مقدمه - کتاب حجت‌الاسلام حاج سید احمد خمینی به روایت اسناد ساواک

زندگینامه

تولد تا جوانى

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد مصطفوى خمینى فرزند امام خمینى، بنیان‌گذار جمهورى اسلامى ایران در 24 اسفند 1324 شمسى در قم دیده به جهان گشود. نخستین صدایى که در این عالم شنید آواى ملکوتى اذان بود که از زبان پدر در گوش او طنین توحید افکند. مادر گرامى‌اش بانوى فاضله و فداکار خانم خدیجه ثقفى ملقب به قدس ایران و فرزند یکى از اعاظم تهران، مرحوم آیت‌اللَّه حاج میرزامحمد ثقفى تهرانى است. او مى‌گوید:

«احمد آقا در سال 1324 متولد شد. در آن زمان منزل ما در پارک اتابکى بود که اکنون جزء مدرسه حجتیه است. احمد آقا در این خانه به دنیا آمدند و بچه هفتم ما هستند که البته یک دختر هم پس از او به دنیا آمد که از دنیا رفت. کلاً سه تا از بچه‌هایم در دوران کودکى از دنیا رفته‌اند. على، لطیفه و سعیده. احمد آقا چند روز مانده به عید نوروز به دنیا آمدند. چهار ماهه بود که به منزل جدید خود در یخچال قاضى رفتیم و آن را اجاره کردیم و احمد آقا در این منزل که بعدها بیرونى امام شد بزرگ شدند...»[1]

روایت تولد احمد از زبان خواهر بزرگش خانم فریده مصطفوى چنین است:

«... به هر حال بعد از پنج دخترى که مادرمان به دنیا آورده بود، احمد متولد شد و بدین جهت براى خانم و ما خواهرها، خیلى عزیز بود و به او علاقه داشتیم. احمد در طفولیت خیلى مریض مى‌شد و پزشکان معالج گفته بودند که او فقط باید شیر مادر یا شیر دایه را بخورد خانم هم شیر، نداشتند، بدین جهت گاهى چند زن که در همسایگى ما  ـ دور و نزدیک  ـ بودند و شیر داشتند به احمد شیر مى‌دادند...»[2]  

دوران طفولیت احمد در دامان پرمهر و عطوفت پدر و مادر گرامى‌اش سپرى شد.

«کوچک بودم آن قدر که توان خواندن نداشتم و امام مرا در کنار خود مى‌نشاند، خود مشغول خواندن بود و من با کتاب‌هاى او بازى مى‌کردم.»[3]

 دوره کودکى معمولاً با جوش و خروش و تحرک بسیار همراه است. غالب آنان گوش شنوا ندارند و به هر کارى دست مى‌زنند اما احمد این گونه نبود. مادرش در این باره مى‌گوید:

«... او پسر خیلى آرام و» پى حرف برویى» بود که گاهى من به دخترها مى‌گفتم: «من در عرض ماه به این پسر پنج ـ شش ساله نباید بگویم: بکن یا نکن، ولى به شما دخترها که خیلى شیطان هستید، روزى چند بار باید امر و نهى کنم.»[4]

امام با وجود مشغله‌هاى علمى، اجتماعى و سیاسىِ بسیار، هرگز از انجام وظایف خود به‌عنوان پدر غافل نبود. او تمامى حرکات و کارهاى فرزندش را به دقت تحت‌ نظر داشت، و سخت مراقب تربیت او بود؛ اما آرامش بیش از حد احمد مانع از آن بود که کسى نسبت بر او خشم گیرد. به هر حال به سنى رسید که باید به مدرسه مى‌رفت:

«دخترها به مکتب مى‌رفتند ولى احمدجان وقتى هفت ساله شد به مدرسه اوحدى که در چهارراه مریضخانه (بیمارستان فاطمى) بود، مى‌رفت. درسش خوب بود و احتیاج به کمک نداشت.» [5]

ورود به دبستان و محیطى تازه و متفاوت با گذشته و آشنایى با دوستان و همبازی‌هاى جدید، به یک باره تحولى در رفتار و روحیات او پدید آورد. دیگر از آن کودک آرام و کم جنب و جوش گذشته خبرى نبود:

«تحرک و ناآرام بودنش به شکل بارزى در ذهن من مانده است. من از بچگى او را مى‌شناختم. حدود دوازده سال تفاوت سنى داشتیم و بعداً من هم در دبستان و هم در دبیرستان معلم ایشان بودم. بسیار ناآرام و دائماً دنبال بازى بود. مثلاً یادم هست یک بار در جاى بسیار دورى از منزلشان که محله یخچال قاضى بود یعنى سر راه اصفهان که به آن گردنه مى‌گفتند و حالا ابتداى خیابان دور شهر است، او را پا برهنه دیدم. به خاطر بازى تا آنجا کشیده شده بود. حدود نه ده سال داشت.»[6]

 خود درباره آن روزها، خاطرات اولین روز ورودش به مدرسه، شیطنت‌هاى کودکانه، چگونگى برخورد بزرگترها و نحوه تنبیه معلم‌ها در مدرسه چنین مى‌گوید:

«اولین روزى که به مدرسه‌ام فرستادند فرار کردم؟ بعد با کتک پدرم و معلم ناچار در کلاس حاضر مى‌شدم. تا ششم ابتدایى از خیلى معلمان کتک خوردم. یخ حوض مدرسه را مى‌شکستند و دستهایم را شاید نزدیک نیم ساعت توى آب یخ مى‌گذاشتند و بعد چوب. هر چه فکر مى‌کنم نمى‌دانم چرا اینقدر مرا مى‌زدند. درست است که خیلى شیطان بودم، ولى این موجب نمى شد که هر روز به چوبم ببندند! چه مى‌شود کرد روش تربیتى قدیم چنین اقتضا مى‌کرد. شیرین اینکه کلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با کتک طى کردم هر روز صبح ناظم دبیرستان حضرت آقاى محمود توکل اسم من را مى‌خواند که بیا و مى‌دانستم که کیله‌اش شش چوب است! سرم را زیر مى‌انداختم و کتکم را نوش‌جان مى‌کردم و با همان سر زیر مى‌رفتم کلاس، و زنگ دوم فرار.»[7]

با وجود هوش و ذکاوت بسیار، از نظر درسى متوسط و نمرات درسى‌اش چندان درخشان نبود ولى اگر اراده مى‌کرد و تصمیم براى انجام کارى مى‌گرفت موفقیتش حتمى بود. چه اینکه بعدها وقتى به صورت جدى به فراگیرى علوم حوزوى روى آورد همه شاهد توانایى و استعداد وى بودند:

«روى هم رفته شاگرد خوبى نبودم، راستى باید بگویم که کلاس هشتم با تمام کتک‌ها پنج تجدید آوردم، نگذاشتند بروم امتحان بدهم. گفتند پایه‌ات قوى مى‌شود، سال بعد همان کلاس هشتم شش تجدید آوردم که به هیچ کس نگفتم تا یک هفته به امتحانات آن سال تابستان کرج بودیم. آمدم قم از آنجا که باهوش بودم در ظرف یک هفته شش درس را خواندم و امتحان دادم و قبول شدم.»[8]

احمد پس از گذراندن دوران تحصیلى متوسطه و در زمانى که پدرش از سوى رژیم شاه به ترکیه تبعید شده بود، موفق به اخذ دیپلم طبیعى از دبیرستان حکیم نظامى قم شد. برادر بزرگش آیت‌اللَّه حاج آقا مصطفى خمینى نیز به ترکیه تبعید شده و خواهرها نیز ازدواج کرده و سر زندگى خود رفته بودند، و تنها همدم و همراز مادرش او بود.

بخش عمده‌اى از اوقات فراغت خود را به ورزش به ویژه فوتبال مى‌گذراند:

«از همان بچگى توپى را که براى من خریده بودند در بغل مى‌گرفتم، حتى در شبهاى سرد زمستان آن را از خودم جدا نمى‌کردم. در همان حدود یواش، یواش مسابقات محلى فوتبال را شروع کردیم. از بس علاقه‌مند به مسابقه بودیم، شب مسابقه تا صبح در فصل زمستان مى‌آمدیم کنار پنجره و به آسمان خیره مى‌شدیم که آیا باران مى‌آید یا نه؟ اگر باران مى‌آمد مثل اینکه کوهى را بر سرمان مى‌زدند، که فردا نمى‌توانیم مسابقه بدهیم. از این محله به آن محله راه مى‌افتادیم براى مسابقه در رشته‌هاى فوتبال، والیبال، دو میدانى و امثال این ورزشها و هر وقت مى‌بردیم از میزبان کتک مى‌خوردیم و گاهى چند دقیقه به پایان بازى فرار مى‌کردیم. وقتى دوران ابتدایى یعنى کلاس ششم را تمام کردم و وارد کلاس هفتم شدم عضو تیم فوتبال، بسکتبال و والیبال شدم و از بازیکنان محبوب دبیرستان بودم.»[9]

کمبود شدید امکانات و فقدان زمین ورزشى مناسب، از شور و اشتیاق احمد و تمرینات پیوسته و خستگى‌ناپذیر وى نکاست، به گونه‌اى که در سال سوم متوسطه به تیم فوتبال قم راه یافت و با این که از همه کوچکتر بود دو سال بعد کاپیتان آن تیم شد.[10]

«ما همراه تیم قم به شهررى رفتیم و با آنها مسابقه‌اى را برگزار کردیم. احمد آقا کاپیتان تیم قم بود. در آن بازى احمد آقا موفق شد سه گل به آن تیم بزند... آن روز بازى‌اش خیلى گل کرد بعد از بازى او را شناختند، مردم هجوم آوردند و او را سر دست بلند کردند و در خیابان راه افتادند و شعار دادند، «درود بر خمینى، سلام بر سید احمد» ما همبازی‌ها و رفقاى سیداحمد دستپاچه شدیم که مبادا دستى در کار باشد که باعث گرفتارى احمد آقا شود. چند نفرى رفتیم و این وضعیت را به هم زدیم و او را گرفتیم و آوردیم رختکن که مشکل برایش پیش نیاید...»[11]

به خاطر علاقه و شور و شعفى که نسبت به ورزش داشت تمام مجله‌هاى کیهان ورزشى را خریدارى و به صورت سالانه صحافى مى‌کرد. بارها براى شرکت در مسابقات ورزشى و یا تماشاى مسابقه با دوستانش راهى تهران مى‌شد. بازى همه تیم‌ها را تعقیب مى‌کرد و تمامى بازیکنان تیم‌هاى باشگاهى و ملى کشورها را براى تحلیل چگونگى بازى تیم‌ها و تکنیک‌هاى فردى و تیمى آنها با دوستانش به بحث و گفتگو مى‌نشست و بارها در مسابقات مختلف دچار ضربه و آسیب‌دیدگى شد:

«در مسابقات گوناگون ورزشى آرنج و دست چپم شکسته است. بازوى دست راستم نیز شکسته است. پاى چپم هشت بار و پاى راستم یازده بار در رفته است. مچ دستهایم از بس در مى‌رفت یادم نیست. بیشتر انگشتان دستم شکسته است و اینها همه در حین بازى فوتبال یا بسکتبال اتفاق افتاده است. بارها مسابقات بسکتبال و فوتبال را قضاوت کرده‌ام.»[12]

با حضور مسئولان تیم باشگاه شاهین در قم و مشاهده تکنیک و توانایى فوق‌العاده احمد در زمین بازى از وى براى حضور در تیم شاهین تهران دعوت به عمل آمد و او پذیرفت:

«یک موقع من در کنار زمین شماره 3 بودم، مربى تیم شاهین آن زمان که مرا مى‌شناخت و اطلاع داشت که خوب بازى مى‌کنم به من گفت آماده باش و برو توى زمین بازى کن. من مات و مبهوت مانده بودم چون در تیم دست دوم بازى مى‌کردم به او گفتم که من الان در دسته دوم بازى مى‌کنم او گفت پس نمى‌توانى بازى کنى. از این ماجرا خیلى تأسف خوردم واقعاً براى بچه‌اى مثل من در آن موقعیت خیلى مشکل بود که موقعیت و فرصت بازى در باشگاه‌هاى دسته اول را از دست بدهد.»[13]

عشق و علاقه فوق‌العاده زیاد احمد به فوتبال و تلاش پیوسته وى منجر به آن شد که او از زمین‌هاى خاکى و ناهموار قم وارد محبوب‌ترین تیم باشگاهى ایران در آن سال‌ها شود. حضور در تیمى که 9 تن از بازیکنان آن عضو و ستاره تیم ملى فوتبال کشور بودند. ولى به یکباره تمام این شور و اشتیاق فروکش کرد و فوتبال را کنار گذاشت. او به راحتى نمى‌توانست با فوتبال خداحافظى کند مخصوصاً در زمانى که در اوج درخشش بود. تنها چیزى که توانست هضم این موضوع را براى وى آسان کند و به راحتى با آن کنار آید اشاره پدرش بود. او که سر سپرده و مرید امام بود به خوبى دریافت که مبارزه با رژیم که اصل اولى آنها پنهان‌کارى و مخفیانه عمل کردن است با ورزشکار قهرمانى که تمامى همّش شهرت و مطرح شدن و روى سکو رفتن است، تنافى دارد. سال 1344 هجرى شمسى سال خداحافظى وى با فوتبال بود.

