مقدمه - کتاب بن‌بست - جلد اول / مهدی هاشمی ریشه‌های انحراف

کند و کاو در زندگی فردی کسانی که در برهه‌ای از تاریخ یک انقلاب، از شاخص‌های جریان‌های خاصی به شمار می‌رفته‌اند، جذابیت بسیاری دارد.‌ این جذابیت، اهل مطالعه و پژوهش را بر آن می‌دارد تا در بررسی زندگی و جریان‌های فکری و سیاسی مؤثر در شخصیت اخلاقی و فکری ‌این شاخص‌ها ، هویت واقعی آنها و ماهیت اصلی گروهشان را‌ آشکار سازند.

ضرورت استخراج و سامان بخشی به عوامل گوناگون تأثیرگذار و شناسایی و شناساندن ریشه‌ها، شاخصه‌ها و عوارض آن، قبل از ‌اینکه برای عامه مردم مفید باشد، برای جوانان آرمانگرا و تأثیرپذیر جامعه تعیین‌کننده است. گروهی که به دنبال الگویابی‌ و الگوپذیری، تاریخ انقلاب را ورق می‌زند و بر آن است تا طبیعت سنجش و مقایسه‌این فصل زندگی را با افراد و افکار مطرح در جامعه تطبیق دهد و به نحوی در مسایل سیاسی، اجتماعی جامعه خویش دخیل شود تا به بن بست و بیراهه کشیده نشود.

شناخت سیر مطالعاتی و اخلاقی جریان‌های سیاسی برای ‌این عده به قدری مهم است که گاه، ساعتها در پی ‌پاسخ سؤالی، عمر خود را صرف تأمل و تفکر در مقوله‌ای خاص می‌کنند و در پی ‌ناگفته‌ها، روح نقش‌پذیر و بی‌آلایش خود را مخاطب دیدگاه‌ها و نقطه نظرهای متفاوت ‌اشخاص و گروه‌های خاص می‌سازند.

ضرورت تبیین ‌این جریان‌های سیاسی، زمانی که موضوع، به فردی مربوط است که روزگاری خود، از مبارزان به شمار می‌رفته، دوچندان می‌شود، به ویژه هنگامی که‌ این فرد با اعتراف به جرایم پنهانی‌اش، اذعان دارد که در همه زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اسلامی و حتى خانوادگی به بن بست رسیده است.

این مجموعه و مجلدات بعدی آن، از ‌این دست، نوشته‌هاست. ‌این کتاب سعی دارد با بررسی ‌اندیشه مهدی‌هاشمی، ریشه‌های انحراف او را از باورهای ادعایی خویش نشان دهد. وی که از بازی دادن خود، جامعه و خانواده‌اش خسته است خود را در کوچه راه بن بستی می‌بیند:

«خود من دقیقاً به بن بست رسیدم. در مرحله بن بست انسان آرزو می‌کند که یک صفحه مطالعه بکند و تمجید بکند انسانهایی را که اهل مطالعه و تحقیق هستند و ‌این اواخر مثلاً توی مسایل سیاسی، خانوادگی، اجتماعی، در کل مسایل در اکثر مسایل به بن بست رسیده بودم».[1]

اهمیت و حساسیت روشنگری علل و عوامل به بن بست رسیدن مهدی‌هاشمی، برای گروه‌های مختلف مردمی، هنگامی بیشتر خودنمایی می‌کند که وی در کسوت مبلغ اسلامی و برخاسته از خانواده‌ای روحانی است. در نزد مردم سابقه تحصیلات حوزوی دارد و انقلابی‌ به زندان رفته. در رژیم پهلوی - و مرتبط با نهضت‌های اسلامی خارج از کشور - پس از پیروزی انقلاب اسلامی - به شمار می‌رود.‌ اینجاست که برداشت‌ها و تحلیل‌ها در خصوص این فرد و جریان وابسته به او متفاوت می‌شود و بحث و گفتگو درباره وی و همفکرانش پیچیده‌تر نشان می‌دهد. ‌این سؤال را مهدی‌هاشمی، خود، چنین پاسخ می‌دهد:

«...من از نقطه‌ای منحرف شدم که مثبتاتم زیاد بود. من یک سری مثبت‌ها - علمی و عملی سیاسی - داشتم، دچار عجب و غرور و بعد هم بی‌توجهی به خدا الى آخر [و] یک سری مفاسدش [شدم]. بنابراین هر نیروی انقلاب، هر مسئولی، هر روحانی‌ای، هر فردی بالقوه در معرض ‌این آفات وجود دارد و لذا برای‌این آفتهای احتمالی و بالقوه که خود بالقوه هم به یک معنی بالفعل است. بنا به قول معروف ملاصدرا، یعنی در سیر حرکت جوهری، هر مرحله بالقوه نسبت به مرحله قبلش بالفعل محسوب می‌شود. یعنی اگر یک ذره‌ای گناه به ‌اندازه یک خردل روح بی‌تقوایی با گرایش به گناه یا انحراف در وجود یک انسانی باشد و فکر کند هم که‌ این جزیی است و مختصر و مهم نیست یا نه یک فردی باشد که خیلی نابغه، تو کارهایش خیلی پیروز و موفق باشد و فکر بکند که حالا از ‌این طریق پیروزی که در همه جا پیروز است فکر نکند که حالا ‌این نقطه آسیب‌ناپذیر است از همین نقطه امکان دارد دقیقاً آسیب ببیند و برسد به جاهایی که ما رسیدیم و لذا از نظر عبرت‌گرفتن و پندگرفتن بجای ‌اینکه در قبال ‌این جرایم ما و تخلفات ما مثلاً عده ‌این و بعضی بخواهند از نظر خطی خوشحال باشند شادی بکنند که خوب الحمدلله که ‌اینها به ‌این سرنوشت مبتلا شدند بهتر است که در خودشان و در ‌اندرون بیشتر فرو بروند. هر انسانی هر طلبه‌ای هر دانشجویی هر کسی که متأثر از یک نسل جوان است که به صورت ‌این سرنوشت تلخ سوئی که ما پیدا کردیم عبرتی باشد برای بقیه برادرها و کل امت حزب‌الله و نیروهای جوانی که در ‌این مملکت به هر صورت در دامن ‌این انقلاب دارند رشد می‌کنند و شیطان نفس هم بطور جدی و فعالی در کمین است که ‌اینها را به دام بیندازد.‌ این هم یک نقطه که باید از ‌این کالبد شکافی انحراف و از‌ این علل و عواملی که تشکیل شده و یک استفاده و بهره‌گیری شدید اخلاقی و فکری حتماً گرفته بشود...»[2]

 

مهدی‌هاشمی در یک نگاه

مهدی‌هاشمی به سال ۱۳۲۳ در شهر اصفهان و در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در «مدرسه جلالی» و بنا به اصرار پدرش، راهی حوزه علمیه «جده بزرگ» شد. پس از شش سال تحصیل در حوزه علمیه اصفهان، به دعوت برادرش ‌هادی که در قم سکونت داشت رهسپار‌ این شهر شد و تحصیلات خود را در مدرسه حجتیه پی‌گرفت. حضور مهدی‌ هاشمی در قم، مقارن با آغاز نهضت روحانیت و اوج‌گیری آن در سال ۱۳۴۲ است. نهضت ۱۵ خرداد فضای سیاسی، اجتماعی را به وجود آورد که تأثیری ژرف بر حوزه علمیه قم داشت.‌ این حرکت موجب شد تا بخشی از نیروهای حوزه، به ویژه طلبه‌های جوان، به مسایل سیاسی ‌ایران و جهان توجه بیشتری نشان دهند. در‌ این دوره مهدی‌ هاشمی با روحیات خاص خود و به موازات فعالیت‌های جاری حوزه، به بررسی نهضت‌ها و انقلاب‌های گذشته و حال جهان پرداخت.‌ این مطالعات که با استفاده از منابع و مآخذ سیاسی، تاریخی، اجتماعی و قطع ارتباط با منابع اسلامی همراه بود، شخصیت فکری و سیاسی وی را شکل داد. در ‌این برهه که پایه‌های علمی، مذهبی‌ و اخلاقی مهدی‌ هاشمی هنوز مستحکم نشده بود، وی به مطالعه منابع و مآخذ غیر اسلامی و غیر شیعی پرداخت. از عوامل مهمی که در کنار دیگر علت‌ها، او را به سوی برداشت‌هایی التقاطی و‌اندیشه‌های غیر اصولی سوق داد و زمینه‌ساز بسیاری از انحرافات بعدی او در عرصه‌های گوناگون زندگی شد، همین مطالعات غیر دینی و احیاناً ضد دینی اوست. مهدی‌ هاشمی در سال ۱۳۴۶ به اتهام تکثیر و پخش اعلامیه توسط ساواک دستگیر شد و پس از سپردن تعهد، از زندان آزاد گردید، ولی در اواخر همین سال مجدداً دستگیر و برای خدمت سربازی به جهرم اعزام شد. در دوره سربازی، ساواک وی را از طریق ضد اطلاعات ارتش، به همکاری دعوت کرد و از او تعهد همکاری گرفت و پس از تعهد، وی از جهرم به مرکز منتقل و سمت نویسندگی دادرسی کل ژاندارمری به او واگذار شد. در ‌این دوره همچنین، او در سخنرانی که به عنوان نماینده سربازان در جشن سردوشی داشت، از شاه و انقلاب سفید تعریف و تمجید کرد.

