زندگینامه - کتاب شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک

دوران کودکی

    شهید گران‌قدر محمدعلی رجائی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در خانواده‌ای متدین در شهرستان دارالمؤمنین قزوین چشم به جهان گشود.

پدر بزرگوار او مرحوم کربلائی عبدالصمد در بازار به شغل علاقبندی (تکمه فروشی و وسایل خرازی) روزگار می‌گذرانید و از اعضای ثابت انجمن منتظرین امام زمان (ع) قزوین به شمار می‌رفت. کربلائی عبدالصمد با همیاری دوستان دیگر بازاری خود که عموماً از افراد متدین و متعهد بودند با پرداخت مبالغ مختصری به دوام جلسات و بقای این انجمن کمک می‌کردند.

نقش این انجمن در دورانی که روس‌ها در قزوین حضور داشتند و افکار غیرمذهبی و مارکسیستی خود را در بین جوانان ترویج می‌نمودند در جهت مصونیت و آسیب‌ناپذیری جوانان قزوین بسیار حساس بود. مرحوم کربلائی عبدالصمد در چنان مرحله‌ای از تدین قرار داشت که رژیم پهلوی (اول) را رژیمی غاصب و معامله با مأموران دولت پهلوی را حرام می‌دانست مثلاً اگر ناچار می‌شد جنسی را به مأمور دولت بفروشد وجه آن را با بقیه پول‌های خود مخلوط نمی‌کرد بلکه در جایی مستقل نگه می‌داشت تا در مصارفی مانند پرداخت عوارض و مالیات... آن را به خود دولت برگرداند.

مادر شهید رجائی گلین خانم زنی پاکدامن و متدین بود که در میان اعضای فامیل از شخصیت و احترام خاصی برخوردار بود. پس از درگذشت شوهر در سال ۱۳۱۶ دامان پاک و پر مهر این بانوی فداکار کانون تربیت شهید رجائی گردید.

شهید رجایی پس از مرگ پدر آن گونه که در خاطرات خود گفته است با نظارت دائی و مساعدت برادر بزرگ خود دوران حساس طفولیت را سپری کرد از همان آغاز با علاقه و استعدادی که از خود نشان می‌داد به ‌همراه برادر بزرگ خود در جلسات و هیئت‌های مذهبی شرکت می‌نمود. در دوران دبستان وی توانست به ‌عنوان مکبر مسجد و نوحه خوان هیئت عزاداری نوجوانان محلی که در آن زندگی می‌کرد عرض وجود کند. در ایام عزاداری سالار شهیدان بارها دیده می‌شد این نوجوان کم سن و سال با جثه لاغر و ضعیفی که داشت در پیشاپیش صفوف نمازگزاران می‌ایستد و به مردمی که به‌ خوبی پدر او را می‌شناختند خطاب می‌کند که مردم من محمد یتیم هستم و پس از آنکه حال و هوای مجلس را دگرگون می‌کرد دفترچه کوچک نوحه خود را در می‌آورد و برای مردم نوحه می‌خواند.

از همان آغاز خصوصیات منحصر به فردی که در او دیده می‌شد شخصیتی قابل توجه را در اذهان برای وی در آینده ترسیم می‌نمود.

فوت پدر، خانواده را دچار تنگی و سختی معیشت کرد تا جایی که محمدعلی که دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان ملی فرهنگ می‌گذرانید ناچار شد در این دوره بجای اینکه مانند سایر همسن و سال‌های خود به بازیها و سرگرمی‌های دوران کودکی بپردازد در مغازه یکی از بستگان نزدیک خود در بازار قزوین ضمن تحصیل به کار مشغول شود که این امر تا پایان دوره تحصیلات ابتدایی او ادامه داشت..

محمدحسین، برادر بزرگ شهید رجائی از دوران شاگردی برادر خود در بازار قزوین خاطره عجیبی دارد که حاکی از ظهور تدریجی ابعاد برجسته شخصیت شهید رجائی است وی می‌گوید:

«صاحب مغازه‌ای که برادرم شاگردی او را می‌کرد به دلیل کمی سن و یتیم بودن وی با او رفتارهای خاصی می‌کرد اما محمدعلی که نمی‌خواست با او رفتار ترحم‌آمیزی بشود، این رفتارها را نمی‌پسندید و عکس‌العمل نشان می‌داد.»

گاهی هم که از برخی اعضای فامیل چنین رفتاری را می‌دید به اعتراض می‌گفت:

«من می‌دانم چون پدرم را از دست داده و یتیم هستم این برخوردها را با من می‌کنید.»

 

دوران نوجوانی

    در دوران نوجوانی و جوانی شهید رجائی به‌رغم آنکه محیط رشد وی یک محیط مذهبی بود اما در میان هم سن و سال‌های او رفتار ناپسند شیوع فراوان داشت؛ آکنده از نکات جالب است. محمدعلی جدا از آنکه در هیچ‌یک از اعمال و رفتار ناپسند همسالان خود مشارکت نکرد بلکه تلاش نمود با فراهم کردن وسایل ورزش باستانی توجه آنها را به ورزش معطوف نماید.

اوقات فراغت او به درس و مطالعه می‌گذشت به نحوی که این اهتمام به مطالعه دروس زبانزد اعضای فامیل بود. بارها دیده می‌شد در محافل گرم و صمیمی خانوادگی کتاب درسی خود را می‌گشود و بی اعتنا به حوادث اطراف خود که معمولاً برای یک نوجوان جذاب است مشغول مطالعه یا انجام تکالیف درسی خود می‌گردید.

شهید رجائی برخی دیگر از اوقات فراغت خود را به زیارت امامزاده شاهزاده حسین و دیگر بقاع متبرکه قزوین اختصاص می‌داد. وی با درآمد مختصری که از بازار به دست می‌آورد روزهای جمعه دوچرخه‌ای کرایه می‌کرد و با هم سن و سال‌های خویشاوند خود از صبح تا بعداز ظهر به تفریح و زیارت می‌پرداخت.

از عادات خوب او در این دوران آن بود که روزهای جمعه بر تربت پدر و برادرش که در نزدیکی شاهزاده حسین مدفون شده‌اند حاضر می‌شد و فاتحه می‌خواند و برای آنها طلب آمرزش و رحمت می‌کرد.

در ایام عزاداری محرم برای هیئت نوجوانان محل نوحه می‌خواند. پسردائی او اسماعیل فولادی‌ها می‌گوید: یک‌بار محمدعلی با دیدن پاسبانهائی که برای برقراری نظم در جلوی دسته‌های عزاداری بودند گفت: چه خوب بود این مأمورین هم همراه مردم علم و پرچم به دست می‌گرفتند و در عزاداری با مردم شرکت می‌کردند.

در این دوران مادر شهید رجائی با فداکاری هر چه تمام‌تر فرزندان خود را تربیت می‌کرد. شهید رجائی از این دوران و فداکاری مادرش چنین گفته است:

«مادرم با تلاش و کوشش و حفظ حیثیت شدید خانوادگی در بین همه فامیل، ما را با یک وضع آبرومندانه‌ای اداره می‌کرد و برای اداره زندگی‌مان به کارهای خانگی که آن موقع معمول بود نظیر شکستن و هسته‌کردن بادام و گردو و فندق و از این قبیل کارها می‌پرداخت. تنها دارایی قابل ملاحظه ما یک منزل کوچک بود که زیرزمینی داشت. مادرم با تلاش پیگیر در آن زیرزمین اقدام به پاک کردن پنبه و هسته‌کردن بادام و گردو و... زندگیمان را به طرز آبرومندی اداره می‌کرد. اغلب اوقات سر انگشتانش ترک داشت وقتی علت آن را می‌پرسیدند اظهار می‌کرد در اثر شستن ظروف و لباس و کارهای منزل چنین شده است.»

 

مهاجرت به تهران - ۱۳۲۶

    سختی معیشتی که خانواده به شدت با آن درگیر بود باعث شد برادر بزرگ شهید رجایی به تهران عزیمت نماید و برادر کوچک خود را در قزوین نگه دارد. در سال ۱۳۲۶ که محمد علی چهارده ساله بود تصمیم گرفت برای ادامه کار در بازار به تهران عزیمت کند. او با مادرش به تهران آمد و در منزلی که برادرش اجاره کرده بود ساکن شد.

پس از استقرار با کمک و راهنمایی برادرش به شاگردی در بازار تهران پرداخت. ابتدا در یک مغازه آهن فروشی و سپس بلور فروشی کار می‌کرد و با درآمدی که داشت به همراه مادرش گذران زندگی می‌نمود. وی هم‌زمان با کار در بازار به ادامه تحصیلات خود که موقتاً رها کرده بود پرداخت. شهید رجایی در بازجویی‌های خود از این دوران به تشریح سخن گفته است:

«شب‌های به جلسات قران می‌رفتم. در چهارده یا پانزده سالگی به دبستان ملی احمدیه (گذرقلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم.»

وی هم‌زمان با کار و تحصیل احساس تمایل می‌کرد به‌تدریج وارد عرصه‌های اجتماعی و سیاسی گردد. شهید رجایی در بازجویی‌های خود در این رابطه نوشته است:

«در جامعه تعلیمات اسلامی که آقای ناصح خمسی مدیر بود و دانش‌آموزانی را که سواد ششم ابتدایی را داشتند تعلیم می‌داد و برای تبلیغ و جمع آوری اعانه به مساجد و اجتماعات می‌برد من هم در این برنامه شرکت می‌کردم و چون تا اندازه‌ای بزرگ شده بودم مطالب در من تأثیر بیشتری می‌کرد. مدتی در این برنامه بودم که گردانندگان مدرسه اقدام به تأسیس گروه شیعیان کردند. مرکز این گروه جنوب پارک شهر طبقه دوم ساختمان قو بود من چند جلسه آنجا رفتم.»

دوران دست فروشی شهید رجایی در همین سالهاست که وی با یکی از دوستان و بستگان نزدیک خود به نام محمد شیروانی به‌صورت مشارکتی اقدام به خرید ظروفی از جنس روی، نظیر کتری، قابلمه و بادیه‌های آلومینیومی و فروش آنها در محلات و خیابان‌های جنوب شهر نمود و تلاش کرد با درآمدهای حاصله از آن زندگی خود و مادرش را اداره کند.