 

فراگیرى علوم اسلامى

سیداحمد پس از گرفتن دیپلم متوسطه جهت تحصیل در مدرسه عالى حسابدارى تهران پذیرفته شد؛ اما هیچ‌گاه براى شرکت در این‌گونه مجامع علمى رغبتى نشان نداد. وانگهى مى‌دانست که رژیم ممکن است براى ورود افراد در حال مبارزه، به دانشگاه مانع‌تراشى و سختگیرى‌هاى بسیارى نماید. در همین اثنا امام خمینى (ره) طى نامه‌اى به آیت‌اللَّه اشراقى اعلام داشت:

«اگر احمد درس طلبگى بخواند مطابق طلاب دیگر به او شهریه بدهید ماهى صدوپنجاه تومن نه بیشتر و نه کمتر.»[14]

«در حدود سال‌هاى 45ـ 44 شنیدم که ایشان طلبه شده‌اند و از طلاب خوب هم شده‌اند. و به طور جدى به تحصیل درس‌هاى حوزوى پرداختند. در آن زمان گفته مى‌شد که امام به ایشان فرموده‌اند اگر به دانشگاه مى‌خواهى بروى، خرجت به عهده خودت است، اما اگر طلبه بشوى، من هم مقررى ماهانه‌اى به تو مى‌دهم. به این وسیله امام ایشان را به سمت طلبگى تشویق کرده‌اند.»[15]

سیداحمد پس از تبعید امام (ره) به ترکیه و از آنجا به عراق براى دیدار با ایشان در اواخر سال 1344 راهى عراق شد. در نجف اشرف فراگیرى علوم حوزوى را آغاز نمود. جامع‌المقدمات اولین کتابى بود که او فراگرفت و پس از مراجعت به قم تحصیلات خود را ادامه داد.

«سطح را نزد آقایان ابطحى ]کاشانى[ ]شیخ مهدى[ صادقى و محمد فاضل ]لنکرانى[ و آقاى ]محمدباقر[سلطانى خواندم اکثر درسهایم را نزد آقاى ابطحى خواندم و خارج را نزد حضرت آقاى موسى ]شبیرى[ زنجانى و آقاى ]مرتضى[ حائرى و نجف هم نزد امام و مرحوم برادرم. درس‌هایى هم مرحوم شهید آقاى مطهرى هفته‌اى دو روز مى‌آمدند قم که من هم شرکت مى‌کردم.»[16]

اواخر سال 1345 ش براى بار دوم به عراق سفر کرد. در همین سفر بود که رسماً به سلک روحانیت در آمد و «عمامه» را که نشانى است بر مسئولیت‌پذیرى و تقدس راه انتخاب شده، به دست مبارک امام خمینى بر سر نهاد. اینک او شایستگى حضور در دروس عالى حوزوى را کسب نموده است. آیت‌اللَّه محمد فاضل لنکرانى که خود از اساتید ایشان است در خصوص ابعاد علمى ایشان مى‌گوید:

«ایشان مجموعاً 5 سال تمام در بحث‌هاى خارج فقه و اصول شرکت نمود و باتوجه به نبوغ و استعداد کاملى که در ایشان وجود داشت جداً مى‌توانیم بگوییم پنج سال به منزله ده سال شرکت دیگران بود.»[17]

«دفعه آخر که آمدند عراق شروع کردند به درس، پس از مدتى خواستند برگردند که فوت پدرمان اتفاق افتاد و ایشان ماندند و کارهاى امام را انجام دادند. در ضمن در درس هم شرکت مى‌کردند. در درس امام شرکت مى‌کردند. قبل از فوت پدر در درس ایشان هم شرکت مى‌کردند. در درس شهید آیت‌اللَّه محمدباقر صدر هم شرکت مى‌کردند.»[18]

حجت‌الاسلام سید احمد خمینى پس از پیروزى انقلاب اسلامى هرگاه فرصت مى‌یافت بر افزودن آموخته‌هاى دینى خود سعى بلیغ مى‌نمود. تحصیل و فراگیرى فلسفه اسلامى نزد آیت‌اللَّه محمد محمدى گیلانى از این نمونه است:

«ایشان اصل کارش در فقه و اصول بود و بعداً به فلسفه پرداخت. باهم شروع به مباحثه فلسفه «اعلى» و متن کتاب «شرح منظومه» تألیف سبزوارى کردیم. یعنى حکمت متعالیه و متنى که مورد بحث قرار دادیم، حکمت منظومه سبزوارى علیه‌الرحمه بود. من حیث‌المجموع، دور از افراط و تریط، ایشان جامع معقول و منقول بود و صاحب نظر و مجتهد در فقه بود.»[19]

ثمره سال‌ها تلاش و مجاهدت علمى سیداحمد، نائل شدن به درجه اجتهاد بود، مشارکت در بحث‌هاى دقیق فقهى و ابراز نظر درباره آنها، تدریس کتب سطوح بالاى حوزوى و تصدیق مراتب بالاى علمى وى توسط اساتید برجسته و توانمند حوزه همگى شاهدى براین مدعاست:

«ایشان فقه را خوب مى‌دانست، اصول را مسلط بود. در فلسفه خیلى کار کرده بود. در ادبیات و شعر وارد بود. مجموعه بود اما چون اهل تظاهر و خودنمایى نبود فضائلش پنهان مانده بود. حاج احمد آقا مسلماً یک مجتهد متجزى بود. در اجتهاد او شکى ندارم.»[20]

 

مبارزات و فعالیت‌هاى سیاسى

قیام پانزده خرداد

پس از سخنرانى حماسى و کوبنده امام خمینى در عصر عاشوراى سال 42 و به دنبال آن سخنرانى وعاظ و روحانیون در محکومیت اعمال رژیم، سرکردگان امنیتى حکومت پس از بررسى‌هاى فراوان چاره‌کار را در دستگیرى و بازداشت امام خمینى یافتند.

براین اساس در سحرگاه پانزده خرداد سال 1342 با حمله ددمنشانه به منزل امام خمینى در قم ایشان را دستگیر و راهى تهران نمودند. احمد شاهد ماجرا بود و دید که چگونه پدر را در هنگام اقامه نافله شب دستگیر نمودند. سکینه و آرامشى که در سیماى پدر نمایان بود همیشه در خاطرش باقى ماند. با انتشار خبر دستگیرى امام که خبر آن در اندک زمانى در تمام کشور پخش شد، مردم به تظاهرات عظیمى دست زدند. بزرگترین تظاهرات در شهر قم صورت گرفت که منجر به شهادت پیشتازان نهضت و آغاز فصل نوینى در مبارزات اسلامى گردید.

«اتفاقاً روز 15 خرداد 42 که آقا مصطفى به صحن بزرگ آئینه آمد من دقیقاً یادم هست که احمد آقا در کنار ستونى با کسى به نام حبیب حبیبى که هم همسایه و هم دوست و هم همکلاسى‌اش بود، ایستاده بود و در آن جریان حضور داشت. البته کسى او را نمى‌شناخت. سال آخر دبیرستان بود و آن‌طور که باید و شاید شناخته ]شده[ نبود.»[21]

 

کاپیتولاسیون ـ تبعید امام خمینى(ره)

نخستین سخنرانى امام بعد از آزادى  ـ در فروردین 1343 ـ رشته‌هاى رژیم را پنبه کرد. به دنبال آن روشنگری‌ها، انتشار بیانیه‌هاى انقلابى و پیگیرى اهداف مبارزه ادامه یافت تا آن که در روز چهارم آبان 1343 رهبر کبیر انقلاب اسلامى مستقیماً نهضت الهى خویش را در مصاف با عامل اصلى خیانت‌ها یعنى هیأت حاکمه آمریکا، رودررو قرارداد.

نطق کوبنده امام و اعلامیه تاریخى او علیه احیاى کاپیتولاسیون، ضربه‌اى مهلک بود که تنها با تبعید امام به خارج از مرزهاى وطن و قطع تمامى ارتباط‌هاى او با ایران و حوزه‌هاى علمیه، شاه را خیال‌بافانه به ادامه دخالت‌هاى آمریکا و تداوم سلطنت خیانت پیشه‌اش امیدوار مى‌ساخت.[22] 

احمد بار دیگر شاهد محاصره منزل پدر، دستگیرى و اعزام مجدد وى به تهران بود. بلافاصله امام را به ترکیه و از آنجا به عراق تبعید نمودند. پس از چندى فرزند ارشد امام حاج آقا مصطفى را نیز به ترکیه تبعید نمودند. رژیم به خیال خام خود کار را تمام شده تلقى و گمان نمود با دور شدن امام و فرزند برومندش از کانون قیام مى‌تواند با خاطرى آسوده به اجراى سیاست‌هاى دیکته شده اربابانش بپردازد. غافل از آن که فرزند دیگر امام یعنى احمد وظیفه خود را در غیاب پدر و برادرش به درستى درک کرده، به انجام آن خواهد پرداخت. رسالت تاریخى احمد از این زمان به صورت جدى آغاز گشت. کانون مبارزه باید گرماى خود را حفظ مى‌کرد. و همه اینها در ارتباط مستمر و پیوسته یاران و دوستان امام با ایشان تبلور مى‌یافت. لذا در اولین اقدام باید خود را آماده سفر به عراق مى‌نمود:

«پس از دیپلم دو سفر، بدون گذرنامه به عراق رفتم و دو سفر هم با گذرنامه به عراق و سوریه و لبنان رفتم. در یکى از سفرها نزد شهید عزیز دکتر چمران مقدارى مسائل نظامى را آموختم.»[23]

 

سفر اول به عراق

سیداحمد از همان روزهاى آغازین تبعید امام در پى آن بود تا در اولین فرصت به محضر پدر بشتابد و تکلیف را از او بجوید. نخست، راهى به ذهنش خطور کرد:

«آمدم تهران و تیم شاهین دعوتم کرد. راستش خواستم به وسیله آن تیم از ایران خارج شوم و بعد برنگردم، ولى انتخاب نشدم و به حق که انتخاب نشدم، چون سایرین بهتر از من بودند چون در این مسئله شکست خوردم، آن وقت خودم دست به کار شدم...»[24]

پس از این ماجرا در اواخر سال 1344 ش تصمیم گرفت از طریق قانونى و با اخذ گذرنامه به همراه برخى از اعضاى خانواده عازم عراق گردد.

«ایشان به اتفاق سایر اعضاى خانواده خمینى به استثناى شهاب اشراقى تقاضاى گذرنامه کرده‌اند که احمد خمینى به مناسبت اینکه مشمول است تاکنون موفق به اخذ گذرنامه نشده.»[25]

ساواک قم طى نامه‌اى به ساواک استان تهران ضمن ارائه مشخصات کامل سید احمد اعلام داشت:

«نامبرده مشمول دیپلمه است و به همین جهت صدور گذرنامه عراق براى او اشکال دارد. اکنون مى‌خواهند او را طلبه معرفى نموده و به‌عنوان معافیت طلاب گذرنامه اخذ کند در صورتى که فارغ‌التحصیل دبیرستان قم است. ضمناً احتمال اینکه از طریق غیرمجاز به عراق برود نمى‌رود.»[26]

متعاقب این نامه سرهنگ على‌اکبر مولوى رئیس ساواک تهران و همان کسى که فرماندهى کماندوهاى حمله‌کننده به مدرسه فیضیه را در دوم فروردین 1342 به عهده داشت، موضوع را طى نامه‌اى به اطلاع اداره‌کل سوم ساواک رساند[27]  و آن اداره نیز به نوبه خود سایر بخش‌هاى مربوطه نظیر اداره‌کل نهم و شهربانى کل کشور را در جریان امر قرار داد.[28]  چندین فقره بخشنامه و دستورالعمل‌هاى مشابه در همین خصوص در پرونده سیداحمد به چشم مى‌خورد که از یک سو حاکى از حساسیت بالاى ساواک نسبت به خروج وى از کشور است و از سوى دیگر بیانگر سردرگمى و ناتوانى دستگاه امنیتى رژیم در مقابل فراست و تاکتیک به کار برده شده از سوى فرزند برومند امام. چه اینکه او با اقدام خود براى گرفتن گذرنامه، در واقع مأموران امنیتى رژیم را سرگرم نمود و هنگامى ساواک مرکز از سفر احمد به عراق خبردار شد که وى از عراق برگشته بود. ساواک همدان در تاریخ 22 / 5 / 45 یعنى چند ماه بعد طى نامه‌اى اعلام داشت:

«روز گذشته سیداحمد خمینى فرزند آیت‌اللَّه خمینى از عراق وارد و در منزل شهاب‌الدین اشراقى سکونت اختیار نموده است.»[29]

 سیداحمد چگونگى سفر خود به عراق را پس از دستگیرى در بازگشت از سفر دوم اینگونه بیان داشت:

«بار اول از طریق آبادان و باز مانند این بار در مدرسه قائمیه رفته و از آنجا به وسیله عبدالجاسم مرا بردند که گفتند از زیردستان محمد سلطان است. و محمدسلطان را من ندیدم ولى مى‌گویند او رئیس بقیه است و در آبادان مغازه دارد. نمى‌دانم چه مغازه‌اى و مدت مسافرت مثل این مرتبه بود. یعنى نزدیک‌هاى عید رفتم و بعد هم براى این موقع برگشتم. آن مرتبه از طریق آب با کشتى مرا با صد نفر دیگر بردند ولى من تنها بودم یعنى کسى حاضر نیست با من مسافرت کند چون من پسر حضرت آیت‌اللَّه هستم و مردم مى‌ترسند. یک هفته تقریباً توى راه بودیم و بعداً در چند فرسخى نجف پیاده شده سوار ماشین شده و به نجف رسیدیم.»[30]

احمد در ایام نخستین اقامت کوتاهش در نجف اشرف (در سال 45  ـ 44) فراگیرى معارف دینى را آغاز کرده و از محضر امام و برادر ارجمندش کسب فیض نمود. به یک باره جداشدنش از عالم ورزش و روى آوردن به تحصیل علوم اسلامى کمى برایش سخت بود، به همین جهت به دنبال انیس و همدمى بود که او را همراهى کند. آقاى کاظم رحیمى[31] در این‌باره مى‌گوید:

«حاج احمد آقا فوتبال را گذاشته بود کنار و رفته بود به نجف، ولى هنوز روحانى نشده بود. به خاطر انس زیادى که باهم پیدا کرده بودیم احمدآقا دائماً پیغام مى‌داد که بیا. ایشان جلوتر از من رفته بود. در آنجا تنها بود و دوست و هم سن و سالى نداشت و دلتنگ شده بود و مکرر از من مى‌خواست که کارى کنم. وسیله رفتنم را خود حاج احمد آقا فراهم کرد. فردى در خرمشهر بود که بدون گذرنامه مسافر مى‌برد و من به وسیله او به طریق خاصى به نجف رفتم و مدتى آنجا بودم.»[32]

مدت اقامت احمد در نجف حدود پنج ماه به طول انجامید. پس از آن  ـ و طبعاً بنا به توصیه حضرت امام ـ کانون گرم خانواده را به قصد انجام رسالتش در ایران ترک گفته و مخفیانه به همراه دوستش آقاى کاظم رحیمى راهى وطن شد. در مسیر بازگشت در مرز خسروى بازداشت و به ساواک قصرشیرین منتقل شد.