مهدی‌هاشمی پس از پایان سربازی، با تأثیرپذیری از افکار گروه‌های مختلف، فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی خود را در قهدریجان اصفهان متمرکز ساخت و راهی‌ این شهر شد. در قهدریجان با استفاده از عوامل و عناصر خود موفق شد مراکز فرهنگی، اداری و پایگاه‌های مردمی آن منطقه را تحت نفوذ خود درآورد و حتی نیروهای انتظامی ‌این منطقه را مرعوب خود ساخت. وی در مسیر خود علاوه بر فعالیت‌های تبلیغی، از برخوردهای فیزیکی و اعمال خشونت‌آمیز، ضرب و شتم و قتل عناصر مخالف، واهمه‌ای نداشت.

عملکرد و سخنرانی‌های انحرافی مهدی‌هاشمی، همچنین مشخص شدن تعارض بسیاری از سخنان وی با مفاهیم اصیل دینی و اصول تشیع، علما و روحانیون منطقه را به مقابله با ‌این جریان فکری واداشت تا جایی که ‌آیت‌الله شمس‌آبادی یکی از علما اصفهان به دلیل روشنگری و مقابله فکری با‌ این جریان منحرف، قربانی توطئه آنها شد و جان خود را در‌ این راه فدا کرد.

مهدی‌هاشمی در اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ و به دنبال چند فقره قتل مجدداً دستگیر و روانه زندان شد. در تحقیقات دادسرا، وی مجرم اصلی شناخته و به سه بار اعدام محکوم شد؛ ولی به دلایلی ‌این حکم در دیوان عالی کشور نقض گردید. او در فاصله صدور حکم اعدام توسط دادگاه و قبل از نقض آن در دیوان عالی کشور، برای مظلوم‌نمایی و تبرئه خود، نامه‌های متعددی خطاب به روحانیون سرشناس و مراجع بین‌المللی نوشت و چنین وانمود کرد که قتل مرحوم شمس‌آبادی به دست رژیم پهلوی انجام گرفته و رژیم با متهم ساختن او و یارانش، قصد تخریب چهره به اصطلاح مبارز و سازش‌ناپذیر او را دارد. ‌این مکاتبات باعث شد تا امر بر عده‌ای مشتبه شود و تعدادی از طلبه‌ها و مبارزان برای آزادی وی تلاش کنند اما حضرت امام(ره) با بینش عمیق سیاسی خود، متوجه حقیقت مطلب بود و افرادی را که قصد داشتند در تحصنی که برای آزادی مهدی‌ هاشمی در کلیسای سن مری پاریس ترتیب یافته بود، شرکت کنند، نهی کردند و فرمودند: «او قاتل است نه زندانی سیاسی»[3]

