زندگینامه - کتاب شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران به روایت اسناد ساواک

دوران کودکی

شهید دکتر مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ هجری شمسی در شهر قم دیده به جهان گشود. از یک سالگی در تهران بزرگ شد. کودکی بود گوشه‌گیر، دائم غرق در تفکر و اندیشه، گریزان از شلوغی‌ها و محو تماشای جمال و جلال و خلقت زیبای خداوندی. از آسمان لذت می‌برد و با ستارگان درخشان نرد عشق می‌باخت. دوران دبستان را در مدرسه انتصاریه نزدیک پامنار گذراند و سپس به دبیرستان دارالفنون راه یافت و دو سال آخر را به صورت رایگان در دبیرستان البرز گذراند. در طول این دوران همواره شاگرد ممتاز بود. روحی بسیار حساس و لطیف داشت. درد و رنج محرومین او را به شدت می‌آزرد و او را به همدردی جوانمردانه وا می‌داشت. در خاطرات آن دورانش چنین می‌نویسد:

«شبی تاریک هنگام بازگشت، در میان برف زمستان، فقیری را دیدم که در سرما می‌لرزید، ولی نمی‌توانستم برای او جایی گرم تهیه کنم. تصمیم گرفتم که همه شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم. این چنین کردم و تا به صبح از سرما لرزیدم و به سختی مریض شدم و چه مریضی لذت بخشی بود.»

«هنگامی که یکی از دوستان هم مدرسه‌ای‌ام در امتحان مردود شده بود، آن چنان بر قلبم نشست که زار زار می‌گریستم به طوری که خود ناراحت شد و مرا آرام می‌کرد که اشکالی ندارد و این قدر ناراحت مباش.»

 

ورود به دانشگاه

در سال ۱۳۳۲ به دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی برق راه یافت و از آن روی که مقارن با دوران کودتا بود در مبارزات سیاسی مردمی آن روزگار و همه تظاهرات خطرناک علیه رژیم شاه حضور فعال می‌یافت.

همیشه آنجا بود که رنج بود، درد بود، کار و مسؤولیت و مشکل بود، هرکجا خطر بود حاضر بود، در میان تظاهرات سخت، در برابر رگبار گلوله‌ها، در برابر تانک‌ها، در برابر خطرناکترین مسؤولیت‌ها، همیشه به استقبال خطر می‌رفت و خود را در معرض خطر قرار می‌داد تا دوستانش را نجات بخشد. از جشن و شادی گریزان بود، خوش داشت که شادی‌ها را برای دیگران بگذارد و سهم خود را از غم و درد برگیرد، حتی هنگامی که بر اثر ضرورت به جشنی می‌رفت افسرده و ناراحت بود، زیرا به درد انسان‌هایی فکر می‌کرد که در غم و درد می‌سوختند و از این‌گونه تمتعات بی‌بهره بودند.

او با وجود آن‌ همه مشکلات و حضور فعال در عرصه‌های پرتنش سیاسی اجتماعی آن دوران، در سال ۱۳۳۶ با معدل و نمراتی ممتاز و با رتبه اول از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد، به گونه‌ای که سال‌ها زبانزد اساتید و دانشجویان آن دانشکده بود.

پیرامون احساسات و عواطف عمیق خود در آن روزگار چنین می‌نویسد:

«به یاد دارم که به دانشگاه می‌رفتم، برف می‌بارید، هوا سرد بود و روزهای متوالی هیچ پولی نداشتم و راه دراز خانه به مدرسه را پیاده طی می‌کردم که بیش از یک ساعت و نیم طول می‌کشید، دست و پایم از سرما کرخ می‌شد و یخ می‌زد ولی از کسی تقاضای پول نمی‌کردم. بارها پدرم می‌خواست به زور به من پول بدهد ولی نمی‌توانستم بپذیرم. چقدر بر من سخت بود که از کسی چیزی بپذیرم، به خصوص در مواقعی که تحت فشار بودم و زندگی بر من سخت می‌گرفت. این احساس نضج گرفت و در سراسر حیاتم سایه افکند و با شکل فلسفی عمیقی تمام افکار و اعمالم را تحت تأثیر قرار داد.»

او از کوچکی تدریس می‌کرد و قسمتی از معاش خود را از این راه تأمین می‌کرد. در ریاضیات و به خصوص هندسه آنقدر توانا بود که حریفی نداشت و هنگامی که معلم راه حلی را بیان می‌کرد، او به سرعت راه حل بهتری ارائه می‌داد. از پانزده سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت حاضر می‌شد و در دوره دانشجویی در جلسات درس فلسفه و منطق استاد شهید آیت ا.. مرتضی مطهری شرکت می‌جست.

در زمانی که «مسلمان و متدین بودن به قهقرایی‌گرایی و ارتجاع تعبیر می‌شد.» از اعضاء فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود. در آن ایام دانشگاه تیول دستجات سیاسی کمونیست (تودهای) بود و تنها نمازخانه دانشگاه تهران، اطاقی محقر در دانشکده فنی بود که عده معدودی از دانشجویان با ترس و لرز از تمسخر و ترور سیاسی چپی‌ها در آن نماز می‌گذاردند.

او از جمله افرادی است که با حضور مداوم خود توانست به آن نمازخانه محقر رونق بخشد. به طوری که پس از مدتی اولین دانشکده‌ای که نیروهای مذهبی و ملی آن در کنار هم توانستند پایگاه چپی‌ها (توده‌ای‌ها) را در سازمان صنفی دانشجویان در هم فرو ریزند، به واقع دانشکده فنی آن دانشگاه بود.

بعد از کودتای ۲۸ مرداد و تشکیل نهضت مقاومت ملی توسط جمعی از مردان دین و سیاست، او نماینده دانشکده فنی در آن نهضت بود. در حادثه خونین ۱۶ آذر سال ۱۳۳۳ که دژخیمان شاه دانشجویان را به گلوله بستند و سه تن از آنها را در راهروهای دانشکده فنی پیشاپیش ورود نیکسون به قربانی فرستادند او نیز در همان صحنه جراحت مختصری برداشت. در همان سال‌ها مفصل‌ترین و رساترین مقاله در مورد واقعه ۱۶ آذر را او نگاشت. این مقاله بعدها در نشریه‌ای به همین نام در آمریکا نیز منتشر شد.

علاوه بر استعداد تحصیلی و علمی ممتاز از ذوق هنری و عرفانی سرشاری برخوردار بود. خط خوش و نقاشی زیبا، بیان و نوشتارهای منسجم و لطیف و همچنین چاشنی‌های زیبای اعتقادی در کلام و رفتار، از همان اوان جوانی او را از دیگران ممتاز می‌ساخت. با آنکه ظاهری لاغر اندام داشت در ورزش‌های میدانی و همچنین کشتی در هم‌ ردیفان خود سرآمد بود. به تختی علاقه داشت و پس از مرگ او به یاد آن قهرمان مقاله‌ای به نام «جهان پهلوان تختی» منتشر کرد.

 

تحصیل در آمریکا

پس از فراغت از تحصیل در پایه لیسانس در همان دانشکده به عنوان مربی مشغول به کار می‌شود، تا آنکه به عنوان شاگرد ممتاز دوره، برای ادامه تحصیل تا مقطع دکترا به وی بورس تحصیلی خارج از کشور تعلق می‌گیرد. او پس از پشت سر گذاردن دوره فوق لیسانس مهندسی برق با درجه ممتاز در دانشگاه تگزاس آمریکا، برای تحصیل در دوره دکتری به دانشگاه برکلی راه می‌یابد و این دوره را نیز با بهترین درجه علمی، در میان برجسته‌ترین دانشجویان از سراسر دنیا و زیر نظر مشهورترین اساتید در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما (مهندسی گرافت هسته‌ای) در ظرف زمانی سه سال به پایان می‌رساند. توانمندی علمی و تحصیلی ممتاز او از این رو اعجاب برانگیز بود که چه در دوران لیسانس و چه در مقطع فوق لیسانس و دکتری همواره در اوج مبارزات سیاسی ـ اعتقادی به سر می‌برد و در این صحنه‌ها نیز سرآمد بود و این امر همواره تحسین دوست و دشمن را بر می‌انگیخت. در آمریکا نیز هزینه زندگی را عمدتاً با اشتغال در کسوت آسیستان آموزشی و تحقیقاتی تأمین می‌نمود. چرا که در اثر مبارزات سیاسی ضد رژیم، ساواک بورسیه تحصیلی او را قطع کرده بود.