در بازجویى‌هایش زیرکانه مأمورین را فریب داد. هویتش در مرز براى ساواک شناخته نشد. و بلافاصله آزاد گردید. پس از آزادى از طریق کرمانشاه و همدان راهى قم شد. وى شرح ماجراى دستگیرى خود را طى نامه‌اى براى مادرش توضیح داد. این نامه که قرار بود از طریق حجت‌الاسلام شیخ نصراللَّه خلخالى به مادرش برسد به دست ساواک افتاد. گزارش این نامه در سند سرى ساواک تهران چنین است:

«شخصى که نامش را احمد مصطفوى ذکر نموده ضمن ارسال نامه‌اى از قم به آدرس عراق (نجف اشرف)، شیخ نصراللَّه خلخالى، مطلبى به شرح زیر نوشته است.

صبح چهارشنبه با کاظم حرکت و در مرز خسروى 24 ساعت ما را نگهداشتند. البته در یک قهوه‌خانه ولى توى خیابان آزاد بودیم. صبح پنجشنبه ما را که به تعداد 43 نفر بودیم به ژاندارمرى قصرشیرین بردند. تعداد زیادى از اینها را در بغداد دستگیر کرده بودند. در آنجا چیزى نپرسیدند فقط اسم و فامیل و اسم پدر و شغل که تمام را به غیر از شغل که گفتم کاسب، راست گفتم. به هر حال از ژاندارمرى ما را به سازمان امنیت قصرشیرین بردند. در آنجا سؤالاتى از ما کردند که تمام آنها دروغ گفته شد. مثلاً شغل گفتم کاسب. گفت چه کسبى؟ گفتم میوه فروشى کجا؟ خیابان باجک. خانه شما کجاست؟ جنوب شهر ]جوب‌شور[. دیگر نروى. چشم. براى چه رفته بودى؟ زیارت. بفرمایید.

ظهر کارمان تمام شد. با چهار نفر دیگر ماشین سوارى دربست براى کرمانشاه گرفتیم. عصر به کرمانشاه رسیدیم. شب در آنجا بودیم و صبح رفتیم همدان. با اینکه چند ساعتى در همدان بودم ولى منزل آقاى اشراقى را پیدا نکردم. و از آنجا به اراک و از اراک به قم رفتیم...»[33]

 ساواک مرکز در ذیل این گزارش چنین پى‌نوشت نمود:

«آقاى صابرى این خبر و فتوکپى نامه را به ساواک قم ]داده[ و تذکر بدهید سعى نمایند نامبرده را شناسایى کنند. سوابق احمد مصطفوى ]را[ قبلاً از فیش استعلام نمایند  ـ رونوشت اطلاعیه را به ساواک کرمانشاه بدهید و توجه بدهید که دقت بیشترى در مصاحبه با اشخاص معمول گردد و مشخصات این شخص با استفاده از دفاتر مرزى و آمار گذرنامه و غیره خواسته شود.»

در پى این گزارش ناصر مقدم مدیرکل اداره‌کل امنیت داخلى ساواک طى نامه‌اى به رؤساى ساواک‌هاى قم و همدان مطالب ذیل را گوشزد نمود:

«نامبرده بالا در هفته گذشته از عراق به قم مراجعت و پس از ورود به قم جهت ملاقات شهاب‌الدین اشراقى به همدان رفته. ضمن اینکه آن ساواک گزارشى در این مورد نداده، استنباط مى‌شود که مشارالیه جهت انجام مأموریت‌هایى به ایران آمده از جمله نامه‌اى که فتوکپى آن ضمیمه مى‌باشد جهت شیخ نصراللَّه خلخالى به عراق ارسال داشته و ضمن آن مسالى را مطرح کرده که حائز اهمیت بوده... على‌هذا خواهشمند است دستور فرمایید اعمال و رفتار مشارالیه دقیقاً تحت کنترل قرار داده و هدف از آمدن وى به ایران روشن گردد...»[34]

احمد پس از بازگشت از عراق تلاش خستگى‌ناپذیر خود را در تحصیل علوم دینى در حوزه علمیه قم ادامه داد. شرکت در جلسات درس و مباحثه بخش عمده‌اى از وقت وى را در برمى‌گرفت.

دیدار از خانواده‌هاى زندانیان سیاسى و افراد تبعیدى، انتقال پیام‌ها، سفارش‌ها و تذکرات امام به منسوبین، مبارزین و نمایندگان امام در ایران یکى از کارهاى اصلى و اساسى وى بود. حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمى رفسنجانى در این خصوص مى‌گوید:

«در جریان مبارزه که احمد آقا وارد شده بود، بعد از اینکه امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفى را هم تبعید کردند، طبعاً ما نزدیک‌ترین و طبیعى‌ترین وسیله‌مان براى ارتباط با امام، احمد آقا بود. دائماً هم کار داشتیم، یا مى‌خواستیم نظر امام را در مسائل بدانیم یا مى‌خواستیم پیغامى به امام بدهیم. البته راههاى مختلفى براى این منظور بود ولى بهتر از همه راهى که خیلى مطمئن عمل مى‌شد احمد آقا بود.»[35]

حجت‌الاسلام والمسلمین مهدى امام جمارانى یکى از دوستان و همراهان قدیمى ایشان درباره گستره فعالیت‌هاى سیاسى وى و ویژگى خاص این قبیل فعالیت‌ها که لازمه مبارزات سیاسى است و باید به آن توجه داشت چنین مى‌گوید:

«من از همان ایام نوجوانى ایشان، اطلاع داشتم که افراد مبارزى که در گوشه و کنار بودند، ارتباطاتى با احمد آقا داشتند. ارتباطات به صورت مختلف بود. اولاً هرکدام از اینها یک ارتباطى با احمد آقا داشتند که دیگرى از این ارتباط خبر نداشت، ما خیال مى‌کردیم که فقط کسانى که در زمینه اعلامیه‌ها و بردن و پخش کردن و چاپ کردن آنها هستند با حاج احمد آقا مربوطند ولى بعدها فهمیدیم که خیر...»[36]

 

سفر دوم به عراق

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى در اواخر سال 1345 دوباره عازم عراق گردید. این بار نیز مخفیانه از طریق خرمشهر به آن سوى مرز رفت و پس از یک هفته مخفى‌کارى و طى طریق، خود را به نجف اشرف که قبله‌گاه مبارزین گردیده بود رساند:

«تاری درست آن یادم نیست ولى مى‌دانم که تقریباً چند روزى پیش از عید بود. عبور من غیرمجاز و به وسیله یکى از قاچاقچیان به نام على که فکر مى‌کنم اهل اصفهان باشد رفتم از مرز خرمشهر و مقدار 4100 ریال دادم و به وسیله ماشین رفتم، کسى همراهم نبود و من تنها بودم. محل قاچاقچیان در آبادان معلوم است. در مدرسه قائمیه بعدازظهر مرا حرکت دادند مقدار چند ساعتى بیشتر در آبادان نبودم و در خرمشهر اصلاً توقفى نداشتم و از آنجا مرا حرکت دادند.»[37]

وى که این بار نیز به صورت ناشناس و با عمامه سفید به عراق رفته بود، بنا به توصیه امام چند روزى را از منزل خارج نشده تا لباس مناسب شامل عبا، قبا و عمامه‌اى سیاه رنگ برایش تهیه شود.[38]

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى اینک پس از آن که توسط امام به لباس مقدس روحانیت ملبس گردید بیش از پیش مسئولیت یافته تا رابط رهبرى انقلاب با مبارزین مسلمان در داخل کشور باشد. از این‌رو پس از چندى با ره‌توشه‌هایى گرانبها و پیام‌هاى مبارزاتى امام به ایران رهسپار شد.

«یگانه رابطى که محرم‌ترین کس به امام راحل بود، برادر بزرگوار ما حاج احمد آقا بود و امام راحل پیام‌هاى خصوصى را به ایشان مى‌دادند تا او به شخصیت‌هاى علمى حوزه و شخصیت‌هاى مبارز و غیره منتقل کند. رسیدگى به خانواده زندانیان را با دقت زیادى انجام مى‌داد. هم‌چنین براى اعلامیه‌ها و سخنرانى‌هایى که امام راحل در نجف داشتند، باز ایشان رابط بودند...»[39]

این بار نیز به هنگام عبور از مرز در فصلى که گرماى جنوب بیداد مى‌کند، در روز هشتم تیر 1346 توسط مأمورین عراقى دستگیر و به مأمورین مرزى ایران تحویل داده شد.

«ساعت چهارونیم صبح با ماشین اتوشهپر از کاظمین حرکت کردم. ساعت 10 صبح به خسروى رسیدم. بعد از یک شبانه‌روز توقف به مرزبانى و بعداً مرا در سازمان امنیت شناخته و در همانجا بودم. ناهار آنجا خورده و مرا به مرزبانى انتقال دادند چون جمعه بود در مرزبانى ماندم و از آنجا صبح شنبه به کرمانشاه. در سازمان کرمانشاه تا ظهر بودم و از آنجا مرا به تهران در خیابان شمیران و از آنجا به اینجا انتقال داده شدم.»[40]

بخشنامه‌ها و آموزش‌هاى قبلى مأموران ساواک سبب شد تا وى پس از بازجویى و بازرسى بدنى در ساواک قصرشیرین، شناسایى و مراتب به ساواک مرکز گزارش شود.[41] موضوع به اطلاع سپهبد نصیرى رئیس ساواک رسید. وى دستور انتقال او را به مرکز صادر نمود. بلافاصله وى را از قصر شیرین به تهران منتقل و در زندان قزل‌قلعه محبوس نمودند. شیخ محمد جعفرى در جمع دوستانش به نقل از پدرش آیت‌اللَّه شیخ غلامحسین جعفرى که در آن مقطع در زندان قزل‌قلعه بازداشت بود چنین اظهار داشته:

«پدرم از زندان برایم نوشت که پسر خمینى در قزل‌قلعه به طور انفرادى بازداشت مى‌باشد من هم آن نوشته را بردم به سید صادق لواسانى دادم.»[42]

 مادر فداکار و دلسوخته حجت‌الاسلام سید احمد خمینى از خاطرات آن روزها چنین یاد مى‌کند:

«... من یک سال در میان به ایران مى‌آمدم، وقتى به ایران آمدم، شنیدم که در زندان قزل قلعه است. یک روز براى ملاقات با او به زندان قزل‌قلعه رفتیم. نگذاشتند داخل زندان بروم. او را آوردند بیرون. در یک حیاطى خارج زندان روى یک نیمکت او را دیدم، خیلى ضعیف شده بود. پرسیدم. غذا چطوره، یا جایتان چطور است؟ گفت: بد نیست. من دیگر سؤال نکردم. او را بعد از چند ماه آزاد کردند. چیزى از او نتوانستند پیدا کنند به قم برگشت و در بیرونى آقا مستقر شد. این دفعه معمم بود و زندان هم رفته بود و آزاد و علنى در بیرونى مشغول رفت و آمد شد. بعد از چند روز از طرف ساواک آمدند و تمام کتاب‌ها و اثاث و آنچه که کاغذ مانند بود از خانه ما جمع کردند و بردند.»

