مقدمه - کتاب اتفاقات تاریخی به روایت اسناد ساواک - جلد اول

هان اى دل عبرت بین از دیده عبر کن هان       ایوان مدائن را آیینه عبرت دان[1]

یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن            و زدیده دوم دجله بر خاک‌مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویى        کز گرمى خونابش آتش چکد از مژگان

بینى که لب دجله کف چون به دهان آرد       گویى ز تف آهش لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله          خود آب شنیدستى کآتش کندش بریان

بر دجله‌گرى نونو وز دیده زکاتش ده          گرچه لب دریا هست از دجله زکاتستان

گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل          نیمى شود افسرده، نیمى شود آتش‌دان

تا سلسله ایوان بگسست مدائن را                در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را             تا بو که به گوش دل پاسخ شنوى ز ایوان

دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نو            پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گوید که تو از خاکى، ما خاک توئیم اکنون     گامى دو سه بر مانه و اشکى دو سه هم‌بفشان

از نوحه جغدالحق مائیم به دردسر            از دیده گلابى کن، دردسر ما بنشان

آرى چه عجب دارى کاندر چمن گیتى     جغد است پى بلبل، نوحه است پى‌الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما           بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان

گویى که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را      حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان

بر دیده من خندى کاینجا ز چه مى‌گرید    گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان

نه زال مدائن کم از پیرزن کوفه                 نه حجره تنگ این کمتر ز تنور آن

دانى چه مدائن را با کوفه برابر نه              از سینه تنورى کن و زدیده طلب طوفان

این است همان ایوان کز نقش رخ مردم         خاک در او بودى دیوار نگارستان

این است همان درگه کورا ز شهان بودى       دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این است همان صفه کز هیبت او بردى             بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان

پندار همان عهد است از دیده فکرت بین          در سلسله درگه، در کوکبه میدان

از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه             زیر پى پیلش بین شه مات شده نعمان

نى نى که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را     پیلان شب و روزش گشته به پى دوران

اى بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلى      شطرنجى تقدیرش در ماتگه حرمان

مست است زمین زیرا خورده است به‌جاى‌ مى        در کاس سر هرمز خون دل نوشروان

بس پند که بود آنگه برتاج سرش پیدا               صد پند نواست اکنون در مغز سرش پنهان

کسرى و ترنج زر، پرویز و به زرین               بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر بزمى زرین تره گستردى کردى     ز بساط زر زرین‌تره را بستان

پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو     زرین تره کو بر خوان؟ روکَمْ تَرَکُواْ برخوان

گفتى که کجا رفتند آن تاجوران اینک          زایشان شکم خاک است آبستن جاویدان

بس دیر همى زاید آبستن خاک آرى           دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان

خون‌دل شیرین است آن مى‌که دهد رزبن        زآب وگل پرویز است آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده‌است    این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان

از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد               این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان

خاقانى ازین درگه دریوزه عبرت کن                 تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان رندى طلبد توشه                  فردا ز در رندى توشه طلبد سلطان

گر زاد ره مکه تحفه است به هر شهرى          تو زاد مدائن بر سبحه زگل سلمان

این بحر بصیرت بین بى شربت ازو مگذر            کز شط چنین بحرى لب تشنه شدن نتوان

اخوان که ز راه آیند آرند ره‌آوردى                   این قطعه ره‌آورد است از بهر دل اخوان

بنگر که در این قطعه چه سحر همى راند       مهتوک مسیحا دل، دیوانه عاقل جان

     تجربه جریان‌هاى تاریخى و چشیدن طعم تجربه‌ها و پندآموزى از سرنوشت پیشینیان، موهبتى است که فراروى انسان‌هاى حقیقت جو، قرار گرفته است. با تکیه بر این موهبت الهى است که تمامى ابناء بشر به جریان روشن بعثت انبیاء الهى دعوت شده‌اند. بعثت انبیاء الهى، حقیقت روشنى است که جز کر و کور مادرزاد، نمى‌تواند آن را ناشنیده و نادیده انگارد.