 

فعالیت‌های سیاسی در آمریکا

یکی از فرازهای زیبای زندگی سیاسی اجتماعی وی تأثیر و نقش برجسته‌اش در شکل‌گیری تشکل‌های دانشجویی ضد رژیم و به خصوص انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا بود.[1]

اولین حرکت مهم سیاسی وی و دوستانش در آن زمان (سال ۱۳۴۰) به دست گرفتن کنترل سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا بود. او همچنین یکی از شکل‌دهندگان فدراسیون‌های دانشجویی ایرانی در آمریکا بود. سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا به دلیل نقش بسزا و قابلیت‌های ویژه فردی وی در نهمین کنگره خود در سال ۱۹۶۲ او را غیاباً به عنوان نخستین عضو دائمی و افتخاری کنفدراسیون در آمریکا برگزید. لیکن به دلیل دسته‌بندی‌های شدیدی که بین چپی‌ها و ملیون در کنفدراسیون وجود داشت اصالتی برای این جریان قائل نبود و وجهه همت خود را بر تقویت انجمن اسلامی دانشجویان مقیم آمریکا متمرکز ساخت. البته وی علاوه بر فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان بر حضور در سایر مجامع سیاسی ـ ملی ضد رژیم نیز تأکید داشت و مشارکت فعال می‌نمود. از آن جمله می‌توان به حضور وی در جبهه ملی سوم، انتشار ماهنامه اندیشه جبهه و بولتن خبری جبهه ملی آمریکا که به همت او و دوستانش چاپ و منتشر می‌شد اشاره کرد. سخنرانی‌های او در جمع دانشجویان و محافل جبهه ملی، انجمن اسلامی و .... و همچنین انتشار مقالاتی با نام مستعار و یا اصلی مثل «انقلاب»، «حکومت علی» و «مانیفست دموکراسی» نیز در زمره همین حضور و بروز فعال سیاسی وی به حساب می‌آیند.

در راهپیمایی ۹۰ کیلومتری در دوران «کندی» از شهر «بالتیمور» تا «واشنگتن» فعال‌تر از همه و پیشاپیش همه حضور داشت و جالب اینکه بر اساس اشاراتی در طول مسیر از بحث‌های عرفانی و سیر و سلوک روحانی نیز غافل نبوده است.

در اعتصاب غذایی که در داخل عبادتگاه سازمان ملل متحد به مناسبت دستگیری و محاکمه آیت‌الله طالقانی و یاران او ترتیب داده شده بود شرکت فعال داشت. از همان محل در نامه‌ای به برادرش چنین نگاشت: «با آخرین رمق حیاتم این سطور را می‌نویسم» در تظاهرات بزرگ و گسترده دانشجویان ایرانی در آمریکا، پس از کشتار ۱۵ خرداد به نحو مؤثری حضور و شرکت فعال داشت. همچنین در تظاهراتی که در سال ۱۳۴۳ هنگام مسافرت شاه به آمریکا در مقابل هتل محل اقامت وی ترتیب داده شد، نقش مؤثر و تعیین کننده داشت. در این ماجرا پس از آنکه نهایتاً سفارت ایران نتوانست تظاهرکنندگان را بفریبد، چند صد نفر مزدور ساواکی از ایران به آمریکا اعزام کردند و به صف تظاهرکنندگان یورش بردند.

روح و روان او دائماً در مبارزه صیقل می‌خورد و عشق و محبتش به جهان هستی، آدمیان و حتی مخالفانش به اوج می‌رسید به طوری که در آن زمان دوستانش او را خدای عشق لقب دادند.[2]

 

آموزش‌های نظامی در مصر

این روح بلند و لطیف و این مرد اراده و همت والا پس از قیام خونین پانزده خرداد با باور داشت شکست مبارزات قانونی و پارلمانی به همه مظاهر مادی[3] پشت نهاد و همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر خود برای فراگیری فنون جنگ‌های پارتیزانی و آماده‌سازی برای نبرد مسلحانه رویاروی رژیم پهلوی به مصر رهسپار شد.[4] او درست در زمانی که اعضاء نهضت مقاومت فلسطین به تازگی برای آموزش در چنین دوره‌هایی کادرهای خود را به مصر اعزام می‌داشتند به مدت دو سال سخت‌ترین دوره‌های چریکی و جنگ‌های پارتیزانی را می‌آموزد و سپس خود مسؤولیت آموزش جنگ‌های چریکی به مبارزین ایرانی را به عهده می‌گیرد.

به علت بینش عمیق مذهبی، او معتقد بود که ناسیونالیسم و ملی‌گرایی من‌های مکتب عقیدتی اسلام در بین مسلمین ایجاد تفرقه و تشتت می‌نماید. به همین دلیل با موج ملی‌گرایی که در آن دوران در کشورهای عربی جایگزین اتحاد و انترناسیولیسم اسلامی شده بود شدید مخالف بود و نهایتاً همین مخالفت‌ها و درگیری‌ها و سپس مرگ عبدالناصر سبب شد که مبارزین ایرانی پایگاه خود را به لبنان منتقل سازند.

«البته درگیری‌هایی هم با بعضی جناح‌های افراطی ناسیونالیزم عربی داشتیم و در مورد عنوان ـ خلیج فارس یا اطلاق عربستان به خوزستان ـ اعتراضاتی به ناصر کردیم که ناصر اعتراضات ما را وارد دانست و تأیید کرد. وی گفت که جریان ناسیونالیزم عربی آنقدر قوی است که نمی‌توان به راحتی با آن مقابله کرد و تأکید کرد افسوس که هنوز ندانسته‌ایم که بیشترین تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است و به ما گفت تنها کاری که می‌تواند بکند این است که به ما اجازه بدهد حرف‌های خودمان را بزنیم و شاید هم بتوانیم اعراب را روشن کنیم و آنها را متقاعد سازیم که این برنامه‌ها، برنامه‌های تفرقه‌انداز است و نباید پیگیری شود.»[5]

 

هجرت به لبنان

در سال ۱۳۴۶ دکتر چمران برای مدتی از مصر به آمریکا بازگشت و مقدمات هجرت بزرگ خود را به لبنان فراهم آورد. اواخر سال ۴۹ بنا به دعوت امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان وارد سرزمین پر ماجرای لبنان شد، به جمع آنان پیوست و از همکاران نزدیک وی شد.

در دست نوشته وی می‌خوانیم:

«من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم. ولی همه لذات را سه طلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم، تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غم‌های این دلشکستگان باز کنم. دائماً در خطر مرگ، زیر بمباران‌های اسرائیل به سر آورم، لذت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آه‌های سوزان خود کنم.»

به طور مختصر اگر نمی‌توانم این مظلومین داغ‌دیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غم‌های آنها را به قلب خود بپذیرم. می‌خواستم که در این دنیا، با سرمایه‌داران و ستمگران محشور نباشم، در جو آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذت زندگی خوش به آنها نفروشم.»

او که با فکر و اندیشه ایجاد پایگاه‌های مبارزاتی به لبنان آمده بود، در همان آغاز کار به جنوبی‌ترین نقطه لبنان «شهر صور» کنار مرزهای اسرائیل رفت و مدیریت مدرسه صنعتی جبل عامل ـ برج شمالی در فاصله ۵ کیلومتری صور و در جوار اردوگاه‌های فلسطینی را بر عهده گرفت. در این هنرستان فرزندان یتیم شیعی لبنان آموزش می‌دیدند. همان‌هایی که بعد کادرهای اصلی صف مقدم مقاومت شیعی در مقابل اسرائیل از بین آنها بیرون آمدند.

در مدرسه صنعتی جبل عامل، هنرجویان با علوم و تکنیک روز آشنا می‌شدند و در کارگاه‌های مختلف مدرسه که بعضی به دست خود دکتر چمران ساخته شده بود برای رفع نیازهای مالی هنرستان از بیرون هم سفارشات صنعتی می‌پذیرفتند که این خود سبب رشد تجربه علمی آنان می‌شد.

همین جوانان بودند که بارها در طول تهاجمات سبعانه اسرائیل به جنوب لبنان، به زیباترین و شجاعانه‌ترین شکل ممکن جنگیدند! بدون شک نام این مدرسه و این جوانان در تاریخ مبارزات لبنان به عنوان نمونه‌های شجاعت، ایثار و اعتقاد ثبت شده است.[6]

مجاورت این مدرسه با اردوگاه فلسطینی، دارابودن هدف‌های مشترک و حس نوع دوستی زایدالوصف دکتر چمران باعث شده بود که اردوگاه کمک‌های زیادی از این مدرسه دریافت نماید، به طوری که سازمان ملل به طور کتبی از شخص وی تقدیر و تشکر نمود.[7]

امام موسی صدر از سال‌ها قبل فعالیت‌های وسیع فرهنگی اجتماعی خود را برای احقاق حقوق و شخصیت بخشیدن به شیعیان محروم لبنان شروع کرده بود. شیعیانی که از اظهار شیعه بودن خود خجالت می‌کشیدند و با وسایل و تمهیدات گوناگون نظیر ازدواج با غیر شیعی و یا دریافت کارت عضویت در یک حزب چپ‌گرا سعی می‌کردند برای خود هویت کاذبی دست و پا کنند. حضور و وجود جوانی اندیشمند، مبارز، آبدیده، تشکیلاتی و پرجاذبه همچون دکتر چمران در کنار امام موسی صدر در چنین شرایطی می‌توانست نقشی امیدبخش، مشوق و محرک را در این مسیر سخت و پر سنگلاخ ایفا نماید.

 

شکلگیری تشکل‌های سیاسی ـ نظامی شیعیان

شیعیان لبنان بیش از یک سوم جمعیت لبنان را تشکیل می‌دادند ولی هیچ‌جا به حساب نمی‌آمدند و از اکثر امتیازات قومی محروم بودند. لبنان کشوری است که از اقوام مختلف با مذهب، فرهنگ و قومیت‌های گوناگون نظیر مسلمان (شیعه و سنی) و مسیحی (مارونی، ارتدکس، ارمنی و ...)، دروزی و ... تشکیل یافته است. در آن دوران همه این اقوام به استثنای شیعیان برای خود تشکیلات مستقل سیاسی و مذهبی داشتند. بالاخره با مبارزه پیگیر شیعیان دولت مردان لبنان نتوانستند در مقابل خواست منطقی شیعیان بپاخاسته مقاومت نمایند و در اولین حرکت «مجلس اعلای شیعیان لبنان» در سال ۱۳۴۸ به ریاست امام موسی صدر تشکیل یافت.

