ایستادگى خواهیم کرد... در صحن خانه شیخ عباسعلى اسلامى شروع به صحبت کرد و گفت : تاکنون مرسوم نبود که در این قبیل موارد طایفه نسوان شهید شوند[14] ولى اکنون یک زن مسلمان شهید و به قرآن حمله شده است. وظیفه عموم مردم مسلمان است که دست به دست هم داده و شدیدا اعتراض نمایند وى با این بیانات از دولت هژیر شدیدا انتقاد نموده و گفت: «علت موافقت دربار با آقاى هژیر موافقت ایشان با دادن مبلغ هنگفتى از خزانه دولت به سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى مى‌باشد.»[15]

در ادامه این مخالفتها شیخ عباسعلى اسلامى با مشورت برخى از روحانیون به مجلس شوراى ملى رفت و با درخواست پانزده نفر از وکلاى مجلس، نطقى ایراد کرده فضایى به نفع آیه‌اللّه‌ کاشانى و علیه هژیر ایجاد نمود. این مبارزات تا اعدام انقلابى هژیر توسط فدائیان اسلام ادامه داشت. پس از این واقعه آقاى اسلامى را به جهت موضعگیریهاى علنى و آشکارش علیه هژیر دستگیر و روانه زندان نمودند. با مشخص شدن عوامل اصلى ترور، پس از چند روز ایشان آزاد شد.[16]

 

جامعه تعلیمات اسلامى

تأسیس و راه‌اندازى جامعه تعلیمات اسلامى از جمله اقدامات اساسى و بنیادین حاج شیخ عباسعلى اسلامى در راستاى مبارزه با فرهنگ وارداتى غرب و ترویج و اشاعه فرهنگ اسلامى بود. مطالعه اساسنامه جامعه تعلیمات اسلامى نشان مى‌دهد بینانگذاران آن از نگرش علمى و عمیقى نسبت به تحولات آن روز برخوردار بوده‌اند. آنها حذف اخلاق و دین را از نهاد آموزشى کشور علت اساسى وضعیت نابسامان آموزش و پرورش کشور مى‌دانستند از این‌رو با گنجانیدن اصول اسلامى در دستور کار خود و تدوین کتب و جزوات درسى در راستاى تعالیم دین و حاکم ساختن فضاى مذهبى بر مدارس خود، به یکى از اقدامات اساسى در عرصه فرهنگ دست زدند تا این خلا را جبران کنند.

لازم به توضیح است پس از سقوط رضاشاه و در سالهاى نخست دهه 20، اوضاع و احوال سیاسى و فرهنگى کشور به گونه‌اى بود که ناخشنودى دینداران، بخصوص علما و روحانیون را سبب شده بود. نفوذ عوامل و نیروهاى هوادار دولت‌هاى خارجى، بخصوص متفقین در ارکان مملکت و اقدامات احزاب و گروهها در قالب چاپ و نشر روزنامه و نیز درج مطالب مخالف دستورات و فرامین مذهبى از سوى آنها؛ همچنین فعالیت برخى افراد مانند کسروى که به طور آشکار علیه مقدسات تشیع مطالبى در مطبوعات چاپ مى‌کردند، از جمله عوامل ناخشنودى مذکور بود. در این میان وضعیت وزارت فرهنگ نسبت به سایر ادارات و سازمان‌ها وخیم‌تر بود. تأسیس جامعه تعلیمات اسلامى با توجه به آنچه گفته شد، یکى از منطقى‌ترین شیوه‌ها و البته مهمترین آنها به منظور حمایت و صیانت از باورهاى مذهبى در میان مردم بود. به وجودآورندگان آن نیازها و ضرورتهاى زمان را مى‌شناختند و آشنایى عمیق نیز با تعالیم اسلامى داشتند. اگرچه جامعه تعلیمات اسلامى فعالیت رسمى خود را از سال 1328 ش شروع کرده و صاحب اساسنامه و مرامنامه گردید ولى همچنانکه در اساسنامه آن آمده، آغاز به کار واقعى آن سال 1322 ش است. در واقع جامعه تعلیمات اسلامى ریشه در جلسات جمعیت پیروان قرآن داشت.

نخستین کلاسهاى  جمعیت پیروان قرآن در منزل حاج شیخ عباسعلى تشکیل شد. منزل وى ابتدا در بازار بود، از این جهت توانست با بسیارى از بازاریان متدین دوستى و رفاقت ایجاد کند. بازاریان با مشاهده تلاشها و زحمات طاقت‌فرساى حاج شیخ عباسعلى و نیز ارتباط وى با مراجع عظام و روحانیون بزرگى چون آیه‌اللّه‌ کاشانى، به وى اعتماد کرده خدمات مالى فراوانى جهت تحقق اندیشه‌هایش اهدا کردند. گذشت زمان بر رونق کلاسهاى دینى اسلامى افزود و خانواده‌هاى بسیارى علاقه‌مند شدند که فرزندان خود را جهت تعلیم و کسب اصول دینى به کلاسهاى یاد شده بسپارند. با سرمایه برخى بازاریان ابتدا چند اتاق و پس از مدتى چند خانه اجاره گردید. استقبال مردم، وى را به این فکر واداشت تا کوشش کند امتیاز یک مدرسه غیردولتى را کسب کند. مجوز رسمى براى تأسیس مدرسه در سال 1328 ش از سوى وزارت فرهنگ داده شد و نخستین مدرسه با عنوان مدرسه جعفرى در میدان وحدت اسلامى تهران راه‌اندازى شد. به مرور بر تعداد این مدارس افزوده شد تا حدّى که بالغ بر 180 مدرسه پسرانه و دخترانه در مقاطع مختلف تحصیلى در تهران و سایر شهرستان‌ها تأسیس گردید. جامعه تعلیمات، هیئت مدیره‌اى متشکل از 22 عضو اصلى و ثابت داشت که در صورت داشتن شایستگى به صورت مادام‌العمر این مسئولیت را عهده‌دار مى‌شدند. ترکیب اعضاى نخستین هیئت مدیره، نشان مى‌دهد که تشکیل «جامعه» در نتیجه اشتراک مساعى روحانیون، معلمان و بازاریان تهران صورت گرفت. در سالهاى نخستین، هیئت مدیره جامعه تا اندازه زیادى توانست در انتخاب مواد درسى و گزینش معلمان، معیارهاى مورد نظر خود را پیاده کند. گرچه دروس و کتابهاى علمى و فنى مصوب وزارت فرهنگ تدریس مى‌شد، اما کتب مذهبى، ادبى و آنچه مربوط به علوم انسانى است توسط خود جامعه انتخاب و چاپ مى‌شد. در تألیف کتب ویژه جامعه تعلیمات برخى از شخصیتهاى برجسته حوزه و دانشگاه فعالیت مى‌کردند. مثلاً استاد علامه طباطبایى کتاب تعلیمات دینى سال پنجم و ششم ابتدائى را نوشته بود که در آن به شیوه‌اى ساده، اما دقیق اصول دین و مذهب و مختصرى از تاریخ صدر اسلام تشریح شده بود. کتاب تربیت و تعلیم دینى که به قلم شهید حجه‌الاسلام دکتر محمدجواد باهنر و حجه‌الاسلام على غفورى تدوین شده بود از دیگر منابع مورد استفاده جامعه تعلیمات به حساب مى‌آمد. یکى از موفقیتهاى قابل توجه و تحسین‌برانگیز جامعه تعلیمات، کیفیت بالاى علمى آموزشگاههاى آن است که سبب اقبال خانواده‌هاى متدین به آن شد. ساواک در گزارش‌هاى مختلف و متعددى این مطلب را متذکر شده بود.