رئیس اداره‌کل سوم ساواک از طرف سپهبد نصیرى رئیس کل ساواک در تاریخ 1 / 4 / 46 طى نامه‌اى به دادرسى نیروهاى مسلح شاهنشاهى خواستار صدور قرار تأمین گردید.[43] متعاقب این درخواست در تاریخ 13 / 4 / 46 قرار بازداشت موقت وى صادر و به زندان قزل قلعه و سایر مراکز مربوطه ابلاغ گردید[44] و مورد موافقت دادستان کل ارتش نیز قرار گرفت.[45]

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى در زندان قزل‌قلعه مورد بازجویى قرار گرفت. در بازجویى با زیرکى و فطانت خاص خود از بیان هرگونه مطلبى که ساواک را در مورد اقامت او در ایران حساس کند خوددارى کرد. پاسخ‌هایش در همان حدى بود که در ضمن بازجویى مطمئن شد بازجو از آن اطلاع دارد و یا مدرکى در اختیار دارد. در مواردى که از مسافرت‌ها، تماس‌ها و مصاحبت‌هاى او سؤال شد، او به عادى‌سازى مطلب پرداخته و اسامى افراد را به صورت مبهم و بدون مشخصات قابل شناسایى بیان داشت. بازجو پس از طرح سؤالات مختلف و شنیدن پاسخ‌هاى وى در اواخر بازجویى خطاب به ایشان ابراز داشت:

«شما از بیان حقایق خوددارى مى‌فرمایید و تا حد مقدور کتمان حقیقت مى‌نمایید. با اینکه در ابتداى بازجویى تذکر داده شد به سؤالات جواب کامل داده و آنچه اتفاق افتاده است تشریح نمایید مع‌الوصف به توصیه مزبور عمل ننمودید...»[46]

بازجوى ساواک در پایان کار خود طى نامه‌اى با عنوان گزارش بازجویى در ذیل عنوان گردش کار چنین آورده است:

«طبق محتویات پرونده و مدارک موجود، نامبرده ضمن مسافرت‌هاى غیرمجاز به عراق و تماس با روحانیون افراطى و مخالف دولت اخبار و شایعات ناصحیحى را در اختیار متعصبین مذهبى و طرفداران آیت‌اللَّه خمینى قرار داده و بدینوسیله افکار و عقاید آنان را علیه دولت تحریک مى‌نمود..»[47]

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى نزدیک به دو ماه در زندان قزل‌قلعه زندان بود. طى این مدت تلاش‌هایى براى آزادى وى صورت پذیرفت.[48] آیت‌اللَّه العظمى سیدمحسن حکیم با ارسال نامه‌اى براى آیت‌اللَّه میرزا عبداللَّه تهرانى (چهلسوتى) خواستار پى‌گیرى ایشان براى آزادى فرزند امام شدند. اداره‌کل سوم ساواک نظریه خود را در مورد تبدیل قرار وى به شرح ذیل براى ریاست ساواک ارسال نمود:

«باتوجه به اینکه از شخص مزبور سوابق مضره‌اى موجود نمى‌باشد. در صورت تصویب نسبت به تبدیل قرار تأمین و آزادى وى اقدام گردد. موکول به رأى عالى است.»[49]

نصیرى رئیس ساواک ضمن موافقت با نظریه فوق براى بهره‌بردارى هر چه بیشتر از این اقدام دستوراتى به شرح ذیل صادر نمود:

«خبر براى روزنامه‌ها تهیه شود که سیداحمد فرزند خمینى که در نجف ساکن است به وسیله مأمورین عراقى در تاریخ [8 / 4 / 46] به مأمورین مرزى ایران تحویل شد. طبق تحقیقاتى که انجام شده نامبرده دو مرتبه بدون در دست داشتن گذرنامه به طور قاچاق تاکنون از مرز ایران عبور کرده و در نتیجه به وسیله مأموران عراقى به اتفاق... که به طور قاچاق عبور کرده بودند تحویل شده‌اند.»[50]

روزنامه‌هاى کیهان و اطلاعات مورخ 23 / 5 / 46 عیناً نظریه رئیس ساواک را به عنوان خبر مطبوعاتى چاپ کردند؟![51] فرداى آن روز یعنى در تاریخ 24 / 5 / 46 فرزند برومند امام خمینى از زندان قزل‌قلعه آزاد و چند روز بعد راهى قم شد.

ساواک مرکز طى تلگرافى خیلى محرمانه به ساواک‌هاى قم و تهران با تذکر این نکته که مشارالیه جهت انجام مأموریت‌هایى به ایران آمده، دستور داد:

«اعمال، رفتار و تماس‌هاى وى را به نحو کاملاً غیرمحسوس تحت نظر قرار داده و در صورت مشاهده هرگونه فعالیت مشکوکى مراتب را اعلام دارند.»[52]

از آنجا که سیاست کلى رژیم در این مقطع تاریخى ارائه وضعیتى آرام و با ثبات از کشور بوده و پیوسته در صدد ترسیم چهره‌اى بدون مشکل براى خود بود، در مورد دستگیرى و بازداشت فرزند امام نیز سعى بر علنى کردن آن نداشت. اگرچه به تدریج خبر آن منتشر شد. ضمن آن که ساواک در تحلیل خود به این نتیجه رسید که اقامت ایشان در عراق به نفع رژیم است:

«سید احمد خمینى که سابقاً دانش‌آموز بوده و اخیراً به لباس روحانیت درآمده و روى این اصل و باتوجه به موقعیت پدرش وجهه‌اى در حوزه علمیه قم کسب نموده و عزیمت وى به ایران و قم باعث نزدیکى و علاقه‌مندى بیشتر طلاب به وى مى‌گردد و امکان دارد نامبرده در قم به اتفاق طرفداران پدرش دست به یک سلسله فعالیت‌هاى خلاف بزند و اصلح است اعمال و رفتارش دقیقاً تحت کنترل قرار گرفته و چنانچه وى به نجف عزیمت و در آنجا اقامت نماید به صلاح خواهد بود...»[53]

بر مبناى تحلیل فوق ساواک تصمیم گرفت با ایجاد محدودیت‌هاى فراوان نظیر کنترل و تحت مراقبت قرار دادن رفت و آمدهاى وى، نظارت و کنترل افراد تماس گیرنده، کنترل کلیه مکاتبات پستى و تلفنى عرصه را بر فرزندان امام تنگ نموده تا وى به درخواست خود کشور را ترک نماید. و به همین جهت است که هنگامى که ایشان تقاضاى صدور گذرنامه براى عزیمت به عراق نمود با آن موافقت نمودند.[54] نمونه‌اى از مراقبت‌هاى ساواک از ایشان که در اسناد به کثرت مشاهده مى‌شود در ذیل ارائه مى‌گردد:

«نامبرده بالا ساعت 4 صبح روز 27 / 5 / 46 به قم وارد و در منزل پدرش واقع در یخچال قاضى سکونت نمود. ساعت 10 صبح روز 28 / 5 / 46 عده زیادى از طلاب و روحانیون به دیدن وى رفتند و...»[55]

«در تاریخ 3 شهریور در ساعت 9 صبح آقاى سیداحمد مصطفوى با آقاى آشیخ حسن صانعى جهت بازدید آقایانى که به دیدن آسیداحمد آمده‌اند شروع کرده‌اند و اول به منزل آقاى علامه طباطبایى رفته‌اند...»[56]

 علی‌رغم محدودیت‌هاى ذکر شده هیچ‌گاه در روند فعالیت‌هاى ایشان خللى ایجاد نشد و او که بنا به فرمان پدر به ایران بازگشته بود خود را از قبل براى تمامى این سختى‌ها آماده کرده، انتظار بیش از آنچه اتفاق مى‌افتاد را داشت.

 

ممانعت از برگزارى مراسم

پس از تبعید امام خمینى به منظور زنده نگه‌داشتن یاد و نام وى، پیوسته در منزل ایشان مراسم برگزار و در این مجالس که به مناسبت‌هاى مختلف برگزار مى‌گردید، سخنرانان ضمن صحبت‌هاى خود با ذکر نام امام خمینى یاد و خاطره وى را زنده و گرامى مى‌داشتند. ساواک قم در تاریخ 19 / 6 / 46 گزارش یکى از این جلسات را این‌گونه به مرکز ارسال نمود:

«از ساعت هشت صبح روز فوق به مناسبت وفات حضرت زهرا (س) جلسه روضه‌خوانى در منزل خمینى برگزار و عده زیادى از مردم در آن شرکت نموده بودند. در مجلس مذکور آقایان پسندیده برادر، سیداحمد مصطفوى پسر خمینى، شیخ على‌اکبر اسلامى، عبدالرحیم ربانى شیرازى، شیخ محمود توکلى (یزدى)، محمدعلى گرامى، حاج سیدجواد گلپایگانى پسر آقاى گلپایگانى نیز حضور داشتند. ساعت نه صبح سعید اشراقى به منبر رفت و درباره علم و روحانیت صحبت نمود و ضمن تجلیل از خمینى گفت مردم باید قدر روحانیت را بدانند و مرجع تقلید خود یعنى حضرت آیت‌اللَّه خمینى را بیشتر بشناسند (صلوات مردم) وى افزود مرحبا بر احساسات گرم شما مردم نسبت به مرجع تقلیدتان...»[57]

وقتى مأموران ساواک دیدند که برخلاف تصور اولیه آنها فشارها و ایجاد محدودیت‌ها منجر به فراموشى نام امام نشده بلکه با وجود همه مخاطرات مردم عشقشان را به مرجع و مقتدایشان به هر وسیله‌اى ابراز مى‌دارند بخصوص از زمانى که فرزند امام تلاش خود را براى فعال نمودن منزل امام در قم افزایش داد تصمیم به جلوگیرى از برپایى این مجالس گرفتند. ساواک مرکز طى دستورى به ساواک قم نوشت:

«... به فرموده چون آیت‌اللَّه خمینى در قم نیست لزومى ندارد در منزل وى روضه‌خوانى شود خواهشمند است دستور فرمایید در اجراى اوامر صادره از طریق شهربانى محل نسبت به جلوگیرى از جلسات روضه‌خوانى در منزل نامبرده اقدام و نتیجه را اعلام نمایند.»[58]

در راستاى همین اقدامات است که دستور یورش به منزل امام خمینى در قم و بازرسى از آن صادر شد:

«ساعت 10 صبح روز 22 / 8 / 46 امضاکنندگان زیر با حضور آقاى على‌اکبر آزاد نماینده دادسراى شهرستان قم به منزل آقاى حاج آقا روح‌اللَّه خمینى واقع در یخچال قاضى رفته و تا ساعت 13 روز مزبور کلیه کتب و اوراق موجود در منزل مشارالیه طبق سیاهه پیوست با حضور آقایان سیداحمد مصطفوى فرزند آقاى خمینى و شیخ على‌اکبر اسلامى و شیخ حسن صانعى جمع‌آورى و ضبط گردیده و کلیه کتب و اوراق مزبور کلاً تحویل ساواک قم گردید.[59]

 حجت‌الاسلام سید احمد خمینى ماجراى یورش به منزل امام را چنین توصیف مى‌کند:

«... احمد خمینى اضافه کرد که چند روز قبل مشغول مهر زدن کتاب‌هاى پدرش بوده تا کتابخانه‌اى تأسیس نماید که مأمورین سازمان به منزلش ریخته و تمام کتابها را ضبط کردند و از وى خواستند تا صورت جلسه را امضا کند و چون این کار را انجام نداده لذا او را به سازمان برده و در آنجا مجبور کردند صورت جلسه را امضا نماید...»[60]

 

تلاش گسترده

 با همه سختگیری‌ها و ایجاد محدودیت‌هایى که ساواک توسط عوامل شهربانى در خصوص رفت و آمد و تردد به منزل امام خمینى صورت داد حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى با برنامه‌ریزى دقیقى موف شد با تشکیل جلسات شبانه به امور منزل امام بپردازد. خود در این باره مى‌گوید:

«مدتى طولانى با گماردن مأمورین شهربانى و امنیتى از ساعت 7 ]صبح[ تا 8 شب و براى مدتى نیز تا 11 شب به طور رسمى از تردد روحانیون و مراجعین به منزل امام جلوگیرى مى‌شد. در این ایام ما صبر مى‌کردیم ساعتى بعد از تمام شدن کشیک مأمورین، یاران امام از طرق مختلف و منازل مجاور در آنجا گردهم مى‌آمدند و مسائل‌مان را دنبال مى‌کردیم و قبل از طلوع آفتاب متفرق مى‌شدیم...»[61]

 ساواک قم در گزارش به ساواک مرکز در تاریخ 9 / 2 / 47 به این موضوع اشاره دارد:

«ساعت 30 / 10 روز 6 / 2 / 47 سیداحمد فرزند خمینى ضمن صحبت خصوصى اظهار داشت شب‌ها از ساعت 8 به بعد در منزل ما رفت و آمد به‌طور آزادانه صورت مى‌گیرد و جلسات برقرار است و از یکى از طلاب حوزه علمیه قم دعوت نمود که در آنجا شرکت نماید.»[62]

 با تأکید و پى‌گیری‌هاى مکرر اداره‌کل سوم ساواک مستقر در مرکز مبنى بر مراقبت بیشتر از منزل امام، ساواک قم در گزارش مورخ 30 / 2 / 47 به افزایش ساعات مراقبت اشاره دارد:

«به‌طور کلى مراقبت از منزل خمینى وسیله مأمورین شهربانى قبلاً تا ساعت 8 شب ادامه داشته و پسر نامبرده چندین شب از ساعت هشت شب به بعد از فرصت استفاده و با باز گذاردن درب منزل شروع به تشویق ایادى و تجمع ]آن‌ها[ در منزل نموده که پس از اطلاع مراقبت مستمر و مداوم تا ساعت 11 شب از منزل وى ادامه دارد و به احمد پسر خمینى نیز تذکرات لازم در این خصوص داده شده است.»[63]

در گزارشى مشابه هنگامى که یکى از طلاب حوزه علمیه قم در ساعت 22 پاسبانى را که رفت‌وآمدها را کنترل مى‌کرد، در مقابل منزل امام مشاهده مى‌کند، موضوع را با فرزند امام در میان مى‌گذارد. ایشان در پاسخ مى‌گوید:

«اینها نمک آش مبارزه است من راهى را مى‌روم که پدرم و برادرم رفته‌اند و این ناراحتى‌ها برایمان تأثیرى ندارد.»[64]

 روزبه روز بر شدت فعالیت حاج احمدآقا افزوده مى‌شود. شرکت در جلسات و هیأت مذهبى[65] و ارائه رهنمود به آنها، برگزارى جلسات مشترک با روحانیون مبارزى نظیر شهید آیت‌اللَّه سیدمحمدرضا سعیدى،[66] توزیع مرتب شهریه امام در بین طلاب با وجود همه کارشکنى‌هاى ساواک و... از جمله فعالیت‌هایى است که از دید مأموران ساواک مخفى نمانده و در گزارشهاى آنان مذکور افتاده است. البته فعالیت‌هاى بسیارى نیز صورت مى‌گرفت که به جهت رعایت اصول پنهان‌کارى، ساواک هرگز متوجه آنها نشد:

«... در مدتى که قم بودم مثل سایر طلاب در رساندن اعلامیه‌هاى امام و یا اعلامیه‌هایى علیه دولت و رژیم سابق به مردم تلاش مى‌کردیم، تا کم‌کم به این فکر افتادم که احتیاج به وسایل تکثیر داریم. آمدم پیش آقاى هاشمى در تهران. او توسط آقاى توکلى یک دستگاه فتوکپى برایمان تهیه کرد و من قبلاً اتاقى را در منزل یکى از آشنایانمان اجاره کردم و آنجا مشغول کار شدیم.»[67]

 خانم فاطمه طباطبایى همسر ایشان در این باره مى‌گوید:

«... حاج احمد آقا در دوران تبعید حضرت امام اعلامیه‌هاى ایشان را به طرق مختلف دریافت مى‌کرد و سپس به تایپ و تکثیر آنها مى‌پرداخت و با شیوه‌هاى بسیار هوشمندانه، آنها را به گروه‌هاى مبارز مى‌رساند. از آنجا که گروه‌هاى مبارز در آن دوران به صورت مخفى فعالیت مى‌کردند ایجاد ارتباط با آنها و جلب اعتمادشان کار بسیار مشکلى بود اما احمد آقا که از هوش سرشارى برخوردار بود این کار را به شایستگى انجام مى‌داد...»[68]

ساواک شواهد و قرائنى برانجام فعالیت‌هاى سیاسى توسط فرزند برومند امام داشت ولى تا آن زمان به هیچ‌گونه مدرکى دست نیافته بود. لذا برآن شدند که با مراقبت بیشتر به کشف ارتباطات ایشان و ریز فعالیت‌هایش دست یابند. اداره‌کل سوم ساواک طى نامه‌اى به ساواک قم نوشت:

«اطلاعات واصله حاکى است نامبردگان بالا به منظور به ثمر رساندن اهداف مضره خود با پاره‌اى از عناصر افراطى در تماس مى‌باشند خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از تمام امکانات موجود اعمال و رفتار و تماسهاى سیداحمد خمینى را تحت مراقبت قرار دهند و مکاتبات مشارالیه و تلفن او را کنترل و نتیجه را مستمراً منعکس سازند.»[69]

همزمان با این دستورالعمل و به منظور عادى‌سازى، به دستور ساواک، پست مراقبت و نگهبانى آشکار از منزل امام برچیده شد[70] و از آن پس مراقبت به شکل نامحسوس انجام گرفت. ساواک با به کارگیرى شیوه‌هاى مختلف اطلاعاتى در صدد دستیابى به مدارک مستند بود که به بعضى سر نخها نیز دست یافت:

«از کسانى که ابتدا با ما بوده آقاى موسوى خوئینى و آقاى واحدى است (همان که روزنامه کیهان مشغول کار است) کم‌کم کارمان وسعت پیدا کرد و جایمان تنگ شد منزلى در نزدیکى منزل امام در قم به نام آقاى واحدى خریدیم. پول آن را با التماس از این و آن تهیه کردیم. زیرا آقاى پسندیده تا از کم و کیف قضیه مطلع نمى‌شدند پول نمى‌دادند. و مطلب را هم که نمى شد بگویى. این منزل دست‌وبالمان را باز کرد. آقاى موسوى خوئینى‌ها که خود با گروههاى دیگر هم ارتباط داشت، یک دستگاه ماشین تکثیر برایمان تهیه کرد، قبلاً از ماشینهاى ساده‌ترى استفاده مى‌کردیم. آقاى موسوى خوئینى‌ها دستگیر شد. توسط خانمشان به من خبر داد که ایران را ترک کنم. مدت پانزده روز رفتم پاکستان. اتفاقاً آقاى هادى قم بود اوضاع پاکستان را از او پرسیدم، البته بدون اینکه ایشان مطلع شود که چه مى‌خواهم بکنم. بلافاصله با آقاى منتظرى هم تماس گرفتیم. آمد مرز ایران و پاکستان. این دو هفته‌اى که پاکستان بودم تجربه‌هاى خوبى کسب کردم. در مراجعت آقاى واحدى را از کم و کیف قضیه مطلع کردم و در ضمن شخصى به ما معرفى شد تا در ایران به وسیله او با گروهى دیگر همکارى نماییم. اتفاقاً ما مشغول چاپ کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال بودیم.»[71]

برداشتن پست مراقبت آشکار شهربانى از مقابل منزل امام خمینى و تبدیل آن به مراقبت نامحسوس بار دیگر منجر به افزایش تردد علما و افراد مبارز[72] به منزل و گسترش فعالیت آنان گردید:

«به قرار اطلاع همه روزه در منزل خمینى روضه‌خوانى برقرار و رفت و آمد مردم به منزلش همچنان ادامه دارد. ضمناً اشخاصى که سهم امام خود را بابت خمینى تاکنون به طور مخفیانه به دیگران پرداخت مى‌کردند از موقع حضور پسر خمینى در قم، مردم این وجوه را به‌طور آزادانه به نامبرده پرداخت مى‌نمایند.»[73]

 ساواک به منظور جلوگیرى از گسترش فعالیتها، مجدداً از اجراى مراسم روضه‌خوانى در منزل امام جلوگیرى کرد و از برگزارى هرگونه جلسه‌اى در منزل امام ممانعت به عمل آورد.[74] کلیه رفت و آمدها به صورت آشکار مراقبت و حساسیت نسبت به حاج احمد نیز فزونى یافت.[75]

گزارش لحظه به لحظه مسافرت وى به شهرهاى مختلف و ارتباط با علما و طلاب آنجا،[76] کلیه تماسها و مراودات وى با افراد مختلف در قم به ساواک مرکز مى‌رسید.[77] در یک مورد ساواک مرکز با ارسال نامه‌اى به ساواک قم آنها را متهم به کم‌کارى و عدم اطلاع از کلیه تحرکات حاج احمد نمود و ضمن تذکر، دستور مراقبت بیشتر نسبت به وى را صادر نمود.[78]

ساواک قم در گزارش مورخ 24 / 6 / 49 که با عنوان «عاملین پخش اعلامیه خمینى» براى مرکز ارسال داشت، شهید محمد منتظرى را عامل اصلى و حاج احمد را به‌عنوان کسى که با وى در تماس است معرفى نمود.[79] در گزارش دیگرى به اجتماع بیش از 300 نفر از طلاب مدرسه فیضیه قم در مقابل صحن مطهر حضرت معصومه (س) در تاریخ 22 / 10 / 50 اشاره شده است. در این اجتماع شعارهایى به طرفدارى از امام خمینى داده شد. در انتهاى این گزارش آمده است: «شایع است که احمد خمینى فرزند خمینى در این تظاهرات شرکت داشته است» در ذیل این گزارش پى‌نوشت شده: «در مورد دخالت احمد خمینى تحقیق شود.»[80] ساواک پس از تحقیقات گسترده‌اى به این نتیجه مى‌رسد که وى به‌طور مستقیم در تظاهرات شرکت نداشته ولى به صورت غیرمستقیم دخالت داشته است:

«محرکین اصلى ایجاد اغتشاشات اخیر در قم عبارتند از سیداحمد خمینى پسر خمینى، سید محمدباقر سلطانى پدر زن سید احمد، شیخ حسینعلى منتظرى...»[81]

 

ممانعت از پرداخت شهریه

یکى از اقدامات ساواک در مسیر تضعیف موقعیت و جایگاه امام خمینى جلوگیرى از پرداخت وجوهات شرعى به نمایندگان ایشان و ممانعت از پرداخت شهریه در حوزه‌هاى علمیه بود. نقش برجسته حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى در ناکام ساختن ساواک در این حرکت جدید در اسناد کاملاً مشهود است. یورش به منزل امام و بازداشت دو تن از نمایندگان ایشان: آقایان حجج‌اسلام على‌اکبر اسلامى و حسن صانعى بر این اساس است. انتظار بیهوده ساواک قم را از این اقدام پلیسى در سند ذیل مشاهده مى‌کنیم:

«پس از بازرسى منزل خمینى و عدم اجازه رفت و آمد به منزل وى، وضع پرداخت شهریه خمینى به طلاب به صورت نامرتبى در آمده و مقسمین خمینى از وضع موجود نگران و در حال حاضر براى پرداخت شهریه به طلاب شهرستانها و حفظ موقعیت قبلى یک نفر روحانى از هر شهرستان را انتخاب که شهریه طلاب آن شهرستان را در قم پرداخت نماید...»[82]

ساواک قم در ادامه پیشنهاد دستگیرى و بازداشت مقسمین شهریه را به منظور متلاشى نمودن تشکیلات آنان داد و نتیجه این اقدام را چنین توصیف کرد:

«این اقدام از هر جهت نتایج خوبى خواهد داشت و روحانیون دیگر نیز این وظیفه را متقبل نخواهند شد و طبیعتاً در پرداخت شهریه خمینى به طلاب تأخیر حاصل و طلاب نیز به مرور به آیات دیگر خواهند گروید.»[83]

 چند روزى از این تصور و خیال خام نمى‌گذشت که عجز خود را در برابر تدبیر و تلاش فرزند امام نظاره کردند. ساواک تهران در تاریخ 15 / 9 / 46 طى گزارشى به اداره‌کل سوم ساواک اعلام داشت:

«اخیراً چون منزل خمینى در قم مورد بازرسى قرار گرفت و دفتر شهریه طلبه‌ها نیز ضبط گردیده بود لذا شهریه آنها توسط مقسمها و پسر خمینى در مدارس دینى بین طلبه‌ها تقسیم مى‌گردد.»[84]

با مرور زمان نه تنها از مقدار شهریه امام کاسته نشد بلکه روند رو به رشدى را طى نمود. به همین جهت ساواک این بار دست به اقدام بیهوده‌ترى زد. دستور شناسایى و کلیه پرداخت‌کنندگان وجوه شرعیه به امام و عاملین جمع‌آورى آن و وکلاى شرعى امام، به ساواک‌هاى سراسر کشور ابلاغ شد:

«برابر اطلاعات واصله پرداخت شهریه امام در نجف و سایر حوزه‌هاى علمیه از جمله قم رو به تزاید گذاشته و با آن همه محدودیتى که به عمل آمده یادشده کماکان شهریه خود را پرداخته و حتى گفته مى‌شود وضع وى در حال حاضر به مراتب بهتر از زمانى است که در ایران به سر مى‌برده. علیهذا باتوجه به اهمیت موضوع خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از کلیه امکانات موجود نسبت به شناسایى افرادى که به خمینى وجوه شرعیه مى‌پردازند و همچنین عاملین جمع‌آورى و ارسال آن به عراق اقدام و نتیجه را سریعاً به این اداره‌کل اعلام دارند.»[85]

 

ازدواج

 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى پس از مشورت با حضرت امام و دیگر اعضاى خانواده در تاریخ 11 / 7 / 47 با دختر آیت‌اللَّه سید محمدباقر سلطانى طباطبایى که از خاندان شریف و محترم روحانیت در قم بودند ازدواج نمود.[86]

«نخستین روزى که حاج احمد آقا به خواستگارى من آمدند پدرم درباره شخصیت ایشان گفتند: تو قرار است با آدمى ازدواج کنى که ممکن است زندگى آرامى نداشته باشد، یعنى اینکه احمد فرد مبارزى است. او فرزند آیت‌اللَّه خمینى است که طبیعتاً به پیروى از پدر گرامیشان مبارزه خواهند کرد. در چنین وضعى باید فکر کنى و ببینى که آیا آمادگى پذیرش چنین زندگى را خواهى داشت یا نه. امکان دارد هیچ مسئله‌اى پیش نیاید و زندگى آرامى داشته باشى.»[87]

حاج احمد پس از ازدواج همچون گذشته فعالیت‌هاى مبارزاتى خود را ادامه داد. همسرش که با آگاهى کامل مسیر زندگى خود را انتخاب کرده بود هیچ‌گاه سد راه وى نشد. چه اینکه خواستگارى حاج احمد از وى مدتى پس از حادثه یورش مأموران ساواک به منزل شهید حاج آقا مصطفى خمینى که منجر به سقط جنین همسر ایشان گردید، بود. سختى و ظرافت کار در آنجا بود که از بسیارى از فعالیت‌هاى مبارزاتى ایشان حتى همسرش که نزدیک‌ترین فرد به وى بود، نباید مطلع مى‌شد.