در لبنان این تنها شیعیان بودند که هنوز مسلح نشده و نمی‌توانستند هنگام مورد تجاوز قرار گرفتن از حقوق حقه خود دفاع نمایند. این در شرایطی بود که تهاجمات اشغالگران اسرائیلی عموماً متوجه مناطق شیعه‌نشین و جنوب لبنان بود. با این مقدمه از میان اعضاء «حرکه المحرومین» که تشکیلات مردمی حامی مجلس اعلاء شیعیان بود کادرهای اصلی یک سازمان نظامی انتخاب و بدین‌سان «حرکت امل» شکل گرفت. دکتر چمران آن حرکت را نیز مثل حرکة المحرومین راه‌اندازی و سازماندهی کرد. او آغاز فعالیت‌های خود را تا تشکیل سازمان امل بدین‌گونه توضیح می‌دهد:

«مدرسه‌ای به اسم صنعتی جبل عامل یا مهینی در جنوب لبنان وجود داشت که من مدیر آن مدرسه شدم این مدرسه در کنار اردوگاه فلسطینی قرار دارد. بزرگترین اردوگاه فلسطینی‌ها در جنوب لبنان در کنار همین مدرسه است ............ در لبنان هم انجمن‌های اسلامی به سبک انجمن‌های اسلامی در آمریکا و اروپا ایجاد کردیم. جوان‌های شیعه لبنان جزو بهترین جوان‌ها بودند. نزدیک به دو سال با آنها در جهت ایدئولوژیک کار می‌کردیم که این فعالیت بعداً به سازماندهی حرکت المحرومین منجر شد. یعنی همین جوان‌ها بودند که ستون فقرات سازمان بزرگتری را که حرکت المحرومین باشد ایجاد کردند حرکت المحرومین تظاهرات عظیمی به راه انداخت که از آن جمله تظاهرات ۷۵ هزار نفری مسلحانه بعلبک و همچنین تظاهرات ۱۵۰ هزار نفری مسلحانه شهر صور که شیعیان لبنان در آنجا هم قسم شدند تا آخرین قطره خون در راه احقاق حقوق از دست رفته خود بجنگند.

اینها نمونه‌ای است از فعالیت سیاسی حرکت المحرومین. بعدها که انفجار در لبنان به وجود آمد و از هر طرف افراد مسلح وارد صحنه شدند و هیچ گروهی برای بقاء چاره‌ای جز مسلح شدن نداشت حرکت المحرومین دست به ایجاد یک سازمان نظامی به اسم امل زد، که در حقیقت شاخه نظامی حرکة‌المحرومین بود. اعضای امل را از بین بهترین و معتقدترین بچه‌ها که از کلاس‌های کادرسازی فارغ‌التحصیل می‌شوند انتخاب می‌کردیم و به حق می‌توانم بگویم بعضی از جوانان امل کسانی هستند که با اسلام راستین آشنا شده و بر اساس آن مبارزه می‌کنند.»[8]

 

آغاز درگیری‌های داخلی

چهار سال از آغاز فعالیت او در لبنان گذشته بود که بناگاه درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی لبنان شروع می‌شود. جنگ‌هایی که در واقع آتش تهیه اسرائیل برای تجاوز به خاک لبنان بود. جنگ‌هایی که بر حرمان و فقر شیعیان می‌افزود. جنگ‌هایی که از یک روفالانژها را در مقابل شیعیان قرار داد و از دیگر سو عوامل ناجوانمردانه چپ که نوکر عراق یا سایر سازمان‌های لبنانی و فلسطینی وابسته به قدرت‌های جهانی بودند را با آنها درگیر ساخته بود. سرانجام این تراژدی هم به اینجا انجامید که توانستند در صفوف داخلی خیزش اسلامی ضد صهیونیستی تفرقه و شقاق ایجاد کنند و آنها را از فتنه و تجاوز اسرائیل غافل سازند و پس از این دوران است که می‌بینیم خیزش و انتفاضه فلسطینی ـ لبنانی در مقابل صهیونیسم و اسرائیل تماماً مردمی شده و دیگر نقش مؤثر و کارسازی از گروه‌های سیاسی، نظامی قبلی مشاهده نمی‌شود. مشروح مسائل و اتفاقات آن دوران را می‌توان در کتاب لبنان دست نوشته شهید چمران پی‌گرفت. لیکن در اینجا به عباراتی از زبان حال آن دوران شهید بزرگوارمان اکتفا می‌کنیم:

«من با ایمان به انقلاب قدم به این راه گذاشته‌ام و همه روزه در معرض مرگ و نیستی قرار گرفته‌ام ولی بر اساس ایمان به هدف و آزادی فلسطین از مرگ نهراسیده‌ام و همه خطرات را با آغوش باز استقبال کرده‌ام. امروز ایمان من به این انقلابیون از بین رفته است. قلبم راضی نیست، قناعتی ندارم، خصوصیات انقلابی را در اینان نمی‌یابم و فکر نمی‌کنم که اینان قصد آزاد کردن فلسطین را داشته باشند.

هرچه سعی می‌کنم که خود را راضی نمایم و قلبم را قانع کنم که مقاومت فلسطینی همان شعله مقدس است که برای آزادی انسان‌ها باید نگاهش داشت و با قلب و جان و روح خود باید از آن محافظت کرد، متأسفانه قادر نمی‌شوم خود را راضی کنم، یا اقلاً خود را گول بزنم و در تخیلات شیرین انقلابی همچنان سیر کنم و شربت شیرین شهادت را آرزو نمایم.»

و در پیشگاه خدا چنین شکایت می‎کند:

«خدایا، همه این ظلم‌ها و حق‌کشی‌ها و هجوم‌ها و تهمت‌ها را با سعه صدر و به خاطر تو و هدف مقدس آزادی فلسطین تحمل می‌کنیم و باز هم در کنار فلسطینیان باقیمانده از هیچ نوع فداکاری در راه آزادی فلسطین دریغ نمی‌کنیم.»

دست تفرقه‌افکن صهیونیسم از یک طرف و خیانت گروه‌های وابسته مارونی و فلسطینی از سوی دیگر چنان فضای مرگبار و یأس‌آوری را ایجاد ساخته بود که چمران در یکی از دست‌نوشته‌هایش آرزوهای خود را چنین بر باد رفته می‌بیند:

«خدایا با یک دنیا آرزو قدم به این سرزمین گذاشتم، آرزوهای پاک، آرزوهای مقدس، آرزوهای خدایی که هیچ رنگی از خودخواهی و کوته‌نظری نداشت.

آرزو داشتم که در راه انقلاب فلسطینی جانفشانی کنم و جان خود را وثیقه آزادی فلسطین قرار دهم.

آرزو داشتم که با پای پیاده به قدس سفر کنم و آنجا خدای بزرگ را سجده کرده و از لطف و رحمتش سپاسگزاری کنم.

آرزو داشتم که در راه عدل و عدالت مبارزه کنم و یار و یاور محرومین و بینوایان و دلشکستگان باشم.

آرزو داشتم.........

آرزو داشتم که شمع باشم و سر تا به پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم و به کفر و جهل و ظلم اجازه ندهم که بر دنیا سیطره یابند....................

اکنون ناامید و دل شکسته، دست از آرزوها برداشته‌ام و تسلیم قضا و قدر شده‌ام.

فقیر و بینوا، دل بر مرگ نهاده‌ام و فهمیده‌ام که در خلال این تاریخ دراز پردرد، من نیز بهتر و بلندپایه‌تر از آنها نیستم.»

بعضی از داستان‌های کتاب لبنان که شهید مصطفی خود در آن حضور داشته به قدری دردمندانه و حماسی است که هر کدام به تنهایی می‌تواند سوژه بسیار زیبا و رسایی برای تهیه فیلمنامه از رشادت‌ها، شجاعت‌ها، محرومیت‌ها و مظلومیت شیعیان لبنان باشد. داستان نبعه و محاصره چند ماهه آن توسط فالانژها [9] و خاطرات گذشته‌اش از آن سرزمین، مسجدش، پایگاه کادر‌سازیش، مریض‌خانه‌اش و ........... داستان خیابان اسعدالاسعد در منطقه شیاح و اقدام او برای نجات‌دادن فرزند و مادری از چنگال مرگ و همچنین حماسه بنت جبیل همه از آن جمله‌اند.

 

فقدان امام موسی صدر

در ۲۹ شهریور ماه ۱۳۵۷ مطابق با ۳۱ اوت ۱۹۷۸ امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که استوانه‌ای محکم و پشتوانه‌ای قوی برای لبنان و منطقه بود ربوده شد. این اتفاق درست در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بود. انقلابی که شیعیان لبنان بیشترین جاذبه، کشش، امید و نزدیکی را به آن یافته بودند.