گستره فعالیت‌هاى جامعه تعلیمات اسلامى هیچگاه از چشم دستگاه امنیتى رژیم مخفى نماند. گزارش‌هاى متعدد شهربانى و ساواک بیانگر این واقعیت است. در یکى از گزارش‌هاى ساواک چنین آمده:

«... در مدارس وابسته به تعلیمات اسلامى اصولاً تبلیغات و تعلیماتى به نفع شاهنشاه و برنامه‌هاى سیاسى کشور صورت نمى‌گیرد. و بیشتر کوشش مى‌شود که دانش‌آموزان پاى‌بند تعصب مذهبى باشند و از لحاظ برنامه‌هاى تحصیلى، مدارس وابسته به جامعه در سطح عالى قرار دارند و اگر در کنترل کار این مؤسسات مراقبت شدید و همه جانبه‌اى صورت نگیرد ممکن است با افزایش فوق‌العاده، این مؤسسات مذهبى روزى دردسر براى کشور به وجود آورند.»[17]

«... در مدارس وابسته به جامعه تعلیمات اسلامى تا اوائل سال تحصیلى جارى مراسم برافراشتن پرچم و خواندن سرود اجرا نمى‌شد ولى بنا به تذکر ساواک و موافقت وزارت آموزش و پرورش در سال تحصیلى جارى به مدارس مذکور دستور داده شد که مراسم برافراشتن پرچم و خواندن سرود را باید مانند دبستانهاى دولتى اجرا نمایند، ولى با اینکه بیش از شش ماه از سال تحصیلى مى‌گذرد به جز تعداد معدودى، بقیه دبستانهاى وابسته به جامعه تعلیمات اسلامى این مراسم را انجام نمى‌دهند...»[18]

از دیگر فعالیتهاى جامعه تعلیماتى اسلامى مى‌توان به انتشار مجله تعلیمات اسلامى اشاره نمود. این مجله در واقع بیانگر افکار و اندیشه‌هاى گردانندگان آن بود. اولین شماره مجله به صورت ماهنامه در فروردین سال 1331 منتشر شد. در هر شماره ضمن چاپ مقالات وزین و ارزشمند در موضوعات مختلف، گزارشى از فعالیتهاى جامعه تعلیمات اسلامى ارائه مى‌گردید. مجله جامعه تعلیمات به دلیل چاپ مقاله‌ها و مطالب وزین و با ارزش به سرعت با اقبال و توجه بسیارى از اقشار تحصیل کرده مذهبى مواجه شد. به گونه‌اى که در بیشتر مواقع شماره‌هاى آن چند روز پس از انتشار نایاب مى‌شد.

به همین دلیل پس از مدتى به صورت آبونمان به فروش مى‌رسید. صاحب امتیاز این مجله، دکتر مرتضى ملکى و مدیر مسئول آن حسینعلى گلشن بود.

برنامه‌هاى جنبى از قبیل کوهنوردى، مسابقات مختلف ورزشى، اردوهاى تفریحى در باغ‌هاى کرج و برنامه‌هاى متنوع دیگر از برنامه‌هاى همیشگى جامعه تعلیمات براى مدارس بود که نقش زیادى در رفع خستگى و یکنواختى و ایجاد تنوع و انگیزه در دانش‌آموزان ایفا مى‌کرد.[19]

 

همگام با آیه‌اللّه‌ کاشانى

تأسیس جامعه تعلیمات اسلامى، برپایى جلسات وعظ و سخنرانى و سایر فعالیتهاى مرحوم اسلامى موجب مشهور شدن وى گردید و او نیز از این شهرت جهت گسترش فعالیتهاى خود بهره‌بردارى نمود. حمایت از سوى مراجع بزرگوار تقلید نظیر آیه‌اللّه‌ سید ابوالحسن اصفهانى، آیه‌اللّه‌ سید محمدتقى خوانسارى[20] و آیه‌اللّه‌ بروجردى، آیه‌اللّه‌ سیدمحسن حکیم و سایر بزرگان حوزه همیشه براى وى کارگشا و ارزشمند بود. اما در این بین، رفاقت و صمیمیت وى با روحانى مبارز و انقلابى آن سالها یعنى آیه‌اللّه‌ کاشانى به گونه‌اى دیگر بود. بارها به عنوان نماینده او به شهرهاى مختلف سفر کرده و در راستاى منویات ایشان به تبلیغ پرداخت. از آن جمله در اوائل سال 1330 ش، به شهرستان تبریز سفر نمود. مسئولان امنیتى شهر به دیدارش رفته و نکاتى را در مورد حضور وى در تبریز و سخنرانی‌هایش به وى متذکر شدند، اما وى هیچگونه وقعى به این تذکرات ننهاده و در منابر خود که روزها در مسجد جامع تبریز و شبها در دیگر مساجد بزرگ شهر برپا گردید به انتقاد شدید از وزراء، وکلاء مجلسین سنا و شورا پرداخته و با سرزنش رضاشاه در مورد واقعه کشف حجاب و تغییر لباس، زمامداران کشور را نوکران امریکا و انگلیس معرفى نمود.[21]

در شهریور همان سال وى مجددا به عنوان نماینده آیه‌اللّه‌ کاشانى عازم استان فارس شد. در شهرهاى مختلف این استان گروه‌هاى زیادى از مردم به استقبال وى آمدند. هدف از این سفر تشویق و آماده کردن مردم جهت طرفدارى از نهضت ملى شدن صنعت نفت بود.