     هرآنکه از این حقیقت نورانى و تجربه‌هاى آن، سودى نبرد و از عبرت‌هاى آن بهره‌مند نگردد، چنان در مسیر ضلالت قدم بردارد که براى او منکر و معروف جایگزین یکدیگر شوند و او در شناخت هر یک از این دو، با مشکلات اساسى روبرو گردد.

     لحظه‌اى اندیشیدن در اینکه، انسان‌ها و گذر دنیاى آنان، در مسیر کسانى است که پیش از ایشان، دورانشان سپرى گردیده و یادآورى احوال نیک و بدى که بر صفات ناتمام تاریخ نقش بسته است، کافى است تا انسان بر عاقبت خویش ترسناک شود و خود را به جریانى بسپارد که جایگاه آنان، عزت و عافیت بوده است. هم آنانى که در بردگى فرعون‌هاى زمان، سخت‌ترین تلخ کامى‌ها و شکنجه‌ها را تحمل کردند و در فضاى وحشت و ترس، تحت سلطه‌اى قهرآمیز زیستند و على‌رغم نداشتن راه دفاع، در صبر و بردبارى بر آزارهاى پى‌درپى، پایمردى کردند تا آنکه گرفتارى‌هایشان به گشایش و خوارى آنها به عزت و ترس و وحشتشان به امنیت و آسایش بدل گردید.

     برماست که بر پایه رویدادهاى تاریخى گذشته، در مورد آینده استدلال کنیم و با دیده عبرت بر تاریخ بنگریم تا با جمع‌بندى درست عبرت‌هاى گذشته، پاسدار آینده خویش باشیم.

     بر پایه همین استدلال است که فرمانرواى عرصه سخن، حضرت امیرالمؤمنین على (ع)، مى‌فرماید:

«اگر خرد خویش را به کار گیرید، آیا در آثار پیشینیانتان مایه‌هاى هشدار، و در سرگذشت پدرانتان درسهاى عبرت و بصیرتى نیست؟ آیا نمى‌بینید که گذشتگانتان را بازگشتى نیست و بازماندگانشان پایدار نمى‌مانند.»[2]

و در جایى دیگر، داد سخن مى‌دهد که :

«بى شک تاریخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرت‌آور و آموزنده است! کجایند  عمالقه[3] و فرزندانشان؟ کجایند فرعون‌ها و فرعونیان؟ کجایند دارودسته شهرهاى رس،[4] همان‌ها که پیامبران را کشتند، سنتهاى رسولان را خاموش کردند و به جایشان سنتهاى جباران و خودکامه‌هاى تاریخ را زندگى بخشیده‌اند؟ کجایند آن زورمداران تاریخ که ارتش‌هاى عظیمى را بسیج مى‌کردند، رقباى خویش را هزار هزار، درهم مى‌شکستند، لشکرها آرایش مى‌دادند و شهرها پى مى‌نهادند.»[5]

    آن حضرت، چنان بر اهمیت اندیشه در احوال گذشتگان، اصرار دارد که خطاب به امام حسن مجتبى (ع) مى‌فرماید:

«اى فرزند عزیزم هر چند که من به اندازه تمامى نسل‌هاى گذشته عمر نکرده‌ام اما در کار و کردارشان نیک نگریسته‌ام در اخبارشان اندیشیده‌ام در میان آثار به جاى مانده‌شان گردیده‌ام آن‌چنان که خود یکى از آنها شده‌ام. حتى مى‌توانم ادعا کنم که چون جریان گذشتگان به من انجامیده است، گویى با اولین تا آخرین فردشان زیسته‌ام بخش‌هاى زلال و سودمند تاریخ را از بخش‌هاى تیره و زیانبارش باز شناخته‌ام و از هر جریان گزیده و زیبایش را براى تو گلچین و جدا کرده‌ام و بخش‌هاى ناشناختنى‌اش را به کنارى زده‌ام.»[6]

    و در مقام توصیه بر عبرت‌آموزى از تاریخ، ضمن آنکه «روزگار را بستر حرکت تاریخ»[7]

و تاریخ را در «دوران‌هاى پى‌درپى مکرر»[8] معرفى مى‌کند. مى‌فرماید :