 

ورود به نیروی هوایی - ۱۳۲۸

    شهید رجایی در این ایام با مشورت برادر و یکی از نزدیکان خود تصمیم گرفت به نیروی هوایی وارد شود. چون با مدرک ششم ابتدایی می‌توانست به‌صورت پیمانی به استخدام نیروی هوایی درآید.

او از این رهگذر می‌توانست با حقوق مکفی که دریافت می‌کرد هم تغییری در سطح زندگی خود و مادرش ایجاد نماید و هم این فرصت را می‌یافت که در این دوران ۵ ساله به‌صورت شبانه به تحصیلات خود ادامه دهد و در آخرین سال خدمت پیمانی به دریافت دیپلم ریاضی از دبیرستان آذر نائل شود. شهید رجائی در بازجوئی‌های خود نوشته است:

در این موقع وارد نیروی هوایی شدم و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداختم ولی وجود کار روزانه و تحصیل شبانه تمام وقتم را گرفته بود به جز ایام تابستان که فرصت جلسات مذهبی را پیدا می‌کردم.»

 

آشنایی با آیت‌الله طالقانی

    آن‌گونه که از اسناد و بازجوئی‌های شهید رجائی در ساواک بر می‌آید وی در دوران خدمت پیمانی در نیروی هوایی با مسجد هدایت و مرحوم آیت‌الله طالقانی که شب‌ها در این مسجد جلسات تفسیر قرآن و سخنرانی داشت آشنا گردید. وی می‌نویسد:

«شب‌های جمعه به این مسجد می‌رفتم و در جلسات سخنرانی و تفسیر آقای طالقانی شرکت می‌کردم شرکت کنندگان عموماً دانشجو یا فارغ‌التحصیل بودند.»

در دوران آموزشگاه در نیروی هوایی با شخصی بنام عباس اردستانی آشنا شد و در جلسات بحث با عناصر فریب خورده فرقه گمراه بهائیت حضور می‌یافت و با تقویت مطالعات خود سعی در هدایت برخی افراد وابسته به این فرقه داشت او سعی می‌کرد به این مباحثات جنبه سیاسی بیشتری بدهد. وی در بازجوئی‌های خود نوشته است:

«هر جلسه که شرکت می‌کردم احساس می‌کردم از نظر اقتصادی قوی‌تر شده‌ام. مطالعه کتاب کینیاز دالگورکی مرا روشن کرد که آنها (بهایی‌ها) ابتدا ساخت روس‌ها و بعدها مورد استفاده انگلیسی‌ها هستند از اینجا کینه انگلیسی‌ها در دلم پیدا شد و بعدها با جریان ملی کردن نفت در زمان دکتر مصدق این کینه به اوج رسید.»

 

آشنایی با فداییان اسلام

    در این دوران با فداییان اسلام مرتبط شد و در سخنرانی‌های آتشین آنها که به‌صورت نیمه مخفی و گاه علنی برگزار می‌شد حضور می‌یافت. پس از دستگیری شهید نواب صفوی و یاران وفادارش وی با اینکه یک فرد نظامی بود به ملاقات نواب صفوی در زندان می‌رفت.

مهندس محمد به‌فروزی که از دوستان قدیمی و دوران نیروی هوایی شهید رجایی است دراین‌باره گفته است:

«با اینکه سرهای ما تراشیده بود که حکایت از نظامی بودن ما می‌کرد ولی ابایی از این نداشتیم که شناسایی و مجازات بشویم و به ملاقات سران فداییان اسلام می‌رفتیم.»

شهید رجایی در خاطرات خود پس از انقلاب دراین‌باره گفته است:

«با فداییان اسلام با اینکه در ارتش بودم و خطرناک بود همکاری می‌کردم. افکار آنها را خوب پسندیدم و در یک جمله می‌توانم بگویم که آنچه امروز در بالاترین سطح فعالیت‌های مذهبی مطرح می‌شود آن موقع فداییان اسلام مطرح می‌کردند.»

آنچه از شهید رجایی در دوران نیروی هوایی دیده می‌شود نمونه یک جوان متدین و آگاه است. برادرش گفته است:

«یک روز محمد تعریف می‌کرد وقتی من سرنگهبان می‌شدم چون می‌دیدم هم دوره‌ای‌های من در آسایشگاه قمار می‌کنند و به نصیحت من مبنی بر ترک این فعل حرام توجهی نمی‌کنند برای اینکه مانع کار حرام بشوم زودتر از وقت مقرر خاموشی آسایشگاه را اعلام می‌کردم.»

در ابتدای خدمت به دلیل صداقت و اطمینانی که در او می‌یافتند وی را به کار نظارت بر کار آشپزخانه گماشتند خواهرش گفته است:

«بعضی افراد که دستهای ناپاکی داشته‌اند از او می‌خواستند در ازای مبلغ زیادی در سوء استفاده آنها در حیف و میل مربوط به آشپزخانه سکوت کند ولی او دست رد برسینه آنها زده و آن مبلغ زیاد را نپذیرفته و با دقت هرچه تمام‌تر بر کار خود پافشاری نموده است.» در آخرین سال خدمت وقتی با ۲۰۰ نفر از هم دوره‌ای‌های خود به نیروی زمینی (پادگان جی) منتقل گردید به دلیل اعتراض به این انتقال اجباری از خدمت در نیروی هوایی و ارتش استعفا داد.

دوران ۵ ساله‌ای (۱۳۳۳-۱۳۷۸) که شهید رجایی به‌عنوان یک درجه‌دار در نیروی هوائی ارتش خدمت می‌کرد مصادف بود با شکل‌گیری نهضت مقاومت ملی و مبارزات مردم مسلمان ایران به رهبری آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و جریان نهضت ملی شدن نفت که دکتر محمد مصدق سکان‌دار آن بود و نیز فعالیت مستمر و ترورهای انقلابی فدائیان اسلام که منجر به دستگیری و محاکمه و شهادت آنان گردید.

در این ایام شهید رجائی به‌طور مستمر در مسجد هدایت که در جلسات سخنرانی آن شخصیت‌های دینی سخنرانی می‌کردند و کسانی مانند دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان و دیگر سران نهضت مقاومت ملی به‌عنوان شنونده در جلسات تفسیر قرآن مرحوم آیت‌الله طالقانی حضور داشتند شرکت داشت و از همین رهگذر بود که در سطح بالاتری از جریانات سیاسی وارد گردید.

مهندس محمد به‌فروزی که از دوستان قدیمی وی و قاری قرآن اکثر جلسات مسجد هدایت بوده است می‌گوید: و «در بازگشت مرحوم آیت‌الله کاشانی به تهران که جمعیت زیادی برای استقبال ایشان به فرودگاه مهرآباد رفته بودند و بازار تهران هم به همین مناسبت به‌کلی تعطیل شده بود من و آقای رجایی نیز ازجمله کسانی بودیم که در فرودگاه حضور داشتیم.» آن گونه که از متن اسناد ساواک مستفاد می‌شود وی در جریان ملی شدن نفت از آن جایی که این حرکت را یک حرکت ضداستعماری و ضد انگلیسی می‌دانست از کسانی بود که راه مصدق را تأیید می‌کرد. این علاقه سال‌ها پس از درگذشت دکتر مصدق ادامه داشت و طبق اسناد ساواک وی ازجمله کسانی بود که در بعضی از سال‌ها برای بزرگداشت سالگرد مرگ او به احمدآباد می‌رفت.

هم‌زمان با این ایام مبارزات مردم مصر به رهبری جمال عبدالناصر در حال گسترش است که شهید رجایی نیز با روحیه پرشوری که داشت اخبار این نهضت را تعقیب می‌کرد وی آن گونه که در متن بازجوئی‌هایش آمده است از مرگ جمال عبدالناصر بشدت متأسف و برای تسکین خود در سفارت مصر در تهران حضور یافت و دفتر یادبودی را که به این منظور تهیه شده بود امضا نمود.

 

ورود به عرصه معلمی - ۱۳۳۳

    شهید رجائی پس از انصراف از خدمت در ارتش با تأثیرپذیری از سخنان آیت‌الله طالقانی که شغل معلمی را رسالت انبیاء می‌دانست به حرفه آموزگاری روی آورد و به‌صورت آموزگار پیمانی به شهرستان بیجار رفت و به تدریس انگلیسی پرداخت. تابستان دو سال بعد (۱۳۳۵) در کنکور شرکت کرد و در دانشسرای عالی، دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف قبول شد که تحصیل را در دانشسرای عالی ادامه داد.

وی در ایام نوروز سال سوم تحصیل در دانشکده علوم به همراه سایر دانشجویان برای گردش علمی به شهرهای آبادان و خرمشهر و اهواز رفت و از مناطق و تأسیسات نفتی بازدید نمود. دوستانی که با وی در این سفر بوده‌اند می‌گویند او در هر فرصت ممکن سعی می‌کرد به تنویر ذهن و فکر دانشجویان کمک کند. ازجمله یک‌بار به یکی از دانشجویان که روی یک لوله حاوی نفت نشسته بود گفت:

«شما در برابر میلیون‌ها بشکه‌ای که از زیر پایتان توسط این لوله‌ها به خارج می‌رود فقط این حق را دارید که روی این لوله‌ها بنشینید! و به لیره‌هایی که به انگلستان می‌رود نگاه کنید.» شهید رجائی در سال ۱۳۳۸ این دوران سه ساله را با موفقیت پشت سر گذرانید و چون طبق معمول می‌بایست خدمت تدریس خود را در شهرستان ادامه دهد به ملایر و پس از آن به خوانسار رفت. وی از دوران تدریس خود در خوانسار در بازجوئی‌هایش چنین نوشته است:

یک سال در آنجا (خوانسار) خدمت کردم محیط بسیار بدی بود. هرچه تلاش می‌کردی نتیجه صفر بود و شاگردان فقط از زاویه نمره به معلم می‌نگریستند خسته و مأیوس شدم و پایان تحصیل به تهران مراجعت کردم.»

سرخوردگی شهید رجائی از این دوران وی را به‌کلی از خدمت معلمی نا امید کرد بدین منظور تصمیم گرفت در آزمون فوق لیسانس در رشته آمار شرکت نماید تا بدین‌وسیله رشته و شغل خود را تغییر دهد. وی در همان سال در کنکور دانشکده علوم در رشته آمار قبول شد و به تحصیلات خود ادامه داد.