«چندى قبل از طرف سید ابوالقاسم کاشانى در مورد استقبال و پذیرایى از شیخ عباسعلى اسلامى شرحى به روحانیون آباده اعلام گردیده بود. شیخ عباسعلى اسلامى در روز 13 / 6 / 30 با استقبال فراوانى به آباده وارد و چندین جلسه سخنرانى در مورد ملى شدن صنعت نفت و پشتیبانى از دولت جناب آقاى دکتر مصدق در مسجد ایراد نمود و همچنین قصد دارد مسافرتى به همین منظور به اقلید و سپس به شیراز بنماید.»[22]

حاج شیخ عباسعلى اسلامى در ادامه سفرهاى تبلیغى خود به نمایندگى از سوى آیه‌اللّه‌ کاشانى به استانهاى اصفهان، خوزستان و کرمان رفته و با استقبال اقشار مختلف مردم روبرو گردید. وى با ایراد سخنرانى و خطابه‌هاى پرشور به روشنگرى پرداخته و سیاست‌هاى ضد مذهبى دربار را مورد تاخت و تاز قرار داد.

 

در سنگر مساجد

دهه 1330 شمسى براى حاج شیخ عباسعلى اسلامى، دوره سخنرانى‌هاى آتشین در مساجد تهران، علیه وضعیت آشفته فرهنگى کشور و خصوصیات ضد مذهبى آن بود.

مساجد از جمله مهمترین و یا شاید بزرگترین کانون‌هاى دفاع از فرهنگ اسلام در برابر توطئه‌ها و نغمه‌هاى ضد دینى در این زمان به حساب مى‌آمد. مساجد بازار، بزازها، چهلستون، هدایت، سید عزیزاللّه‌، فخرالدوله، صدریه و... در شمار مهمترین مراکز دینى دوره مورد بحث است. مساجد مذکور، بارها محل سخنرانى‌هاى حاج شیخ عباسعلى اسلامى به مناسبت‌هاى مختلف بود. سخنان وى در این مساجد همراه با انتقاد و حمله‌هاى شدید علیه سیاست‌هاى دولت در آن زمان بود. مثلاً در مجلس ختم یکى از بازاریان که در مسجد صدریه تهران در مورخه 12 / 2 / 1338 منعقد گردید، طبق معمول به سیاست‌هاى رژیم تاخت و به گروهى که به دنبال مسافرت شاه به اروپا، جشنى ترتیب داده بودند، حمله کرد. چون برگزارى آن جشن مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع) بود. وى شخص محمدرضا پهلوى را کانون حملات و انتقادهاى تند و تیز خود ساخت و به دنبال بیانات خود گفت:

«بسیارى براى یادگیرى رقص و آموختن فساد به اروپا مى‌روند و فاحشه‌اى با خود مى‌آورند و این یکى هم که براى رفتن او جشن گرفتند لابد مى‌رود که کسى را با خود بیاورد.»

در پى این سخنرانى، تیمور بختیار که در آن زمان ریاست ساواک را برعهده داشت، دستور دستگیرى و تبعید شیخ عباسعلى اسلامى به زاهدان را صادر نمود.[23]

مأموران ساواک جهت دستگیرى به منزل وى رفتند ولى به جهت بیمارى مقرر شد پس از بهبودى به ساواک مراجعه کند. پرونده اتهامى به دادستانى ارتش ارسال گردید و شیخ عباسعلى نیز به ساواک نرفت. در ادامه به جهت طولانى شدن موضوع، دستگیرى ایشان منوط به ایراد مجدد مطالب علیه دستگاه دولت گردید و با وى نیز در این مورد اتمام حجت شد.

شیخ عباسعلى علیرغم تهدید ساواک به دستگیرى در سخنرانى خود در مسجد لرزاده در مورخه 7 / 9 / 38 مجددا شاه و اطرافیانش را به باد انتقاد گرفت:

«... اشخاص پست در این مملکت اشراف و بزرگان مملکت مى‌باشند که دین ندارند و فکر دین نیستند، ما باید خودمان به فکر خودمان باشیم و نگذاریم که یک شخص لاابالى بر ما حکومت کند، واى بر مردمى که زمام امور مملکت و زندگیشان به دست شخص بى‌پدر و مادرى بیافتد...»[24]

در مورخه 23 / 9 / 38 در جمع اعضاى برخى از هیئت‌هاى مذهبى چنین اظهار داشت:

«... وقتى که یک ملتى سرپرست واقعى نداشت یتیم است. و از آن ملت افراد لاابالى تحویل جامعه مى‌شود و این افراد هم مسلما فاقد دین مى‌باشند. امروز ما هم در این مملکت و در این تهران که اسما پایتخت کشور شیعه ایران است یتیم هستیم زیرا سرپرست و مربى نداریم و اگر سرپرست داشتیم اوضاع ما اینطور نبود...»[25]

در پى اظهار این مطالب، ساواک در مورخه 7 / 10 / 38 وى را احضار نمود:

«اخیرا نامبرده بیانات خیلى شدید در منابر و مساجد نموده که موجب تحریک مستمعین را فراهم و در تاریخ 6 / 10 / 38 به موجب اطلاع تلفنى آقاى مرادیان به شیخ مذکور اطلاع داده شده در روز 7 / 10 / 38 ساعت 2116 به حضور تیمسار ریاست معظم ساواک شرفیاب گردد ولى نامبرده از آمدن خوددارى نموده است.»[26]

پس از خوددارى وى از حضور در مقر ساواک، مأمور ساواک در منزل وى حاضر و تذکراتى را در خصوص سخنان به اصطلاح تحریک‌آمیزش به وى داد.[27] او در پاسخ، مطالب خود را خواسته مردم دانسته و اینکه اگر سخنى را بیان کرده در واقع حرف مردم بوده است. در پایان این ملاقات از وى تعهد گرفته شد که دیگر جز درباره امور مذهبى، موارد دیگرى را بیان نکند. اما وى که هیچگاه خود را پاى‌بند به این تعهدات ظاهرى و صرفا تشریفاتى نمى‌دانست به مبارزه ادامه داده و در سخنانى در مسجد حاج حسن تهران به انتقاد از مسئولان مملکتى پرداخته و آنها را افرادى فاسد و اشاعه دهنده فحشاء معرفى نمود. مأمور ساواک در ذیل گسترش سخنرانى‌هاى وى چنین نوشت:

«باز هم این واعظ شروع به گفتار برخلافت نموده است. به او تذکر لازم داده شود. بدیهى است چنانچه مجددا مبادرت به چنین گفتارى نمود بایستى با کسب اجازه از حضور تیمسار ریاست ساواک پرونده به دادستانى ارجاع و یا هر طور مقرر فرمایند اقدام شود.»[28]

