خلیل ملکی در سال ۱۲۸۰ ه ش در تبریز چشم به جهان گشود و هنگامی که مشروطهخواهان تهران را فتح کردند او هشت ساله بود. پدر وی بازرگان تبریزی بود که همراه با بستگان و دوستان در انقلاب مشروطیت شرکت داشت. خلیل پس از تحصیلات ابتدائی و متوسطه به تهران آمد و در مدرسه صنعتی آلمان به تحصیل پرداخت. در این دوران خلیل ملکی با سلیمان میرزا اسکندری که یکی از روشنفکران فعال انقلاب مشروطه به شمار میرفت ملاقاتی کرد.
در سال ۱۳۰۷ ملکی در مسابقه اعزام دانشجو به خارج توفیق یافت و برای تحصیل در رشته شیمی به آلمان رفت اما به دلیل قطع هزینه تحصیلیاش دچار مشکل مالی شده و بدون اتمام رساله دکترای خویش به ایران بازگشت.
اقامت ملکی در اروپا و آموختن زبانهای آلمانی و فرانسه، دسترسی به روزنامهها، نشریات و کتابهای گوناگون تأثیرات ژرفی بر او بر جای نهاد.
ملکی پس از بازگشت به ایران در دانشسرای عالی ادامه تحصیل داد و پس از اتمام دورة آن معلم مدرسه شد. یکی دو سال بعد از بازگشت از اروپا با دختر حاج علینقی گنجهای که یکی از رهبران طراز اول انقلابیون مشروطهخواه تبریز بود ازدواج کرد.
ملکی در آلمان با دکتر تقی ارانی و گروه اطراف او آشنا شده بود اما ارانی پس از ورود ملکی به برلین تحصیلش را به پایان رسانده و به ایران بازگشته بود و همین آشنائیها موجب شد که او بعدها تدریجاً به محافل روشنفکری که مجلهای نیز به نام دنیا منتشر میکردند نزدیک شود. وجود این محافل روشنفکری از دید شهربانی سرلشکر آیرم مخفی نماند و بالاخره طی یک یورش جملگی آنان بازداشت و به زندان افتادند. پنجاه و سه نفر از این افراد محاکمه و محکوم شدند که بعدها به "۵۳" نفر مشهور شدند و خلیل ملکی نیز در میان آنان بود.
پس از خلع رضاشاه از سلطنت و باز شدن فضای سیاسی کشور حزب توده بنیان نهاده شد ولی ملکی علیرغم آشنایی با بنیانگذاران حزب در تأسیس آن شرکت نکرد لیکن دیری نپائید که رسماً وارد حزب شد و طی مدت فعالیت در حزب یکی از فعالترین و پرکارترین اعضاء محسوب میشد.
حزب توده از همان بدو تأسیس محل اختلاف و تنازع بین افراد و جناحهای مختلف بود خصوصاً آن که برخی از اعضاء حزب رابطه خادم و مخدومی با شوروی را برنمیتابیدند. عواملی چند به شکلگیری گروهی موسوم به «اصلاح طلب» در درون حزب یاری رساند از جمله میتینگ حزب در روز جمعه پنجم آبان ۱۳۲۳ به نفع واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی بود.
تشکیل فرقه دمکرات و اعلام دولت خودمختار آذربایجان در سال ۱۳۲۴ که نهایتاً حل آن به شرکت حزب توده در کابینه قوام منجر شد؛ خود؛ یکی از عوامل تشدید کننده اختلافات درون حزبی گردید. اگر چه خلیل ملکی در خاطرات خود مینویسد: «جناح اصلاحطلب همواره نسبت به قوام بدبین بود. این جناح اگر چه با شرکت حزب در حکومت ائتلافی اصولاً موافق بود اما با شرکت در کابینة قوام به مناسبت سیاست محیلانه و مرتجعانهاش توافق نداشت.»[1] اما خود مدیر کل وزارت فرهنگ کابینه قوام شد.
فریدون کشاورز که در این کابینه ائتلافی وزیر فرهنگ بود در این باره مینویسد: «کمیته مرکزی حزب در این موقع تحت فشار دسته کامبخش و کیانوری و «جوانان دیگر» اصرار داشتند که من خلیل ملکی را که در آن موقع... لیدر «جوانان حزب» حساب میشد به معاونت خود در وزارت فرهنگ انتخاب کنم... اما من با ملکی هیچ دوستی یا مخالفتی نداشتم، منتهی نظر من با بعضی دیگر از افراد رهبری که میخواستند او معاون وزیر باشد فرق داشت... به همین مناسبت بر خلاف نظر آنها من دکتر شایگان را به معاونت خودم انتخاب کردم... اما ملکی که او را به مدیریت کل وزارت فرهنگ انتخاب کردم و دوستان او، مرا از این که پست معاونت وزارت را به دکتر شایگان دادم هرگز نبخشیدند.»[2] و این در حالیست که ملکی ادعا میکند «... من از معاونت به سود دکتر شایگان که قبلاً نیز معاون بود چشمپوشی کردم.»[3]
بهر ترتیب این مشارکت حزب توده در کابینه قوام که به امید دست یافتن شوروی به نفت شمال صورت گرفت بیش از پیش اصلاح طلبان را در برابر کمیته مرکزی قرار داد. ملکی در سال ۱۳۴۴ در متن دفاعیات خود در کیفرخواست دادستان نظامی مینویسد:
«... پس از ۲۱ آذر و شکست فرقه دموکرات... در حقیقت رهبری حزب توده نیز در داخل، دچار ورشکستگی شده بود... تمام اعضاء کمیته مرکزی به اشتباهآمیز بودن روشهای خود و دنبالهروی کورکورانه از حوادثی که ایجاد میشد معترف بودند و در اولین جلسه پس از ۲۱ آذر روی سخن همه با من بود و مرا به عنوان نماینده افکار عمومی حزب تلقی کرده مایل بودند نظر مرا درک کنند... بنا شد کمیته مرکزی داوطلبانه کنار رود و تمام اختیارات... به یک هیئت اجرائیه موقت داده شود که او مقدمات تشکیل کنگره را هر چه زودتر آماده کند.» خلیل ملکی «دبیر عضو هیئت اجرائیه شد» اما «متدرجاً هیئت اجرائیه جدید به سیاست قدیمی کمیته مرکزی مایلتر شد و از دست زدن به انتخابات کنگره سرباز زد» در کنفرانس ایالتی سازمان تهران کمیته مرکزی سابق و همچنین هیئت اجرائیه مورد انتقاد واقع شدند. «این هیئت اجرائیه کار فرمانبرداری از رژیم استالینی را به جایی رساند و نوعی با دیکتاتوری عمل میکرد که من از اصلاح حزب توده بکلی مأیوس شدم و از هیئت اجرائیه استعفا کردم. آنها استعفای مرا نپذیرفتند اما من عملاً چند روزی نمیرفتم... عدهای از فعالان حزب آمدند و طرح انشعاب را با من در میان گذاشتند.»[4]
کیانوری با بیان پیشزمینههای انشعاب مدعیست «بالاخره، حزب تصمیم گرفت که این افراد را به اتفاق رهبرانشان اخراج کند و حزب را از بلاتکلیفی نجات دهد. آنها از این جریان مطلع شدند و شبانه اعلامیه انشعاب را امضاء و منتشر کردند.»[5]
بهر تقدیر هر کدام از این روایات صحیح باشد حزب توده شاهد اولین انشعاب بود. اگر چه انور خامهای مدعیست: «نخستین کسی که به فکر انشعاب افتاد من بودم... نقشه و برنامه کار را فراهم آوردم و آن را گام به گام تا مرحله انجام پیش بردم... من باید نخست گروه اول را برای انشعاب آماده و مصمم میساختم... بحث و صحبت با ملکی دشوارتر بود... نسبت به پیشنهاد من چندان خوشبین نبود و ایرادهای چند بر آن داشت. تمام استدلالهای من نتوانست ملکی را کاملاً قانع کند و قرار شد درباره این موضوع فکر و بار دیگر با هم صحبت کنیم... سرانجام با نظر من موافقت کرد.»[6] ، اما این انشعاب به نام خلیل ملکی ثبت شد.