«اى بندگان خدا، بى‌گمان زمانه، آیندگان را مى‌راند چونان که گذشتگان را. آنچه گذشت باز نمى‌گردد و آن چه هست جاودانه نمى‌پاید. پس از آنچه بر امت‌هاى مستکبر پیشین رفته است، از عذاب‌هاى سخت و قهر و سطوت خداوندى، و از پیشامدهاى سنگین و کیفرهایى که نمایش گناهان و انحراف‌هاى قبلى آنها است. عبرت گیرید... اگر با چشم عبرت به تاریخ بنگرى، با جمع‌بندى درست عبرت‌هاى گذشته، آینده‌ات را پاس خواهى داشت.»[9]

    آن حضرت ثمره عبرت‌آموزى از اندیشیدن و پرده‌گیرى از حوادث و اتفاقات تاریخى را، گوهر گرانسنگ تقوى معرفى کرده و مى‌فرمایند:

«بى‌شک اگر براى کسى فاجعه‌هاى تاریخ ـ که فراروى اوست ـ عریان شود، حاصلش تقوایى خواهد بود که او را از ناسنجیده به آب زدن و در امواج فتنه‌ها فرو افتادن باز خواهد داشت.»[10]

    اکنون که اساس این نوشته، بر پند و عبرت استوار گشت، به جاست تا براى تأکید بیشتر بر این مقوله بزرگ، باز هم جرعه‌نوش کلام دلنشین ائمه اطهار (ع) باشیم و سخنان دُرربار ایشان را آویزه گوشِ هوش نماییم تا به برکت نورانیت آن، بهره بیشترى حاصل آید:

قال امیرالمؤمنین (ع): مَنْ عَرَفَ اْلِعْبرَةَ فَکَأَنَّما عاشَ فىِ‌اْلاَوَّلینْ

     هرکس عبرت گرفتن را بشناسد چنان است که در میان گذشتگان و پیشینیان زندگى کرده باشد.

(غررالحکم ج 2، ص 688)

عن‌الصادق (ع) قال: قال رسول‌اللّه‌ (ص): اَغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنیْا مِنْ حالٍ اِلى حالٍ

     رسول اکرم (ص) فرموده است: غافل‌ترین و ناآگاه‌ترین مردم کسى است که به دگرگونىو حال به حال شدن دنیا پند نگیرد. (سفینه‌البحار، ج 2، ص 146)

قال امیرالمؤمنین (ع) : قَدِ اْعَتَبرِ بِالْباقى مَنْ اْعَتَبَر بِاْلماضى

     کسى که گذشته را با دیده عبرت نگریست البته از آینده پند خواهد گرفت.

(غررالحکم ج 2، ص 529)

قال امیرالمؤمنین (ع): اِذا اَحَبَّ اللّه‌ُ عَبْدا وَعَظَهُ بِاْلعِبَرِ

وقتى که خداوند بنده‌اى را دوست بدارد او را به وسیله عبرت‌ها پند مى‌دهد.[11]

(غررالحکم ج 3، ص 128)

     امید است با بهره‌گیرى از نورانیت این احادیث و سخنان حضرت امیرالمؤمنین (ع)، همواره در راه حق و اخلاص قدم برداریم و به شکرانه نعمت بزرگ انقلاب اسلامى، اخلاص عمل خویش را مایه عبرت جمیل آیندگان قرار دهیم.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]- قصیده خاقانى شروانى در موقع بازدید از ایوان مدائن

[2]- فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، ج 3، ص 1157

[3]- سلسله‌اى از شاهان عرب که بر یمن و حجاز حکومت مى‌کردند.

[4]- نام چاه بزرگى بوده، که در کنار آن درخت صنوبر تناورى موسوم به «شاه درخت» پرستیده مى‌شده است، مى‌گویند که نشاننده آن درخت یافث ابن نوح بوده است.

[5]- پیشین، ص 1159

[6]- فرهنگ آفتاب، فرهنگ تفصیلى مفاهیم نهج‌البلاغه، عبدالمجید معادیخواه، ج 3، ص 1152

[7]- همان، ص 1148

[8]- همان، ص 1150

[9]- پیشین، صص 1148 تا 1153

[10]- همان، ص 1148

[11] کلیه احادیث از کتاب ارزشمند آثار الصادقین، ج 12، تألیف مرحوم آیت‌اللّه‌ شیخ صادق احسان‌بخش نقل گردیده است.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.