در آن ایام شهید بزرگوار از یک سو در آتش درد و حسرت فقدان امام موسی صدر می‌سوخت و از سوی دیگر در عشق پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی که به واقع پیروزی آرمان‌های وی بود سر از پا نمی‌شناخت. این سوز و این شوق که تلالؤ عاطفه و احساس مسئولیت بود هر دو گران می‌نمود. از یک طرف پیگیر استخلاص امام موسی صدر و از سوی دیگر مترصد ایفای نقش بایسته خود در پیروزی انقلاب اسلامی بود. با پیگیری‌هایی که وی و سایر دوستان و همکارانش به عمل آوردند، امام خمینی در جریان چگونگی مفقود شدن امام موسی صدر قرار گرفتند و متعاقباً ایشان در ایامی که در نوفل‌لوشاتو بسر می‌بردند نماینده‌ای به منظور تحقیق و تفحص در این‌باره به لیبی اعزام داشتند که متأسفانه نتیجه‌ای در بر نداشت.

او به هر طریقی که می‌توانست فریاد مظلومیت شیعیان لبنان را سر می‌داد و مسؤولیت عظیم اسلامی پیرامون موضوع امام موسی صدر را گوشزد می‌کرد. به همین خاطر چندبار در لبنان اعتصاب عمومی و تظاهرات گسترده‌ای برپا شد و زمانی که تعدادی از رهبران کشورهای اسلامی در شام گرد آمده بودند تظاهرات بزرگی از بیروت تا شام برگزار شد. لیکن این تلاش‌ها و پیگیری‌های بعد از آن به جایی نرسید و تا به امروز هم از سرنوشت این رهبر اسلامی خبری نیست.

 

طلیعه پیروزی انقلاب اسلامی ایران

انقلاب اسلامی ایران هر روز گام دیگری به سوی پیروزی بر می‌داشت. طاغوت از ایران گریخت و امام خمینی پس از پانزده سال تبعید و مبارزه به میهن اسلامی بازگشت. از آنجا که پیش‌بینی می‌شد در آخرین مراحل پیروزی درگیری‌های خونینی بین مبارزین و مجاهدین از یک طرف و ماشین نظامی رژیم از سوی دیگر گریزناپذیر باشد، دکتر چمران و عده‌ای جوانان برومند ایرانی که در لبنان و سوریه دوره آموزش‌های نظامی دیده بودند آماده حرکت به ایران می‌شدند. گویی در آن روزها، تاریخ به طور متراکم می‌گذشت و هر روز آبستن یک سال حادثه بود. روزهای ۲۰ تا ۲۲ بهمن درگیری‌های خونین اتفاق افتاد و به غیر از جوانان ایرانی، پانصد تن از جوانان پرشور و عشق لبنانی آماده شدند به کمک برادران ایرانی خود بشتابند. دکتر چمران فرمانده آنها چنین می‌گوید:

«ما نیز در نظر داشتیم که پانصد رزمنده سازمان «امل» را تجهیز کنیم و خود را به وسط معرکه نبرد برسانیم. با دولت سوریه صحبت کرده بودیم و دولت سوریه نیز پذیرفته بود که هواپیما و همه امکانات در اختیار ما بگذارد تا این پانصد نفر رزمنده سازمان امل را در هر کجا که می‌خواهیم، حتی در فرح‌آباد یا در وسط خیابان‌های تهران پیاده کند و خود من دست‌اندرکار این سازماندهی بودم تا این افراد را با این امکانات نظامی در وسط معرکه پیاده کنم و نمی‌توانم شوق و حرارت و احساسی که این جوانان برای آمدن به ایران و شهادت در کنار برادران ایرانی خویش داشتند بیان کنم. اما همچنان که می‌دانید نبرد در تهران، بیش از بیست و چهار ساعت به طول نیانجامید یا حتی کمتر از بیست و چهار ساعت، طاغوت گریخت و ملت پیروز شد. بنابراین فرصتی به دست نیامد که این رزمندگان که ستاره‌های نبرد و به خصوص نبردهای چریکی هستند به تهران بیایند و در کنار برادران ایرانی خود بجنگند.»

در واپسین روزهای پیروزی انقلاب به عشق خمینی و پیوستن به امواج خروشان وارهیدگان از سیاهی و تباهی، با مخابره تلکس به یکی از اعضاء دولت موقت سؤال نمود چنانچه وجود او می‌تواند در ایران مفید باشد به او اعلام دارند، لیکن نه تنها به این تلکس هرگز پاسخی داده نشد بلکه هنگامی که با یک هیأت بلندپایه ۹۲ نفره لبنانی اعم از علماء شیعه و سنی و نمایندگانی از رزمندگان انقلابی برای دیدار امام خمینی به ایران شتافت؛ برای کسب اجازه ورود (و پس از ارسال تلکس‌های متعدد از درون هواپیما) هشت ساعت آنها را در فرودگاه مهرآباد و درون هواپیما معطل نگاه داشتند. بالاخره او پس از بیست و دو سال هجرت و تبعید به وطن بازگشت و در آغاز ورودش به دیدار امام خمینی شتافت. او بهترین پیام‌آور دنیای پر رمز و راز لبنان بود. در ماه‌های اول ورودش به ایران، سلسله سخنرانی‌هایی در مجامع مختلف برای او ترتیب یافت که عمده مطالب او حول و حوش حماسه شیعیان لبنان، مظلومیت‌ها، دردها و شهادت‌ها در آن سامان بود.

«من از جبل عامل آمده‌ام، سرزمینی که ابوذر غفاری، صدیق پیامیر بزرگ برای اولین بار اسلام راستین را به مردم آن منطقه تبلیغ کرد و مسجدی برای عبادت خدا بنا نمود ................... من از جبل عامل آمده‌ام که در دوران ۱۴۰۰ ساله تاریخ اسلام همیشه مظلوم بوده است ........... من نماینده محرومین و مستضعفان جنوب لبنان هستم که همه روزه زیر آتش توپخانه سنگین و بمب‌های هواپیماهای اسرائیل می‌سوزند. من از سرزمینی آمده‌ام که بیش از نیمی از آن به کلی نابود شده است ...... من آمده‌ام که فریاد ضجه‌آلود شیعیان لبنان را در زیر آسمان بلند ایران طنین‌انداز کنم ............... من ناله دلخراش یتیمان دل‌شکسته‌ام که در نیمه‌های شب از فرط گرسنگی بیدار می‌شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند. از سیاهی و تنهایی می‌ترسند و آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می‌گیرم و همراه نسیم سحر به جستجوی قلب‌ها و وجدان‌های بیدار به هر سو می‌دوم آنقدر که خسته می‌شوم و از پای می‌افتم و ناامید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می‌شوم و به صورت شبنمی در دامان برگی سقوط می‌کنم.

من آرزوی زنده‌دلانم که هوای عدل و عدالت دارند و از این همه دنیای پر ستم گریزانم و به امید پیروزی دل بسته‌ام که با ظهور مهدی (عج) عدل و عدالت بر خطه وجود دامن بگسترد...»[10]

این توجه خاص او به شیعیان لبنان و تاریخ پردرد و رنجشان که جزیی از انقلاب اسلامی است حساسیت جمعی که شاید تحت نفوذ رهبران تاجرپیشه فلسطینی بودند را بر می‌انگیخت که چرا او در ایران هم شیعیان لبنان را فراموش نمی‎کند. خود در این رابطه چنین می‌نویسد:

«عده‌ای مرا متهم می‌کنند که افکارم متوجه کشورهای خارجی است و مصالح ایران را تحت‌الشعاع خارج قرار می‌دهم. می‌گویند باید همه توجه خود را معطوف به ایران کنم و این همه به لبنان و کشورهای دیگر نپردازم اولاً ـ توجه و نگرانی شدید من مربوط به ایران است نه کشورهای دیگر نشان می‌دهم که خطراتی انقلاب ما را تهدید می‎کند و من به خاطر پاسداری از ایران است که این مطالب را بیان می‌کنم.

ثانیاً ـ من هشت سال در لبنان گذرانده‌ام، دورانی سخت، خطرناک، مبارزه مرگ و زندگی و شهادت ... اگر کسی بخواهد از لبنان و امام موسی صدر چیزی بداند، من بهترین منبع مطلع برای آگاهی علاقه‌مندانم. تعجب می‌کنم که عده‌ای به دنبال نوشته‌های چپی و راستی و مزدوران اجنبی می‌روند ...»[11]

وی اولین دوره‌های آموزشی سپاه پاسداران را راه‌اندازی و خود شخصاً مبادرت به تربیت کادر نمود. پس از آن در سمت معاونت نخست‌وزیر در امور انقلاب مشغول حل و فصل مسائل نقاط بحرانی کشور شد.

 

در کردستان

گروه‌های چپ کردی در واپسین روزهای پیروزی انقلاب با تحریک احساسات ناسیونالیستی جوانان کرد و شعار خودمختاری به مقابله با حکومت مرکزی برخاستند. به سقوط کشاندن پادگان مهاباد، خلع سلاح پایگاه‌های مرزی، تسلط بر شهر مرزی سرو، به شهادت رساندن ۲۵ پاسدار در شهر مریوان، شروع جنگ مسلحانه گروه‌های چپ کردی علیه انقلاب بود. آن هم در شرایطی که قوای دولتی در منطقه وجود و حضور نداشته و بدون آنکه جلوی کسی را گرفته باشند.