 

دوران تدریس در دبیرستان کمال - ۱۳۳۹

    از نتایج و آثار مثبت حضور مستمر شهید رجائی در مسجد هدایت و جلسات تفسیر شب‌های جمعه مرحوم آیت‌الله طالقانی، آشنایی وی با اساتید دانشگاه نظیر مهندس مهدی بازرگان که در دانشکده فنی دانشگاه تهران تدریس می‌کرد و نیز دکتر یدالله سحابی مسئول گروه زمین‌شناسی دانشگاه تهران می‌باشد. وی در بازجوئی‌های خود نوشته است:

در اثر رفت‌وآمد به مسجد هدایت کم کم اسمی از مدرسه کمال به میان آمد و من چون علاوه بر تحصیل در دانشگاه فرصت‌های دیگری هم داشتم و نیز نیاز مادی هم وجود داشت نامه‌ای به‌عنوان رئیس دبیرستان کمال نوشتم که اگر مایل باشند در آنجا تدریس کنم. رئیس دبیرستان کمال آقای دکتر سحابی به مسافرت رفته بود و آقای مهندس بازرگان جواب نامه مرا از طرف ایشان فرستاد و جواب مثبت بود. برای مذاکره حضوری دعوت شدم و پس از مذاکره با ایشان قرار شد هرچه فرصت اضافی داشتم برای آنها کار کنم.» به دلیل تبحر و تسلطی که شهید رجایی در تدریس ریاضی از خود نشان می‌داد بشدت مورد علاقه دکتر یدالله سحابی که علاوه بر برخورداری از سمت اسنادی دانشکده علوم، ریاست دبیرستان را هم بر عهده داشت قرار گرفت. این علاقه متقابل باعث گردید در سال بعد که نهضت آزادی ایران توسط مرحوم آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، رحیم عطایی و چند تن دیگر تأسیس شد وی با علاقه تمام به عضویت نهضت درآید. آن گونه که از اسناد ساواک بر می‌آید وی پس از عضویت ماهانه مبلغ ۳۰۰ ریال حق عضویت به باشگاه نهضت پرداخت نموده و در جلسات عمومی سخنرانی اعضای نهضت نیز حضور می‌یافته است.

پس از این ایام که مجدداً علاقه به معلمی در او تقویت گردید دوران تلخ گذشته را فراموش نمود و طی نامه‌ای تقاضای بازگشت به خدمت و انتصاب مجدد نمود. با وساطت دکتر یدالله سحابی که با مدیرکل وقت فرهنگ تهران روابط دوستی نزدیکی داشت با درخواست وی موافقت گردید که در قم یا قزوین به خدمت خود ادامه دهد. وی قزوین را که در آن متولد شده و با اوضاع و احوال آن آشنایی تمام داشت انتخاب و ساعات موظف تدریس خود را طی سه روز در این شهر می‌گذرانید و باقی اوقات را کماکان در دبیرستان کمال خدمت می‌کرد.

 

عضویت و فعالیت در نهضت آزادی ایران - ۱۳۴۱

    پس از رحلت مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی در فروردین ۱۳۴۰ که جبهه ملی دوم پیشنهاد مهندس مهدی بازرگان مبنی بر برگزاری مجلس ترحیم جهت آن مرجع عالی‌قدر را با این استدلال که این امر مربوط به یک یا چند نفر از اعضای جبهه است و از طرف حزب یا گروه یا جمعیتی ارائه نشده رد نمود این امر باعث شد اعضای مذهبی جبهه نظیر مرحوم آیت‌الله طالقانی، دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان و... از جبهه کناره‌گیری و نهضت آزادی ایران را تأسیس نمایند. جلسات اولیه نهضت در مسجدی واقع در دروس در شمال تهران و یا در محل دفتر نهضت در خیابان کاخ که به کلوپ نهضت معروف بود تشکیل می‌گردید. در این مراکز سخنرانان مذهبی درباره مسائل دینی و سیاسی متناسب با شرایط موجود سخنرانی می‌کردند.

شهید رجائی با توجه به علاقه شدیدی که به شرکت در این‌گونه جلسات که در آنها آمیزه‌ای از مسائل دینی و سیاسی به مخاطبین که عموماً نسل جوان و دانشگاهی بودند ارائه می‌شد داشت با رغبت تمام به عضویت نهضت در آمد و در مجالس مختلف آن شرکت می‌نمود. زمینه این رغبت، آشنایی قبلی او با سران نهضت در مسجد هدایت و دبیرستان کمال بود که به‌تدریج به‌صورت یک همکاری که تا سال‌های بعد ادامه داشت در آمد.

مقارن این ایام شهید رجایی که احساس می‌کرد جان تشنه او تنها با شرکت در جلسات نهضت آزادی سیراب نمی‌شود در مجالس مذهبی متعددی که در نقاط گوناگون تشکیل می‌شد حضور می‌یافت که از آن جمله جلسات هفتگی عصرهای جمعه در منزل آقای شیبانی در فخرآباد و مجلس ماهانه‌ای که در خیابان ژاله در کوچه قائن برگزار می‌شد بود. در این جلسات، سخنرانان برخلاف سایر مجالس به طرح موضوعات تحقیقی برای حضار که اکثراً دانشجو بودند می‌پرداختند. در مجالس ذکر شده استاد شهید مطهری، خلیل کمره‌ای، محمدابراهیم آیتی، علی گلزاده غفوری و... سخنرانی می‌نمودند. او حضور مستمر شهید رجائی در ایامی که به قزوین نمی‌رفت در دبیرستان کمال باعث شد رئیس دبیرستان، دکتر یدالله سحابی زمینه همکاری و فعالیت بیشتری را برای شهید رجایی فراهم نماید تا جائی که پس از دستگیری سران نهضت در سال ۱۳۴۱ ایشان به همراه یکی دیگر از همکاران خود بنام عباس صاحب‌الزمانی به‌صورت مشترک دبیرستان را در غیاب دکتر سحابی اداره می‌کردند و در ملاقات‌هایی که با او در زندان داشتند نسبت به روند امور دبیرستان از وی کسب تکلیف می‌کردند. با آغاز جلسات محاکمه سران نهضت آزادی، شهید رجایی با توجه به علاقه‌ای که به سران دستگیر شده بخصوص مرحوم آیت‌الله طالقانی داشت در حد امکان در جلسات محاکمه آنها که اوائل حضور در آن برای عموم بلامانع بود؛ شرکت می‌کرد. بعدها که برای حضور افراد غیر وابسته به زندانیان مانع ایجاد شد ایشان از طریق فرزند ارشد مرحوم آیت‌الله طالقانی که در دبیرستان کمال شاگرد او بود اخبار دادگاه را به دقت دنبال می‌کرد.

شهید رجایی در مرداد سال ۱۳۴۱ که در آستانه سی سالگی بود با یکی از بستگان خود ازدواج کرد و با خرید منزل کوچکی در نزدیکی دبیرستان کمال در نارمک زندگی جدید خود را آغاز نمود.

 

اولین دستگیری، قزوین ۱۳۴۲

    شهید رجایی سه روز از هفته را در قزوین تدریس موظف داشت در این رفت‌وآمد وی عامل توزیع و انتشار اعلامیه‌های نهضت آزادی در سطح شهر قزوین بود.

وی آن گونه که در بازجوئی‌های خود گفته است در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۲ پس از آنکه در قزوین از اتوبوس پیاده و عازم دبیرستان بود دستگیر و به زندان شهربانی قزوین منتقل گردید. این دوران ۴۸ روز طول کشید و او پس از سپردن تعهد مبنی بر عدم همکاری با نهضت طی دو مرحله محاکمه آزاد گردید و مانند گذشته به تدریس در دبیرستان کمال و قزوین ادامه داد. به‌تدریج به دلیل اختلاف سلیقه‌ای که با مسئولین دبیرستان در روش اداره دبیرستان پیدا کرد از دبیرستان کمال کناره گرفت و در دبیرستان‌های دیگری نظیر پهلوی، سخن، قدس، میرداماد، به تدریس پرداخت وی در بازجوئی‌های خود در این رابطه نوشته است:

«در سال ۴۶ یا ۴۵ که آقای دکتر سحابی از زندان آزاد شدند و به مدرسه (کمال) آمدند ولی ادامه کار ما به گرمی سابق نبود و هم ایشان مسن‌تر شده بودند و هم من مغرورتر. ناچار از مدرسه بیرون آمدم ولی همچنان به قزوین می‌رفتم.» در سال ۱۳۴۶ که دوران تدریس وی در قزوین خاتمه یافت در دبیرستان پهلوی و سخن به تدریس می‌پرداخت. اما به دلیل نگرانی آقای دکتر سحابی از کناره‌گیری او در دبیرستان که از ثبت‌نام دانش‌آموزان تا استخدام دبیر کارها بر عهده او بود مجدداً آن گونه که خود گفته است هفته‌ای ۲ تا ۱۳ ساعت در دبیرستان کمال تدریس می‌نمود ولی جز تدریس کار دیگری نمی‌کرد این همکاری تا سال انحلال دبیرستان از سوی رژیم شاه در سال ۱۳۵۳ ادامه داشت.

از نمونه‌های آشکار فعالیت سیاسی شهید رجایی که پس از دستگیری در سال ۴۲ با احتیاط بیشتری صورت می‌گرفت هدایت معلمان قزوین و دعوت آنها به اعتصاب در سال ۱۳۴۶ بود. رئیس فرهنگ قزوین که ناصر کجوری نام داشت و فرد فعال و لایقی بود به دلیل اختلاف فرماندار با او به مرکز فراخوانده شد تا در شهر دیگری به خدمت خود ادامه دهد. این امر باعث شد فرهنگیان قزوین به‌صورت یکپارچه در برابر این انتقال اعتصاب کرده و ابقای او را خواستار شوند.

در مراسم تودیع وی شهید رجائی به‌عنوان نماینده فرهنگیان اعتصاب کننده سخنرانی کرد. با توجه به سابقه‌ای که ساواک از شهید رجائی در سال ۴۲ و پس از آن در دبیرستان کمال داشت که وی در هر فرصت ممکن به‌منظور بیداری نسل جوان به طرح مسائل سیاسی در کلاس می‌پردازد و ازجمله طی گزارشی که در اسناد ساواک موجود است ایام تاجگذاری شاه را ایام باجگذاری ذکر می‌کرده است به دوران تدریس او در قزوین خاتمه داده شد و از این شهر که زادگاه او بود به تهران انتقال یافت.