«یک بار به من گفت: اگر من نمى‌خواهم جزئیات کارهایى را که مى‌کنم به تو بگویم به دلایل خاص است، و مطرح کردن آنها به مصلحت نیست؛ زیرا اگر کسانى را که با من در ارتباط هستند، بشناسى، ممکن است چنانچه گرفتار شوى، مجبور باشى آنها را لو بدهى...»[88]

علی‌رغم موضوع فوق و تأکید حاج احمد بر رعایت اصول مبارزه بعضاً اتفاق مى‌افتاد که همسر ایشان نسبت به برخى از امور اطلاع حاصل مى‌کرد و بعدها نیز به شکل مستقیم در بسیارى از فعالیت‌هاى مبارزاتى شرکت داشت. خانم طباطبایى در خاطراتش به ماجراى منع حاج احمد از وارد شدن و حتى نگاه کردن وى به داخل یکى از اتاقهاى منزلشان اشاره دارد که بیانگر گوشه‌اى از تلاش‌هاى خستگى‌ناپذیر حاج احمد است:

«... چند روزى گذشت. هر لحظه حس کنجکاوى من تحریک مى‌شد و مى‌خواستم بدانم داخل این اتاق چه چیزهایى هست که احمد، به من اجازه نمى‌دهد حتى داخل آن را نگاه کنم. تا اینکه یک روز، در فرصتى که در همین اتاق باز بود، به آرامى لاى در را باز کردم و داخل اتاق را نگاه کردم؛ دیدم تا سقف اتاق، اوراق کاغذ چیده شده است و یک دستگاه تایپ و تکثیر در اتاق هست. حالا احمد چگونه به تنهایى این همه کاغذ و مخصوصاً دستگاه تایپ را به خانه آورده بود که همسایه‌ها و حتى من نفهمیده بودم، تعجب‌انگیز بود. اوضاع سیاسى مملکت در آن زمان طورى بود که اگر قضیه لو مى‌رفت و این اعلامیه‌ها و دستگاه تکثیر اوراق به دست ساواک مى‌افتاد، حکم اعدام براى احمد داشت..»[89]

 

مسافرت به عراق، مکه و لبنان

سومین سفر حجت‌الاسلام حاج سیداحمد خمینى به عراق به قصد انتقال اخبار داخل کشور و ارائه گزارش فعالیت‌هاى انجام یافته به حضرت امام در اوایل سال 1352 شمسى صورت پذیرفت. وى این بار با اخذ گذرنامه و به شکل به اصطلاح قانونى عازم عراق شد. زیارت عتبات عالیات و بهره‌گیرى از آستان مقدس ائمه معصومین علیهم‌السلام، دیدار با پدر، مادر، برادر و سایر بستگان نیز بخشى از هدف وى بود. او مسائل فراوانى از نهضت را با امام در میان گذاشت. اوضاع عمومى حوزه علمیه قم، مشکلات فرار وى مبارزین مسلمان، چگونگى کمک به خانواده زندانیان سیاسى، وضعیت روحانیون مبارز و مطالب بسیار دیگرى را بازگو نمود و از نظریات امام خویش جهت پیش برد اهداف عالیه نهضت بهره‌مند گردید. او تمام آنچه را که براى انجام مأموریت آینده‌اش لازم بود فرا گرفت و با دستى پر از عراق عازم مکه شد. زیارت خانه خدا و کسب توشه معنوى براى ادامه مبارزه و جهاد در راه خدا حاصل این سفر بود. ضمن اینکه مکه مکانى بود براى تماس و ارتباطگیرى با سایر مبارزین که در پوشش اعمال حج در آن مکان مقدس گردهم مى‌آمدند:

«نامبرده بالا که فرزند روح‌اللَّه خمینى است در ایام حج سال جارى در مراسم حج در مکه شرکت کرده است. چند نفر از معممین ایرانى مقیم نجف به اسامى سیدهادى موسوى مازندرانى، شیخ اسماعیل فردوسى، شیخ قدیرى اصفهانى و برقعى (نام کوچک دو نفر اخیر تعیین نگردیده است) و چند نفر دیگر که اسامى آنان معلوم نگردیده در اغلب مراسم حج همراه خمینى بوده‌اند...»[90]

یادگار امام پس از انجام مراسم حج عازم لبنان شد. ساواک با ارسال تلگرامى براى نمایندگى خود در لبنان آنان را در جریان این سفر قرار داد و دستور مراقبت کامل از کلیه تماسها و ارتباطات وى با افراد را صادر و ارسال گزارش کامل آن را براى مرکز درخواست نمود.[91]

 وى در لبنان با امام موسى صدر رهبر شیعیان لبنان دیدار کرد و به بررسى وضعیت شیعیان منطقه و ارزیابى مبارزات افتخارآمیز آنان پرداخت و در تماس با شهید دکتر مصطفى چمران و برخى عناصر مبارز دیگر علاوه بر آن که مدتى کوتاه در پایگاه نظامى شهید چمران آموزش نظامى دید، اهداف نهضت امام را نیز در آن منطقه دنبال نمود.[92] نمایندگى ساواک در لبنان بلافاصله طى تلگرافى خبر ملاقات وى با امام موسى صدر را به تهران مخابره کرد. ساواک مرکز با ارسال نامه‌اى موارد ذیل را پى‌گیر شد:

«1ـ درباره علت ملاقات نامبرده با موسى صدر

 2ـ مدت اقامت مشارالیه در منزل موسى صدر و اینکه در این مدت چه اشخاصى به منزل وى رفت و آمد داشته‌اند (با مشخصات آنها)

 3ـ در مدت اقامت در منزل موسى صدر چه صحبت‌هایى و چه مسائلى بین آنها مطرح شده است.

 4ـ آیا نامبرده به طریقى با عراق و با پدر و برادرش تماس گرفته است یا خیر؟ و اگر تماس گرفته به چه وسیله‌اى بوده است و مسائلى که مطرح شده است روشن شود.»[93]

 حجت‌الاسلام سید احمد خمینى در اواخر بهمن سال 1352 به وطن مراجعت نمود. پس از توقف کوتاهى در تهران در تاریخ 25 / 11 / 52 وارد قم شد. ساواک مرکز با ارسال تلگرافى به ساواک قم با اشاره به مسافرت وى به نجف و لبنان دستور داد با استفاده از افراد نفوذى و امکانات فنى نظیر شنود تلفنى و کنترل مکاتبات پاسخ دو سؤال را بیابند. نخست آن که وى از جانب پدرش حامل چه پیام و دستورى است و دوم آن که در ملاقات با امام موسى صدر چه مطالبى بین آنها رد و بدل شده و احیاناً چه دستورالعملى از ایشان دریافت داشته است.[94]

 به جهت تردد ایشان به تهران که گزارش تمامى این رفت و آمدها توسط ساواک قم به مرکز ارسال شده، مشابه دستورالعمل بالا براى ساواک تهران نیز ارسال گردید.[95]

 عامل نفوذى ساواک طى چند ملاقات با حاج احمد تمام تلاش خود را براى یافتن پاسخ سؤالهاى مزبور به عمل آورد. اما ایشان با تیزهوشى و درایت فقط به کلیاتى در مورد سفر خود اشاره نمود.[96] خبرچین ساواک در انتهاى گزارش خود چنین آورده است:

«از این ملاقات چنین استفاده شد که سیداحمد بى‌اندازه از عنوان کردن و مذاکره مطالب سیاسى خوددارى مى‌کند و حاضر نیست به هیچ وجه از این مقولات حرفى به میان بیاید.»

در ادامه گزارش رهبر عملیات تحت عنوان نظریه یکشنبه نوشته است: «مفاد گزارش صحیح است منابع دیگرى نیز نفوذ داده شده تا با وى ملاقات کنند لکن هیچ یک از آنان حتى موفق به طرح مسائل سیاسى با وى نشده‌اند زیرا سیداحمد به شدت از طرح هر نوع مسئله‌اى خوددارى نموده است. به منبع آموزش داده شده که به هر نحو نفوذ نموده و مسائل را روشن کند. ضمناً اعمال و رفتار سیداحمد فعلاً با تمام امکانات موجود تحت کنترل است.»[97]

ساواک تا مدت‌ها دست از کنترل و مراقبت برنداشت ولى تمامى این تلاشهاى مذبوحانه بى‌ثمر بود. زیرا یادگار امام دست آنها را خوانده و تمامى شگردهاى اطلاعاتى آنها براى وى آشکار شده بود. عجز و ناتوانى ساواک در برابر زیرکى و فطانت فرزند برومند حضرت امام در سند ذیل به خوبى نمایان است:

«از بدو ورود نامبرده تاکنون به نحو مقتضى به وسیله تیم تعقیب و مراقبت و کنترل تلفنى از نامبرده فوق مراقبت لازم معمول، به‌طور کلى مشارالیه از پذیرفتن اشخاص در منزل خود خوددارى و هیچ‌گونه صحبت یا عمل خلافى از وى سر نزده است. شب موصوف شب روز 29 / 11 / 52 در منزل شیخ محمدحسین بروجردى (که پسر وى داماد خمینى و شوهر خواهر احمد مصطفوى خمینى مى‌باشد) مهمان بوده و روز بعد (30 / 11 / 52) سوژه به تهران عزیمت لکن آدرس محل سکونت خود را به نزدیک‌ترین کسان خویش نیز اطلاع نداده...»[98]

حجت‌الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینى طى این سال‌ها در ضمن فراگیرى علوم اسلامى و کسب علم از محضر اساتید برجسته حوزه علمیه قم هیچ‌گاه از مأموریت اصلى خود که همان مبارزه با خودکامگى و ستمگرى دستگاه حاکمه بود غافل نشد. بسیارى از فعالیت‌هاى وى از دید مأموران امنیتى رژیم مخفى ماند و تنها گوشه‌اى از زحمات شبانه‌روزى و طاقت‌فرساى وى بعدها از زبان دوستان و همرزمانش در قالب خاطره بیان گشت. یکى از فعالیت‌هاى محورى وى در آن سال‌ها دیدار و ملاقات با مبارزانى بود که توسط دستگاه امنیتى و دادگاههاى فرمایشى رژیم به نقاط مختلف تبعید شده بودند.

«در اواخر ماه مبارک رمضان سیداحمد خمینى فرزند خمینى که ملبس به لباس روحانیت مى‌باشد به استان گیلان مسافرت نموده. یاد شده در این مسافرت به شهر فومن وارد و با عبدالحمید مولانا (محکوم اقامت اجبارى) ملاقات و مدت یک ساعت با وى مذاکره نمود و سپس در همان شهرستان به منزل حسن‌زاده و داور دوست دو تن از پیشنمازان این شهرستان وارد و با آنان ملاقات و یک شب در منزل داوردوست اقامت نمود. سپس به هشتپر مسافرت کرد و با شیخ مروارید و شیخ منتظرى در هروآباد ملاقات کرد آنگاه در شهرستان رودبار با محکوم اقامت اجبارى دیگرى به نام شیخ صادق خلخالى ملاقات نموده است.»[99]

جمع‌آورى وجوهات شرعیه و ارسال آن براى امام خمینى از موضوعاتى بود که پیوسته ذهن مأموران امنیتى رژیم را به خود مشغول کرده بود. این موضوع زمانى اهمیت بیشترى یافت که آنها پى بردند بخشى از این وجوهات در مسیر مبارزه و کمک به خانواده‌هاى زندانیان سیاسى مصرف مى‌گردد. به همین جهت اقدامات وسیعى را براى آشنایى عاملین جمع‌آورى وجوهات، راههاى ارسالى آن براى امام و حتى شناسایى افراد پرداخت‌کننده به عمل آوردند. اداره‌کل سوم ساواک در گزارشى در این خصوص مى‌نویسد:

«همان طورى که استحضار دارند به کلیه ساواک‌ها اعلام شده نمایندگان رسمى خمینى را که وجوه شرعى جمع‌آورى مى‌کنند شناسایى و دستگیر نمایند. و از آنان در مورد نحوه جمع‌آورى و کمک‌هایى که از طرف آنان به اشخاص مختلف و احیاناً زندانیان ضد امنیتى مى‌شود تحقیق نمایند. نامبردگان بالا که نفر اول (مرتضى پسندیده) برادر خمینى و نفر دوم (احمد مصطفوى خمینى) پسر خمینى و در قم ساکن هستند براساس سوابق موجود از عوامل جمع‌آورى وجوه شرعى مى‌باشند...»[100]

 

آخرین سفر به عراق

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى در دى ماه 1353 طى درخواستى خواستار صدور گذرنامه براى سفر به لبنان شد. شهربانى کل کشور موضوع را به ساواک گزارش نمود. اداره‌کل سوم ساواک با تنظیم نامه‌اى پس از بیان سابقه وى نظریه خود را چنین بیان کرد:

«با عرض مراتب فوق و عنایت به سوابق وى و جمع‌آورى وجوه شرعى و فرستادن آن براى خمینى و اینکه احتمالاً مسافرتهاى مکرر او به خارج براى برقرارى تماس با عوامل خمینى در لبنان مى‌باشد مستدعى است در صورت تصویب با خروج او از کشور مخالفت شود. موکول به رأى عالیست.»[101]

 نظریه مزبور مورد تصویب قرار گرفت و گذرنامه صادر نشد.[102] در اوایل سال 1356 وى مجدداً تقاضاى صدور گذرنامه نمود. ساواک این بار براى رسیدن به برخى اطلاعات و اهدافش موافقت نمود:

«با رفتن اعضاى خانواده خمینى به عراق برابر اوامر صادره موافقت شده و سیدعبدالرضا حجازى استدعا دارد که با مسافرت این شخص هم موافقت گردد. در صورت تصویب براى ابراز حسن نیت سازمان و تلاش در جهت پى بردن به ماهیت نیات خمینى موافقت و بعد از مراجعت از طریق حجازى از او زیرپاکشى شود، موکول به رأى عالیست.»[103]

سازمان اطلاعات و امنیت قم در نامه‌اى به اداره‌کل سوم اعلام داشت که احمد مصطفوى فرزند روح‌اللَّه روز 7 / 4 / 56 به تهران عزیمت و در نظر دارد از طریق سوریه به عراق مسافرت تا به خواهرهاى خود که در نجف هستند ملحق و از روح‌اللَّه خمینى دیدار نماید. در این سفر همسر احمد نیز همراه وى خواهد بود.[104]

هجرت حاج احمد از جمله حوادث تاریخى و تأثیرگذارى است که در سال 1356 اتفاق افتاد. حاج احمد در ایران رسالت خویش را به خوبى ایفا کرد. بیش از یک دهه بدون وقفه تلاش کرد. با همت و تلاش وى  ـ پس از این سال‌ها  ـ رابطه رهبرى انقلاب با حوزه‌هاى علمیه و مبارزین داخل کشور به گسترده‌ترین و مطلوبترین وجه ممکن رسید. کانال‌هاى ارتباط با نجف برقرار و شبکه ارتباط روحانیت و مؤمنین به نهضت امام در سطح کشور، به همت یاران فداکار امام و فرزند مجاهدش تنظیم شد. از سوى دیگر وى چندین سال است که نزد بزرگان حوزه قم کسب فیض نموده و اینک براى تکمیل نیازهاى علمى خویش فرزانه‌اى چون امام را مى‌طلبد. بدین ترتیب است که حاج احمد براى چهارمین و آخرین بار وطن را به قصد انجام رسالتى دیگر ترک کرد. وى ابتدا به سوریه رفت. نمایندگى ساواک در سوریه با ارسال نامه‌اى اعلام داشت:

«سیداحمد خمینى یکى از فرزندان خمینى که مقیم ایران است به اتفاق همسر و فرزندان خود اخیراً وارد دمشق شده است و قرار است از دمشق به بیروت برود و در بیروت ویزاى مسافرت به عراق و عربستان سعودى تحصیل کرده و براى زیارت به عراق و عربستان سعودى عزیمت نمایند. در بیروت نیز مهمان سید موسى صدر خواهند بود...»[105]

سپهبد نصیرى ریاست ساواک از نقش سیداحمد در سازماندهى مبارزه و ایجاد ارتباط بین مبارزین و امام آگاهى کامل داشت و این‌گونه مسافرتها را نیز در راستاى همان امور ارزیابى مى‌کرد لذا پس از اطلاع از این سفر دستوراتى به شرح ذیل صادر نمود:

«1ـ نمایندگى بغداد در جریان گذارده شود که سعى نماید اطلاعاتى از این بازدیدها به دست آورد.