سرانجام پس از سخنرانى‌هاى تند و کوبنده متعددى که حاج شیخ عباسعلى اسلامى در مساجد مختلف ایراد نمود، ساواک در مورخه 20 / 10 / 39 وى را احضار و مورد بازجویى قرار داد. وى در بازجوئى مبناى گفتار خود را امر به معروف و نهى از منکر دانسته و با صراحت اعلام داشت: «گفته‌هاى من چیزى جز متن قرآن کریم و احادیث دینى نمى‌باشد» همچنین ضمن اشاره به انتصاب افراد معلوم‌الحال در رأس سازمانها و مراکز دولتى، وجود افرادى چون ثابت پاسال بهایى در رأس رادیو و تلویزیون را موجب ترویج فساد و فحشا دانست.[29]

 

لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى

با تصویب لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى در سال 1341 شمسى و درج خبر آن در جرائد تهران، که به موجب آن قید اسلام را از شرائط انتخاب‌کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جاى قرآن کریم، کتاب آسمانى قرار داده شده بود. حجه‌الاسلام اسلامى یکى از علماى فعالى بود که در مخالفت با این لایحه اقدام کرد و سرانجام نیز تلاش و مبارزه آنان به نتیجه رسیده و دولت مجبور شد که خبر لغو این لایحه را در جرائد اعلام نماید.

وى با سخنرانى در مجامع مختلف، ضمن تبیین موضوع، مخالفت مراجع و علما با این لایحه را اعلام داشت. همچنین یکى از افراد اصلى در تدوین و پخش اعلامیه جامعه اهل منبر تهران درباره تصویب نامه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى بود. وى حدود چهل تن از وعاظ معروف و معتبر تهران، از جمله حجه‌الاسلام فلسفى را به منزل خود دعوت کرد. آنها با مشورت یکدیگر و پس از ساعت‌ها گفتگو و رایزنى اعلامیه‌اى را منتشر کردند که در قسمت‌هایى از آن چنین آمده بود:

«جامعه اهل منبر به پیروى از احکام مقدسه اسلام و فتاوى مراجع عراق و ایران در تصویب نامه اخیر دولت و شرکت نسوان در انتخابات ایالتى و ولایتى، نامه‌اى به دولت نوشته‌اند و نظریات خود را مفصلاً و مشروحا تذکر دادند که این عمل، مخالف ترویج قوانین و قانون اساسى است و چون وعاظ تهران به افکار عامه، آشنایى کامل دارند، از دولت خواسته بودند که در این امر تجدیدنظر بکند.»[30]

 

دستگیرى مجدد

جمعى از متدینین شهر بندر انزلى در بهمن ماه سال 1341 شمسى از آقاى اسلامى دعوت نمودند جهت وعظ و ارشاد اهالى به آن شهر مسافرت نماید. وى دعوت آنها را اجابت و در آن ایام که مصادف با ماه مبارک رمضان بود به ایراد سخنرانى در مسجد قائمیه آن شهر پرداخت. وى در سخنرانى خود سیاستهاى اعمال شده از طرف رژیم شاه را به شدت مورد حمله قرار داده و به باد انتقاد گرفت. مأموران امنیتى سراسیمه اقدام به دستگیرى و بازداشت وى نمودند. پس از دستگیرى پرونده وى جهت تعقیب به دادگاه عادى تیپ رشت ارسال و وى نیز با صدور قرار وجه الکفاله به مبلغ پنجاه هزار ریال پس از حدود یک ماه آزاد شد. و پس از آزادى در روز عید فطر همان سال به محضر امام خمینى (ره) شتافت و هنگام سخنرانى مشهور معظم له، در کنار ایشان حضور داشت. امام خمینى (ره) در این سخنرانى، ابتدا نمایش رفراندوم شاه را مورد انتقاد قرار داد، سپس در ادامه سخنان خود فرمود:

«.. سران مملکت بیدار شوند و در سیاست خود تجدیدنظر کنند. به جاى قانون شکنى و به زندان کشیدن علما و محترمین، به جاى سرنیزه و قلدرى در مقابل درخواست ملت تسلیم شوند و به این حقیقت توجه کنند که با سرنیزه نمى‌توان ملت را ساکت و تسلیم کرد. با زور و سرنیزه نمى‌توان روحانیت را از وظائفى که اسلام به عهده آنان گذاشته، بازداشت. اگر آقاى اسلامى [حاج شیخ عباسعلى اسلامى] را نگذاشتند در تهران منبر برود، دیدند که ایشان در بندرپهلوى [انزلى] منبر رفتند و حقیقت را در آنجا بیان داشتند. اگر در بندرپهلوى از ادامه سخنان ایشان جلوگیرى کردند، شک نداشته باشند که ایشان سخنان خود را در جاى دیگر دنبال خواهد کرد و هر جا که فرصت پیدا کنند، مطالب را به گوش مردم خواهد رساند...»[31]

پس از حمله وحشیانه کماندوهاى رژیم شاه به مدرسه فیضیه در دوم فروردین سال 1342 شمسى، شیخ عباسعلى اسلامى با ارسال تلگراف براى امام خمینى (ره)، ضمن محکوم کردن این اقدام ننگین به همدردى با ایشان پرداخت. امام خمینى (ره) در پاسخ چنین فرمودند:

«جناب ثقه‌الاسلام آقاى اسلامى خطیب محترم؛ از اظهار همدردى در این فاجعه عظیمه که به اسلام و مسلمین وارد شد متشکرم. دولت با اعمال خلاف انسانى، روى چنگیز را سفید کرد.»[32]

 

قیام پانزده خرداد

حاج شیخ عباسعلى اسلامى از جمله وعاظى بود که در قیام خونین پانزده خرداد لب به سخن گشوده و با خطابه‌هاى پرشور و اعتراض‌آمیز خود، همگام با سایر علما و روحانیون نقش آفرین بود. وى در روزهاى قبل از واقعه در حسینیه شهررى و نقاط دیگر سخنان تند و مهیجى علیه دستگاه پهلوى بیان کرد. رواج فساد و فحشاء در کشور، محدودیت و فشار بر علما و توهین به مقدسات دینى از جمله انتقادهاى وى به رژیم بود. همچنین روابط دوستانه شاه و اسرائیل از جمله محورهاى حملات وى و دیگر وعاظ و خطبا علیه رژیم بود.[33] گزارش این سخنرانى‌ها پیوسته توسط مأموران، به ساواک ارسال مى‌شد و به همین دلیل در یک اقدام هماهنگ در مورخه 15 / 3 / 42 شیخ عباسعلى اسلامى و جمعى دیگر از علما به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلى مملکت دستگیر و روانه زندان شهربانى گردیدند.[34] قرار بازداشت وى پس از شش هفته به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایى تهران تبدیل و از زندان آزاد شد.