از اقدامات برجسته شهید رجایی در دوران تدریس در قزوین تشکیل جلسه معلمین ریاضی به‌منظور تبادل تجربیات و نیز پیشنهاد تشکیل صندوق قرض الحسنه فرهنگیان این شهر بود.

شهید رجائی در دوران تدریس و مسئولیت در دبیرستان کمال با استفاده از امکانات چاپ و تکثیری که در دبیرستان بود نسبت به چاپ اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های سیاسی نهضت آزادی و... اقدام می‌نمود. ساواک با به‌کارگیری یکی از دبیران دبیرستان که در جلسات ماهانه دبیران هم حضور مستمر داشت نسبت به فعالیت‌های کادر آموزشی دبیرستان و اظهارات آنها در دفتر و جلسات حساسیت نشان می‌داد. این امر در مورد شهید رجائی با حساسیت بیشتری دنبال می‌شد که در اسناد مختلفی که در این مجموعه خواهد آمد نمونه‌های این نظارت و حساسیت دیده می‌شود اما با این همه ساواک نتوانست کوچک‌ترین ردپایی از فعالیت‌ها و اقدامات سیاسی شهید رجائی در دبیرستان و نیز در بیرون از دبیرستان که وی به کمک شهید باهنر و جلال‌الدین فارسی در منزل یکی از دوستان خود در منطقه شمیران نو اقدام به تایپ و تکثیر اعلامیه‌ها و بیانیه‌های سیاسی می‌کرد به دست آورد. این امر تا زمان انحلال دبیرستان کمال در سال ۱۳۵۳ از دید ساواک مخفی بود و حتی در مرحله دوم دستگیری و زندان او نیز، مورد اشاره بازجوهای ساواک واقع نشده است. یکی از شاگردان شهید رجائی در دبیرستان علوی می‌گوید:

بر اثر صحبت‌هایی که ایشان در کلاس یا بیرون از آن راجع به مسائل سیاسی و رژیم شاه با ما می‌کرد خود من به تنهایی بیست عدد قاب عکس شاه را از کلاس پائین کشیدم و به بیرون از دبیرستان انتقال داده و از بین می‌بردم. هر بار مسئولین مدرسه با دلهره قاب عکس دیگری را بجای قاب عکس سرقت شده قبلی نصب کردند تا مورد مؤاخذه ساواک قرار نگیرند.[1]

روح ناآرام و انقلابی شهید رجائی در سال‌های اول ورود به دانشسرای عالی و پس از آن عضویت در نهضت آزادی با اتصال و ارتباط با گروه‌ها و سازمان‌هایی که علاوه بر مشی فرهنگی خط‌مشی مسلحانه داشتند پیوندی مستمر داشت. در دوران دانشسرای عالی و پس از آن با محمد حنیف نژاد که در آن موقع دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بود آشنا شد که این آشنایی با حضور در جلسات سخنرانی وی که در دفتر نهضت تشکیل می‌شد ادامه یافت. شهید رجایی در بازجوئی‌های خود دراین‌باره از گردش‌های علمی و تفریحی انجمن اسلامی دانشجویان و برقراری نماز عید فطر که در آن مهندس بازرگان سخنرانی می‌کرد سخن بمیان آورده است.

ارتباط شهید رجائی با حنیف نژاد و پس از آن سایر کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق نظیر برادران رضایی (احمد - مهدی - رضا) در جهت تقویت مشی مسلحانه سازمان تا بدانجا پیش رفت که کادر مرکزی از منزل او به‌عنوان یکی از نقاط امن استفاده می‌کردند که این امر در اعترافات بهرام آرام و منیژه اشرف زاده که در این مجموعه خواهد آمد به‌خوبی اشاره شده است. با دستگیری، محاکمه و تیرباران کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق، شهید رجائی احساس کرد سازمان به‌تدریج از مشی اولیه بنیانگذاران آن منحرف می‌شود. همسر شهید رجایی می‌گوید:

«یک‌بار در حال مطالعه جزوه درون گروهی سازمان رو به من کرد و گفت اینها برای اولین بار است که عبارت بسم‌الله الرحمن الرحیم را حذف کرده‌اند و این نمی‌تواند تصادفی باشد.»

وی پس از مشاهده علائم انحراف و التقاط بخصوص یک‌بار که احساس کرد زن و مردی که به خانه او پناه آورده و شب را در یک اطاق سپری کرده‌اند با هم نامحرم بوده‌اند راه خود را از آنان جدا نمود. این تغییر موضع پس از دستگیری و زندان شهید رجایی باعث شد اعضاء و هواداران وابسته به سازمان شدید‌ترین موضع‌ها و اهانت‌ها را نسبت به وی اتخاذ کنند و با بی شرمی تمام وی را فالانژ با عامل رژیم شاه! و... معرفی نمایند.

از ویژگی‌های منحصر به فرد شهید رجائی که در سرتاسر دوران درخشان مبارزه سیاسی او تا قبل از زندان دیده می‌شود آن است که وی هیچ‌گاه مبارزه و فعالیت سیاسی خود را منحصر به همکاری یک گروه و سازمان و یا نهضت نکرد.

وی در همان حالی که با نهضت آزادی همکاری می‌کرد و با کادر اولیه سازمان مجاهدین خلق که برخلاف نهضت آزادی، مشی مخفی مسلحانه داشتند نیز روابط گسترده‌ای داشت و با برخورداری از روابط گذشته با هیئت‌های مؤتلفه و برخی از اقشار متدین بازار در جهت جذب کمک‌های مالی که امر مبارزه شدیداً بدان نیازمند بود تلاش می‌کرد.

 

تشکیل مؤسسه فرهنگی و امداد رفاه

    شهید رجایی پس از کناره‌گیری از دبیرستان کمال با کمک و همیاری آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر، بقایای هیئت مؤتلفه و جمعی از تجار متدین مؤسسه خیریه رفاه و تعاون را بنیان نهاد.

ظاهر این مؤسسه تلاش برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان جامعه بود ولی در باطن ضمن انجام امور فرهنگی و تربیت نسل جوان با پوشش مؤسسه که دو باب واحد آموزشی دبستان و دبیرستان را تحت پوشش خود داشت به خانواه‌های زندانیان سیاسی که دچار تنگناهای مالی بودند رسیدگی می‌نمود. شهید رجائی و باهنر به اعتبار اینکه در آموزش و پرورش سابقه آموزشی و اجرایی داشتند به جلسات اولیه مؤسسه دعوت و مسئولیت اداره مدرسه به آنان واگذار گردید.

مؤسسه رفاه با برخورداری از کمک‌های جانبی افراد متدین و نیز اولیای دانش‌آموزان به‌تدریج توسعه یافت. پس از بازگشت شهید بهشتی از آلمان در سال ۱۳۴۹ از ایشان برای تدریس و سخنرانی در مدرسه رفاه دعوت به عمل آمد که با استقبال وی از این دعوت مؤسسه توانست به کمک سخنرانی‌هایی که ایشان می‌نمود تا حد قابل توجهی بر مشکلات مادی خود فائق آید.

شهید رجایی علاوه بر اداره دبیرستان که ریاست آن را بر عهده پوراندخت بازرگان همسر محمد حنیف نژاد نهاده بودند در جهت آموزش کادر مدرسه و نمایش فیلم و برنامه ریزی دعوت از سخنرانان مذهبی در مراسم و مناسبت‌های مختلف تلاش فراوان می‌نمود.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که خود از بنیانگذاران و هیئت مؤسس مؤسسه فرهنگی و امداد رفاه است در رابطه با تأسیس این مؤسسه می‌گوید:

«در آن ایام تعداد اندکی از دختران متدین می‌توانستند ادامه تحصیل دهند البته مدارس دخترانه دیگری هم بود ولی آنها ملاحظات سیاسی می‌کردند و نمی‌گذاشتند محیط مدرسه محیط سیاسی بشود لذا این احساس انگیزه تأسیس مدرسه رفاه شد. کارهای علمی و فنی مدرسه را که به معنای اخص کار مدرسه‌ای بود آقای رجایی و باهنر بر عهده داشتند و مسائل فرهنگ عمومی و اجتماعی و مسائل عامتر بر عهده من بود.»[2]

سرانجام با حساسیت ساواک مدرسه دخترانه رفاه در سال ۱۳۵۲ منحل شد و در سال بعد بخش دیگر آن نیز تعطیل گردید.

 

فعالیت در شرکت انتشار

    در سال ۱۳۴۹ به‌منظور ترویج و نشر معارف اسلامی شرکت انتشار تأسیس شد که شهید رجایی به‌عنوان یک عضو علی البدل در جلسات هیئت مدیره آن حضور می‌یافت این شرکت تا سال ۱۳۵۲ به فعالیت خود ادامه داد.

سفر به فرانسه و سوریه (سال ۱۳۵۰) شهید رجایی پس از آزادی از زندان (مرحله اول) آن گونه که خود پس از انقلاب می‌گفت به ساماندهی بقایای هیئت مؤتلفه که به دلیل زندانی شدن تعدادی از عناصر اصلی آن کاملاً از هم متفرق شده بودند پرداخت‌اند و به کمک دکتر باهنر و آقای «جلال‌الدین فارسی این گروه را جمع کردیم و به‌صورت تشکیلات مخفی اداره می‌کردیم هر کداممان یک اسم مستعار داشتیم.»[3]

شهید رجائی به مدد روابط خوبی که با اقشار مختلف ازجمله فرهنگیان و بازاریان برقرار می‌کرد توانست در جمع‌آوری کمک‌های مالی آنان به‌منظور رسیدگی به خانواده‌های زندانیان سیاسی و تأمین هزینه‌های چاپ و نشر اعلامیه‌ها و... شبکه گسترده‌ای را به‌صورت مخفیانه سازماندهی کند.

با عزیمت آقای جلال‌الدین فارسی به سوریه، شهید رجایی با نام مستعار محمدامین مبالغی را از طریق فرانسه با افرادی که در بیروت تحصیل می‌کردند برای او ارسال می‌نمود. در سال ۱۳۵۰ برای تهیه گزارشی از وضعیت و کارهای انجام شده در این کشورها عازم فرانسه شد.