در چنین شرایطی بود که چمران وارد صحنه شد و برای اولین بار در قائله سرو لباس رزم پوشید و خود در پیشاپیش نیروهای زرهی بر دشمن تاخت و راه را برای عبور تانک‌های خودی باز کرد. این حرکت شجاعانه او نیروهای کم‌ روحیه نظامی را نیز جسارت بخشید تا به پاکسازی منطقه بپردازد.[12]

پس از آن دکتر چمران به همراه تیمسار شهید فلاحی فرمانده وقت نیروی زمینی مأموریت یافت به مریوان بروند و قضایا را مسالمت‌آمیز خاتمه دهند. در این زمینه خود چنین می‌گوید:

«... ما مدت ده روز در مریوان ماندیم و با فعالیت شبانه‌روزی و جلسات متعدد طولانی با همه طرف‌ها بالاخره موفق شدیم که قضیه مریوان را با صلح و صفا حل کنیم. بزرگان شهر نظرات ما را می‌پذیرفتند ولی احزاب چپ به شدت توطئه می‌کردند که خونریزی به راه بیاندازند و دامنه آشوب و اغتشاش بالا بگیرد.»[13]

قائله پاوه حرکت سازمان‌ یافته بعدی احزاب چپ کردی بود. در تاریخ 24 / 5 / 1358 حملات به شهر پاوه آغاز شد و در نیمه شب به اوج خود رسید و در روز بیست و پنجم نیز به شدت ادامه یافت. شهر در آستانه سقوط بود که چرخبال حامل او و شهید سرافراز و تیمسار فلاحی بر روی پاوه ظاهر شد و در حالی که از هر طرف به آن گلوله می‌بارید بر زمین نشست. پس از برآورد اوضاع به دلیل آنکه چندان امیدی بر زنده ماندن آنها نبود در اولین فرصت شهید تیمسار فلاحی را به منظور تأمین آذوقه و مهمات و ارائه گزارش از اوضاع به کرمانشاه فرستاد و فرماندهی صحنه را در سخت‌ترین شرایط بر عهده گرفت. اولین اقدام وی امید بخشیدن به ته مانده مقاومت در آن شرایط استثنایی بود. از شصت نفر پاسدار غیر محلی فقط شانزده نفر باقی مانده بود. آن هم شش یا هفت نفرشان مجروح و بقیه نیز خسته، کوفته، دل شکسته و گرسنه؛ در طول یک هفته محاصره و در سخت‌ترین شرایط، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند. اکثر دوستان خود را از دست داده بودند و تنها در یک فقره هنگام سقوط بیمارستان شهر، بیست و پنج تن از پاسداران مجروح به طرز فجیعی به قتل رسیده بودند. هرچه زمان می‌گذشت امیدها ناامیدتر می‌شد. چرخبالی هم که آذوقه حمل کرده بود و در بازگشت تعداد زیادی مجروح حمل می‌نمود در هنگام صعود زیر رگبار دشمن سقوط و بر عمق فاجعه و یأس افزود. این شیردلان مقاومت بودند که در جلو چشمانشان دوباره صحنه شهادت مظلومانه و دسته جمعی یاران خود را می‌دیدند! برای هیچ کس قابل تحمل نبود! عده‌ای دیوانه‌وار شیون می‌کردند و سر بر دیوار می‌کوبیدند، عده‌ای چشمان خود را گرفته بودند و ضجه می‌کردند؟

در چنین شرایطی دکتر چمران به عنوان سرداری قهرمان علاوه بر فرماندهی صحنه می‌بایست سنگ صبور هم می‌بود. این جملات مربوط به همان لحظات است:

«ما همه پاسداریم و برای شهادت آمده‌ایم و در راه خدای بزرگ هر مصیبتی را می‌پذیریم و با زبونی و ضعف از معرکه خطر نمی‌گریزیم. ما آمده‌ایم که پرچم پرافتخار انقلاب اسلامی ایران را برافرازیم. ما آمده‌ایم که به همه دنیا درس ایمان و فداکاری و شهادت بدهیم. ما آمده‌ایم که جانبازی اصحاب حسین(ع) را زنده کنیم. شهادت در راه خدا افتخار ماست و آرزو می‌کنیم که با کفن خونین در بارگاه خدای بزرگ حاضر شویم. ما از مرگ وحشتی نداریم ولی به دشمنان انقلاب نشان می‌دهیم که یک مؤمن شهید چگونه جانبازی می‎کند و شهادت ما چقدر برای آنها گران تمام می‌شود و مسلماً امام خمینی و ملت ایران سکوت نخواهند کرد...»

شب سختی را با عده قلیلی پاسدار مجروح خسته و دل شکسته در محاصره هزاران مسلح که هر آن احتمال یورش و قلع و قمع آنها می‌رفت به صبح می‌رسانند.

حدود ساعت ۴ صبح که قتل و غارت به اوج خود رسیده بود عوامل حزب منحله دموکرات با بلندگو در داخل شهر به گردش در می‌آیند و اینچنین فریاد می‌کنند:

«هر کس وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کند در امن و امان است. ما فقط آمده‌ایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم.»[14]

صبح روز 27 / 5 / 1358 بر بالای دیوار خانه پاسداران ایستاده بودیم و به شهر می‌نگریستیم و گلوله از هر طرف همچنان می‌بارید. یک باره فریاد الله‌اکبر پاسداران به هوا بلند شد، پرسیدم مگر چه شده است؟ گفتند امام خمینی اعلامیه‌ای صادر کرده است ......... اعلامیه‌ای تاریخی که اساس بزرگترین تحولات انقلابی کشور ما به شمار می‌رود. اعلامیه‌ای که سرنوشت کردستان و ایران را دگرگون کرد، انقلابی‌ترین اعلامیه‌ای که از بزرگ مردی هشتاد ساله، بدون آنکه دروس نظامی خوانده باشد و استراتژی نبرد را بداند و یا در تاکتیک‌های نظامی تجربه داشته باشد، صادر شده است. امام خمینی فرماندهی کل قوا را به دست می‌گیرد و فرمان می‌دهد که ارتش باید در عرض بیست و چهار ساعت خود را به پاوه برساند و ضد انقلاب را قلع و قمع کند.»[15]

با انتشار فرمان امام اوضاع دگرگون شد، مهاجمین ضدانقلاب که طبل پیروزی می‌نواختند به ناگاه پای به فرار نهادند و پاسداران خسته و مجروح آن چنان جانی گرفتند که در عرض چند ساعت همه شهر و ارتفاعات اطراف آن را فقط با دو یا سه شهید به تصرف خود در آوردند.

«تا آن لحظه که فرمان تاریخی امام صادر شد، ما حالت تدافعی داشتیم، از مواضع خود دفاع می‌کردیم و سعی داشتیم موجودیت ناچیز خود را در برابر سیل هجوم دشمن حفظ کنیم. اما به محض انتشار فرمان امام، همه چیز تغییر پیدا کرد. جوانان خسته و مجروح و دل‌شکسته ما روحیه‌ای آتشین یافتند و دشمن قوی و توانا به سرعت روحیه خود را از دست داد.»[16]

پس از پیروزی‌های اولیه دکتر چمران خلاصه‌ای از حوادث سبز و خونین پاوه را طی پیامی حماسی از بحبوحه نبرد پاوه خطاب به ملت ایران بازگو نمود.[17]

در فردای روز آزادسازی پاوه یعنی روز 28 / 5 / 1358 او با فرماندهی همین نیروهای خسته به اتفاق اعزامی‌های جدید توانست شهر نوسود را آزاد کند.

بعد از نوسود نوبت مریوان می‌رسد. از مریوان به بسطام و پس از آن به بانه، یکی پس از دیگری این مناطق به تصرف درمی‌آیند. شهر بانه بدون درگیری آزاد می‌شود. نیروهای ضد انقلاب به فرماندهی جلال حسینی (برادر عزالدین حسینی) قبل از ورود دکتر چمران به عراق می‌گریزند. یک روز بعد از راهی بسیار خطرناک و صعب‌العبور در حالی وارد سردشت می‌شود که همه دشمنان از مقابل وی می‌گریزند. مردم مسلمان و مهربان کُرد، از زن و مرد و پیر و جوان با شور و شعف فراوان به استقبال او و سربازان اسلام می‌آیند و بر سر رزمندگان پول و نقل می‌پاشند.

در نوشته‌های او که در کشاکش نبرد نگاشته است چنین می‌خوانیم:

«خدایا، تو به من قدرت و امکان دادی تا محال را ممکن کنم. در سخت‌ترین معرکه‌ها مرا پیروز کردی، آنچه را که تصور نمی‌کردم به وجود آوردی و آن پیروزی را که انتظار نداشتم نصیبم نمودی .........

ای خدای بزرگ تو به من آن شجاعت را دادی که سینه سپر بلا کنم و به استقبال شهادت بروم و آن چنان در دل توطئه‌گران ایجاد رعب و وحشت کنم که به محض شنیدن اسم من مثل مور و ملخ بگریزند واز رودررویی با من بپرهیزند.»[18]

او با بهره‌مندی از نیروی ایمان خود و یارانش و بکارگیری تاکتیک‌های عملیاتی و روانی پیچیده در ظرف زمانی ده روز همه نقاط کردستان را از سیطره ضد انقلاب آزاد ساخت.