و پس از آزادى علیرغم خطرات و تهدیدهاى موجود در اولین فرصت در اوایل مرداد ماه، به دیدار امام خمینى (ره) شتافته، عشق و علاقه خود به امام را آشکارتر ساخت و زندان و شکنجه را حقیرتر از آن دانست که بتواند بین او و مرادش فاصله ایجاد کند. با وجود اینکه نباید از تهران خارج مى‌شد، به مشهد رفت. ساواک مشهد وى را احضار و دستور مراجعت هر چه سریعتر وى به تهران را ابلاغ نمود. پس از شهادت شهیدان طیب حاج رضایى و اسماعیل رضایى توسط رژیم شاه، در مجلس ختم این دو، شرکت و سخنرانى نمود. در این مجلس که با حضور عده کثیرى از بارفروشان و کارگران میادین میوه و اهالى جنوب شهر در مسجد فروتن واقع در خیابان خراسان تهران تشکیل شد، وى با برشمردن خصلت‌هاى پسندیده آن دو شهید به روح آنها درود فرستاده و از خداوند براى آن طلب مغفرت و آمرزش نمود. در سخنرانى در مسجد مولوى ضمن تمجید از قاتل کندى رئیس جمهور امریکا، عمل او را تائید نموده و عنوان داشت:

«اگر در هر مملکتى با مستبدین و ظلم‌کنندگان آن همینطور عمل شود مسئولان امور در کارهاى خود دقت بیشترى خواهند کرد.»[35]

در پى مسافرت به اهواز جهت سخنرانى و وعظ، در همان ساعات اولیه ورود، ساواک وى را احضار و از هرگونه سخنى که احیانا باعث ایجاد تشنج و تحریک مردم شود، برحذر داشت.

 

زندان مشهد

شیخ عباسعلى اسلامى در راستاى تلاشهاى روشنگرانه خود در مرداد ماه سال 1343 شمسى عازم مشهد شد. وى در سخنرانى خود در منزل آیات عظام میلانى و قمى ضمن تبیین وضع جامعه اظهار داشت:

«احکام دین از دست رفته، کلام خدا پایمال گردیده، کفر دنیا را فرا گرفته، امر به معروف و نهى از منکر از بین رفته و رباخوارى در بین مردم رواج پیدا کرده. ما اینقدر بیچاره و درمانده شده‌ایم که دست گدایى پیش اجنبیان دراز مى‌کنیم و گندمهاى پوسیده آنها را به عنوان صدقه براى ما مى‌فرستند، من خود شاهد بودم که این گندم‌ها چگونه فاسد شده بود و بوى نامطلوب آن از مسافت بعید به مشام مى‌رسید. امریکا و انگلیس هستى ما را به یغما برده و ما را به روز سیاه نشانده‌اند...

همه این کارهاى خلاف به کمک و وسیله یک عده زمامدار خائن انجام مى‌گیرد. مردم بیدار شوید و مبارزه کنید که قرآن را از ما گرفتند.»[36]

اظهارات فوق منجر به دستگیرى و بازداشت وى در مورخه 2 / 6 / 43 گردید. دادگاه عادى ارتش وى را به سه ماه حبس تأدیبى در زندان مشهد محکوم نمود. امام خمینى (ره) چند روز پیش از تبعید به ترکیه در پاسخ به نامه فرزند حاج شیخ عباسعلى اسلامى از خانواده وى دلجویى نمود.

«جناب فاضل محترم، آقاى على اسلامى ـ دام عزه مرقومه محترم که حاکى از تأثرات شما بود، موجب تألم و تأثر اینجانب گردید. این جانب از این وضعیت که براى مسلمین پیش آمده است و براى خصوص جناب آقاى اسلامى، خطیب محترم بسیار متأثرم. از خداوند تعالى اصلاح امور مسلمین را خواستار است. جنابعالى و خانواده اسلامى متأثر نباشید. این گرفتاریها به زودى ان‌شاءاللّه‌ رفع مى‌شود و بزرگوارى و نیک نامى براى آقاى اسلامى باقى مى‌ماند. اینجانب مستقیما از خوف آنکه مبادا کار مشکلتر باشد، اقدام نکردم، لکن از راههایى اقدام نمودم، امیدوارم انشاءاللّه‌ به زودى رفع گرفتارى ایشان شود. از طرف حقیر به آقایان اخوان و خانواده محترم ایشان سلام برسانید.»[37]

امام خمینى (ره) همچنین در سخنرانى معروف خود علیه تصویب لایحه کاپیتولاسیون به دستگیرى و بازداشت آقاى اسلامى اشاره فرمود:

«باید نفوذ ایرانى قطع بشود، باید براى آشپزهاى آمریکایى، براى مکانیک امریکایى، براى ادارى امریکایى، ادارى و فنى، مأمورین، کارمندان فنى، براى خانواده‌هایشان مصونیت باشد، لیکن آقاى قاضى[38] در حبس باشند، آقاى اسلامى [حاج شیخ عباسعلى اسلامى] را با دستبند ببرند این طرف و آن طرف. این خدمتگزارهاى اسلام، علماى اسلام در حبس باشند.»[39]

حجه‌الاسلام اسلامى پس از تحمل سه ماه دوران سخت زندان در مورخه 4 / 9 / 43 آزاد و راهى تهران شد. ساواک تهران که دیگر به سرسختى و پایبندى وى نسبت به عقاید و رفتارش پى برده و هرگونه تهدید، زندان و تحت فشار قراردادن را در مورد وى امتحان کرده و به نتیجه نرسیده بود، از همان ابتداى ورود آقاى اسلامى به تهران، وى را تحت نظر و مراقبت گرفت.[40] بیش از بیست روز از آزادى وى نگذشته بود که در سخنرانى خود ضمن تشبیه شاه به افرادى چون هارون‌الرشید و منصور دوانقى که حکومت‌هاى خود را بر پایه حبس و تبعید بنا نهاده بودند، مردم را تشویق به مبارزه با ظلم و ستمگرى نمود. وى ضمن تشریح مصایب و سختیهایى که در زندان مشهد بروى گذشته و باعث بیمارى وى گردیده، براى سلامتى امام خمینى‌(ره) دعا نمود و از خداوند خواست همه دشمنان وى را نابود کند.

 

تلاشى مستمر

شیخ عباسعلى اسلامى طى سالهاى دهه چهل، همچون گذشته در محافل و مجالس مختلف شرکت نموده و با ایراد سخنرانى نسبت به برنامه‌ها و سیاست‌هاى رژیم در مواقع مختلف عکس‌العمل نشان داد. در رمضان سال 1343 ش به همراه برخى وعاظ دست به تلاش منظم و سازمان یافته‌اى زد تا با سخنرانى‌هاى پیاپى، پیام نهضت امام خمینى (ره) را زنده نگه دارند. از گزارشهاى ساواک چنین برمى‌آید که تمام اقدامات و سخنان وى تحت نظر بوده است. مسافرتها، روضه‌خوانى‌ها، سخنرانى‌ها و وضعیت مدارس جامعه تعلیمات اسلامى توسط عوامل ساواک پیگیرى مى‌شد.