وی برای عدم ایجاد حساسیت ساواک مستقیماً به سوریه نرفت بلکه با سفر به فرانسه که با فریب ساواک همراه بود اعلام کرد به یک سفر توریستی می‌رود. وی در فرانسه گزارشی از شبکه مبارزین مسلمان در فرانسه و اروپا نیز تهیه نمود و پس از یک اقامت ۱۷ روزه از طریق ترکیه به سوریه رفت و از مراکزی که نیروهای مسلمان در آنجا آموزش نظامی و جنگ مسلحانه می‌دیدند بازدید نمود و مجدداً از طریق ترکیه به ایران بازگشت.

حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی در رابطه با نقش پشتیبانی شهید رجائی از مبارزه می‌گوید:

سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یک روز شهید سیدعلی اندرزگو به من گفتند در رابطه با کار مبارزه و تهیه پول برای خرید اسلحه و مواد منفجره آقای رجائی از کسانی بود که با من همکاری زیادی داشت و رابط بین من و بازار بود.» [4]

در قبال این کمک‌ها قبوضی به فرد کمک کننده داده می‌شد که بر روی آن عنوان خیریه درج شده بود بدین سبب ساواک هیچ‌گاه نتوانست برای تهدید جمع آوران این وجوهات و پرداخت کنندگان آن بهانه‌ای داشته باشد.

آقای هاشمی رفسنجانی که خود پس از شهید رجایی در سفر به اروپا داشته است در ارزیابی این سفر می‌گوید:

به خاطر مشکلاتی که در اروپا برای مبارزه پیش آمده بود پوششی درست شد که آقای رجایی از طرف جمع ما به آنجا برود. با سفر ایشان کار خیلی خوبی انجام شد و ایشان رابطه محکمی را برقرار کردند و راه‌های ارتباطی را برای تبادل پیام و مسائل دیگر مبارزه بنا گذاشتند که بعدها هم خودشان آن را اداره می‌کردند ما هم اگر کاری در رابطه با لبنان و فرانسه داشتیم به ایشان می‌گفتیم.»[5]

شهید رجائی به دلیل ارتباط گسترده‌ای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین خلق داشت بعضی از این کمک‌ها را از طریق دوستانی که مانند او با این سازمان همکاری داشتند و در هیئت مؤتلفه هم فعال بودند به شبکه‌های خارجی سازمان ارسال می‌کرد. مهدی غیوران یک‌بار از طرف ایشان مأموریت یافت چمدانی پر از اطلاعات و اسناد و پول را به رابط سازمان در فرانسه برساند. وی پس از آنکه موفق به این امر نشد چمدان را به صادق قطب‌زاده تحویل داده و به ایران بازگشت. اما پس از مدتی مجدداً از طرف شهید رجایی مأموریت یافت به پاریس مراجعت و چمدان را از قطب‌زاده تحویل بگیرد.

شهید رجایی به دلیل عدم تجربه برخی رهبران سازمان نظیر احمد رضایی در هدایت سازمان با اینکه هیچ‌گاه به عضویت سازمان مجاهدین خلق درنیامد تلاش می‌کرد در تصمیم گیری‌های بجا آنان را یاری دهد.

حاج مهدی غیوران در این رابطه می‌گوید:

در سال ۵۰ به احمد رضایی گفتم می‌توان طی یک شناسایی و عملیات، امام جمعه تهران را ترور کرد. احمد این پیشنهاد را پذیرفت و من به دنبال مقدمات کار رفتم وقتی احمد را از پیشرفت کار با خبر ساختم شهید رجائی گفت من با این کار موافق نیستم چون اگر شما فردا امام جمعه را کشتید ساواک به همین بهانه به سراغ روحانیون مبارز ما رفته و آنها را خواهد کشت و کار را هم به اسم ما تمام می‌کند پس از این نظر پخته و سنجیده شهید رجایی، ما از انجام آن عملیات صرف‌نظر کردیم.[6]

دومین مرحله زندان (۱۳۵۷-۱۳۵۳) شهید رجایی با ارتباطی که با سازمان داشت تعدادی از کتب دفاعیات کادر اولیه آن را در جلسات دادگاه به همراه تعداد دیگری از کتب‌هایی که ساواک در مورد آنها حساس بود به منزل یکی از خواهرانش انتقال داد تا از این رهگذر چون هر لحظه امکان دستگیری او می‌رفت سرنخی به دست ساواک نداده باشد. خواهرزاده او بدون کسب اجازه از شهید رجایی تعدادی از این کتاب‌ها را به دانشگاه می‌برد و بین دوستان خود توزیع می‌کرد که یکی از آنها با واسطه به دست ساواک رسید و منجر به دستگیری محسن صدیقی خواهرزاده شهید رجایی و سپس خود رجایی گردید. در مورخه ۶ / ۹ / ۱۳۵۳  نیروهای امنیتی از ساعت‌ها قبل به منزل او ریختند و چون وی در خانه نبود پس از بازرسی کامل که کمترین سند و مدرکی به دست نیاوردند به انتظار بازگشت او به خانه ماندند.

شب هنگام که شهید رجایی از یکی از جلسات خصوصی شهید بهشتی به خانه می‌آمد با دیدن اوضاع غیرعادی در محل چون خود را مهیای دستگیری و زندان نموده بود به‌صورت خیلی عادی وارد خانه شد و پس از لحظاتی بازداشت و روانه زندان گردید.

وی در طول نزدیک به بیست ماه بازجویی و حبس در سلول انفرادی کمترین نشانه عجز و سازشی از خود نشان نداد. مدت زندانی شدن او در سلول‌های انفرادی وی را در زمره یکی از نادرترین زندانیان سیاسی قرار داده است. شهید رجایی به‌رغم برخورداری از روابط گسترده مبارزاتی در زیر فشار شدید و طاقت‌فرسای شکنجه گران ساواک که از او می‌خواستند دوستان و همراهان مبارز سیاسی خود را به آنها معرفی کند لب از لب نگشود و هربار بیشتر از گذشته در معرض شکنجه قرار می‌گرفت.

بعضی از هم سلول‌های وی می‌گویند بارها دیده می‌شد وی به دلیل ورم شدید کف پا که بر اثر ضربات متوالی شلاق ایجاد شده بود در بازگشت به سلول به‌صورت چهار دست و پا راه می‌رود.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی پس از پیروزی انقلاب در یکی از خطبه‌های نماز جمعه تهران پس از ذکر مقاومت شهید رجائی در برابر شکنجه‌های ساواک اظهار داشت:

ما در تمام دوران مبارزه از سال ۴۱ تا ۵۷ هیچ موردی را سراغ نداریم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند و مرتب زیر شکنجه باشد و به رژیم حرفی نزند. من پیش ایشان اسراری داشتم که اگر فاش می‌کرد بنده را هم اعدام می‌کردند.[7]

شهید رجایی در زندان نمونه یک انسان مؤمن و معتقد بود وی در زندان با نظم خاصی دوران حبس خود را سپری می‌کرد انس او با قرآن چه در ایام سلول انفرادی و چه بعد از آن برای سایر زندانیان مثال‌زدنی بود. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در آن ایام با فاصله یک سلول از شهید رجائی در کمیته مشترک ضدخرابکاری بازداشت شده بود گفته‌اند: من سلول ۲۰ بودم و ایشان (شهید رجائی) سلول ۱۸. من با سلول ۱۹ به‌وسیله علامت تماس داشتم او می‌گفت در سلول ۱۸ کسی هست که می‌گوید با تو آشناست، فهمیدم آقای رجائی است لذا هر وقت می‌خواستیم با هم مکالمه‌ای داشته باشیم من به سلول کناری پیغام می‌دادم و او هم به آقای رجایی و آقای رجایی هم متقابلاً به همین صورت با من تماس می‌گرفت، مثلاً می‌گفت آقای رجایی دارد قرآن می‌خواند من می‌گفتم خوب می‌خواند؟ او هم می‌گفت آری باحال می‌خواند. در سلول اذان می‌گفت روزه می‌گرفت.»[8]

از شکنجه‌های ساواک در مورد این شهید آن بود که در فصل سرما وی را به‌صورت عریان در سلول نگه می‌داشتند و به او اجازه نمی‌دادند از لباس‌های معمولی زندان استفاده کند تا جائی که هرکس بر روی در سلول لباس آویزانی می‌دید می‌فهمید در این سلول شهید رجائی است. هرچند وی پس از محاکمات متعدد اولیه به ۵ سال حبس محکوم گردید اما با اعترافاتی که یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منیژه اشرف زاده کرمانی) برعلیه شهید رجائی در زندان کرد ساواک دریافت که شهید رجایی به‌رغم آن همه شکنجه کمترین اطلاعی از روابط خود را بازگو نکرده است لذا وی را مجدداً به شکنجه و بازجویی‌های طاقت‌فرسا کشاندند.

اگرچه ساواک با به دست آوردن سرنخی به دنبال کشف کامل روابط گسترده مبارزاتی شهید رجایی برآمد و سخت‌ترین شکنجه‌ها را در مورد او اعمال نمود اما جز به دریافت اطلاعاتی که شهید رجایی از منیژه کرمانی علیه خود شنیده بود چیزی بمیان نیاورد که این امر در بازجوئی‌های مکتوب او به‌خوبی هویداست. او در این بازجوئی‌ها با زیرکی خاصی رابطه خود با سازمان را در حد یک رابط ساده و عاطفی با کادر مرکزی آن قلمداد کرده و هیچ مسئولیتی را بر عهده نگرفته است. با آنکه وی می‌توانست با توجه به انحرافی که در سازمان مجاهدین خلق روی داده و در زندان بیشترین شماتت‌ها و طعنه‌ها و آزارها را از اعضاء هواداران آن می‌شنید در صدد ضربه زدن به آنها برآید و بهترین توجیه هم رویگردانی آنها از اسلام بود اما هیچ‌گاه به این کار تن در نداد و مانع هرگونه سوء استفاده مأموران امنیتی شاه از اختلاف عقیدتی و سیاسی وی با سازمان مجاهدین خلق گردید.