«دوستان ما از رادیو و تلویزیون می‌شنیدند که شخص مرا در فلان نقطه یا فلان شب محاصره کرده‌اند ولی حقیقت این بود که ما خود را به محاصره می‌انداختیم، ما خود به داخل حلقه محاصره فرود می‌آمدیم آن چنان نبود که دشمن بیاید و ما را محاصره کند، ما درست در وسط حلقه دشمن پیاده می‌شدیم و آنها را از داخل منفجر می‌کردیم. به این علت بود که در اخبار گفته می‌شد مثلاً ما در بسطام (بین مریوان و بانه) یا فلان نقطه دیگر به محاصره افتاده‌ایم.»[19]

«این چنین بود که بانه بدون شلیک یک گلوله تسلیم شد، یا سردشت که سخت‌ترین و خطرناک‌ترین مرکز دشمن بود با یک درگیری کوچک و چند مجروح به تصرف نیروهای ما درآمد. آنچه در کردستان پیروز شد، بمباران نبود، نیروی ایمان بود، نیروی شهادت بود، فرمان امام خمینی بود.»[20]

دکتر چمران در سردشت بود که خبر وفات آیت‌الله طالقانی انتشار یافت. او که دشمن را تا داخل مرزهای عراق تعقیب کرده بود به محض شنیدن این خبر تأسف‌انگیز به تهران آمد. به راستی چه زیبا بود سر و صورت آفتاب سوخته او، نگاه‌های مهربان و در عین حال چهره مصمم‌اش. او با همان لباس رزم که در پاوه به تن داشت به بهشت زهرا(س) آمد.

چمران که تا آن روز در میان مردم ناشناخته بود، اکنون به مثابه یک چهره محبوب، سمبل و نمونه برای جوان انقلابی درآمده بود. همین موضوع و دروغ‌پردازی‌ها و شایعه‌پراکنی‌های گروه‌های چپ سبب شد که جو تبلیغاتی مغرضانه‌ای در چند روزنامه وابسته علیه او دامن زنند و او را به دلایل واهی مورد تهمت و افترا قرار دهند. متأسفانه این موج تبلیغاتی باعث شد که دولتمردان از او بخواهند مبارزات کردستان را رها ساخته و بقیه کار را به عهده ژاندارمری آن روز واگذار نماید.

نیروهای نظامی به پادگان‌ها بازگشتند و نیروهای داوطلب نیز منطقه را ترک کردند و آن حرکت خروشان مردمی که از پی فرمان امام به وجود آمده بود بناگاه به سردی گرائید و ضدانقلاب مجدداً سربرافراشت و اقدام به تبلیغات وسیع و مظلوم‌نمایی و در عین حال تهدید و ارعاب نمود. راه‌ها را دوباره بستند. به مردم، سربازان و پاسدارن حمله بردند و عده‌ای را به شهادت رساندند. عده‌ای را در ملاء عام سربریدند و ایجاد رعب و وحشت نمودند.

در این زمان دکتر چمران دیگر نتوانست آرام بگیرد. آنان که راه حل سپردن امنیت منطقه به ژاندارمری را عنوان کرده بودند نیز به اشتباه خود پی بردند و دوباره تصمیم گرفته شد ارتش و نیروهای نظامی وارد عمل شوند. دکتر چمران در پی این تصمیم عازم سردشت شد. نیروهای زبده نظامی را به خوبی به کار گرفت و ضرباتی سهمگین بر دشمن وارد ساخت.

در پی این عملیات، دشمن حیله‌ای دیگر اندیشید و باب مذاکره را برای پایان بخشیدن به این حملات و فراهم ساختن فرصت تجدید قوا باز نمود. دکتر چمران که امیدی به مذاکرات نداشت به ناچار منطقه را ترک نمود و به تهران بازگشت. این در حالی بود که باز هم جنایت و قتل و خونریزی و یورش سبعانه به مردم در منطقه جریان یافت. مذاکرات به نتیجه نرسید و این وضعیت نابهنجار و نابسامان تا آغاز جنگ تحمیلی همچنان در کردستان ادامه داشت. مناطقی که در مدتی کوتاه به دست نیروهای انقلاب آزاد شده بود دوباره جولانگاه ضد انقلاب شد و بعضی نقاط همانند سردشت تا اواسط سال‌های جنگ همچنان در سیطره آنها بود. برخی مناطق همچون نوسود نیز تا آزادی حلبچه همچنان در اختیار ضد انقلاب بود.

او کردستان را ترک گفت در حالی که هنوز طنین کلام محکم و متین او چون نوایی روحبخش، جسم و جان رزمندگان را صیقل می‌داد و پژواک فریاد او در میان دره‌ها و کوه‌های بلند قامت زاگرس بر گوش می‌نشست. او هموطنان کرد خود را با دلی پر از مهر و عطوفت و قلبی مالامال از کینه و نفرت انقلابی نسبت به دشمنانشان ترک کرد. او هرگز به دشمنان مردم اعتماد نکرد.

«ما دشمنی با اسلام و انقلاب اسلامی ایران را تحمل نمی‌کنیم. ما نمی‌خواستیم که ارتش وارد معرکه شود نمی‌خواستیم حتی مخالفین خود را با قدرت ارتش بکوبیم. ما آرزو می‌کردیم که حتی برای خائنان و کافران و گمراهان آزادی قائل شویم .......... ما می‌خواستیم گلوله‌های آنها را با منطق جواب دهیم. اما متأسفانه دریافتیم که منطق و محبت و سلام بر قلب‌های تیره و بی‌ایمان تأثیری ندارد ...»[21]

در وزارت دفاع

دکتر چمران به تهران بازگشت و به پیشنهاد شورای انقلاب و به فرمان حضرت امام در تاریخ 16 / 8 / 1358 به وزارت دفاع منصوب گشت. او اولین غیر نظامی بود که به این سمت گمارده می‌شد.

وی در این سمت جدید برای تغییر و تحول ارتش به یک نظام جایگزین انقلابی و متحول، به سلسله برنامه‌های وسیع و بنیادی دست یازید. پاکسازی ارتش براساس و اصولی منطقی و صحیح، برقراری روابطی عادلانه، صمیمی و دوستانه همراه با نظم و نظام، توجه خاص به صنایع و تحقیقات دفاعی و ایجاد تحرک در آنها از آن جمله است.

توجه خاص امام و مردم به دکتر چمران و به منصه ظهور رسیدن قدرت، توان و کارایی او حرکت‌های مرموز و مشکوکی را در خدشه‌دار ساختن چهره مصفای وی برانگیخت. حملات گسترده دشمن در قالب موج تبلیغاتی ـ مطبوعاتی وابسته چنان بود که حتی بعضی دوستان نادان و گروه‌های مسلمان ناآگاه هم تحت تأثیر این موج، همان تهمت و دروغ‌ها را طوطی‌وار تکرار می‌کردند. از لبنان آغاز کردند و حادثه «تل زعتر» را همچون پتکی بر سر هر که مدافع او بود می‌کوبیدند. جای تعجب بود که اغلب نمی‌دانستند تل زعتر کجاست و اصل موضوع چیست. سپس واقعه قارنا و مسلح کردن فئودال‌های کردستان را مطرح کردند. برنامه آن بود آن چنان بازار این دروغ‌پردازی‌ها رواج یابد که دیگر کسی جرأت نکند در نقاط بحرانی و آشوب‌زده حضور یافته و رشادت نشان دهد. گروهک‌هایی همچون «پیکار» هم قصد جان وی را داشتند که موفق به این جنایت نشدند.

 

در کسوت نمایندگی مردم تهران

در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به صورت منفرد شرکت جست و علیرغم آن همه جو مسموم و بدون آن که ستاد تبلیغاتی داشته باشد از سوی مردم قدرشناس تهران با بیش از یک میلیون رأی بر کرسی نمایندگی نشست.

«خدایا مردم آنقدر به من محبت کرده‌اند و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‌اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‌بینم که نمی‌توانم از عهده بدر‌آیم. خدایا تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»

در شورایعالی دفاع در تاریخ 20 / 2 / 59 و در هنگام تشکیل شورای عالی دفاع از سوی رهبر کبیر انقلاب اسلامی به نمایندگی و مشاورت ایشان در این شورا برگزیده شد. حکم حضرت امام بدین شرح است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای دکتر مصطفی چمران ایده الله تعالی

برای تشکیل شورای عالی دفاع ملی بر مبنای اصل یکصد و دهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جنابعالی به عنوان مشاور از طرف اینجانب منصوب می‌شوید و در این موقع چون در وضع استثنایی هستیم لازم است هر هفته با بررسی کامل و با کمال دقت رویدادهای داخلی ادارات مختلف ارتش را برای اینجانب ارسال دارید.

روح‌الله الموسوی الخمینی»

در اولین دور انتخابات ریاست جمهوری، دوستان وی تأکید داشتند و اصرار و ابرام می‌ورزیدند که وی نامزد ریاست جمهوری شود ولی او نپذیرفت. در دست‌نوشته‌های خصوصی به عنوان سلبیات خود اینچنین نوشت:

«١ـ من سیاستمدار نیستم و در عمرم سیاست‌ بازی نکرده‌ام و از سیاست متنفرم و در حال حاضر مقام مسؤول باید سیاستمدار باشد.

٢ـ من آدمی دگم هستم. روی معیارهای خدایی و انسانی و اسلامی خود به شدت دگم هستم و به هیچ‌وجه نمی‌توانم معیارهای خود را فدا کنم. از روش خود، از معیارهای خود دست بردارم.