نخستین اعلامیه انشعاب در تاریخ ۱۳ دی ۱۳۲۶ منتشر گردید.
بیش از یکسال پس از انشعاب در روز پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ از سوی ناصر فخرآرایی به سوی شاه تیراندازی شد، حزب توده فرصت را غنیمت شمرده و طی یک آگهی که بنام انشعابیون و در روزنامه اطلاعات به چاپ رساند از سلامت ماندن شاه اظهار خرسندی کرد. جلال آلاحمد این موضوع را چنین توضیح میدهد: «چند روز پس از ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که آن تیراندازی در دانشگاه شد و شخص اول مملکت مجروح گشت وسط صفحه اول اطلاعات اعلامیهای درآمد به ترتیب به امضای ملکی و عابدی و من و انور خامهای و حسین ملک و دکتر اپریم. به این مضامین که ما از این سوء قصد خائنانه متأسفیم و الخ... خیلی ساده. اما شما بگوئید به چه قصد؟ که همان شبانه جمع شدیم و تا فردا صبح مدیر اطلاعات را گیرآوردیم و متن اعلان را دیدیم درست یادم است که اپریم داشت دیوانه میشد و عابدی به لکنت افتاده بود و خامهای چه جوشی میزد... و آن وقت چه میشد کرد؟ دل شیر میخواست چنان اعلامیهای را در آن روزها تکذیب کردن. اما ما کردیم.»[7]
انور خامهای طی مصاحبهای که در مجله آدینه شماره ۱۴۰ مهر ۷۸ درج گردید ضمن بیان این رویداد میگوید: «تا این که اخیراً ۶ - ۵ سال پیش که رفتم پاریس، پیش آقای دکتر پیشداد بودم ضمن صحبتهایمان گفت هیچ میدانی آن نامه را کی نوشت که در روزنامه چاپ شد؟ گفتم به نظر من تودهای بوده. مسلم و به احتمال خیلی زیاد باید آدم متعصبی بوده باشد که این کار را کرده. از جوانان طرفدار شرمینی بوده. پیشداد گفت: نه. از آنها نبوده. ما در جلسهای در پاریس راجع به مسائل حزب توده حرف میزدیم. البته بعد از انقلاب- که عدهی زیادی هم بودند یک هیأت رئیسه هم بود که من هم از اعضای آن بودم. دکتر فریدون کشاورز هم جزو هیأت رئیسه بود و به سؤالات پاسخ میداد. پیشداد اضافه کرد یکی از آقایان به نام قوامینژاد که از فعالین حزب توده بود و حتی از ۲۸ مرداد هم بوده در آن جلسه بلند شد و گفت آقای دکتر شما چرا این نامه را نوشتید؟ کشاورز گفت کدام نامه؟ گفت همان نامهای که چاپ شد. ما در یک حوزهای بودیم روز ۱۵ بهمن فردایش ما جلسهای داشتیم در آن جلسه در منزل کسی، مسئول حوزهی ما آقای دکتر کشاورز بود و این مسألهی ترور شاه مطرح شد. آقای دکتر کشاورز به صراحت گفت که این ترور به نفع انشعابیون تمام میشود و آنها از این موقعیت استفاده خواهند کرد. بنابراین بهتر است که ما اینها را مفتضح کنیم و راه افتضاحش هم این است که ما یک چیزی بنویسیم به نام اینها در روزنامه چاپ کنیم. این طرح مال جناب آقای کشاورز است. قوامینژاد گفته بود، دو نفر هم در همان جلسه خودشان را کاندیدا کرده بودند که بروند این کار را انجام بدهند. آن آگهی را بنویسند و ببرند بدهند به روزنامه. پیشداد میگفت با شنیدن این حرفها من دیدم دکتر کشاورز یک پارچه خون شد. آنقدر سرخ شد که نمیتوانست حرف بزند. یک وضع خاصی پیدا کرد. پیشداد گفت من دیدم این جوری است دلم به حال او سوخت. دم گوشش گفتم آقای دکتر کشاورز شما اگر میبینید بعضی سؤالها اشکال دارد که جواب بدهید میتوانید جواب ندهید او هم ندیده گرفت و به آن سئوال جواب نداد.»[8]
خلیل ملکی و دیگر انشعابیون یک چند در انزوا زیستند اما با اوج گرفتن مسئله ملی کردن صنعت نفت بار دیگر وارد عرصه سیاست شدند. این بار این جلال آلاحمد بود که به سراغ مظفر بقائی رفت تا به او پیشنهاد دهد که به دیدار خلیل ملکی رفته و از او دعوت کند تا برای روزنامه شاهد مقالاتی بنویسد. ملکی این دعوت را پذیرفت.
تحولات بعدی آن دو را مصمم ساخت تا مشترکاً حزب جدیدی تأسیس کنند و این حزب در اردیبهشت ۱۳۳۰ تشکیل و به پیشنهاد ملکی «حزب زحمتکشان ملت ایران» نام گرفت.
البته به روایت احمد ملکی مدیر روزنامه ستاره و یکی از ۱۹ نفر مؤسسین جبهه ملی ایران نطفههای تأسیس حزب زحمتکشان در جریان ملاقاتهایی که میان تعدادی از اعضاء جبهه ملی و سفارت آمریکا صورت میگرفت تکوین یافت. مهدی میراشرافی مسئولیت پذیرایی از مدعوین را در باغ خود به عهده داشت و نخستین دعوت توسط دکتر حسین فاطمی انجام گرفت. در این نشست ویلز مستشار سفارت کبرای آمریکا، دیشر وابسته مطبوعاتی و دکتر گرنی، رایزن فرهنگی سفارت آمریکا حضور داشتند، دکتر گرنی که به فارسی مسلط بود متکفل ترجمه سخنان متبادله بود اعضای کمیسیون مطبوعات و کمیسیون سیاسی جبهه ملی از شرکتکنندگان در این جلسات بودند. بقایی برای مبارزه علیه کمونیسم مذاکراتی با مقامات سفارت انجام داد. او استدلال کرد که راه مبارزه علیه حزب توده، تشکیل یک حزب متشکل و قوی در برابر آن است، بقائی صراحتاً عنوان کرد که برای خارج کردن حریف از میدان و نیز ساقط کردن دولتها تشکیل حزب ضروری است و البته این امر مستلزم کمک مالی فراوان است. او قول داد که با کمک خلیل ملکی حزبی متشکل و قدرتمند تشکیل دهد. متعاقب این مذاکرات در جلسهای که در حصارک کرج تشکیل شد بقائی در کنار ملکی، حائریزاده، میراشرافی، دکتر فاطمی و جلالینائینی حضور پیدا کرد. در این جلسه آمریکائیها برای تشکیل حزب وعده مساعدههای مالی دادند.
بهر تقدیر اندکی بیش از یکسال از تأسیس حزب سپری شده بود که متعاقب شکاف در رهبری نهضت، حزب نیز دستخوش اختلاف و انشعاب گردید. از یک سو ملکی و یاران او اعتقاد داشتند که حزب زحمتکشان به هیچوجه نبایستی از پشتیبانی فعال خود از دکتر مصدق دست بردارد. از سوی دیگر بقایی و یارانش خواهان مخالفت علنی با مصدق بودند.
ملاقات عیسی سپهبدی با قوام که به اشاره بقایی صورت گرفته بود شکاف درون حزب را عمیق و غیرقابل ترمیم ساخت.