 2ـ در مراجعت، اداره‌کل سوم از آنها تحقیقات لازم را بنماید و گذرنامه‌هاى آنها را بررسى نماید به کجاها رفته و با چه اشخاصى تماس گرفته و هدفشان چه بوده است. پول براى خمینى برده‌اند یا آن که خمینى پول به آنها داده است که در ایران به اشخاص بدهند. تحقیقات کامل بشود.»[106]

آیت‌اللَّه سیدمحمد موسوى بجنوردى در خاطراتش به برخى جزئیات این سفر اشاره دارد:

«در مسافرتى با حضرت آیت‌اللَّه حاج آقا مصطفى خمینى (ره) به سوریه رفتیم و از آنجا مى‌خواستیم به عمره برویم. در سوریه حاج احمدآقا را دیدیم. ایشان با خانم و فرزندشان آمده و مهمان آقا موسى صدر بودند. متفقاً مشرف شده و به مدینه رفتیم آنجا بعد از زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار و فاطمه زهرا (س) به طرف خانه خدا آمدیم و مدتى در آنجا بودیم و با عده‌اى از شخصیت‌هاى سیاسى مبارز لبنان ملاقات‌ها و جلساتى داشتیم بعد به سوریه آمدیم. مرحوم حاج آقا مصطفى چند روز زودتر از ما به عراق و نجف رفت. ما بعد از چند روز با فاصله یک روز با حاج احمد به طرف نجف رفتیم. حاج احمدآقا دیگر در نجف ماند و در حوزه نجف مشغول درس شد...»[107]

 بخش امنیت داخلى سازمان اطلاعات و امنیت رژیم تمام توان خود را به کار گرفت تا پس از مراجعت حاج احمد به اطلاعات مورد نظرش دست یابد. از طریق ادارات مختلف مترصد مراجعت وى بوده و با ارسال نامه حساسیت موضوع را به آنها متذکر شد. اما تقدیر الهى به گونه‌اى دیگر رقم خورد. شهادت جانسوز شهید آیت‌اللَّه حاج آقا مصطفى خمینى در آبان 1356 ابتلا و امتحانى خطیر براى حاج احمد بود. امتحانى که پدر، آن را لطف خفیه الهى نامید و همین طور نیز شد. شهادت وى آغازگر خیزش 19 دى ماه قم و سپس چهلم‌هاى پیاپى و پدید آمدن صحنه کارزار پیروان امام با دژخیمان در سرتاسر ایران گردید. ساواک قم طى گزارشى در مورخ 28 / 10 / 56 اظهار داشت:

«نامبرده بالا تاکنون مراجعت ننموده و باتوجه به فوت مصطفى صاحب‌نظران اظهار عقیده مى‌کنند که امکان دارد در آینده نیز مراجعت ننماید. منابع در این زمینه توجیه گردیده‌اند در صورت ورود یاد شده به منطقه مراتب به عرض خواهد رسید.»[108]

بعد از شهادت حاج آقا مصطفى بیت و دفتر امام خمینى در نجف اشرف با بهره‌مندى از شخصیت حاج احمد که تجربه طولانى مبارزه و سامان‌دهى ارتباط‌ها و مدیریت منزل امام در قم در سالهاى دشوار پس از تبعید امام را با خود داشت، به سرعت تبدیل به کانونى مطمئن براى پاسخگویى به نیازهاى ارتباطى نهضت و رهبرى آن گردید. گزارش ساواک قم در این باره چنین است:

«... مطلب دیگرى که انصارى عنوان مى‌نمود راجع به سیداحمد خمینى پسر دوم روح‌اللَّه خمینى بود که گویا جانشین مصطفى خمینى (پسر متوفى روح‌اللَّه) شده و براى ترقى پدرش و علیه ایران دست به فعالیت‌هاى زیاد زده است...»[109]

 حجت‌الاسلام سیداحمد خمینى در آن ایام پر حادثه، در نجف اشرف توانست خلأ وجود با برکت شهید حاج آقا مصطفى را در کنار پدر پر کند. با رهبرى الهى حضرت امام خمینى دامنه قیام به سراسر ایران و در میان اقشار مختلف مردم اعم از دانشجویان، طلاب و روحانیون، کارگران، بازاری‌ها، کارمندان ادارات و... کشیده شد و در این میان وى رازدار امین امام و حامل پیامهاى پى در پى رهبر و نقطه اتصال شبکه گسترده ارتباطات بود:

«در حال حاضر قم مرکز اصلى فعالیت‌هاى ضد دولتى و تحریک مردم به آشوب و اخلال‌گرى است. هسته مرکزى این فعالیت‌ها را گروهى طلاب طرفدار خمینى تشکیل مى‌دهند که مستقیماً با نجف در تماسند و زیر نظر سیداحمد خمینى فعالیت مى‌کنند و داراى خانه‌هاى امن جهت تشکیل جلسات و نگهدارى و مسائل چاپ و سایر لوازم مى‌باشند...»[110]

 تماس‌ها و فعالیت‌هاى یادگار امام در نجف نیز تحت مراقبت و کنترل دائمى ساواک و مأموران امنیتى سفارت ایران در بغداد قرار داشت.

«... پس از آمدن سیداحمد به نجف فعالیت خمینى چند برابر شده به نحوى که در طول یک سال اخیر تعداد سخنرانى‌ها، اعلامیه‌ها و نامه‌هاى تحریک‌آمیز وى به اندازه چند سال گذشته بوده از این زمان تمام تحریکات و انتقادهاى او صریحاً متوجه رئیس مملکت شده است و شدت تبلیغات و تحریکات نامبرده به حدى رسیده که تاکنون به هیچ‌وجه سابقه نداشته است. در حال حاضر نیز گروههاى افراطى و خرابکار در قم زیر نظر مستقیم سیداحمد فعالیت دارند و مشارالیه از نجف خطمشى آنان را تعیین و ابلاغ مى‌کند...»[111]

 

سفر به پاریس

هجرت سرنوشت‌ساز امام خمینى از نجف به پاریس آغاز فصل فروپاشى ارکان رژیم سلطنتى در ایران بود.[112] در این ماجرا نیز حاج احمد مشاور و همراه پدر بود. رژیم عراق ماندن امام در آنجا را منوط به ترک فعالیت‌هاى سیاسى نمود و امام ترک عراق را براین امر ترجیح داد. ابتدا قرار بود به کویت بروند، مقدمات سفر آماده شد ولى در مرز عراق و کویت از ورود آنها جلوگیرى شد. امام با پیشنهاد حاج احمد مبنى بر سفر به فرانسه موافقت نمود. هواپیماى حامل امام روز جمعه 14 مهر ماه 1357 در فرودگاه پاریس به زمین نشست. یادگار امام با کوله‌بارى افتخارانگیز از سال‌ها تجربه رویارویى با رژیم پهلوى و با پشتوانه اندوخته‌هاى علمى و معنوى همراه با امام بغداد را ترک کرد. وى با شناختى که از روش‌ها، شعارها و ماهیت گروه‌هاى سیاسى داخلى و هم‌چنین شناختى که از وضعیت جریان‌هاى موجود در حوزه علمیه داشت، کانون هدایت انقلاب را در نوفل شاتو چونان بازویى توانا و مشاورى امین در تمامى جریانات همراهى کرد.

وى در پاریس علاوه بر مقابله با جریان‌هاى سیاسى منحرف از خط امام و برنامه‌ریزى دقیق براى تنظیم امور بیت و دفتر امام و برگزارى به موقع مصاحبه‌هاى مطبوعاتى و دقت و وسواس فراوان در ترجمه مصاحبه‌ها و پیام‌هاى امام و جلوگیرى از تحریف آنها، رسالتى بس مهم دیگر نیز برعهده داشت که تجربه کافى آن را قبلاً طى سالهاى مبارزه در ایران آموخته بود و آن برقرارى ارتباط گسترده و لازم بین اقشار مختلف جامعه انقلابى ایران و رهبرى انقلاب در خارج کشور بود.

 

پیروزى انقلاب اسلامى

افتخارات یادگار امام منحصر به مبارزات وى با رژیم ستم‌شاهى و تلاش‌هاى بسیار مؤثر او در دوران پیش از پیروزى انقلاب اسلامى نمى شود. ایشان پس از پیروزى انقلاب اسلامى در سال 57 تا رحلت امام در سال 68 قریب 11 سال لحظه لحظه عمرش را در کنار امام و همراه و همفکر امام سپرى کرد. مهم‌ترین وظیفه او طى این سال مراقبت از وضعیت جسمانى امام بود وى در تلاش براى حفظ سلامت امام و مداواى بیمارى ایشان گاه آنچنان خود را فراموش مى‌کرد که نقل کرده‌اند حضرت امام در بستر بیمارى خطاب به پزشکانى که به بالینش مى‌آمدند مى‌فرمود: اول احمد را دریابید که به مراقبت نیازمندتر از من است. یادگار امام هر آنچه که در توان داشت به کار بست تا دشمن را در پیش‌بینى‌هایش که بسیار به آن امید بسته بود و مرتباً وعده وفات امام را مى‌داد ناامید سازد و شرایطى فراهم کند که رهبر فرزانه انقلاب در سن بالاى 80 سالگى با نشاط و سلامت کشتى انقلاب را پس از پیروزى در اقیانوسى از حادثه‌ها و تلاطم‌ها با اقتدار کامل بیش از ده سال هدایت کند.

حجت‌الاسلام حاج سیداحمد خمینى در روز 12 بهمن سال 1357 به همراه امام خمینى قدم به میهن نهاد. امام خمینى در شرایطى تصمیم به بازگشت به وطن گرفت که بسیارى توصیه به تعویق سفر داشتند. در این تصمیم شگفت نیز همچون تصمیم هجرت به پاریس، حاج احمد مشاور امام، یار امام، همراه امام و فدایى امام است. او همچون گذشته تمهید مقدمات این سفر، تغییر هواپیماى حامل امام، انتخاب همراهان و کنترل و مراقبت‌هاى لازم را هوشمندانه هدایت کرد.

 امام خمینى پس از ورود به میهن در مدرسه علوى و رفاه مستقر شد اینک این مدارس کانون کشف توطئه‌ها و مرکز هدایت امت اسلام در مواجهه با دشمنان داخلى و خارجى انقلاب گردیدند.

تنظیم امور این کانون، همچون دفتر و بیت امام در نوفل شاتو و همچون کانون قیام در قم در طول سال‌هاى پس از تبعید امام، برعهده عالمى کاردان و سیاستمدارى زیرک به نام حاج احمد است، که در انجام این رسالت لحظه‌اى آرام و قرار ندارد. او به عنوان یک صاحب‌نظر مورد اعتماد امام، ضمن شرکت در جلسات تصمیم‌گیرى در خصوص مسائل مهم انقلاب و انتقال پیامهاى حضرت امام و انعکاس لحظه به لحظه رخدادهاى انقلاب به ایشان، همچون گذشته یک آن از حفاظت جان امام و مراقبت سلامتِ ایشان غافل نبود.

 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى در تاریخ 10 اسفند 1357 همراه با حضرت امام عازم قم گردید. او بلافاصله وسایل و زمینه‌هاى لازم را براى هدایت امور انقلاب و تنظیم امور بیت و دفتر امام و تأمین شرایط براى ارتباط‌هاى گسترده امام با مردم و مسئولین که روزانه در نوبت‌هاى متوالى به دیدار امام در قم مى‌شتافتند فراهم نمود. او نخستین کسى بود که با عشق و اعتقادى وصف‌ناپذیر، فرامین و رهنمودهاى امام را به مراکز ذى‌ربط منتقل مى‌کرد و در پیگیرى انجام آنها لحظه‌اى آرامش نداشت. دوران یک ساله اقامت امام خمینى در قم در فاصله اسفند 57 تا بهمن 1358 که آن حضرت براثر عارضه قلبى عازم بیمارستان قلب تهران (شهید رجایى) گردید، دوران دشوار تحولات اساسى در نظام سیاسى و اجتماعى ایران بود و احمد در تمامى این جریانات در صف اول قرار داشت و لحظه‌اى از امام جدا نشد. پس از استقرار امام در جماران حاج احمد همچون گذشته با تدبیر و درایت انجام امور بیت و دفتر را هدایت نمود. وى در تمامى جریانات و اتفاقات این دوره به عنوان مشاورى امین در کنار امام ایفاى نقش نمود. وى در ماجراى اشغال لانه جاسوسى امریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام از آغاز این ماجرا تا زمانى که به تصمیم مجلس شوراى اسلامى گروگانها آزاد شدند، طرف مشورت امام و رابط امین رهبرى و شوراى انقلاب و مسئولین نظام بود. علاوه بر انتقال پیامهاى امام به مسئولین و فراهم نمودن مطمئن‌ترین روشها براى اطلاع امام از جزئیات این رخداد مهم، خود نیز به‌عنوان صاحب‌نظر در مسائل سیاسى، تحلیل خویش از این واقعه را ارائه نمود.