٣ـ من آدمی متواضع و خاشع هستم. اما آنجا که مخالفت می‌کنم، سر سازش ندارم و هیچگاه نمی‌توانم سازش کنم.

۴ـ من عارفم. به دنیای قلب و روح خیلی بیشتر نزدیکم تا به واقعیت‌های زندگی، در زندگی شخصی درویشم و از علائق زندگی گریزانم و در حال حاضر احتیاج به کسی دارید که از عالم روح به دنیای ماده هم بپردازد و احتیاجات مردم را برطرف کند.

۵ـ این دنیا جای من نیست و عوضی در این زمان و در این مکان آمده‌ام. افکار من، روش من، احساسات من با جو موجود سازگار نیست.»[22]

او ترجیح می‌داد آنجایی ایفای نقش کند که دیگران نیستند و یا نمی‌توانند. او متناسب با سعه وجودی خود، واجب کفایی را عینی می‌دید و درنگ نمی‌کرد و بر همین اساس او اگر چه در ایران بود ولی از لبنان هم غافل نبود و درد لبنان و فلسطین در سراسر وجود او عجین بود.

دکتر چمران از تشتت و اختلافات داخلی، از خودخواهی‌ها و خودمحوری‌ها، از غرور و ناخالصی‌ها به شدت رنج می‌برد و روش او در مقابل، عمل خالصانه به وظایف و تکالیف الهی بود.

«من از مشکلات موجود آگاهی کامل دارم و می‌خواهم کمکی کنم. نه آنکه دردی به دردها بی‌افزایم. می‌خواهم آرام، بی سروصدا، فقط برای خدا، تا آنجا که می‌توانم و در قدرت دارم، به اسلام، به انقلاب و میهنم خدمت کنم و در این راه هیچ پاداشی از هیچکس نمی‌خواهم.

من آرزو داشتم که بعد از پیروزی انقلاب مسؤولان ما با آگاهی و عرفان کامل به وظایف خود عمل کنند و انقلاب را به گرداب اختلاف و تشتت نیندازند. فقط به خدا بی‌اندیشند، برای خدا عمل کنند، خودخواهی و غرور و هوای نفس را زیر پا بگذارند و انقلابی نمونه در تاریخ و در عالم بوجود آورند.

اختلافات موجود نشان می‌دهد که کار ما بسیار خطرناک و سخت است و خیلی بیشتر باید زحمت بکشیم و مصائب و مشکلات را تحمل کنیم تا پخته و آماده این رسالت شویم و شایستگی این پیروزی را بیابیم. من فکر می‌کنم که در طوفان اختلافات و گرداب تهمت‌ها و شایعه‌سازی‌ها نصیحت نمودن و انتقاد کردن فایده‌ای ندارد بلکه باید با عمل صالح و صبر و مقاومت معیارهای صحیح انسانی و خدایی را عملاً پیاده کرد و راه درست را نشان داد تا خود مردم، خوبی را ببینند و راه صحیح را انتخاب کنند.»[23]

 

لشگرهای ده هزار نفری

آنچه دکتر چمران در اشتغالات نظامی فشرده خود در عمل تجربه نمود، آن بود که از یک سو هنوز زنگارهای دوران شاهی بر ارتش سنگینی می‌کرد و از طرف دیگر تهدیدات و حادثه‌آفرینی خائنانه در سرحدات (بخصوص در مرزهای غربی) در حجمی بود که به جز از طریق ابداع و آفرینش طرحی نوین یارای دفاع مستمر و با اقتدار را عملاً از نیروهای نظامی سلب می‌نمود. لذا دکتر چمران قانونی را به شورای انقلاب برد و به تصویب رسانید که لشکرهای ده هزار نفری متشکل از نیروهای مردمی تشکیل گردد. ارتش موظف شد در این حرکت او را یاری دهد، لیکن از آنجا که رئیس ستاد مشترک وقت با این طرح موافق نبود، این طرح آنقدر به تعویق افتاد که نیروهای مهاجم بعثی در تاریخ 31 / 6 / 59 بر مرزهای باز ما تاختند و فرصت آمادگی مردمی را از ما ربودند.

در روزهای بحرانی سقوط خرمشهر مرحوم شهید دکتر بهشتی در سفری که برای دیداری از مناطق عملیاتی به اهواز رفته بود با مرحوم شهید چمران ملاقاتی داشت. در آن ملاقات به وی گفت: امروز حس می‌کنم چرا شما آن همه برای تصویب و تشکیل لشگرهای ده هزار نفری حرارت به خرج می‌دادید، که اگر آنها را داشتیم خرمشهر را هم داشتیم.

دکتر چمران معتقد بود با تشکیل این لشگرها و با استفاده از نظامیان مؤمن می‌توان ارتش را از درون متحول ساخت. به علاوه همواره نیروهایی مؤمن و ورزیده در اختیار خواهیم داشت که در آن صورت قادر خواهیم بود توطئه‌ها و حملات دشمن را در هر نقطه دفع نمائیم. لازم به یادآوری است این طرح در زمانی توسط دکتر چمران پیگیری می‌شد که هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده و بسیج مستضعفین هم تشکیل نشده بود.

 

در خوزستان

دکتر چمران پس از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران اسلامی و یورش سریع آن به شهرها و روستاها و مردم بی‌دفاع، نتوانست آرام و قرار بگیرد. به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان به همراه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مقام معظم رهبری که در آن زمان علاوه بر نمایندگی مجلس شورای اسلامی، نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع بودند) به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر می‌افکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست به کار شد و شب بعد از ورود، اولین حمله چریکی را علیه تانک‌های دشمن که تا چند کیلومتری شهر در حال سقوط اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

 

تشکیل ستاد جنگهای نامنظم

گروهی از رزمندگان داوطلب، به گرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‌های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‌کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. این ستاد به غیر از رشادت‌هایی که در عملیات چریکی به موقع برای به انفعال‌کشیدن لشگرهای مکانیزه بعثی و پیشگیری از پیشروی آنها به آستانه اهواز از خود نشان داد، در عملیات واحد مهندسی با نصب پمپ‌های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک صد متر توانست در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانک‌های دشمن روانه سازد. به طوری که سپاه دشمن مجبور شد چند کیلومتر عقب‌نشینی کند و سدی عظیم مقابل خود ببیند و فکر تسخیر اهواز را از سر بیرون کند.

یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی دکتر چمران در اهواز، ایجاد هماهنگی بین ارتش و سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود. اگر چه این هماهنگی‌ها در مقاومت اهواز بسیار مؤثر و کارساز بود، لیکن به دلیل خطر سقوط اهواز وی نتوانست در سایر مناطق عملیاتی مثل خرمشهر حضور یافته و به این امر مبادرت ورزد.

پیروزی سوسنگرد

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‌ بسته بود. برای بار دوم به سوسنگرد حمله کرد و سه روز تانک‌های دشمن شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم عاقبت تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند.

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با پیگیری‌های فراوان خود و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین ‌بار دست به یک حمله نابرابر بزند. خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‌ای جدید از جانب جاده اهواز ـ سوسنگرد به دشمن یورش بردند. دکتر چمران در حالی که پیشاپیش و به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‌شتافت، در محاصره تانک‌های دشمن قرار می‌گیرد. او سایر رزمندگان همراه را از مسیری عبور می‌دهد و به عنوان یک تاکتیک همیشگی، خود را به حلقه محاصره دشمن می‌اندازد. در این هنگام نبرد سختی درمی‌گیرد. نیروهای کماندویی دشمن از پشت تانک‌ها به او حمله می‌کنند و او همچون شیری در میدان، از سنگری به سنگر دیگر موقعیت خود را تثبیت می‎کند. درحالی که تانک‌ها به سوی او تیراندازی می‌کردند و همرزمش هم شهید شده بود، خود نیز از ناحیه پای چپ زخمی می‌گردد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله می‌برد و با کمک جوان چابک دیگری که خود را به معرکه رسانده بود، به داخل کامیون می‌نشیند و با درهم کوبیدن نظم و روحیه دشمن، برافروخته و شادان در نزدیکی دروازه سوسنگرد به همرزمانش می‌پیوندد.

با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز می‌رساند و بستری می‌شود. اما بیش از یک شب در بیمارستان نمی‌ماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‌های نامنظم می‌رود و دوباره با پای زخمی و دردمند به راهنمایی و ارشاد یاران وفادارش می‌پردازد. جالب اینجاست در همان شبی که در بیمارستان بستری بود جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر ۹۲، شهید کلاهدوز، بعضی از فرماندهان سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد شهید چمران بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید حجت‌الاسلام محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل می‌شود و در همان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‌اکبر را مطرح می‎کند.

 

آغاز حرکت مجدد

به‌رغم اصرار و پیشنهاد مسؤولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ‌های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نمی‌شود و تمام مدت را در همان ستاد می‌گذراند. در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه‌های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود، دائما به آنها می‌نگریست و طرح‌های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه‌های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می‌داد. اندک اندک با چوب زیر بغل بپا می‌خیزد و باز هم آماده رفتن به جبهه می‌شود.