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، مهدی‌ هاشمی از زندان آزاد شد و علی‌رغم ‌اینکه به عنوان یک مجرم و یا لااقل متهم به قتل شناخته می‌شد، با توجه به شرایط سال‌های اول پیروزی انقلاب و در پناه حمایت‌های ‌آیت‌الله منتظری، توانست تا احراز مسئولیت واحد نهضت‌های سپاه پاسداران ارتقا یابد. وی در ‌این سمت عملاً با سیاست‌های خارجی نظام مقابله می‌کرد و با دخالت‌های غیرمسئولانه موجب اختلال در روابط ‌ایران با سایر دولت‌ها می‌شد. مهدی‌ هاشمی در ‌این مرحله نیز با توجه به افکار و گرایش‌های خود، با جذب افراد واخورده شهرها و روستاهای مختلف، گروهی را با نام «گروه ضربت» سازماندهی کرد و با استفاده از موقعیت بیت آقای منتظری، با مسئولین نظام به مقابله پرداخت. با پخش شایعه، جناح‌بندی و خط‌سازی‌های کاذب، شرایطی را فراهم ساخت که اثرات آن، در اختلافات به وجود آمده بین مردم و مسئولین قهدریجان، اصفهان، قم و سایر شهرها و حتی جبهه‌های جنگ خودنمایی می‌کرد.

خودکامگی‌ها و عملکرد ناهمگون وی با سیاست‌های نظام در واحد نهضت‌ها، که به انحلال ‌این واحد و اخراج او از سپاه نیز انجامید آتش انتقامجویی را در وی شعله‌ورتر ساخت. از آنجا که قبل از انقلاب، پایگاه وی در قهدریجان بود، پس از انقلاب نیز موقعیت خویش را در ‌این منطقه حفظ کرد و با بهره‌گیری از قدرت حاصله، تلاش کرد تا سازمانی از نیروهای مسلح زیر نظر خود، در لنجان سفلی تأسیس کند. در ‌اندک زمانی توانست با‌ ایجاد چنین سازمانی، عملاً در مقابل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان ‌ایستادگی کند.

درگیری بین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته انقلاب اسلامی در همان سال‌های اولیه پیروزی انقلاب در‌ این منطقه که به کشته و زخمی شدن دهها نفر انجامید، از آثار خود محوریهای مهدی‌ هاشمی در ‌این منطقه است. از دیگر پیامدهای فعالیت‌های وی در‌ این منطقه قتل‌های مخالفینش است که در بخش‌های بعدی درباره آنها خواهیم نوشت.

مهدی‌هاشمی تنها راه کسب قدرت را‌ ایجاد جنگهای داخلی می‌دید و در صدد تدارک کلیه ابزار و وسایل لازم و پرورش و تشکل نیروهای انسانی مورد نیاز برای‌این طرح بود. از آغاز تأسیس واحد نهضت‌ها تا زمان انحلال و اخراجش از سپاه، اسلحه و مهمات، مواد منفجره، اسناد و مدارک و سایر وسایل تدارکاتی مورد نیاز خود را از ‌این نهاد خارج ساخت و مخفی نمود تا در فرصت مناسب و با استفاده از آنها، معادلات سیاسی و اجتماعی جامعه را به نفع خویش تغییر دهد.

همزمان با ‌این حرکت، مهدی‌ هاشمی سرمآیه‌گذاری و برنامه‌ریزی وسیعی را در حوزه علمیه قم بین طلبه‌های جوان آغاز کرد. وی با بهره‌گیری از امکاناتی که در ‌این حوزه داشت، عده‌ای از روشنفکران غربزده و عوامل گروه‌های التقاطی را به حوزه دعوت کرد. ‌این جلسات محمل گسترش کتاب‌های التقاطی و نیز بحث‌ها و سخنرانی‌های تفکری خاص بود. او در راه آماده‌سازی کادرهای مورد نیاز اهداف خود و برای به دست گرفتن رگ حیاتی حوزه، در جامعه مدرسین و شورای مدیریت حوزه علمیه قم سعی بلیغ نمود.