ساواک طى چند گزارش، از وزارت آموزش و پرورش و شخص وزیر آموزش و پرورش درخواست کرد تا وضعیت این مدارس را روشن کند، چون اقدامات انجام گرفته در مدارس و حتى دروس این مدارس را در جهت سیاست‌هاى فرهنگى حکومت نمى‌دانست.

در اواخر آبان 1345 ش به مناسبت عید سعید مبعث، در منزل امام خمینى (ره) در قم، از طرف آیت‌اللّه‌ پسندیده مراسمى برگزار شد و بسیارى از اهالى و گروههاى مردمى در این مراسم شرکت کردند. براساس گزارش ساواک، آیت‌اللّه‌ پسندیده و شیخ عباسعلى اسلامى، در این مراسم از میهمانان پذیرایى به عمل آوردند.

وى از برقرارى رابطه و ایجاد دوستى با افرادى که ساواک آنها را تحت نظر داشت، هیچ ابایى نداشت. در آذر ماه سال 1349 ش به دعوت شهید آیت‌اللّه‌ حسین غفارى در مسجدالهادى تهران به ایراد سخن پرداخت. سخنان تند و کوبنده وى، عکس‌العمل ساواک را درپى داشت. ساواک خیلى فورى وى را احضار و با توجه به نزدیک شدن محرم و صفر سال 1349 ش او را ممنوع‌المنبر گردانید.

در این سالها بسیارى از وعاظ و روحانیون ممنوع‌المنبر گردیدند. با آغاز دهه پنجاه، آقاى اسلامى با توجه به اینکه دیگر نمى‌توانست، بنا به دستور ساواک به منبر رود؛ فقط در جلسات روضه‌خوانى منزل خود که سابقه‌اى طولانى داشت منبر مى‌رفت. از خرداد ماه سال 1350 تا چند سال پس از آن، جلسات هفتگى وعاظ شمیرانات در منزل وى تشکیل مى‌شد. در گزارش‌هاى ساواک طى سالهاى پایانى عمر رژیم پهلوى، از وى به عنوان یکى از طرفداران آیه‌اللّه‌ خمینى نام برده شده است. در آبان 1351 شمسى به لبنان سفر کرد و با بسیارى از ایرانیان مجاهد و مبارز که در لبنان اجتماع کرده بودند، ملاقات کرد. وى موفق به دیدار و ملاقات طولانى با امام موسى صدر شد. فعالیت‌هاى مدام و بخصوص مسافرت‌هاى پیوسته وى به کشورهاى مسلمان، بیش از پیش، ساواک را نسبت به وى خشمگین ساخت. وى در سال 1355 شمسى ممنوع‌الخروج شد به طورى که حتى با صدور گذرنامه او جهت زیارت مکه مخالفت شد. به این ترتیب وى در سالهاى پایانى رژیم شاه به رغم گذشت هشتاد سال از عمرش، از منظر ساواک و رژیم شاه، فردى معترض و خرابکار به حساب مى‌آمد که در نتیجه هم ممنوع‌المنبر و هم ممنوع‌الخروج گردید.

در آستانه انقلاب اسلامى با اینکه هشتاد و دو سال از عمر حاج شیخ عباسعلى اسلامى مى‌گذشت، همراه مردم در راهپیمایى‌ها و تظاهرات شرکت مى‌کرد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى و آغاز حمله رژیم متجاوز عراق، در جبهه‌هاى جنگ حضور یافته و رزمندگان را تشویق به ادامه نبرد مى‌نمود. از حجه‌الاسلام اسلامى آثار مکتوبى نیز برجا مانده است. از جمله این آثار علاوه بر یادداشت دفتر خاطراتش که اینک چاپ و منتشر شده است، نوشته‌هایى همچون، دو از یاد رفته (درباره امر به معروف و نهى از منکر)، راه حسین (ع)، على و سقیفه، على و شورى، على و غدیر، رساله‌اى در موضوع حجاب، کتاب جهاد و ... مى‌باشد.

حجه‌الاسلام حاج شیخ عباسعلى اسلامى در 20 فروردین سال 1364 ش در سن 89 سالگى در حالى که بیش از یکصدوهشتاد مدرسه، شصت هشت مسجد، کتابخانه و حوزه علمیه به عنوان صدقات جاریه از خود برجاى نهاده بود دارفانى را وداع گفت و پس از تشییع و اقامه نماز توسط آیه‌اللّه‌ گلپایگانى در جوار حضرت فاطمه معصومه (سلام‌اللّه‌ علیها) در قم، صحن بزرگ به خاک سپرده شد.

طوبى له و حسن مآب

 

پی‌نوشت‌ها:


[1]- آیت‌اللّه‌ میرزا مهدى اصفهانى فرزند میرزا اسماعیل در سال 1263 ه ش در اصفهان متولد شد. وى از محضر اساتیدى چون پدرش در سیروسلوک، آخوند خراسانى (اصول)، سید محمدکاظم یزدى (فقه)، سید احمد کربلایى (اخلاق)، سید على قاضى (سیروسلوک) و سید جمال‌الدین گلپایگانى بهره‌مند شد؛ و از بزرگانى چون آیت‌اللّه‌ نائینى، سید ابوالحسن اصفهانى، ضیاءالدین عراقى و عبدالکریم حائرى یزدى اجازه اجتهاد دریافت نمود. وى مدت زیادى را به امر تدریس اشتغال داشت که ثمره آن شاگردان فاضل و برجسته‌اى نظیر آیت‌اللّه‌ آقا میرزاهاشم قزوینى، آیت‌اللّه‌ صدرالدین صدر، آیت‌اللّه‌ حاج شیخ مجتبى قزوینى، حاج میرزا جواد آقا تهرانى و... بود. وى علاوه بر تقریرات دروس اساتید خود رساله‌اى به نام «غایه‌المنى و معراج القرب و اللقاء» و مباحثى درباره قرآن کریم نگاشته است. میرزا مهدى اصفهانى به همراه چند تن از علماى معاصر خود چون سید محمود شاهرودى و سید جمال‌الدین گلپایگانى اولین دوره درس میرزاى نائینى را طى جلساتى طولانى مورد بحث و بررسى قرار دادند. وى در سال 1325 ش دارفانى را وداع گفته و در دارالضیافه مشهد به خاک سپرده شد.