آقای بابک امیر خسروی در مورد ملاقات سپهبدی و قوام می نویسد:
«آقای اسلام کاظمیّه که سرمنشأ این داستان و رساننده خبر به خلیل ملکی است و آن هنگام نوجوان ۱۳ سالهای بود، در نامه ۱۱ آذر ماه ۱۳۷۲ خود به من توضیح میدهد که حضور سپهبدی در منزل قوامالسلطنه در روز جمعه ۲۷ تیرماه را یکی از بستگان او که کارمند دولت و دوست محمد قوام (برادرزاده قوامالسلطنه) و حسن ارسنجانی بود، به او اطلاع میدهد. اسلام کاظمیّه شرح میدهد، که در روزهای بلافاصله بعد از سی تیر، خلیل ملکی همچنان نسبت به اعلامیه تحریکآمیز روز سی تیر دکتر بقائی شدیداً عصبانی و معترض بود و تنش بالا بود. تا این که ملکی از اسلام کاظمیّه میخواهد موضوع را در حضور دکتر سپهبدی و دکتر بقائی بازگو کند. و او آنچه را که شنیده بود باز میگوید. دکتر سپهبدی کیف خود را بر میدارد و آستین دکتر بقائی را میگیرد و بر میخیزد و میگوید: «دکتر جان بیا برویم، توی حزب کودتا شده، دیگر جای ما نیست»! شهادت اسلام کاظمیّه گواه آنست که مناسبات خلیل ملکی با دکتر بقائی از همان عصر روز سی تیر رو به وخامت میگذارد.»[9]
خلیل ملکی خواست که مضمون گفتگوی سپهبدی و قوام به اطلاع اعضاء برسد. بقایی خود را به بیاطلاعی زد و برای حفظ ظواهر فردی را مأمور کرد تا در صحت و سقم آن ملاقات تحقیق کند. نتیجه تحقیق اینگونه گزارش شد:
جناب آقای دکتر
راجع به آقای دکتر سپهبدی که شایع شده بود با قوام ملاقات کرده قطعاً اطلاع دارید که در جلسه گویندگان هفته قبل مطرح و از طرف آقای دکتر سپهبدی تکذیب گردید. قرار است فردا شب هم در این باره از طرف بعضیها حرفهایی زده شود.
اطلاعاتی که من کسب کردهام از این قرار است:
1- آقای [اسلام] کاظمیه عضو سازمان جوانان [حزب زحمتکشان] اطلاع میدهد که ساعت ۱۰ روز ۲۸ [تیر] یکی از بستگانش آقای دکتر سپهبدی را در منزل قوام دیده است و مشاجراتی هم بین مشارالیه با بیوک صابر در آن خانه شده است.
۲- آقای امیر مکری که معرف خدمتتان هست و [او را] به حضور جنابعالی قبلاً فرستادهام اظهارات بالا را تأیید [میکند] منتها میگوید با عباس شاهنده مشاجره شده است.
3- اطلاعات دیگری حاکی است که عزتپور مدیر آزادگان و آزاد و آقای دکتر سپهبدی ملاقاتی در این روز کردهاند و صحبتهایی که مجال نوشتن در اینجا نیست در منزل قوام گفته شده است که اگر لازم باشد شفاهاً به عرض خواهم رسانید. در هر حال افراد حزب عصبانی هستند. برای اطلاع عرض شد.[10]
بقایی برای گریختن از پاسخ تمارض کرد و در بیمارستان رضانور بستری شد و ممنوعالملاقات گردید و پس از مرخصی از بیمارستان درخواست تشکیل جلسه داد که این جلسه در پنجشنبه شب هفدهم مهر ماه ۱۳۳۱ تشکیل شد و بقایی تلویحاً به جناح ملکی حملاتی نمود که با پاسخ خلیل ملکی مواجه شد از اینرو جلسه بهم ریخت و چند روز بعد با حمله چاقوکشان به دفتر حزب، خلیل ملکی و یاران او از حزب اخراج شدند و آنان حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم- را بنیان نهادند.
در واقعه نهم اسفند ۱۳۳۱ آنهنگام که اوباش به سرکردگی شعبان جعفری به بهانه ممانعت از عزیمت شاه به خارج قصد جان مصدق را کرده و به منزل او حملهور شدند اعضاء و هواداران نیروی سوم به کمک او شتافتند و جلال آلاحمد نیز به تهییج و تشویق آنان مشغول بود همین امر موجب نزدیکی بیشتر خلیل ملکی با مصدق شد اما زمانی نگذشت که با وقوع کودتای ۲۸ مرداد این ارتباط تا مدتها به حالت تعلیق درآمد. در شانزدهم شهریور ۱۳۳۲ ملکی که پس از کودتا مخفی شده بود خود را معرفی کرد و بدون محاکمه به زندان فلکالافلاک تبعید شد.
در دورانی که ملکی در زندان بسر میبرد موج انتقادات از او عمدتاً از جانب دکتر خنجی و حجازی در درون حزب برخاست که مهمترین علت آن ملاقات او با شاه چند ماه قبل از کودتا بود.
آلاحمد مینویسد: «ملکی به علت و به ترس از آن کینتوزیها که گذشت در آخرین روزهای حکومت دکتر مصدق و به ترس از آنچه همه را به یاد ایام دمکرات فرقه سی انداخته بود مجبور شد با آن جناح بخصوص دستگاه حاکم در مکالمهای را بگشاید که ابتر ماند و به این علت دهن آلودهای شد که یوسف ندریده بود.»[11]
البته آلاحمد توضیح نمیدهد که این اجبار چه بوده است.
بهر تقدیر این انتقادات به متلاشی شدن نیروی سوم انجامید به طوری که ملکی پس از انتقال از فلکالافلاک به زندان موقت تهران و شنیدن وقایع با خود عهد کرد که سیاست را برای همیشه رها کند اما آزادی او از زندان بار دیگر او را به عرصه سیاست کشاند. این بار او نشریهای بنام «نبرد زندگی» را منتشر میکرد که پس از مدتی تحت فشار ساواک به «علم و زندگی» تغییر نام داد.
با باز شدن نسبی فضای سیاسی در سال ۱۳۳۹ و تجدید حیات جبهه ملی دوم خلیل ملکی مدتی پس از عضویت مورد بیاعتنایی برخی از اعضاء حزب ایرانی جبهه ملی واقع شده بود اقدام به تأسیس «جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» کرد. بیاعتنایی سران جبهه ملی را باید در حضور خنجی و حجازی که ملکی را پیشتر خائن نامیده بودند جستجو کرد.
نخستین کنگره جامعه سوسیالیستها در سال ۱۳۴۰ تشکیل و عنوان «جامعة سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» رسماً از تصویب کنگره حزبی گذشت.
در سال ۱۳۴۰ خلیل ملکی و برادر وی مهندس حسین ملک در هفتمین کنگره بینالمللی احزاب سوسیالیست جهان منعقده در رم شرکت کردند و هنگام بازگشت به ایران بازدیدی از اسرائیل داشتند و پس از بازگشت به تهران مشاهدات خود را از کشور مذکور در نشریات حزب انتشار دادند که به تعبیر کیانوری: «... دهکدههای یهودینشین را به عنوان هستههای سوسیالیسم ارزیابی کرده بود.»[12]
در 31 / 3 / 1340 خلیل ملکی در جلسه جامعه سوسیالیستها ضمن نطق کوتاهی اظهار کرد: «ایران در آستانه یک انقلاب است و این عصیان تبدیل به یک انقلاب خواهد شد. ایران بایستی مستقل از دو بلوک بوده و جامعه سوسیالیستها باید رهبری ایران را در دست گیرد نه جبهه ملی که برنامه و روش مشخصی تا بحال نداشته است.»