وقتی در زندان خبر تغییر مواضع عقیدتی اعضای سازمان از اسلام به مارکسیزم را با تلخی دریافت کرد به همرزمان خود گفت انتظار و توقع چنین روزی را داشته است. از این رو با شناختی که از ماهیت انحرافی این حرکت داشت در زندان تمام تلاش خود را در جهت جذب هواداران ساده و نا آگاه این سازمان می‌نمود. بر این اساس اعضای منحرف سازمان در زندان با وی چنان از در مخالف و ستیز برآمدند که علاوه بر اعمال رفتار ناشایست، دست به تحریم مراسم نماز جماعت که برای اولین بار به همت شهید رجایی در زندان برگزار می‌شد؛ زدند. و این در حالی بود که اعضاء و هواداران سازمان به‌راحتی در کلیه موارد زندان با مارکسیست‌ها و عناصر چپ زندان ائتلاف و اتحاد کاملی داشتند. در یکی از ملاقات‌ها که شهید رجایی متوجه نگرانی بستگان و از جمله خواهرزاده‌اش در مورد زندانی و شکنجه خود شده بود؛ با تبسم گفت:

«نگران نباشید اگر من در بیرون بودم سازمان همان رفتاری را که با مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی کرد که آنها را به شهادت رسانید مرا هم دچار همین سرنوشت می‌کرد.»

شهید رجایی در زندان محور تشکل عناصر مؤمن و معتقد به رهبری روحانیت و در رأس آنها حضرت امام خمینی بود. این عقیده ثابت و استقرار باعث گردید در زندان اوین از هر سو مورد تهاجم و بایکوت سایر نیروهای زندان قرار گیرد. منافقین و عناصر مارکسیست زندان تماس با وی را به‌کلی ممنوع ساخته و حتی در حد قدم زدن و غذاخوردن و صحبت کردن هواداران خود را از ارتباط با او منع می‌کردند. از سوی دیگر برخی عناصر مذهبی نیز در زندان با توجه به اینکه شهید رجائی ارتباط با سایر عناصر سیاسی مذهبی را مانند آنها به دلیل اتخاذ مواضع التقاطی شان حرام نمی‌دانست با وی همسفره و هم‌صحبت نمی‌شدند. شهید رجائی پس از پیروزی انقلاب از این دوران زندان اوین به تلخی تمام یاد کرده است از اقدامات مهم شهید رجایی در زندان جذب عناصر جوان و ساده هوادار سازمان مجاهدین خلق به گروه مبارزین سیاسی خط ولایت و رهبری روحانیت و حضرت امام که خود در محور آن قرار داشت، بود. وی با ایجاد کلاس‌های یک یا چند نفره مطالعاتی، اطلاعات گسترده خود را که طی سال‌ها حضور در مجالس مسجد هدایت و... به دست آورده بود باکمال سخاوت در اختیار زندانیان جوان قرار می‌داد.

شهید رجایی در زندان وقتی از مشکلات و تنگناهای مالی برخی خانواده‌های زندانیان در بیرون از زندان آگاه می‌شد در اولین ملاقات با بهره‌گیری از روابط گذشته خود در بیرون از زندان، توصیه‌هایی در جهت رفع سریع آن مشکلات می‌نمود.

 

در آستانه انقلاب

    شهید بزرگوار رجایی، پس از آزادی از زندان نه تنها دست از فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی خود نکشید بلکه بر شدت و دامنه این مبارزات افزود.

با اوج‌گیری مبارزه با آشنایی و ارتباطی که با یاران امام داشت فعالیت خود را در کمیته استقبال از امام خمینی ادامه داد. در جلساتی که در مورد محل استقرار حضرت امام بحث و تبادل نظر می‌گردید نقش عمده‌ای در معرفی و انتخاب نهایی مدرسه رفاه داشت. وقتی بعضی نقاط دیگری را مطرح کردند که نسبت به مدرسه رفاه از امکانات رفاهی و وسعت بیشتر و بهتری برخوردار بود و می‌گفتند امام بهتر است در جایی مستقر بشوند که در شأن ایشان باشد آقای رجایی اظهار می‌داشت مدرسه رفاه متعلق به خود امام است و طرفداران او این مدرسه را به اسم ایشان ساخته‌اند و بهترین ویژگی آن است که اگر امام به آن تشریف بیاورند و در آن مستقر بشوند نمی‌گویند امام در منزل فلانی مستقر شده است. این استدلال مورد تصویب دیگران قرار گرفت اما به دلیل وسعت محدود مدرسه رفاه نسبت به مدرسه علوی طی بازدیدی به کسانی که در صدد تدارک و آماده‌سازی مدرسه رفاه بودند اعلام کرد که تصمیم کمیته استقبال عوض شده و امام به مدرسه علوی تشریف خواهند برد.

در این ایام با اینکه عضو اصلی تشکیلات نیمه مخفی مدرسه رفاه بود که به‌منزله ستاد انقلاب تلقی می‌شد اما با تواضع خاصی به هرکار ممکن دست می‌زد و این اعمال را خدمت به انقلاب می‌دانست و به بزرگی و کوچکی کارها اهمیتی نمی‌داد. بعضی از همرزمان او که آماده اشارتی از وی در جهت انجام کاری بودند وقتی او را جارو به دست در حال تمیز کردن حیاط مدرسه رفاه می‌دیدند با اصرار می‌خواستند این کار را به آنها واگذار نماید ولی ایشان نمی‌پذیرفت و مدرسه را برای ورود امام آب و جارو می‌کرد.

شهید رجایی با مسئولیتی که در رابطه با تبلیغات و راهپیمایی‌ها بر عهده گرفت منزل خود و یکی از منازل مطمئن همسایه را به نوشتن پلاکاردهای راهپیمایی تبدیل کرد.

هنگامی که امام اعلام کردند مردم به حکومت نظامی اعلام شده از سوی رژیم شاه توجهی نکنند، شهید رجایی با سازماندهی سریع جوانان انقلابی به دو دسته، از آنها خواست به مناطق شمال و جنوب شهر بروند و به مردم اعلام کنند حکومت نظامی به دستور امام شکسته شده و به مقررات آن نباید توجه کرد.

با اوج‌گیری مبارزه که پایگاه‌های رژیم دسته‌دسته به تسخیر مردم در آمده و اسلحه‌های آنها توسط مردم به مدرسه رفاه حمل می‌شد شهید رجایی مسئولیت نگهداری از آنها را بر عهده گرفت، ایشان با اینکه هنوز حکومت نظامی قدرتی داشت چون این احتمال می‌رفت که رژیم قصد حمله به مدرسه را داشته باشد عده‌ای از افراد مسلح را که از یزد برای محافظت از امام به تهران آمده بودند در منازل اطراف جا می‌داد.

با دستگیری سران رژیم توسط مردم و انتقال آنها به مدرسه رفاه مسئولیت خطیر دیگری بر عهده شهید رجایی افتاد. ایشان به کمک بعضی از همرزمان دوران زندان مسئولیت نگهداری و بازجویی از سران رژیم و ساواک شاه را بر عهده گرفت. وی با اینکه بعضی از این فرماندهان و مسئولان را می‌شناخت اما به کسانی که مسئولیت نگهداری از آنها را در زیرزمین مدرسه رفاه بر عهده داشتند اکیداً توصیه می‌کرد با آنها در نهایت محبت رفتار کنند و اجازه دهند تکلیف آنان را دادگاه‌های انقلاب معین نمایند.

بعد از اعلام تشکیل دولت موقت از سوی حضرت امام، مرحوم مهندس بازرگان عهده‌دار مسئولیت نخست‌وزیری گردید و دکتر شکوهی را که از اعضای نهضت آزادی ایران بود به‌عنوان وزیر آموزش و پرورش معین کرد. شهید رجایی به همراه شهیدان باهنر و سیدکاظم موسوی نقش بسیار فعال و تعیین‌کننده‌ای در اداره امور این وزارت بر عهده داشتند. در این میان نقش شهید رجایی از دیگران مشخص‌تر و برجسته‌تر بود تا جایی که می‌توان گفت نقش اصلی در تغییر اوضاع وزارت آموزش و پرورش از شکل قبل به یک شکل جدید انقلابی با برخورداری از اختیاراتی که از آقای شکوهی گرفته بود بر عهده او بود.

در این دوران شهید رجایی با مسئولیت مشاور وزیر اصلاحات اولیه و متناسب با شرایط اولیه انقلاب نظیر پاک‌سازی عناصر رژیم و عوامل ساواک و گروه‌های الحادی و... را با دقت و سرعت خاصی انجام داد.

پس از استعفای آقای شکوهی از وزارت آموزش و پرورش شهید رجایی به‌عنوان کفیل وزارتخانه و سپس به‌عنوان وزیر آموزش و پرورش به خدمات صادقانه و انقلابی خویش ادامه داد. تأسیس نهاد امور تربیتی و تقویت مراکز تربیت معلم از مهم‌ترین اقدامات شهید رجایی در این دوران محسوب می‌شود.

هم‌زمان با انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی که حزب جمهوری اسلامی اسامی تعدادی از عناصر مؤمن و با سابقه در امر مبارزه را به‌عنوان نامزد نمایندگان مجلس از شهرهای مختلف ارائه و انتشار داد شهید رجایی در لیست حزب در تهران قرار گرفت که پس از اعلام نتایج آراء با ۰۱۲ / ۲۰۹ / ۱ رأی به مجلس شورای اسلامی راه یافت..

پس از گذشت شش ماه از مسئولیت نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و پس از انتخاب بنی‌صدر به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور نظام اسلامی به دلیل آنکه مجلس شورای اسلامی نامزدهای معرفی‌شده از طرف او برای پست نخست‌وزیری را واجد صلاحیت‌های اسلامی و انقلابی نمی‌دانست کار اختلاف بنی‌صدر با مجلس بالا گرفت بعد از نهیب امام که چرا کار متوقف‌شده است بنی‌صدر به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد تشکیل هیئت ۵ نفره‌ای را از میان نمایندگان مطرح نمود تا مجلس پس از بررسی و مشورت فردی را که واجد شرایط نخست‌وزیری می‌داند به او معرفی نماید. مجلس نیز با این پیشنهاد موافقت کرد. بعد از حذف آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری از این ترکیب به دلیل حزبی بودن؛ بنی‌صدر با اینکه سه نفر بعدی را هم عضو حزب جمهوری اسلامی می‌دانست آن را پذیرفت.

پس از بررسی‌های طولانی نظر هیئت سه نفره به‌اتفاق آرا بر این قرار گرفت که شهید رجایی شایستگی تصدی مسئولیت خطیر نخست‌وزیری را دارد. پس از اعلام نظر هیئت به مجلس شورای اسلامی نیز با اتفاق آرا بر این انتخاب تأکید و آن را به بنی‌صدر اعلام نمود.