[2]- آقا میرزا محمد ملقب به آقازاده کفایى فرزند آخوند ملامحمدکاظم خراسانى در نیمه شعبان سال 1294 ق در نجف متولد شد. وى پس از اخذ اجازه اجتهاد از پدرش در سال 1325 ق به خراسان آمد و در مشهد اقامت گزید. وى در استقرار مشروطیت بسیار کوشید. او یکى از مخالفین جدى برنامه‌هاى استعمارى رضاخان بود. در فاجعه مسجد گوهرشاد ایشان به عنوان یکى از رهبران قیام دستگیر و به یزد تبعید شد و پس از چهارده ماه مجددا به مشهد بازگشت و چندین روز محبوس گردید و سپس به تهران انتقال داده شد و در دادگاه فرمایشى به اعدام محکوم شد ولى بعدا این حکم لغو شد. وى در محاکمه مجدد به اقامت اجبارى در تهران محکوم شد. از آثار وى مى‌توان به «القضاء و الشهادة» و حاشیه برکفایة الاصول آخوند خراسانى اشاره نمود. وى در 13 ماه ذیعقده سال 1356 ق دارفانى را وداع گفته و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنى در شهررى به خاک سپرده شد.

[3]- آیت‌اللّه‌ حاج آقا حسین قمى در خانواده‌اى که همه از اهل علم و فضیلت بودند در سال 1282 ق متولد شد. پس از گذراندن مراحل مقدماتى و سطح علوم اسلامى در تهران و قم عازم نجف‌اشرف گردید. در آنجا از محضر بزرگانى چون آخوند خراسانى، سید محمدکاظم یزدى، علامه سید مرتضى کشمیرى، آیت‌اللّه‌ میرزامحمدتقى شیرازى کسب فیض نمود. در ادامه به مشهد مقدس مراجعت و حوزه درس تشکیل داد. پس از واقعه مسجد گوهرشاد به تهران منتقل و از آنجا به عراق تبعید شد. پس از ده سال به قصد زیارت به ایران مراجعت نمود که مورد استقبال مردم و علما قرار گرفت. آیت‌اللّه‌ قمى در سال 1326 ش دارفانى را وداع گفته و در نجف‌اشرف به خاک سپرده شد.

[4]- حاج آقا بزرگ تهرانى، محمد محسن بن على بن محمدرضا بن محسن على‌اکبر (11 ربیع‌الاول 1293 ـ 13 ذى‌الحجه 1389 ق) فقیه و کتاب شناس شیعى امامى در تهران زاده شد. پدر و پدربزرگش از روحانیون این شهر بودند. جدّ بزرگش، حاج محسن، بازرگان بود و به یارى منوچهرخان معتمدالدوله گرجى، نخستین چاپخانه ایران را بنیاد نهاده بود.

آقا بزرگ تحصیلات مقدماتى خود را در مدرسه دانگى آغاز کرد و در مدرسه فخریه (مروى) ادامه داد. ادبیات عرب را نزد شیخ محمدحسین خراسانى و شیخ محمدباقر معزالدوله، منطق را نزد میرزا محمدتقى، سطوح اصول را نزد سید عبدالکریم مدرسى، سید محمدتقى تنکابنى و شیخ محمدتقى نهاوندى، سطح فقه را نزد محمدتقى گرکانى و شیخ على نور ایلکایى آموخت و اندکى ریاضیات نیز نزد میرزا ابراهیم زنجانى فراگرفت. همچنین به مطالعاتى در تاریخ ادبیات و رجال حدیث پرداخت.

وى در 10 جمادى الثانى 1315 ق به قصد ادامه تحصیل به نجف رفت و از این تاریخ تا 1329 ق در این شهر نزد حاج میرزا حسین نورى، شیخ محمد طه نجف، سید مرتضى کشمیرى، حاج میرزا حسین خلیل، آخوند ملامحمد کاظم خراسانى، سید احمد حایرى تهرانى، میرزا محمد على چهاردهى، سید محمدکاظم یزدى و شیخ‌الشریعه اصفهانى به کسب دانش پرداخت. در 1329 ق به کاظمین رفت و به منظور تدوین بزرگ‌ترین دایره‌المعارف کتاب‌شناسى شیعى، یعنى الذریعة الى تصانیف الشیعه به تحقیق و تتبع پرداخت. چندى بعد به سامرا رفت و ضمن ادامه کار خود در مجلس درس میرزا محمدتقى شیرازى نیز حاضر شد. در 1335 ق به کاظمین بازگشت دو سال در آنجا ماند و باز به سامرا رفت.

آقا بزرگ پس از یک بیمارى طولانى در نجف اشرف درگذشت و بر طبق وصیتش در کتابخانه خود که آن را براى استفاده علما و طلاب وقف کرده بود، به خاک سپرده شد.

[5]- مدرسه‌الواعظین: این مدرسه براى تعلیم و تربیت جوانان و دانش‌آموزان شیعه در نظر گرفته شده بود و وظیفه اصلى آن آشنا کردن دانش‌آموزان با علوم و فنون جدید. به همراه‌آموزش تعالیم و اصول دینى بود. در این مدرسه علاوه بر دروس فقه و اصول، برخى از دروس جدید نظیر زبان انگلیسى، مقاله نویسى و... تدریس مى‌شد.

[6]- این ارتباط و همکارى به قدرى نزدیک بود که ساواک در برخى گزارشهاى خود به اشتباه شیخ عباسعلى اسلامى را از اعضاى فدائیان اسلام ذکر نموده است. ر. ک: سند ص 120

[7]- گزارشهاى شهربانى، ج اول، ص 337 به نقل از جامعه تعلیمات اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى

[8]- زوایاى تاریک، جلال‌الدین فارسى، تهران، انتشارات حدیث، چاپ اول، 1373، ص 13 به نقل از جامعه تعلیمات اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى

[9]- در 15 بهمن سال 1327، ناصر فخر آرائى خبرنگار روزنامه «پرچم اسلام» در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران محمدرضا پهلوى را هدف گلوله قرار داد. شاه از این واقعه جان سالم به در برد. پس از این حادثه در تهران حکومت نظامى برقرار و احمد خسروانى معاون ستاد ارتش، فرماندار نظامى تهران شد. دولت، حزب توده را غیرقانونى اعلام کرد و حکومت نظامى اقدام به بازداشت عده زیادى از مخالفان دولت نمود.

[10]- ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، تهران، 1370، ص 35؛ خاطرات سیاسى دکتر انور خامه‌اى، نشر گفتار، چاپ نخست، تابستان 1372، ص 718.