در سال ۴۱ خلیل ملکی به عنوان ناظر در کنگره احزاب سوسیالیست اروپا که در وین بمنظور بررسی وضع کشورهای در حال رشد تشکیل شده بود شرکت کرد.
در شهریور همان سال ساواک وی را به عنوان مطلعترین شخصیت سیاسی ایران و از نظر تسلط و شناسائی ایدئولوژیها و مکاتب مختلف فلسفی و سیاسی و تجزیه و تحلیل مسائل جهانی بینظیر قلمداد کرد.
در 14 / 12 / 41 خلیل ملکی همراه با پسرش جهت معالجه به اروپا رفت و در فروردین ۴۲ بازگشت. در ۱۵ خرداد ۴۲ جامعه سوسیالیستها رسماً از قیام مردم حمایت کرد و خلیل ملکی در طرفداری از این قیام چنین گفت:
«هر دسته و جمعیتی که باعث تضعیف دستگاه دیکتاتوری و دربار باشد جامعه با آن موافق است حتی اگر این دسته و جمعیت یک دولت خارجی مثل مصر باشد و بدین ترتیب با روحانیون نیز باستثنای آن قسمت از عوامل و اعمال ارتجاعی آنها که افکار را از حقیقتبینی منحرف میسازد موافق میباشد.»[13]
یکسال بعد در اردیبهشت ۴۳ از طرف هیئت اجرائیه جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران جزوهای تحت عنوان (تحلیلی از شرایط کنونی و مسائل اصلی جنبش ملی و دموکراتیک ایران) پخش گردید که ضمن آن حملات سخت و کوبندهای علیه جناحهای مختلف و دستجات وابسته به جبهه ملی بعمل آمد و کادر رهبری جبهه ملی را به پیروی از سیاست صبر و انتظار و اشتباه کاری و اهمالگری در کار متهم کرد.
یک ماه بعد جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران اعلامیهای تحت عنوان (۱۵ خرداد- ۱۲ محرم) صادر کرد و ضمن آن فعالیتهای علما و روحانیون مخالف دولت را تایید نموده و از اقدامات آنها جانبداری کرد. بدنبال انتشار اعلامیه فوقالذکر دو نفر از اعضاء هیئت اجرائیه جامعه سوسیالیستها باسامی منوچهر صفا تهیه کننده و عباس عاقلیزاده مسئول چاپ اعلامیه مزبور که در پخش آن نیز دخالت داشتند دستگیر شدند و هر کدام به ۳ سال حبس مجرد محکوم گردیدند. پس از دستگیری عباس عاقلیزاده و صفا تعدادی از اعضاء از طرف هیئت اجرائیه به خلیل ملکی مراجعه کرده و از او میخواهند که به عنوان مسئول و جوابگو در مقابل سازمانهای انتظامی و امنیتی در هیئت اجرائیه قبول عضویت کند و او نیز این تقاضا را میپذیرد.
در همین سال جامعه سوسیالیستهای ایرانی مستقر در اروپا نیز فعالیتهایی جهت تشکیل یک جبهه واحد و متمرکز انجام میداد چاپ نشریه ماهنامه و مجله سوسیالیسم ارگان جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا و همچنین تشکیل کنگره از جمله این فعالیتها بود. در این سال همچنین ششمین کنگره جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا در تاریخ ۲۵ تا ۲۹ اردیبهشت در دهکده لرباخ تشکیل شد در این کنگره- حسین ملک برادر خلیل ملکی و امیر پیشداد شرکت کردند هدف از این کنگره نیز کوشش برای تشکیل یک جبهه واحد بود.
در این سال پیامی از جانب کمیته مرکزی جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا برای جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران، افراد حزب توده و سوسیالیستهایی که در صفوف جبهه ملی فعالیت میکردند و همچنین جمعیت نهضت آزادی ایران فرستاده شد و طی آن از گروههای فوقالذکر دعوت شد تا جهت نیل به هدفهای نهایی سوسیالیستی کلیه فعالیتها و مبارزات خود را در یک جبهه واحد، متحد و متمرکز نمایند.
در فروردین ۴۴ ملکی نامهای برای آلبرت کارتی دبیر سوسیالیستهای بینالمللی به لندن فرستاد و در آن لیستی شامل نام زندانیان سیاسی که در زندانهای شاه بازداشت بودند، برای وی فرستاد آلبرت کارتی نیز ضمن دادن جواب نامه از ملکی خواست اسامی چند تن دیگر از افراد جامعه سوسیالیستها را برای وی بفرستد تا بتواند با آنها نیز در موقع لزوم ارتباط برقرار کند.
علاوه بر ارتباطی که ملکی در این زمان با جامعه سوسیالیستهای بینالمللی داشت مجلات و روزنامههایی نیز از نقاط مختلف دنیا از جمله چین کمونیست و فرانسه و نیز روزنامه سوسیالیستهای اروپا برای وی فرستاده میشد. این نشریات توسط طرفداران ملکی در خارج از کشور برای وی ارسال میشد. در این تاریخ میرحسین سرشار مسئول مستقیم تشکیلات جامعه سوسیالیستها بود و اقدامات جامعه مذکور توسط وی و با همفکری خلیل ملکی و سایر اعضا هیئت اجرائیه انجام میشد. در این زمان اغلب دستجات سیاسی و حتی عدهای از اعضاء جامعه سوسیالیستها خلیل ملکی را وابسته به دولت میدانستند و بدین جهت خلیل ملکی در بین این عده چندان وجههای نداشت. در اوایل سال ۴۴ جامعه سوسیالیستها بیش از همیشه و خیلی بیشتر از سایر احزاب فعالیت داشت و طبق گزارشات ساواک روش فعالیت و تبلیغات خود را نسبت به گذشته شدیدتر ساخته و موضوع تشکیل جبهه ملی را بیش از سایر دستجات عنوان میکرد و پیرامون آن جلساتی برای بحث و تبادل نظر تشکیل میداد.
جامعه سوسیالیستها در این سال از روش خاصی تبعیت میکرد که از لحاظ شدت وحدت، سایر احزاب و دستجات وابسته به جبهه ملی فاقد آن بودند بعلاوه کتب و نشریاتی در جلسات جامعه تدریس میشد که بمنظور بالا بردن دانش سیاسی اعضاء بود و احتمالاً توسط خود خلیل ملکی انتخاب و ترجمه شده بود.
در حقیقت افراد نیروی سوم تحت رهبری مستقیم یا غیرمستقیم ملکی فعالیت میکردند و شاید علت این که خلیل ملکی در جلسات عمومی جامعه سوسیالیستها شرکت نمیکرد به این خاطر بود که خود را بری از فعالیت سیاسی معرفی کند. در صورتی که در احیای جبهه ملی و گردآوری عناصر پراکنده و ایجاد تشکیلات جبهه ملی سوم سهم مؤثری داشت.
با توجه به سوابق و فعالیتهای سیاسی ملکی ساواک زمان بیشتری در کنترل رفتار ملکی مبذول داشت تحقیقات ساواک راجع به ملکی بیشتر پیرامون چند مسئله بود:
1 / ارتباط ملکی با دکتر مصدق و سران و گردانندگان جبهه ملی.
2 / نقش ملکی در تشکیل جبهه ملی سوم.
٣ / معاشران و نزدیکان مورد اعتماد ملکی.
۴ / کتب و نشریاتی که توسط ملکی ترجمه و یا تحریر میشد.
5 / شرکت ملکی در جلسات جامعه سوسیالیستها و ارتباط هیئت اجرائیه با وی.
۶ / ارتباط ملکی با گردانندگان حزب ملت ایران.