همزمان با ‌این فعالیت‌ها، مهدی‌ هاشمی به منظور تسلط بر جریان‌های قدرت و حاکمیت در کشور، با زیر سؤال بردن نظام و مسئولین، چهره شخصیت‌های دلسوز را مشوه می‌ساخت. سیل اتهامات، انتشار شبنامه‌ها، نامه پراکنیها، ارائه تحلیلهای وارونه و جوسازیها را آغاز کرد و با قدرت‌طلب خواندن مسئولین، به‌ایجاد تفرقه و بدبین کردن مردم به انقلاب و دولت پرداخت. وی همچنین با جعل سند و دروغگویی، هتک حرمت، آمریکایی خواندن مسئولین و با ‌ایجاد یک شبکه نفوذ در ارگان‌ها و وزارتخانه‌ها، به جمع آوری اسناد و اخبار طبقه‌بندی شده پرداخت تا زمینه مبارزه با دست‌اندرکاران را آماده سازد. نه تنها مذاکرات پی‌درپی ‌مسئولین و علما و نصایح و هشدارهای صریح و خیرخواهانه حضرت امام(ره) را جدی نگرفت، بلکه برای جلوگیری از تأثیرات سخنان‌ ایشان در طرفدارانش، تلاش کرد حجیت ‌این موعظه‌ها را با شایعاتی چون کانالیزه شدن امام(ره) و تسلط مسئولین بر مجاری ‌اندیشه و تفکر‌ایشان مخدوش سازد.

این بار نیز امام(ره) با درایت و دورنگری خود، عمق فاجعه را درک کرد و یک بار دیگر انقلاب امت اسلامی و حوزه‌های علمیه را از خطری بزرگ نجات داد.‌ ایشان در مقابل تمام اهرمهای فشار و حمایت‌هایی که از ناحیه حامیان مهدی‌ هاشمی صورت می‌گرفت لحظه‌ای از اجرای عدالت و وظیفه شرعی و انقلابی‌خود عقب ننشست و مسئولین امنیتی و قضایی را به مقاومت در مقابل جوسازی‌ها توصیه کرد.

پس از مدتی که از بازداشت مهدی‌ هاشمی گذشت و با فاصله گرفتن او از فضای کاذبی‌که در جامعه برای خود ‌ایجاد کرده بود، سرانجام به خود آمد و درباره همه جرایم قبل و بعد از انقلاب لب به اعتراف گشود. وی در روزهای ۲۲ و ۲۴ و ۲۵ مرداد سال ۱۳۶۶ به اتهام محاربه، افساد،‌ ایجاد فتنه، رعب و وحشت در بین مردم، محاکمه و به اعدام محکوم گردید و سرانجام در تاریخ 6 / 7 / 1366 به دار مجازات سپرده شد.[4]

 

جریان فکری وابسته به مهدی‌هاشمی

جریان مهدی‌ هاشمی را می‌توان یکی از پیچیده‌ترین جریانات فکری متن انقلاب دانست. پیچیدگی و مرموز بودن ‌این جریان فکری به پیچیده شدن آن در لفافه‌ای از شعارهای انقلابی، زرورقی از مذهب و سوءاستفاده از پشتوانه بیت مرجعیت مربوط است.

این جریان به القا تفکری در بین گروه‌های مختلف مردم از هر سن و صنف باز می‌گردد که با تفکر انقلاب اسلامی و حتی برخی مبانی مسلم تشیع، تفاوت ماهوی داشت. بی‌شک، اصرار و ابرام امام(ره) بر روشن شدن  ‌این جریان، در ‌این نکته نهفته است که ‌ایشان نیز بر آن بودند تا ماهیت واقعی جریانی که به نام انقلاب و سوءاستفاده از نام آن، اهداف خود را دنبال می‌کرد، برای مردم به ویژه نسل جوان و تحصیل کرده ‌آشکار شود، جریانی که حتی آبشخورهای فکری آن در بسیاری از موارد با آبشخورهای اسلام در تضاد بوده و هست.