[11]- ر. ک: سند ص 226

[12]- ابراهیم حکیمى حکیم‌الملک: در سال 1288 ش در تبریز متولد شد. پدرش میرزا ابوالحسن حکیم از اطباى دربار بود. وى پس از انجام تحصیلات مقدماتى، به پاریس رفته و به سنت خانوادگى، تحصیل طب را آغاز نمود. مظفرالدین شاه در اولین سفر به اروپا در پاریس، ابراهیم را به خدمت در دربار استخدام کرده و او را با خود به ایران آورد. ابراهیم پس از ورود به تهران جزء پزشکان دربار سلطنتى شد و بعد از مرگ عمویش لقب «حکیم‌الملک» گرفت. پس از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس اول، حکیم‌الملک به نمایندگى مجلس، انتخاب شد. او در مجلس، تحت تأثیر نطقهاى «سید حسن تقى‌زاده» قرار گرفت و چون هر دو آذربایجانى بودند بین آنها رفاقت و دوستى ایجاد شد و بعد به مریدى و مرادى کشید. این دو، متجاوز از 60 سال در تمام مسائل سیاسى همکارى نمودند. حکیم‌الملک پس از ایجاد استبداد صغیر به اروپا رفت و در آنجا بر ضد «محمدعلى شاه» شروع به فعالیت نمود. پس از خلع محمدعلى شاه، حکیم‌الملک، دوباره به ایران آمده و در تشکیل شوراى عالى نمایندگان، فعالیت کرد. این شورا اداره امور مملکت تا ورود ولیعهد را به عهده داشت. حکیمى سه مرتبه نخست‌وزیر، دو نوبت وزیر دربار، مدتى ریاست مجلس سنا، سه دوره نماینده مجلس شورا و سه دوره نماینده مجلس سنا، هشت مرتبه وزیر معارف، پنج نوبت وزیر مالیه و دو بار وزیر کشور و یک بار هم وزیرخارجه و عالیه و پیشه و هنر بود. سرانجام وى در سال 1338 ش در سن 92 سالگى درگذشت.

[13]- عبدالحسین هژیر فرزند محمد در سال 1281 ش در تهران متولد شد. وى پس از طى تحصیلات ابتدایى و متوسطه به استخدام وزارت امورخارجه درآمد و مترجم زبانهاى روسى و فرانسوى بود. در سال 1318 مدیرکل وزارت دارایى شد و پس از مدت کوتاهى به معاونت بانک ملى برگزیده شد. پس از شهریور 1320 وارد سیاست شد. در کابینه فروغى وزیر پیشه و هنر بود. در کابینه اول سهیلى و احمد قوام همین سمت را عهده‌دار بود. در کابینه دوم سهیلى وزیر راه شد و... پس از سقوط کابینه حکیمى با تلاش و توصیه اشرف پهلوى به نخست‌وزیرى رسید. در آبان 1327 از نخست‌وزیرى کناره گرفت. در انتخابات مؤسسان دوم که در اردیبهشت 1328 تشکیل یافت نماینده تهران شد و سرانجام در 28 تیرماه 1328 به سمت وزیر دربار تعیین شد. هژیر به جهت وابستگى کامل به انگلستان و اجراى سیاستهاى استعمارى این کشور در مورخه 13 آبان 1328 در مجلس روضه‌خوانى و عزادارى دربار در مسجد سپهسالار هدف گلوله شهید سید حسین امامى عضو فدائیان اسلام قرار گرفت و روز بعد درگذشت.

[14]- در خرداد 1327 از سوى آیت‌اللّه‌ کاشانى تظاهراتى علیه هژیر ترتیب داده شد. این تظاهرات از سوى نیروهاى شهربانى سرکوب گردید و عده‌اى کشته و زخمى شدند. در آن زمان شایع شد که زنى نیز در تظاهرات کشته شده است. گزارش‌هاى شهربانى، ج اول، ص 301 به نقل از جامعه تعلیمات اسلامى، مرکز انقلاب اسلامى

[15]- گزارشهاى محرمانه شهربانى 8 ـ 1327 ه ش، ص 172 به نقل از جامعه تعلیمات اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى

[16]- مجله یاد، تهران، بنیاد تاریخ ایران، ش 18.

[17]- ر. ک: سند ص 274

[18]- ر. ک: سند ص 277

[19]- ر. ک: روزنامه جام جم، شماره 970، پنجشنبه 3 مهر 1382

[20]- آیت‌اللّه‌ العظمى سید محمدتقى خوانسارى در سال 1227 ش در شهر خوانسار دیده به جهان گشود. خواندن و نوشتن و مقدمات علوم اسلامى و بخشى از سطح را در خوانسار فرا گرفت. در ادامه راهى حوزه نجف شده و از حوزه درس بزرگانى چون آخوند خراسانى، سید محمدکاظم طباطبایى یزدى، آیت‌اللّه‌ نائینى و آقا ضیاء عراقى بهره‌مند شد. آیت‌اللّه‌ خوانسارى به همراه آیت‌اللّه‌ کاشانى در جنگ با قواى سلطه‌گر انگلیس شرکت کرده و مدتى را نیز در اسارت آنها به سر برد. وى پس از رهایى از اسارت به زادگاه خویش برگشت. پس از رحلت آیت‌اللّه‌ حائرى یزدى به همراه آیات عظام حجت و صدر زعامت حوزه قم را به عهده گرفت. نماز باران ایشان در سالهایى که شهر قم با خشکسالى مواجه شده بود معروف است. آیت‌اللّه‌ خوانسارى در سال 1331 ش دارفانى را وداع گفته و در حرم حضرت فاطمه معصومه س در شهر قم به خاک سپرده شد.

[21]- ر. ک: سند ص 3

[22]- ر. ک: سند ص 7

[23]- ر. ک: سند ص 83

[24]-ر. ک: سند ص 92

[25]- ر. ک: سند ص 94

[26]- ر. ک: سند ص 97

[27]- ر. ک: سند ص 98

[28]- ر. ک: سند ص 114

[29]- ر. ک : سند ص 155

[30]-ر. ک: اسناد انقلاب اسلامى، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1374، ج 3، ص 28.

[31]- ر. ک: صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى ره، چاپ اول، پاییز 1378، ج 1، ص 151.

[32]- ر. ک: همان، ص 172

[33]- ر. ک: اسناد صص 218 ـ 226

[34]- ر. ک: سند ص 222

[35]- ر. ک: سند ص 238

[36]- ر. ک: سند ص 262

[37]- ر. ک: بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى، انتشارات راه امام، چاپ ششم، مهرماه 1359،ج 1، ص 906.

[38]- شهید آیت‌اللّه‌ سید محمدعلى قاضى طباطبایى

[39]- ر. ک: صحیفه امام، همان، ص 421

[40]- ر. ک : سند ص 267

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.