پس از نبرد پانزدهم دی ماه ۵۹ که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ما شد و فاجعه هویزه به بار آمد دیگر تاب نشستن نیاورد. تعدادی از رزمندگان شجاع و جان برکف را گرد آورد و به همراه چند چرخبال که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیر بغل، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکات دشمن در جاده جفیر طلایه شد. لیکن به دلیل آتش سنگین دشمن چرخبال‌ها نتوانستند از منطقه هویزه بگذرند و آنها را مجبور به بازگشت ساخت. وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.

 

دیدار امام امت

بالاخره در اسفند ماه ۵۹ چوب زیر بغل را کنار گذاشت و در حالی که با کمی ناراحتی راه می‌رفت همراه همرزمانش از یکایک جبهه‌های نبرد در اهواز دیدن کرد.

پس از زخمی‌شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور حضرت امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت (ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‌داد، او و همه رزمندگان را دعا می‌کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‌داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‌ها وجود داشت دائماً رنج می‌برد و تلاش می‌کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‌های ابتکاری حرکتی به وجود آورد. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‌های الله‌اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگه چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی ـ جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حمله هماهنگ و برق‌آسا، ارتفاعات الله‌اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‌اکبر گذاشت. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از جان برکفان و یاران خود با فداکاری و قدرت تمام توانستند تمام تپه‌های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآورند، در حالی که دیگران در هاله‌ای از ناباوری به این اقدم جسورانه می‌نگریستند.

پس از پیروزی ارتفاعات الله‌اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهید چمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگ‌های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه، خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای بزرگ فتح کردند، این اولین پیروزی پس از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعه پیروزی‌های دیگر به حساب آمد.

در سی‌ام خرداد سال شصت، در جلسه فوق‌العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت‌الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را مجدداً ارائه کرد.

 

به سوی قربانگاه

در سحرگاه سی و یکم خرداد ماه سال شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید. دکتر مصطفی چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت شد. لاجرم یکی دیگر از فرماندهان را انتخاب کرد تا با خود به جبهه دهلاویه برده و به جای شهید رستمی معرفی کند.

دکتر چمران، شب قبل از عزیمت به دهلاویه در آخرین جلسه ستاد جنگ‌های نامنظم، یارانش را با وصایای بی‌سابقه‌ای نصیحت کرد. در هنگام خروج گویی همه اطرافیانش با وی وداع می‌کردند و با نگاه‌های اندوهبار تا آنجا که چشم می‌دید او را دنبال می‌کردند.

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‌الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار یکدیگر را بوسیدند و باز هم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‌شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته و با نگاهی عمیق و پرنور گفت:

«خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد می‌برد.»

 

شهادت

سخنش تمام شد. پس از معرفی فرمانده جدید به همه سنگرها سرکشی و با همه رزمندگان خداحافظی و دیده‌بوسی کرد. در خط مقدم در نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به عنوان فرمانده ارشدی که در موقع سرکشی مسائل و نکات جدّی را یادآوری می‎کند به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیر مسلح دیده می‌شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره باریدن گرفت. در حالی که دستور داد متفرق شوند و خود نیز در حال مأوا گرفتن بود، ترکش خمپاره‌ای به پشت سرش اصابت کرد. آه و شیون اطرافیان از صحنه جانکاهی که ناظر آن بودند برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. چهره ملکوتی و متبسم و در عین حال متین، محکم و آغشته به خاک و خونش اگر چه با آنها عمیقاً سخن‌ها داشت. ولی در ظاهر دیگر سخن نگفت و به کسی نگاه نکرد.

در بیمارستان سوسنگرد که بعداً شهید چمران نامگذاری شد کمک‌های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت. ولی افسوس که فقط جسم بی‌جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش شتافت و ندای پروردگارش را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

فرازهایی از پیام رهبر کبیر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران بدین شرح است:

«چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرفرازی زیست و با سرفرازی شهید شد و به حق رسید.

هنر آنست که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی و این هنر مردان خداست.

او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت روانش شاد و یادش بخیر.

واما ما می‌توانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.»

والسلام على عباد .. الصالحین

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. تا آن زمان عمدتأ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در کشورهای اروپایی متمرکز بود و فدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا در کالیفرنیا به تازگی در حال شکل‌گیری بود.

[2]. در دوران تحصیل وی در دانشکده فنی نیز در نظرسنجی که یکی از اساتید سرکلاس درس با رأی مخفی در مورد «محبوب‌ترین دوست» از دانشجویان به عمل آورد، او برگزیده شد.

[3]. پس از اتمام دوره دکترا از طرف مؤسسات بزرگ آموزشی و پژوهشی آمریکا پیشنهادات فراوانی برای کار به وی ارائه شد. نهایتأ او در مؤسسه BELL یکی از مهمترین مراکز علمی ـ صنعتی آمریکا و در زمره بزرگترین دانشمندان جهان به کار پرداخت و آن چنان موقعیتی کسب کرد که مورد آرزوی دیگران بود.

[4]. پیروزی انقلاب الجزایر و کوبا از طریق جنگ‌های مسلحانه از یک طرف و جنایت دهشت‌بار شاه و یأس و حرمانی که در آن زمان در بین مردم حکمفرما شده بود اساس اینگونه تصمیم‌گیری‌ها بود. از طریق مرحوم دکتر علی شریعتی با انقلابیون الجزایری و با معرفی آیت‌الله مرحوم طالقانی با دولت وقت مصر به رهبری جمال عبدالناصر که مخالف رژیم شاه بود تماس برقرار شده بود و نهایتاً مصر را انتخاب کرد.

[5]. از متن یکی از مصاحبه‌های او.

[6]. برای آگاهی بیشتر از خصوصیات این مدرسه به کتاب «لبنان» اثر شهید دکتر مصطفی چمران صفحات ۶۳ تا ۷۰ مراجعه شود.

[7]. تصویر اصل تقدیرنامه و ترجمه آن در ضمیمه آمده است.

[8]. از متن یکی از مصاحبه‌های شهید چمران.

[9]. دوست من چرا چشمان خود را بسته‌ای؟ من تو را نبعه آورده‌ام که خرابی‌ها و آتش سوزی‌ها و دزدی‌ها و خونریزی‌ها و ظلم و جنایتی که بر شیعیان ما رفته است ببینی؟ «نه، نه من دیگر طاقت ندارم به این صحنه‌های دردناک و حزن‌انگیز نگاه کنم! بس است! آنچه دیده‌ام کافیست، می‌لرزم، می‌سوزم، و دیگر نمی‌خواهم به این بدبختی‌ها و جنایت‌ها نگاه کنم».. اگر می‌خواهی اشک بریزی آزادی! بگذار اشک تو با خون شهیدان تبعه درآمیزد و صفحه‌ای جدید در تاریخ شیعیان بسازد. اگر می‌خواهی آه بکشی و سوزش قلب جوشانت را تسکین بخشی آزادی! بگذار که آه سوزان تو با آن همه مادران و زنان داغدیده درهم آمیزد و ریشه جنایتکاران را بسوزد. اگر می‌خواهی فریاد کنی تا سینه پردردت از فشار غضب برهد و بغض گلویت تخفیف یابد باز هم آزادی فریاد کن و ...

[10]. صفحه ۱۶ تا ۱۹ کتاب لبنان.

[11]. صفحه ۲۰ همان کتاب.

[12]. تحرک نسبی ارتش و شجاعت دکتر چمران دشمن را به وحشت انداخت و دست به تبلیغات وسیع و تحرکات موذیانه‌ای زدند که مردم را وادار به فرار نمایند. از آن زمان بود که گروه‌های وابسته چپ تبلیغات وسیعی را در سراسر کشور علیه او سازمان دادند که اوج آن بعد از حوادث پاوه بود.

[13]. صفحه ۴۶ کتاب کردستان اثر شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران.

[14]. صفحه ۷۹ کتاب کردستان.

[15]. همان، ص 81.

[16]. صفحه ۹۱ همان کتاب.

[17]. فرازهایی از متن پیام بدین شرح است: « ... کردهای مؤمن به انقلاب با نگاهی دردناک و تأثرآور به من می‌نگریستند که چگونه می‌خواهی ما را در دریای مرگ و نابودی رها کنی و بروی. آنگاه با صدای قاطع به آنها می‌گفتم «نه» ‌ای دوستانم، من تصمیم قاطع گرفته‌ام که همراه شما شهید شوم ... و اما معجزه‌ای رخ داد، آنچنان کوبنده و زیر و رو کننده که برای هیچکس قابل قبول نبود، همانگونه که چند ماه پیش، یک چنین معجزه عجیبی به وقوع پیوست و انقلاب پرافتخار ایران را پیروز کرد. فرمان امام صادر شد، به کوه‌ها و دشت‌ها لرزه درانداخت، پاسداران از جان گذشته با فریاد الله‌اکبر می‌خروشیدند و زمین و آسمان لبیک می‌گفتند، چه معجزه‌ای که فقط از مردان برانگیخته خدا میسر است و بس. خدای بزرگ عمر این رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی ایران را دراز بدارد. ...»

[18]. صفحه ۱۸ کتاب کردستان.

[19]. صفحه ۱۱۴ کتاب کردستان.

[20]. صفحه ۱۱۶ کتاب کردستان.

[21]. صفحه ۱۱۸ کتاب کردستان.

[22]. از دست‌ نوشتجات خصوصی وی.

[23]. از مجموعه دست ‌نوشته‌های وی در اهواز.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.