این حرکت امام را از زاویه دیگر، می‌توان در مسیر پالایش انقلاب دانست. حرکت نخست، در برخورد با ملی‌گراها و دولت موقت تجلی یافت و حرکت دوم، برخورد امام با لیبرال‌ها در دولت بنی صدر است. امام(ره) با شناختی که از خود گذشتگی و به خدا پیوستگی مردم و صاحبان اصلی انقلاب داشتند، بر ‌این باور بودند که هیچ قدرتی توان رویارویی با‌ این نهضت را نخواهد داشت. ‌ایشان در سخنان خود همواره بر‌ این نکته تأکید می‌کردند که ‌این مردم و نهضت ابرقدرتها را به خاک ذلت خواهد کشاند. نگرانی امام(ره) تنها از جریان‌هایی بود که با مه‌آلود کردن فضای سیاسی و فرهنگی کشور و سوءاستفاده از صداقت و صمیمیت مردم در دفاع از ارزش‌های انقلابی، مفاهیمی را به نام انقلاب و اسلام مطرح کنند و یا بسط و گسترش دهند که ریشه در باورهای فرهنگ غرب و یا شرق داشته باشد.

امام(ره) همچنین، نگران جریان‌هایی بود که به نام انقلاب و در متن آن زمینه نفوذ گروه‌های مختلف التقاطی و ضد انقلاب را در پیکره نظام هموار ساخته، با انگشت نهادن بر نقاط مشترک تمامی گروه‌های معارض با انقلاب، جریان خاصی در مقابل اسلام اصیل سازماندهی می‌کردند. می‌توان تضمین ‌آینده انقلاب را از سوی امام(ره) و‌ آینده‌نگری ‌ایشان را در برخورد قاطع با ‌این جریان، در بخشی از اعترافات مهدی‌ هاشمی یافت. او با معرفی حرکت خود و همفکرانش به عنوان یک «طیف فکری انفعالی»، به ویژگی آن ‌اشاره می‌کند که در درازمدت، توان اداره جریان‌های فکری مخالف را در زیر چتر حمایت‌های یک فرد و یا یک تشکل، در نهاد خود به همراه دارد؛ هر چند که وی دستیابی ‌به یک استراتژی واحد را از سوی ‌این جریان‌های فکری مختلف و به هم پیوسته امری محال بر می‌شمارد:

«... اگر بخواهیم در راستای حق قدم برداریم تعبیر تشکیلات برای طیف موجود یک تعبیر نادرست است زیرا قوام هر تشکیلات به چند چیز است: یکی رهبری، دیگری استراتژی و بالاخره سازمان یافتگی افراد، در رابطه با اهداف و استراتژی که با نگرشی منصفانه مشاهده می‌کنیم هیچ‌یک از ارکان مزبور در مورد دوستان ما یا کسانی که به نام دوستان ما بازداشت شده‌اند صادق نیست. به نظر من بهترین کلمه «طیف فکری» است. زیرا در طیف نه سازمان یافتگی شرط است و نه استراتژی معینی، بلکه تنها ملاک تشکیل طیف‌ها نیز بر دو نوع است: یکی طیف‌های ابداعی که جمعی همفکر و همسو بر اساس یک سلسله نقطه نظرها با یکدیگر تشریک مساعی می‌کنند و دیگری طیف‌های انفعالی که در عکس‌العمل جریانات دیگر بهم مرتبط می‌شوند و به نظر من طیف موجود از قبیل نوع دوم است. زیرا بدون یک هماهنگی قبلی تدریج افراد و جمعیت‌هایی تحت فشار و خصوص، سیاسی و در انفعالی از آنها، با یکدیگر مرتبط گشته‌اند و ارتباطشان به گونه‌ای است که اگر بالفرض بخواهند یک خط استراتژیک را در جمع خود به تحلیل بگذارند دچار صد و هشتاد نظریه و رأی متضاد خواهند شد...»[5]