بنی‌صدر در برابر این انتخاب ابتدا بنای مخالفت گذاشت و نظر هیئت سه نفره را بشدت رد نمود ولی وقتی احساس کرد در مقابل مجلس کاری نمی‌تواند از پیش ببرد به‌ناچار با این پیشنهاد موافقت نمود. اما در هر فرصت ممکن از تضعیف شخصیت شهید رجایی در افکار عمومی با به‌کارگیری تعابیر و القاب زشت و ناپسند خودداری نمی‌کرد. در برابر این جسارت‌ها و اهانت‌های بنی‌صدر به‌عنوان رئیس‌جمهور، شهید رجائی با توجه به حساسیت جو موجود، تمامی این تلخی‌ها و اهانت‌ها را در کمال صبر و بردباری و متانت تحمل و در مواقع لزوم با ارائه استدلال‌های محکم و منطقی به ایرادات مکرر بنی‌صدر پاسخ می‌داد.

هرچند در این کشاکش، تمام اهتمام شهید رجایی این بود که اختلافات بنی‌صدر با نیروهای حزب‌اللهی که وی سمبل و نمادی از آنها به‌عنوان نخست‌وزیر بود به میان مردم کشیده نشود تا از این رهگذر غبار غم و نگرانی بر قلب و رخسار حضرت امام بنشیند اما از سوی دیگر بنی‌صدر به‌رغم حساسیت اوضاع مملکت که از نمونه‌های آن شروع رسمی دولت شهید رجایی در اولین روز جنگ بود هیچ‌گونه نرمش، کوتاهی و تسامحی از خود نشان نمی‌داد تا جایی که وقتی برای هدایت امر جنگ که مهم‌ترین مسئله کشور بود به جبهه می‌رفت کوچک‌ترین اطلاعی به شهید رجایی نمی‌داد تا او را در این مسئله همراهی و مساعدت نماید. این در حالی بود که پس از رئیس‌جمهور عملاً تمام امور جنگ بر عهده نخست‌وزیر بود.

شهید رجایی با تعهدی که در قبال اسلام، انقلاب و امام و مردم داشت به‌رغم مشکلات فراوانی که فراروی دولت نوپای او بود همواره جنگ را در رأس مسائل می‌نگریست و لحظه‌ای از رسیدگی به امور رزمندگان و مهاجرین جنگی که بر اثر حملات ددمنشانه زمینی و هوایی دشمن بعثی از شهرهای خود به شهرهای دیگری پناه برده بودند غفلت نمی‌نمود. در این شرایط حساس که دولت او با جدی‌ترین بحران‌های اقتصادی و سیاسی و کارشکنی‌های لیبرال‌ها و منافقین مواجه بود وی با آرامش روحی و صلابت و اعتماد به نفس خاصی به رفع مشکلات همت می‌گماشت.

سرانجام کارشکنی‌های بنی‌صدر و اختلاف‌آفرینی او کار را به جایی رسانید که بنا به توصیه حضرت امام مجلس شورای اسلامی مسئله عدم‌کفایت سیاسی او را با توجه به اخباری که دال بر تسلیح منافقین توسط او بود به بحث گذاشت و با رأی مثبت به آن بنی‌صدر از ریاست جمهوری عزل گردید.

پس از عزل بنی‌صدر از مسند ریاست جمهوری که قبل از آن حضرت امام نیز منصب فرماندهی کل قوا را که به او تفویض کرده بودند از وی باز ستاندند. کشور در حالی مهیای دومین انتخابات ریاست جمهوری گردید که اثر تلخی این حادثه که در نخستین سال‌های پیروزی برای نظام نوپای اسلام روی داد در کام دوستان و یاران انقلاب و ملت شریف و انقلابی ایران باقی مانده بود.

دومین انتخابات ریاست جمهوری زمین‌های فراهم آورد تا لیاقت، کاردانی و تعهد شهید رجائی پس از آن دوران تلخ حاکمیت نفاق و لیبرالیزم بر کشور بیش از پیش آشکار گردد.

با اصرار و تأکید جناح‌های خط امام و معتقدان به ولایت، شهید رجایی در این انتخابات شرکت نمود و با رأی خیره‌کننده مردم شریف ایران که نشانه محبوبیت وی به‌رغم دوران محدود نخست‌وزیریش بود دومین رئیس‌جمهور ایران اسلامی گردید. شیرینی خاطره مراسم تحلیف او در حضور امام در ۱۱ مرداد سال ۱۳۶۰ که به هنگام دریافت حکم ریاست جمهوری در برابر مرشد و مراد خود زانو به زمین زد هیچ‌گاه از ذهن ملت شریف ایران محو نخواهد شد.

شهید رجایی در دوران کوتاه ۲۹ روزه ریاست جمهوری خود که شهید دکتر باهنر را به‌عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی و پس از تصویب مجلس در کنار خود داشت با تشکیل کابینه‌ای انقلابی و جوان درصدد برآمد مشکلات ناشی از شرایط جنگی، بحران‌های اقتصادی، اشتغال، تورم و... که بیشتر آنها به دلیل مصروف شدن وقت مسئولین در اختلاف با بنی‌صدر لاینحل مانده بود را مرتفع نماید.

وی با شور و شوق و تعهد زایدالوصفی در بیشتر جلسات و کمیسیونهایی که لزومی به شرکتش در آنها نبود حضور می‌یافت تا به سهم خود در رفع مشکلات و اتخاذ تصمیمات مدبرانه و تعجیل در اجرای اصول نقش خود را ایفا نماید.

سرانجام هنگامی که این عزیز گران‌قدر در یکی از کمیسیون‌ها و جلسات شورای امنیت ملی شرکت داشت به واسطه بمب‌گذاری یکی از عوامل نفاق که در نخست‌وزیری نفوذ کرده بود به همراه یار دیرین خود شهید دکتر باهنر و تیمسار دستجردی رئیس شهربانی کل کشور به ملکوت اعلی پر کشید و نام خود را در تاریخ مبارزات مردم مسلمان ایران جاودانه ساخت.

 

اسوه‌ی اخلاق حسنه و صفات عالی

    شهید محمدعلی رجائی به شهادت تمام کسانی که از دوران جوانی با وی مباشرت و معاشرت داشته‌اند یک انسان خودساخته و برخوردار از سجایای عالی بود.

مشی ساده زیستی او در دوران قبل و بعد از انقلاب زبانزد خاص و عام است. وی یکی از بهترین معلمین ریاضی تهران بود که ازجمله یک‌بار به‌عنوان معلم نمونه به مراسمی فراخوانده شد تا از دست وزیر وقت فرهنگ (فرخ رو پارسا) مدال تقدیر بگیرد ولی در این مراسم حضور نیافت. تسلط و تبحر فوق‌العاده او در تدریس ریاضی باعث شد که او جهت تدریس در مراکز مختلف دعوت بشود که با برخورداری از این آوازه می‌توانست با کلاس‌های خصوصی و یا اضافه کار تغییری جدی در زندگی خود ایجاد کند اما مصلحت را در آن می‌دید که به‌جز اوقات موظف بقیه ساعات فراغتش را صرف مبارزه و ارشاد جوانان با پیگیری امور فرهنگی و سیاسی بنماید.

بسیار کم غذا می‌خورد و در زندگی به حداقل‌ها اکتفا می‌کرد و این در حالی بود که همواره مبالغی از حقوقش را یا صرف مبارزه می‌کرد و یا به دوستان و همکاران و بستگان نزدیک خود که از تنگناهای مالی و معیشتی آنها با خبر بود کمک می‌نمود. دوستان و شاگردان او سال‌ها وی را با یک کت و شلوار قهوه‌ای رنگ ساده می‌دیدند. ثبات و سادگی پوشش او مانند متانت صفا و تواضعی که در رفتار از خود نشان می‌داد برای همه آموزنده بود. پیش از انقلاب و پس از آن هرگز بر سفره‌های چرب و شیرین نشست و اگر به ضرورت ناچار می‌شد جز از یک طعام استفاده نمی‌نمود. وی حتی هنگامی که به مهمانی بستگان خود می‌رفت نیز همین رویه را دنبال می‌نمود و در مهمانی‌هایی که می‌داد نیز اصل سادگی و پرهیز از تشریفات را رعایت می‌کرد به‌گونه‌ای که دیگران از او درس سادگی و زهد می‌آموختند.

در عرصه تدریس به‌عنوان یک معلم دلسوز تمام توان و تسلط و تجربه و ابتکارات خود را بکار می‌گرفت و در کنار تدریس، شاگردانی را که به آینده آنها بسیار امیدوار بود با مفاهیم دینی و سیاسی آشنا می‌ساخت. وی به‌عنوان پدری مهربان، برخی از اوقات فراغت خود را بدون دریافت کمترین حقوقی صرف تدریس فوق‌العاده دانش‌آموزانی که در درس او ضعیف بودند؛ اختصاص می‌داد.

در عرصه مبارزه هیچ‌گاه دچار غرور و بی‌احتیاطی نشد و هرگز فعالیت و مبارزه خود را منحصر به همکاری با یک گروه و جمعیت و سازمان نکرد.

کم سخن می‌گفت و بیشتر تأمل می‌کرد و در موقع اظهارنظر بسیار سنجیده و پخته مطالب خویش را بیان می‌نمود.

در عرصه مبارزه با اینکه با اغلب گروه‌های مبارز مخفی و نیمه مخفی و علنی همکاری داشت اما کمترین اثر و نشانه‌ای از فعالیت‌های خود که موجب حساسیت ساواک و شبکه‌های ارتباطی امنیتی آن بشود باقی نگذاشت.

به اسلام عزیز به‌عنوان محور و مدار و میزان تمامی عملکردها و فعالیت‌ها و تلاش‌ها می‌اندیشید و هرکس و هر فکر و عمل را جز در ارتباط با این میزان نمی‌شناخت.

میزان دوری و نزدیکی او در رفتارها و روابط شخصی و خانوادگی و سیاسی‌اش جز بر اساس اصل اسلام مداری و باور و عمل به ارزش‌های انقلابی استقرار نبود.

از مال دنیا ثروتی نیندوخت و خانه ساده و محقر او حتی در دوران نخست‌وزیری و ریاست جمهوری به همان وضع ساده دوران معلمی‌اش در سال‌های پیش از انقلاب باقی ماند.

در منزل او حتی در تابستان اثری از کولر و وسایل خنک‌کننده دیده نمی‌شد. به‌رغم اصرار دوستان و همکاران هیچ‌گاه حاضر نشد در استفاده از وسایل رفاهی که از سوی تعاونی‌ها در اختیار مردم قرار داده می‌شد برای خود امتیازی قائل گشته و بهره‌ای از آن را نصیب خود سازد.