ساواک طبق تحقیقاتی که در مورد خلیل ملکی در اردیبهشت ۴۴ انجام داد به این نتیجه رسید که ملکی با دکتر مصدق تماس مستقیم نداشته و حتی در مورد تماس غیرمستقیم نیز قرائن و شواهدی وجود نداشت و عناصر جبهه ملی نیز نظر خوبی به ملکی نداشتند و تا آن تاریخ ملکی دخالت مستقیمی در جهت تشکیل جبهه ملی سوم نداشته افراد نیروی سوم دوستان و معاشران ملکی بودند و با او رفت و آمد میکردند همچنین در این زمان خلیل ملکی با داریوش فروهر در ارتباط بوده است.
در این بین در اواخر اردیبهشت ۴۴ حسین تحویلدار دستگیر شد- نیروی سوم تلاش خود را برای آزادی تحویلدار شروع کرد و بعلت احساس خطر و برای امنیت بیشتر اعضای حزب اقداماتی بعمل آورد.
در این موقع نظر ملکی این بود که چون همة افراد حزب نیروی سوم شناخته شده هستند بهتر است فعالیتهای خود را علنی کنند و پیشنهاد تشکیل کنگره از طرف وی داده شد.
در خرداد ماه ۴۴ هفتمین کنگره سوسیالیستهای ایرانی در اروپا تشکیل شد.
در سال ۴۴ خلیل ملکی مقالهای را تحت عنوان (مشکلات معاصر ایران) به قلم کایلریانک استاد دانشگاه پرینستون آمریکا ترجمه و منتشر کرد که خلاصه مقاله چنین بود که از سال ۳۲ به بعد نارضایتی ایرانیان از سیاست آمریکا آغاز و تشدید گردیده و تمام جناحهای ضددولتی بدون توجه به عقاید خصوصی خود با یکدیگر ائتلاف کرده و ایران با وضع حساس جغرافیایی خود به آستانه ویتنام دوم نزدیک میشود.
پس از ترجمه و تکثیر مقاله مزبور و با توجه به اطلاعاتیکه ساواک درباره فعالیت عناصر مؤثر جامعه سوسیالیستها داشت در تاریخ 27 / 5 / 44 خلیل ملکی و ۳ نفر دیگر از فعالین جامعه را به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت دستگیر کرد.
فشارهای داخلی و خارجی برای آزادی ملکی آغاز شد. دکتر برونو پیترمان (رئیس سوسیالیستهای بینالمللی) نیز در دفاع از ملکی نامهای برای شاه فرستاد. حزب سوسیالیست سوئیس نیز نسبت به بازداشت و دستگیری ملکی اعتراضیهای برای سفارت ایران فرستاد. SPD (حزب سوسیال دموکرات آلمان) نیز در مورد توقیف ملکی اظهار نگرانی کرد.
همزمان با افزایش فشارهای بینالمللی در رابطه با بازداشت ملکی ساواک اصرار داشت که علت دستگیری ملکی را چنین عنوان کند که دستگیری وی به جهت ارتباط با سوسیالیستهای اروپای غربی نبوده بلکه علت آن اقداماتی بوده که مشارالیه در زمینه ضدیت با رژیم حاکمه ایران و تبلیغات در بین برخی از جوانان انجام داده است.
در مدت دستگیری ملکی و سران نیروی سوم، دیگر افراد جامعه سوسیالیستها رهبری نیروی سوم را عهدهدار بودند.
از این زمان بود که جلال آلاحمد بر دامنة فعالیتهای خود افزود و بدین ترتیب آلاحمد بارها به ساواک احضار شد و راجع به فعالیتهایش و سفرهایش به خارج از ایران و علت آن و تألیفاتش از او سئوال شد.
محمد درخشش نیز پیگیر وضعیت ملکی بود و اقداماتی در رابطه با پروندة وی انجام داد همزمان سختگیریهایی که علیه ملکی انجام میشد فزونی یافت. ملکی را از زندان قزلقلعه به زندان شهربانی کل کشور انتقال دادند و از ارسال نامه ملکی به پسرش جلوگیری کردند. ساواک شدید اصرار داشت که ملکی یک فرد کمونیست است و افکارش هم کمونیستی است نه سوسیالیستی و مرتباً در پیاثبات این موضوع بود.
در آبان ماه ۴۴ عباس عاقلیزاده و منوچهر صفا به همراه آیتالله طالقانی و عدهای از محکومین نهضت آزادی از جمله بازرگان، سحابی و شیبانی و... به برازجان تبعید شدند.
کمکم فعالیتهای نیروی سوم برای کمک به ملکی و همفکرانش افزایش یافت و بحث پیرامون چگونگی محاکمه آنها انجام میشد.
در اتهاماتی که در هنگام محاکمه ملکی مطرح شد به شرح زیر بود:
1 / خرابکاری در راه اصلاحات عمومی کشور
۲ / همکاری با دستجات مخرب و تحریک مردم به عصیان و شورش
۳ / فعالیت علیه رژیم
۴ / اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت
دستگیری و محاکمه ملکی در نشریات خارج از کشور نیز بازتاب گستردهای داشت بعد از محاکمه ملکی انتقاداتی از طرف اعضای نیروی سوم از ملکی و طریقه دفاعیات وی انجام شد و مخالفتهای زیادی با ملکی و نیروی سوم بوجود آمد و خیلیها وی را خائن قلمداد کردند. احزاب دیگر هم مثل حزب پان ایرانیسم نیز طرز دفاعیات ملکی را شدیداً مورد انتقاد قرار دادند.
تنها آلاحمد بود که فعالیتهای خود را در حمایت از ملکی قطع نکرد و بنفع جامعه سوسیالیستها و سران آن که تحت محاکمه بودند فعالیت میکرد. آلاحمد همراه با داریوش آشوری و نیک آئین و چند تن از بستگان ملکی اعتراضات گستردهای را نسبت به محاکمه ملکی آغاز کردند. آلاحمد حتی به اسدالله علم نیز متوسل شد تا وی نزد شاه برای آزادی ملکی وساطت کند.
نتیجه حکم دادگاه چنین بود:
متهم ردیف اول خلیل ملکی سه سال حبس مجرد و متهمان ردیف دوم و چهارم هر کدام به ۱۸ ماه حبس تأدیبی و متهم ردیف سوم میرحسین سرشار به یکسال حبس محکوم شدند.
در اسفند سال ۴۴ مدافعات خلیل ملکی توسط آلاحمد بخارج فرستاده شد و توسط امیر پیشداد عضو کمیته مرکزی جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا در اختیار برتراند راسل قرار گرفت تا در جهت چاپ و انتشار مدافعات خلیل ملکی اقدام کند.
در این زمان اریک رولو سردبیر خارجی روزنامه لوموند با داریوش آشوری در منزل آلاحمد ملاقات کرد و راجع به محاکمات سیاسی در ایران توضیح خواست.
در زمانی که خلیل ملکی در زندان بود مسئولیت جامعه سوسیالیستها به عهده داریوش آشوری و فضلالله نیکآئین بود با وجود اصرار شدید اعضا و حتی خلیل ملکی بر انتشار اعلامیه جهت فعال نگه داشتن جامعه این دو از این کار سرباز زدند به بهانه این که چاپ اعلامیه باعث دستگیری و به زندان افتادن این دو و متعاقب آن توقف فعالیتهای جامعه و قطع ارتباطات جامعه با اروپا میشود.