به تصویر کشیدن ‌این تفکر هنگامی مشکل می‌نماید که آن را حرکتی سیال و غیرایستا بیابیم که در سیر مطالعاتی، تغذیه فکری و مراحل رشد خود، خوشه‌چین همه نحله‌های فکری و سیاسی به شمار می‌رود. در ‌این مسیر است که ‌این تفکر به «نقطه مشترکی» با سایر گروه‌ها و جریان‌های دیگر دست می‌یابد و هر یک را در یک نقطه نظر، همفکر خود می‌داند و در حقیقت پل ارتباطی سایر جریان‌ها محسوب می‌گردد. ‌این ‌اندیشه بر ‌این باور است که در عینیت بخشیدن به مبانی فکری و اخلاقی مورد نظر خود در جامعه، می‌توان با همه حرکت‌های ضد انقلاب در «مرز مشترک» همقدم و همراه شد. جریان مهدی‌ هاشمی را می‌توان تنها جریانی در متن انقلاب دانست که معجونی از اکثر جریان‌های فکری، سیاسی، اسلامی، غیراسلامی، انقلابی‌و ضدانقلابی ‌است. در آغاز بحث ‌اندیشه‌های مهدی‌ هاشمی و با مدد جستن از اعترافات او در خصوص ویژگی تفکرات وی و همراهانش، خود به خود، معادله چند مجهولی که سال‌ها ذهن افراد و گروه‌ها را به خود مشغول ساخته بود حل می‌شود. ‌این پرسش که: چگونه فردی چون مهدی‌هاشمی، قبل از انقلاب، در عین همکاری و همفکری با عناصر چپگرا، با وابستگان انجمن حجتیه مراوده دارد؟

چگونه می‌توان در‌ این جریان، به افرادی با افکار مختلف و پیشینه معلوم برخورد کرد که نوعی همزیستی و همکاری مسالمت‌آمیز با یکدیگر دارند و بی‌محابا با جریان‌های دگراندیش ارتباط برقرار می‌کنند؟

اسناد، اعترافات، عملکردها، موضعگیری‌ها، اطلاعیه‌ها و نوارهای سخنرانی مهدی‌ هاشمی گویای ‌این واقعیت است که‌ این گروه با جریان‌های فکری و سیاسی دیگر، چه در مقوله‌های اخلاقی و چه در زمینه‌های فکری و یا سیاسی، دارای «نقطه مشترکی» بوده و هست و تنها حفظ همین نقاط مشترک را رمز ادامه حیات خود می‌داند. در‌ این رهگذر به تصویر کشاندن مبانی ‌اندیشه مهدی‌ هاشمی و تطبیق و تحلیل آن با جریان‌های دیگر، در ‌این مقال نمی‌گنجد، از‌ این روست که در بسیاری از موارد، ریشه برداشت‌های‌این جریان در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی و دینی به مخاطب واگذار شده است.

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . نوار شماره ۸.

[2] . نوار شماره 10.

[3] . کیفرخواست مهدی هاشمی، دادگاه ویژه ص ۶.

[4] . سرفصل‌های اتهامات مهدی هاشمی بر اساس کیفر خواست عبارتست از:

الف- سازماندهی و رهبری گروه‌ها و تیم‌های متعدد ترور، آدم ربایی(قبل و بعد از انقلاب)

ب- تلاش در تاسیس سپاه خودمختار و مستقل لنجان سفلی و تغذیه تدارکاتی و تسلیحاتی آن و ایجاد درگیری با کمیته انقلاب اسلامی محل که منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر گردید.

ج- خارج کردن بیش از ۲۸۰ قبضه سلاح و مهمات و اموال بسیاری از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جاسازی و اختفای آنها.

د- ایجاد شبکه نفوذ در ارگان‌ها و ادارات مختلف و سرقت اسناد و مدارک طبقه‌بندی شده و کسب اخبار و اطلاعات.

ه‍- به انحراف کشاندن جوانان و تشکل و سازماندهی افراد مسئله‌دار و افراطی و اخراجی از ارگان‌ها و نهادهای انقلاب اسلامی.

و- تلاش در تضعیف رهبری انقلاب و...

ز- ایجاد سوءظن و بدبینی نسبت به مسئولین نظام جمهوری اسلامی به وسیله نشر اکاذیب و افتراء و تهمت در قالب اطلاعیه و شبنامه‌های بی‌نام و نشان با عناوین و امضای جعلی.

ح- مخالفت و اقدام علیه سیاست‌های خارجی جمهوری اسلامی که منجر به اختلال در روابط و مناسبات خارجی کشور شده که از عواقب آن کشته شدن صدها نفر بر اثر درگیرهای نظامی بوده است.

[5] پرونده مهدی هاشمی، ج ۲ ص ۱۷ و ۱۸.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.