پس از مرحوم آیت‌الله طالقانی که آشنایی با او را به‌عنوان سرآغاز تحول و بیداری در ذهن و زندگی خود می‌دید به امام عشق می‌ورزید و خود را مقلد کوچک آن مرجع و زعیم و رهبر عزیز می‌دانست.

از اعتماد به نفس عجیبی برخوردار بود. در گفتار بسیار منطقی بود و بر نظرات خود که بر مبنای تفکر و تعقل و استدلال ارائه می‌شد پافشاری و در برابر استدلال‌های منطقی دیگران خاضع و خاشع می‌گردید.

رفتاری توأم با متانت و ادب داشت. پس از پیروزی انقلاب هرگز از مرز اعتدال خارج نگردید و کسانی را که در آن دوران پرتلاطم با آنها در مبارزه مشارکت داشت فراموش نکرد. هرچند هرگز در عدول از خط و تفکر امام که آنان مثل او بدان نمی‌اندیشیدند ذره‌ای تغییر موضع نداد و همچنان امام و دفاع از جمهوری اسلامی را سرلوحه و محور فعالیت‌های سیاسی خویش قرار داد.

به نقش روحانیت راستین و آگاه در مبارزه و بیداری نسل جوان همچون استاد شهید مطهری، شهید دکتر باهنر که از دوستان قدیمی او بود و نیز شهید مظلوم دکتر بهشتی اعتقادی راسخ داشت و بخصوص در بعد نظم و تدبیر امور مبارزه و زندگی خویش آن چنان که در زندان به همرزمان خود می‌گفت از شهید بهشتی بهره‌ای وافر برده بود.

دوران کوتاه مدیریت او در وزارت آموزش و پرورش و پس از آن در مسند نخست‌وزیری و ریاست جمهوری یاد آور مدیریتی درخشان با تکیه بر اصول و ارزش‌های اسلامی و انقلابی بود. وی در این دوران کوتاه هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد و بر اجرای قانون و عمل به ضوابط و پرهیز از روابط و خویشاوندگرایی در امور اصرار ورزید. همان سادگی و زهد قبل از انقلاب نیز در عرصه مدیریت وی با کمترین تغییری آشکار و هویدا بود تا جائی که برخی او را در مسند ریاست جمهوری با همان پوشش و رفتار ساده دوران معلمی‌اش در دهه‌های چهل‌وپنجاه می‌دیدند.

نام و یادش گرامی و راهش از سالکان مؤمن همیشه پر رهرو باد.

 

برخی از دیدگاه‌های شهید رجایی:

 

صدور انقلاب

راه‌های عملی صدور انقلاب چیست؟ باید بگویم به نظر من پیروزی کامل انقلاب در داخل ما در حقیقت انقلاب را صادر نمی‌کنیم، انقلاب خود به خود صادر می‌شود.

 

معیار انقلاب

در این انقلاب آنچه مطرح است انسان‌سازی است هرچه انسان‌تر بشویم انقلابی‌تر شده‌ایم و شهدای ما این اثر را داشته‌اند که ما را انسان‌تر کرده و می‌کنند.

 

تضعیف انقلاب

ما در برابر هر گروه و یا هرکسی که بخواهد فکر تضعیف انقلاب را در سر بپروراند می‌ایستیم و کاری به این نداریم که او خداپرست است و یا مسلک دیگری دارد.

 

تداوم انقلاب

انقلاب ما با خواهش و تمنا تداوم نمی‌یابد. موضع قوی لازم است تا به دگرگونی‌های بنیادی جامعه بپردازیم.

 

نجات‌بخش انسان‌ها

انقلاب اسلامی ایران نجات‌بخش همه انسان‌هاست و ما به خاطر انقلابمان آماده شهادت هستیم.

 

استقلال

ما همواره اصل مستقل بودن را در روابط خارجی خود و سپس رفع نیازمندی‌ها را به خاطر خواهیم داشت.

 

اسلام، میزان تولی و تبری

میزان تولی و تبرای ما با کشورهای اسلامی براساس دوری و نزدیکی این کشورها به اسلام است. میزان اعتماد و عمل کشورهای اسلامی تنظیم کننده روابط ما با آنهاست.

 

اسلام

تمام مردم متعهد به انقلاب و وفادار به امام را به‌عنوان اعضای کابینه خودم مورد خطاب قرار می‌دهم و از همه می‌خواهم که به اسلام بیشتر بی‌اندیشند. بیشتر شناخت پیدا کنند و بیشتر عمل کنند و براساس معیارهای اسلامی با یکدیگر برخورد کنند. با دشمن یا دوست با بیگانه یا آشنا و در هر حال اسلام را ملاک حرکت و تفکر و عمل خودشان قرار بدهند.

 

شرق و غرب

ما نه محتاج روس هستیم و نه آمریکا، چرا که از آنها بالاتریم.

 

ابوذرهای آینده

شما بچه‌های ۱۵ ساله دانش‌آموز، ابوذر خواهید شد و باید جامعه را به تحول در آورید. شما باید خود را بشناسید و روی آن عمل کنید.

 

خودکفایی

اگر از من بپرسند تو برای چه زنده هستی و من بتوانم یکی از آن دلائل را بگویم خودکفایی است.

 

قانون اساسی

تحقق قانون اساسی ازجمله مسائل مهم مملکت ماست که باید همه تلاش کنیم که قانون اساسی را آن‌طور که هست پیاده کنیم.

 

مسئولیت خطیر ملت

شما باید هر وقت من را می‌بینید بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید. البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده که برای مستضعفان چه کرده‌ای؟

خط امام

کسی می‌تواند خود را در خط امام معرفی کند که آرمان‌های امام امت را در تمام ابعادش قبول داشته باشد.

 

وفاداری به امام

ما وفاداری نسبت به امام را هرگز لحظه‌ای فراموش نمی‌کنیم. ما به‌عنوان مقلد امام همان‌طور که امام هر جا لازم بدانند می‌گویند که این مطابق اسلام نیست ما هم اقدام می‌کنیم و تغییرش می‌دهیم از نخست‌وزیر گرفته تا هر وزیر دیگر.

 

مردم گرائی

ما به خاطر این مردم هستیم. اگر مردم تشخیص دهند ما در خط اسلام نیستیم هیچ دلیلی ندارد که نخست‌وزیر یا وزیر بمانیم.

 

ولایت‌فقیه

آنچه که ما فریاد می‌کنیم این است که رهبری در ایران صرفاً باید به ولایت‌فقیه باشد ولو اینکه بسیاری از روشنفکران و بسیاری از کسانی که محتوای انقلاب اسلامی ما را درنیافته‌اند این مطلب عظیم و این دستاورد مشترک انقلاب ما را درنیابند.

 

پیوند مردم با رهبری

به مردم توصیه می‌کنم که هرچه زودتر از مسئولین بعد از رهبری عبور کنند و خودشان را با رهبر پیوند دهند و رهبر را به‌عنوان یک الگوی کامل این انقلاب همیشه در ذهنشان داشته باشند.

 

شهیدان

هر قطره خون عزیزی که بر خاک می‌ریزد بر قامت بلند و تناور این امت سرخ، شکوفه‌های رهایی چه پرشکوه می‌روید و نسیم بیداری در فراسوی مرزهای اسلامی عطر روح‌بخش آزادی می‌پراکند.

 

مکتب اسلام

من به‌عنوان یک سرباز کوچک در این حرکت اصرار می‌کنم و توصیه می‌کنم که سعی کنیم راه حل‌ها را از مکتبمان بیرون بیاوریم.

 

حدود آزادی

ما اسلام را بر کسی تحمیل نمی‌کنیم ولی اجازه فساد و فحشا را هم به کسی نخواهیم داد و هرگز اجازه نمی‌دهیم کسی با عنوان کردن آزادی غربی این‌گونه مسائل را در کشور ما رواج دهد.

 

وحدت همگانی

ما هرگز موفق نمی‌شویم مگر اینکه همه دست در دست هم بگذاریم و احساس مسئولیت بکنیم و در هر جا که هستیم آنچه را که انتظار داریم دیگران انجام بدهند خودمان انجام بدهیم.

 

 

انتخاب مردم

به اعتقاد ما در نظام اسلامی، رئیس‌جمهور با عدد (رأی) تعیین نمی‌شود رئیس‌جمهور با قلب تعیین می‌شود. با دل تعیین می‌شود.

 

مرجعیت دینی

این مردم در رابطه با مرجعیت حرکت می‌کنند، باور می‌کنند، سرمایه‌گذاری می‌کنند و آرمان‌های اصیل خودشان را دنبال می‌کنند. این مردم بزرگ‌ترین عنصرشان عنصر رهبری مذهبی است که در مرجعیت خلاصه می‌شود و تبلور پیدا می‌کند.

 

نگرانی‌ها

ما نگران اسلامی هستیم که باید در این جامعه پیاده شود که بشود الگو تا دنیا به‌سوی این نظام بیاید. ما نگران آن هستیم که نتوانیم به مستضعفان ایران برسیم. ما نگران آن بخش عظیمی از اسلام هستیم که باید پیاده شود.

 

هشدار به جوانان

من به جوانان میهن اسلامی هشدار می‌دهم که مراقب دسیسه‌های شیطان بزرگ باشند و بدانند که استمرار انقلاب و تحقق اهداف آن با اتکاء به خدای بزرگ و در سایه وحدت و یکپارچگی امت مسلمان ما امکان‌پذیر است.

 

مسئولیت همگانی ملت

هر فرد انقلابی در حیطه کار خودش نخست‌وزیر است، رئیس‌جمهور است، وزیر است و مسئول.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] سیره شهید رجائی، غلامعلی رجائی، نشر شاهد . ص ۳۵ به نقل از خسرو تهرانی

[2] سیره شهید رجائی - ص ۱۴۵

[3] پیشین ص ۱۹

[4] سیره شهید رجائی - ص ۱۳۱

[5] پیشین ص ۱۳۳

[6] سیره شهید رجائی - ص ۱۴۲

[7] خطبه‌های جمعه هاشمی رفسنجانی - ص ۲۳۹ - دفتر نشر معارف انقلاب، تهران - بهار ۱۳۷۶

[8] سیره شهید رجائی - ص ۱۷۹

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.