آلاحمد در جواب چند تن از اعضاء حزب که راجع به تجدید تشکیلات جامعه سوسیالیستها با او مذاکره میکردند گفت:
«من به تشکیلات جامعه کاری ندارم و کنار کشیدهام و اصولاً معتقدم برای کدام روشنفکران نادان خود فروش زحمت بکشم اینها میآیند چیزهایی یاد میگیرند و بعد بمن فحش میدهند من فقط از نظر علاقمندی بملکی اخیراً کارهایی کردهام و برای شخص او هر کاری میکنم ولی در عین حال نمیخواهم عاقبتم مثل ملکی باشد این روشنفکران لایق همین حکومتی هستند که دارند.»[14]
و در جایی دیگر هدف خود را از چاپ مدافعات ملکی چنین بیان میکند:
«در حال حاضر محاکمه ملکی پایان پذیرفته و بهتر است آنچه را که در دست داریم بصورت یک کتاب منتشر کنیم که سند واقعاً مفید و روشن کنندهای بخصوص از لحاظ حوادث این سالهای بحرانی (۱۵ سال اخیر) که روشنفکران به آن نیاز شدید دارند باشد.»[15]
در این احوال خلیل ملکی در زندان از عدم انتشار اعلامیه توسط اعضای باقیمانده حزب بسیار ناراحت و عصبانی بود در یک ملاقات خصوصی چنین گفت:
«آقایان مانند زنان هشتاد ساله در گوشه خانههایشان مارکسیست چینی هستند ولی در عمل هیچند شماها با این بیتحرکی درست تئوری همان عده را در سازمان امنیت ثابت کردید که میگفتند اگر این چند نفر را بگیرند تمام آبها از آسیاب خواهد افتاد.»[16]
آلبرت کارتی دبیر سوسیالیستهای بینالمللی در لندن نامهای به سفیر ایران در انگلستان فرستاد و ضمن ابراز تأسف از دریافت خبر محکومیت نامبرده از درج مدافعات مشارالیه در جراید قدردانی کرد و ضمن آن تقاضا کرد که درخواست سازمان بینالمللی سوسیالیستها مبنی بر استدعای عفو خلیل ملکی را به حضور شاه ایران برسانند و خلیل ملکی را مورد عفو و بخشودگی قرار دهند. در جواب نامه آلبرت کارتی ساواک اعلام کرد که فعلاً موجباتی برای عفو نامبرده متصور نیست معهذا مطالعاتی در جریان است تا در صورتی که قوانین اجازه دهد مسئله عفو خلیل ملکی را مورد مطالعه قرار دهد و تصمیم لازم را اتخاذ نمایند.
از زمان دستگیری، ملکی معلق از خدمات دولتی شد و تا خرداد ۴۵ که حکم انفصال از خدمت دولتی برای خلیل ملکی صادر شد حقوق وی پرداخت نشده بود ولی بعد از صدور حکم انفصال از خدمت دولتی کلیه حقوق و مزایای عقب افتاده وی پرداخت شد.
در تاریخ 5 / 5 / 45 طبق گزارش ساواک بعلت این که بدنبال بازداشت و محاکمه خلیل ملکی مراجع مختلف رسمی و غیررسمی بینالمللی طی نامههای متعددی از شاه ایران و سایر مقامات مسئول مملکتی تقاضای عفو ملکی را کردهاند و از طرف دیگر ملکی که به انفاکتوس قلبی مبتلا بوده و بعلت ناراحتیهای جسمی احتمال مرگ او در زندان میرفت پیشنهاد عفو وی داده شد.
ضمن این که ساواک اعلام داشت این اقدام اصولاً از نظر بینالمللی و بویژه در میان سازمانهای سوسیالیستی کشورهای دوست حسن اثر کامل خواهد داشت.
بالاخره در تاریخ 28 / 7 / 45 حکم عفو خلیل ملکی صادر شد. بدنبال آزادی خلیل ملکی عدهای این آزادی را سندی دیگر در جهت اثبات وابستگی ملکی به دربار دانسته و اعلام کردند که دستگاه حاکمه خلیل ملکی را آزاد میکند تا مأموریت جدیدی به او بدهد و از طریق او مجدداً با علم کردن حزب یا دستهای دیگر ضربه دیگری به نهضت ملی وارد سازد.
خلیل ملکی بعد از آزادی از زندان و جراحی روی چشم (که در زندان برای او مشکلات فراوان بوجود آورده بود و او را تا آستانه نابینایی کشانده بود) نامهای جهت آلبرت کارتی دبیر بینالمللی سوسیالیستهای اروپای غربی به انگلستان ارسال و از او خواست که مکاتبات و نشریات خود را به آدرس شعبه سازمان ملل در تهران برای او بفرستد. آلبرت کارتی نیز به همین ترتیب عمل کرده و نامهای با درس مذکور فرستاد ولی چندی بعد نامه از طرف سازمان ملل در تهران بازگشت و ضمن آن از ارسال نامههای افراد غیراداری معذرتخواهی شد. آلبرت کارتی نامه دیگری تهیه و با نامه قبلی به مسافری که عازم ایران بوده، میدهد و از او خواهش میکند که نامه را بدست ملکی برساند. در نامه کارتی به ملکی ضمن اظهار خوشوقتی از بازیافتن سلامتی او تقاضا کرده که نام و اتهام زندانیان سیاسی را تعیین نماید تا او در حد توانایی خود برای این زندانیان کوشش کند. مسافر مذکور همچنین ضمن تماس با فضلالله نیک آئین عضو جامعه سوسیالیستها که در آن زمان در انگلستان حضور داشت از او نیز نامهای جهت خلیل ملکی دریافت میکند.
نیکآئین در این نامه از عدم همکاری اعضاء جامعه در اروپا و بیتحرکی آنها گله کرده و از ملکی خواسته است که توصیه لازم را برای فعالیت و تحرک بیشتر بنماید.
بعد از آزادی، خلیل ملکی مقالاتی با اسم مستعار (م. مهر) و (م. مهرگان) در مجله فردوسی منتشر میکرد در این مقالات ملکی اختلافات ایدئولوژیک چین و شوروی را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میداد.
در اوایل سال ۴۶ دودستگی در بین اعضای کمیته مرکزی جامعه سوسیالیستها بوجود آمده بود گروهی به رهبری میرحسین سرشار طرفدار روشی کاملاً انقلابی بودند در حالی که دیگران عقیدهمند به روش مسالمت جویانه و قانونی خلیل ملکی بودند.
خلیل ملکی عقیده داشت که در شرایط موجود آن زمان فعالیت علنی و قانونی در چارچوب قانون اساسی بهتر میتواند نتیجه بخش باشد. به همین خاطر نامهای برای علم وزیر دربار نوشت و از او خواست تا اجازه فعالیت علنی در چارچوب قانون اساسی و انتشار مجدد نشریه علم و زندگی را به سوسیالیستها بدهد. ولی این نامه بدون پاسخ باقی ماند و انتشار نشریه نیز از طرف ساواک غیرمجاز دانسته شد.
در سال ۴۶ دکتر امیر پیشداد مسئول جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا با مشکلات زیادی از نظر مالی و نفری مواجه بود ضمن ملاقاتی که در مهرماه سال ۴۶ در پاریس با یکی از اعضاء ساواک انجام داده بود گفت:
«ما باید از طریق نشریات و تماسها و ارتباط و دوستی با نیروهای مترقی جهانی مشعل سوسیالیسم ایرانی را زنده نگاه داریم تا وقت مقتضی فرا رسد.»
در همین زمان منوچهر صفا و عاقلیزاده که مدت ۳ سال در زندان بودند آزاد شدند. منوچهر صفا که به گفته عدهای از اعضای حزب از تئوریسینهای زبدة جامعه سوسیالیستها بود و در مدت زمانی که در زندان بود مطالعات زیادی انجام داده بود در مهر ماه ۴۶ چنین گفت:
«باید اعتراف کرد که نیروهای مخالف با جبهه ملی سوم و اصولاً تاکتیکها و روشها و مبارزات اخیر که دنباله مبارزات دوران مصدق است با شکست روبرو شده است و شعارهای گذشته دیگر ارزشی ندارد و روابط خود را با زمان حاضر از دست داده است زیرا اجتماع ایران یا بعبارت دیگر ساختمان اقتصادی و اجتماعی آن دگرگون شده و فعلاً نیروها مشخص نیست در نتیجه باید از مبارزات و شعارهای روزمره و مسائل مبتلا به امروزی فعلاً دست برداشته و مدتی برای شناخت اجتماع کنونی و آینده ایران مطالعات لازم بعمل آورد.»[17]
به این ترتیب میرحسین سرشار و اطرافیانش طرفدار یک حرکت انقلابی و ضد رژیم و صفا و جامعه سوسیالیستهای اروپا طرفدار سکوت و مطالعه بودند در صورتی که خلیل ملکی با هر دو این روشها مخالف بود و نظرات خاص خودش را داشت. وی در تاریخ 8 / 8 / 46 چنین گفت:
«ما یک عمر مبارزه کردیم و فجایع و نواقص استالینیسم و دنبالهروی و غیره را تذکر دادیم حالا در سراسر جهان به حرف ما رسیدهاند افراد جامعه در اروپا از هر چپ افراطی بدون نتیجه طرفداری میکنند و شوروی و اروپای شرقی و همه را میکوبند نشریات آنها آنچنان که من دیدهام هیچ ارزشی ندارد و هیچ کس را جلب نمیکند.
عاقلیزاده و صفا هم حالا میخواهند مطالعه کنند نمیخواهند قبول کنند که آن انقلابیگری بیهودهشان و پشتیبانی از آیتالله خمینی و... و روشهای غلطی که اتخاذ کردهاند این نتایج را ببار آورد.
بنظر من باید با جناحهای مترقی و اقدامات مترقی رژیم همراهی کرد و با وارد شدن در گود واقعی سیاست سعی کرد رژیم را هر چه بیشتر در جاده ترقی و پیشرفت انداخت و نیروهای ارتجاعی و فئودال و سرمایهدار و دزد و دلال را تضعیف کرد.»[18]
به طور خلاصه در آن زمان گرایشها و طرز فکرهای مختلفی در بین رهبران جامعه سوسیالیستها در اروپا و ایران وجود داشت بنابراین انتظار نمیرفت که جامعه بتواند یک مبارزه اصولی و متشکل ارائه دهد.
در اسفند ۴۶ نوروز ملکی فرزند خلیل ملکی که دانشجوی دانشگاه شیراز بود دستگیر شد ملکی علت دستگیری پسرش را اظهارات وی در اعتراض به روش مدیریت در دانشگاه و این که گفته بود ما سالنهای متعدد رقص نمیخواهیم و در عوض لابراتوار برایمان درست کنید میدانست.
در این زمان ملکی که از همرزمان گذشته خود مأیوس شده بود کمکم به طبقه کارگر متمایل شده بود در صحبتهای خود با افراد جامعه سوسیالیستها مثل حسین تحویلدار به این مسئله اشاره داشت و مرتباً ذکر میکرد که جامعه سوسیالیستها باید پایه تشکیلات خود را بر دوش کارگران بگذارد.
در این زمان احزاب موجود در ایران برای رسیدن به وحدت و همکاری همچنان فعالیت میکردند و در اظهاراتی که هر از چندگاهی سران این احزاب از جمله داریوش فروهر داشتند از همکاری آتی جامعه سوسیالیستها، حزب ملت ایران و جمعیت نهضت آزادی خبر میدادند. در صورتی که در خود جامعه یک اختلاف نظر شدید که از زمان محاکمه خلیل ملکی شروع شده بود شدت گرفته، گروهی به رهبری میرحسین سرشار و رضا شایان با نظرات ملکی از جمله انتشار مجله علم و زندگی و نیز نحوه ادامه فعالیتها مخالفت میکردند.
ملکی اعتقاد داشت که بهتر است فعالیتهای جامعه سوسیالیستها و تشکیل جلسات آنها در چارچوب قانون و بصورت علنی باشد در صورتی که گروه مخالف به رهبری میرحسین سرشار اعتقاد به فعالیتهای مخفی و زیرزمینی داشتند. در این هنگام ملکی و دوستانش که از بسیاری از حقوق اجتماعی خود محروم بودند سعی داشتند از طریق اسدالله علم و متقاعد کردن وی فعالیتهای خود را بصورت قانونی و آزاد ادامه دهند خلیل ملکی در نامهای که برای علم نوشته بود ادعای بشردوستانه حکومت را مورد حمله قرار داده و نوشت:
«شما دعوت کردهاید که کنفرانس حقوق بشر در تهران تشکیل شود و ادعای بشر دوستانه دارید در صورتی که خود شما برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر عمل میکنید، شما، من و همکارانم را از تمام حقوق انسانی محروم میکنید و از تمام مخالفین سلب آزادی کردهاید و سازمان امنیت را هر روز توسعه میدهید که همه اینها نشانه اختناق است.»
در خرداد ماه سال ۴۷ یک وکیل آمریکایی بنام کارولاینر که در مورد وضع حقوق بشر تحقیق میکرد به ایران سفر کرد. این موضوع از آنجا شروع شد که سفارت ایران در آمریکا از تمدید گذرنامه یک دانشجو خودداری نموده بود و طبعاً مقامات آمریکایی نیز ویزای نامبرده را تمدید نکرده بودند و این مطلب انعکاس زیادی در مطبوعات آمریکا داشت کارولاینر به سفارت اطلاع داده بود که در مورد دیکتاتوری در ایران و فشار دستگاههای امنیتی و غیره قصد بررسی دارد و چون مهماندارش دکتر هدایتالله متین دفتری بوده است و مقارن با سفرش به ایران متین دفتری ربوده شده و مضروب شده است قصد دارد در مورد این مسائل تحقیق کند.
کارولاینر در ایران با ملکی تماس گرفته و قرار ملاقات میگذارد دکتر باهری از طرف علم به ملکی هشدار میدهد که مطالبی که باعث دردسر شود را با آمریکایی مذکور در میان نگذارد. همچنین کارولاینر با آلاحمد تماس میگیرد و قرار ملاقات با او میگذارد این بار دکتر نراقی هشدارهایی جهت چگونگی گفتگو با کارولاینر به آلاحمد میدهد. دکتر نراقی با اشاره به این که این وکیل آمریکایی عضو CIA و سازمان جاسوسی اسراییل بوده و در ایران با غروی و عدهای از کلیمیها در تماس بوده وی را فردی غیرقابل اعتماد معرفی میکند بهر جهت کارولاینر تحقیقات خود را انجام میدهد و نتیجه تحقیقاتش را اینچنین بیان میکند:
«از هنگام ورود به ایران تحت شدیدترین کنترل بودم. پس از آن مسافرت اعتقاد دارم که ایران یک کشور بتمام معنی پلیسی است آنطور که انتظار میرفت نتوانستم با عدة زیادی ملاقات بعمل آورم و اگر این ملاقاتها عملی میشد میتوانستم از نتایج آن در دادگاه بنحو احسن استفاده کنم معذالک تصور میکنم که صحبتهای من با عده معدودی نظیر ملکی و آلاحمد بینهایت مؤثر و مفید بود. ملکی در خصوص وضع اختناق و سانسور و اوضاع عمومی برایم صحبت کرد و با معرفی او با آلاحمد در حوالی تهران ملاقات کردم آلاحمد نیز مطالبی در مورد سانسور مطبوعات و اختناق بیان داشت. مردم از یکدیگر میترسند. نمونه بارزش متین دفتری بود. با این که توانستم با او ملاقات بعمل آوردم و در این ملاقات مضروب شدن خودش را نیم تأیید نمود ولیکن او نسبت به من مشکوک بود و از من ترس داشت و بهیچوجه حاضر به همکاری نبود.»[19]
گزارش ملاقات کارولاینر آمریکایی با ملکی و آلاحمد در 27 / 4 / 47 به اطلاع شاه رسید- دستور شاه در این مورد چنین بود:
«از ملکی سئوال شود اگر صحت داشته باشد به علم وزیر دربار بگویید او را از تمام مشاغلش خلع کند.»[20]
جالب توجه است که مقارن با سفر کارولاینر به ایران دکتر نراقی به آلاحمد پیشنهاد کرد تا جهت تحقیق راجع به فرهنگ افغانستان به این کشور مسافرت کند نظر ساواک راجع به این سفر اینگونه بود:
«مفید خواهد بود اگر با رفتن وی به افغانستان موافقت شود تا نامبرده با مشاهده وضع این کشور و با قیاس با وضع ایران تعدیل و تجدید نظری در افکار و عقاید خود بنماید.»[21]
در دی ماه ۴۷ ملکی همکاری خود را با مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی بریاست احسان نراقی آغاز کرد.
خلیل ملکی که به اتهام ضدیت با مقام سلطنت در دادگاه محکوم شده بود و چون جرم او در حین خدمت دولت انجام گرفته بود از هرگونه حقوق و مزایای دولتی محروم شده بود ولی در اثر مساعدتهای ضیاءالدین صفایی نصف حقوق وی پرداخت میشد ولی این کار از نظر ساواک جرم مسلم بود به همین علت در خرداد ۴۸ حقوی وی کاملاً قطع شد.
در اوایل سال ۴۸ فعالیت ساواک در تحت نظر داشتن آلاحمد و ملکی دو چندان شد و تلفن منزل و تمام رفتوآمدها و ملاقاتهای آنها و نامه و نشریات و کتابهایی که به آنها میرسید تحت شدیدترین اقدامات امنیتی قرار گرفت.
در خرداد ماه ۴۸ موضوع خواندن انشاء در کلاس ادبیات هنر سرایعالی مستمسکی برای ساواک شد تا درخواست برکناری آلاحمد را از مشاغل دولتیش بنماید. در 21 / 4 / 48 خلیل ملکی درگذشت و جنازه وی از مسگرآباد بمسجد فیروزآبادی واقع در شهر ری حمل شد و در آنجا دفن گردید در مراسم تشییع جنازه وی ۱۰۰ نفر از همفکران و دوستان وی حضور داشتند. از سران نیروی سوم تنها میرحسین سرشار بود که در این مراسم شرکت نکرد. ملکی در وصیت نامهاش خواسته بود که جنازهاش را در احمدآباد دفن کنند ولی این خواسته ملکی بعلت مخالفت پسر مصدق انجام نشد.
در 26 / 5 / 48 آلاحمد از تدریس در هنرسرایعالی برکنار شد.
به گزارش ساواک جلال آلاحمد در 18 / 6 / 48 در اثر سکته قلبی در اسالم طوالش در ویلای شخصی خود فوت کرد و جنازه وی بتهران حمل شد و در 20 / 6 / 1348 در مسجد فیروزآبادی به خاک سپرده شد.
توجه به سیر وقایعی که از خردادماه تا شهریور ۴۸ اتفاق افتاده خود میتواند هر ذهن کنجکاوی را به این موضوع معطوف کند. در تاریخ خردادماه ۴۸ ملکی از کلیه حقوق اجتماعی خود محروم شد و در ۲۱ تیرماه ۴۸ یعنی کمتر از یک ماه بعد فوت کرد. در مردادماه ۴۸ آلاحمد از تدریس در هنرسرای عالی برکنار شد و در ۱۸ شهریور ۴۸ یعنی کمتر از دو ماه بعد از مرگ ملکی درگذشت.
بعد از مرگ ملکی و آلاحمد فعالیت جامعه سوسیالیستها کاهش یافت و عملیات تعقیب و مراقبت ساواک نیز از اعضای این جامعه بتدریج کم شد به طوری که گزارش فعالیتهای این جامعه بصورت بولتن ابتدا هر ۳ ماه یکبار از طرف ساواک تهیه میشد. در اولین بولتن که مربوط به سه ماهه سوم سال ۴۸ میباشد اشاره به مراسم تدفین آلاحمد و وضعیت نیروی سوم بعد از مرگ وی و ملکی دارد. در بولتن دوم که مربوط به سه ماهة چهارم سال ۴۸ است فعالیت خاصی از طرف نیروی سوم ذکر نشده است.
در بولتن مربوط به سه ماهه اول سال ۴۸ اشاره به چاپ اعلامیه در خصوص بازداشت داریوش فروهر شده است. و در بولتن بعدی اشاره به مراسم سالروز درگذشت ملکی و آلاحمد و انتشار آگهی به مناسبت درگذشت آنها شده است.
گزارشات ساواک در مورد نیروی سوم که در بولتنهای بعدی آمده چنین بود:
«اگر چه افراد فعال جامعه سوسیالیستها با تماسهای مکرر با فعالین دستجات مخالف دیگر و تماس با همفکران خویش در تلاش شکل دادن به فعالیتها و سامان بخشیدن به تشکیلات پراکنده جامعه مذکور هستند معهذا بدلیل اختلاف نظرهای سیاسی عدم وجود اعتماد بین افراد و دستجات مذکور و به عنوان شرایط مناسب فعالیت مضره و بالاخره عدم استقبال عمومی از اینگونه تلاشها، توفیق قابل توجهی برای آن افراد از نظر تحقق ایدههایشان متصور نیست، در خارج از کشور نیز کیفیت با داخل کشور فرقی نداشته و تلاش افراد آن جامعه سیر قهقرایی نموده به طوری که نسبت به گذشته به میزان قابل توجهی اعضاء نفوذ خود را از دست دادهاند و بصورتی در آمدهاند که افراد مؤثر آن ترجیح میدهند حالت صبر و انتظار به منظور یافتن شرایط مناسب را پیشه کنند.»[22]
به این ترتیب در گزارشاتی که ساواک هر ۳ ماه تهیه میکرد فعالیت جامعه سوسیالیستها روز به روز کمرنگتر میشد و به جز مراسم سالگرد ملکی و آلاحمد فعالیت دیگری در آن سالها از طرف جامعه انجام نشد. گزارشات ساواک که در ابتدا بصورت هر ۳ ماه یکبار تهیه میشد بتدریج هر ۶ ماه یکبار و تقریباً فاقد مطالب مهم بود. در این بین تنها مرگ مشکوک دکتر خنجی در سال ۵۰ جلب نظر میکرد.
پس از انقلاب اسلامی نیز جامعه سوسیالیستها به رهبری رضا شایان بار دیگر به جبهه ملی پیوست که دوامی نداشت.
[1] . خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، شرکت انتشار، چاپ دوم 1368، ص 369
[2] . فریدون کشاورز، من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را. چاپ دوم، انتشارات رواق، ص 113.
[3] . خلیل ملکی، همان، ص 371
[4] . خلیل ملکی، دفاعیات
[5] . خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، چاپ اول، ص ۱۶۷
[6] . انورخامهای، خاطرات سیاسی، نشرگفتار، چاپ اول، صص ۵۹۵ - 598 – 600
[7] . جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات فردوسی، چاپ سوم، صص ۴۳۳ – 434
[8] . گفتگو با انور خامهای، مجله آدینه، شماره ۱۴۰ مهر ۷۸، ص ۵۶
[9] . بابک امیر خسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، چاپ اول ۱۳۷۵، صص 179- 180.
[10] . حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص ۱۴۶.
[11] . آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، خوارزمی، ج ۲، ص ۲۰۵.
[12] . خاطرات کیانوری، همان، ص ۱۸۱
[13] . اسناد ساواک، پرونده های انفرادی
[14] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[15] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[16] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[17] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[18] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[19] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[20] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[21] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی
[22] . اسناد ساواک، پروندههای انفرادی