از دیگر عرصه‌هاى حضور جدى و خستگى‌ناپذیر حاج احمد، دوران هشت ساله دفاع مقدس است.

وى در تمام این دوران، در همه صحنه‌هاى هدایت آن و هر جا که امام بود حضور داشت. کسب اطلاعات دقیق روزمره از آخرین وضعیت نیروهاى خودى و قواى دشمن در جبهه‌ها، گردآورى آخرین اطلاعات از شرایط سیاسى و اجتماعى جامعه و موضع‌گیرى افراد و گروه‌ها در قبال مسائل جنگ و تنظیم و جمع‌بندى آخرین اطلاعات از مواضع سیاسى و نظامى دولت‌ها و مجامع بین‌المللى در رابطه با رخدادهاى جبهه و مواضع رادیوها و دیگر رسانه‌هاى بیگانه و رساندن به موقع این اطلاعات به فرماندهى کل قوا مسئولیتى بود که حاج احمد با مدیریت عالى خود و با مطمئن‌ترین روشها به بهترین وجه به آن عمل نمود. و علاوه بر آن، ابلاغ امانتدارانه و سریع پیامهاى سرّى و علنى امام در رابطه با امور نظامى، ارتباط مستمر با شوراى عالى دفاع و فرماندهان نظامى و شرکت در جلسات شورا و ارائه رأى و نظر مشورتى خویش به حضرت امام و شورا، و برنامه‌ریزى ملاقات رزمندگان ارتشى و سپاهى و جان برکفان بسیجى با فرمانده کل قوا از دیگر مسئولیت‌هایى بود که وى در 8 سال دفاع مقدس در کنار مشغله روزمره و بسیار مهم و مؤثرى که در دفتر حضرت امام و در خدمت ایشان داشت به خوبى از عهده آن برآمد.

 

در سوگ امام(ره)

کسى که عشق را، خمینى را، رابطه خمینى و احمد را و عشق احمد به خمینى را بشناسد، نیک مى‌داند که داغ جگرسوز رحلت امام در شبانگاه 13 خرداد 68 با دل رنجدیده حاج احمد چه کرد. او 13 سال رنج مبارزه در غیاب پدر تبعیدى خویش را به شوق روزگار وصل تحمل کرد و وقتى در سال 56 به نجف‌اشرف رسید یوسف‌وار خود را در آغوش پدر انداخت و رنج‌هاى دوران جدایى را گریه کرد و از آن پس لحظه‌اى از امام جدا نبود و هنوز شیرینى وصال محبوب را کامل نچشیده که فصل فراغ سر رسید.

پس از رحلت جانگداز امام حاج احمد تنى چند از یاران و اعضاى دفتر را فراخواند و چگونگى انجام مراسم پرشکوه و وداع ملت ایران با پیکر مطهر امام در مصلاى تهران و مراسم تشییع و خاکسپارى را به بحث و مشورت گذاشت و پس از تنظیم برنامه‌ها و بازدید از مادر داغدار و خواهران و اهل بیت مصیبت دیده‌اش دوباره در کنار پیکر مطهر امام حاضر شد تا از روح مطهر آن مرد خدا نیرو بگیرد و خود را براى امتحان بسیار مهمى که ساعاتى بعد فراروى خویش دارد آماده کند. هنوز طراحى برنامه‌هاى توطئه براى چگونگى استفاده از فضاى عصر بعد از امام، در مراکز اطلاعاتى و امنیتى دشمنان انقلاب به پایان نرسیده بود که انتخاب خبرگان خیال دلسوزان انقلاب و پیروان امام را آسوده کرد. و همه مى‌دانیم که در آن جلسه، سخن و تحلیل یادگار امام و نقل امانت‌دارانه او از آنچه که از امام خمینى درباره رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیت‌اللَّه خامنه‌اى شنیده و دیده بود، نقشى اساسى در تسریع انتخاب خبرگان و رفع تردیدها و دو دلیها داشت و بدین‌سان در این ماجرا نیز که به حق از سرنوشت‌سازترین وقایع انقلاب اسلامى بعد از رحلت امام محسوب مى‌شود «حاج احمد» بسان همیشه در هموارسازى مسیر انقلاب نقشى اساسى داشت. دفاع جانانه او از اساسى‌ترین اصل مکتب سیاسى امام خمینى و مهم‌ترین آرمان حکومتى امام یعنى ولایت فقیه منحصر به جلسه خبرگان نشد. او به دفاع از این اصل تا پایان زندگى خویش وفادار ماند.

 

ویژگی‌هاى اخلاقى

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى با سیمایى شاداب و خلقى گشاده و نیکو با مردم سخن مى‌گفت. در برخوردهاى شخصى بسیار زود گذشت و کریم بود. از کینه‌ورزى نسبت به اشخاص حتى کسانى که بدترین برخوردها را با او داشتند به دور بود. هیچ‌گاه با مردم و مراجعین و اطرافیان از موضع قدرت و از موضع موقعیتى که داشت برخورد نمى‌کرد. فردى با متانت و وقار و در عین حال با تواضع و فروتن بود. واقعاً با مردم به عنوان صاحبان انقلاب و کسانى که با فداکاریها و نثارجان عزیزانشان زمینه حکومت اسلامى را فراهم کرده‌اند، مى‌نگریست.

زندگى‌اش به تبعیت از امام بى‌آلایش و زاهدانه سرشار از سادگى بود. حقیقتاً به مظاهر دنیا و مسائلى که سبب دلبستگى بسیارى از آدمیان مى‌شود کاملاً بى‌اعتنا بود. از تجملات و تشریفات از هر نوعش متنفر بود. وقتى که ناگزیر از حضور در محیطى مى‌شد که بویى از تجملات و تشریفات داشت مى‌فرمود احساس مى‌کنم که دارم خفه مى‌شوم. به جز موارد معدودى که در رفت و آمدهاى رسمى از محافظ و شرایط حفاظتى استفاده مى‌کرد، عموم رفت و آمدهایش در سطح شهر با خودرو معمولى و غالباً پیکان به همراه یکى دو تن از دوستانش و بدون هیچ‌گونه اثرى از تشریفات معمولى بود. با وجود صدها امکان مشروعى که مى‌توانست استفاده کند، او تا پایان عمر صاحب‌خانه و ملک نشد و در منزل استیجارى زندگى مى‌کرد. از حشر و نشر با سرمایه‌داران امتناع مى‌ورزید. عیادت مریض، صله رحم و دیدار مستمر با مسئولین، سرکشى به آشنایان که در مسیر زندگیشان گرفتارى پیش مى‌آمد، احترام فوق تصور به پدر و مادر، توجه به هدایت و تربیت فرزندان، مشارکت در حل مشکلات زندگى و کمک به همسر و حفظ شأن همسر به عنوان شریک واقعى زندگى و عمل به وظایف شرعى از جمله اصولى بودند که در متن زندگى‌اش به آنها پایبند بود.

ارادتش به حضرت امام بى‌مانند بود و انقلاب و نظام اسلامى را از جانش بیشتر دوست مى‌داشت. در وادى برخورد با کسانى که آگاهانه با انقلاب و امام به مخالفت برمى‌خاستند ترحم را جایز نمى‌دانست. علیرغم آن همه فداکاریهایى که در مسیر انقلاب کرده و آن نقش برجسته‌اى که داشت در این رابطه هیچ‌گونه امتیازى براى خود قائل نبود. امانت‌دارى و رازدارى دو صفت برجسته او بودند. به ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) ارادت خاصى داشت و در روضه مصیبت اهل بیت و سرور آزادگان (ع) آشکارا گریه مى‌کرد. بعد از رحلت امام به وضوح و در تمام حالات حتى در حال سرور و شادمانى در عمق نگاهش غمى عمیق مشاهده مى‌شد. از شجاعتى امام‌گونه و صراحت لهجه‌اى همانند او برخوردار بود. در دو سال آخر عمر وى فراغتى نسبى پدید آمد. سال‌ها بود که مشغله فراوان سیاسى و اجتماعى و مسئولیت‌هاى خطیر، او را از خلوت تنهایى که بسیار دوست مى‌داشت محروم ساخته بود و از این فرصت کمال بهره معنوى را برد. او در این مقطع هر چند وقت یک بار، براى چند روزى با انقطاع از دیگران به خانه‌اى دور افتاده در بیابان کویرى (در منطقه کوشک نصرت مابین تهران و قم) مى‌رفت و به مطالعه کتب عرفانى حضرت امام‌خصوصاً چهل حدیث و دعا و راز و نیاز با خالق خویش مى‌پرداخت و گاهى نیز تنى چند از اهل دعا و معنا را در خلوت تنهایى خود مى‌پذیرفت.

 

بیمارى و رحلت

صبحگاه روز 21 اسفند 1373 خبر بسترى شدن یادگار امام، نخست موجى از نگرانى در جماران و دقایقى بعد در شهر تهران و پس از آن در سرتاسر ایران پدید آورد. عارضه قلبى و تنفسى ناگهانى در حالت خواب سبب ایست کامل قلب و تنفس براى لحظاتى گردیده و همین امر موجب بروز سکته مغزى گردیده بود. فضاى عمومى کشور با پخش اخبار صادقانه ولى ناامیدکننده تیم پزشکى غم گرفته و حزن‌آلود شد. پنج روز سرتاسر ایران و هرجا که در جهان نام خمینى به بزرگى برده مى‌شد، دستهاى میلیون‌ها انسان مؤمن به دعا و استغاثه بلند شد. سرانجام «احمد خمینى» همان کسى که نامش و یادش و تصویرش و فداکاریش تا ابد در کنار نام «خمینى» در قلب و روح و روان عاشقان انقلاب اسلامى پر جلوه و پر اثر باقى خواهد ماند، نداى حق را در شامگاه 25 اسفند 1373 لبیک گفت و به سوى حق شتافت. فرداى آن روز پس از اقامه نماز توسط رهبر معظم انقلاب اسلامى بر پیکر مطهرش و پس از تشییعى باشکوه و کم سابقه از مسیر دانشگاه تهران تا حرم مطهر امام خمینى در کنار پدر به خاک سپرده شد.

 طوبى له و حسن مآب

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]ـ  فصلنامه حضور، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ش 14، اسفند 1374، ص 52

[2]ـ همان، ص 103

[3]ـ همان، ص 151

[4]ـ همان، ص 52

[5]ـ همان، ص 53

[6]ـ مصاحبه با دکتر محمود بروجردى، ماهنامه تاریخى فرهنگى شاهد یاران، سال سوم، ش 17، فروردین 1386، ص 46.

[7]ـ فصلنامه حضور، ش 18، ص 377

[8]ـ همان، ص 377

[9]ـ فصلنامه حضور، ش 10، ص 223

[10]ـ فصلنامه حضور، ش 18، ص 377

[11]ـ مصاحبه با آقاى کاظم رحیمى، ماهنامه تایخى فرهنگى شاهد یاران ، همان، ص 53

[12]ـ فصلنامه حضور، ش 10، ص 226

[13]ـ همان، ص 225

[14]ـ خاطرات دکتر محمود بروجردى، همان، ص 46

[15]ـ خاطرات مقام معظم رهبرى، فصلنامه حضور، همان، ش 14، ص 23

[16]ـ فصلنامه حضور، همان، ش 18، ص 117

[17]ـ همان

[18]ـ مصاحبه با سیدحسین خمینى، همان، ص 158

[19]ـ مصاحبه با آیت‌اللَّه محمدمحمدى گیلانى، ماهنامه شاهد یاران، همان، ص 43

[20]ـ مصاحبه با آیت‌اللَّه سیدمحمد موسوى بجنوردى، همان، ص 138 (به هر حال چون به ایشان حجت‌الاسلام والمسلمین مى‌گفتند نباید ما خیال کنیم که معلوماتش کم بوده است، بلکه معلوماتش در حد اجتهاد بوده به نظر من. مصاحبه با آیت‌اللَّه یوسف صانعى، فصلنامه حضور، همان، ش 18، ص 133)

[21]ـ مصاحبه با دکتر محمود بروجردى، همان

[22]ـ مهاجر قبیله‌ایمان، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (س)، حمید انصارى، چاپ پنجم، 1383، ص 21

[23]ـ فصلنامه حضور، ش 18، ص 377

[24]ـ مهاجر قبیله ایمان، ص 26

[25]ـ سند مورخ 1344 / 8 / 15 شماره 20 / 17630 الف

[26]ـ سند مورخ 44 / 8 / 17 شماره 1571 /  ق م

[27]ـ سند مورخ 44 / 8 / 18 شماره 20 / 17686 الف

[28]ـ سند مورخ 44 / 8 / 19 شماره 316 / 35505 و سند مورخ 44 / 8 / 19 شماره 911 / 7632

[29]ـ سند مورخ 45 / 5 / 22 شماره 513 / 1511

[30]ـ سند شماره 35 همین کتاب

[31]ـ کاظم رحیمى عضو سابق باشگاه شاهین و تیم ملى فوتبال ایران.

[32]ـ ماهنامه شاهد یاران، همان

[33]ـ سند مورخ 45 / 5 / 17 بدون شماره

[34]ـ سند مورخ 45 / 5 / 26 شماره 316 / 23994

[35]ـ فصلنامه حضور، ش 14، ص 35

[36]ـ ماهنامه شاهد یاران، ص 24

[37]ـ سند شماره 35 همین کتاب

[38]ـ خاطرات همسر امام خمینى، فصلنامه حضور، همان، ش 14، ص 53

[39]ـ مصاحبه با آیت‌اللَّه سیدمحمد موسوى بجنوردى، ماهنامه شاهد یاران، همان، ص 37

[40]ـ سند شماره 35 همین کتاب

[41]ـ سند مورخ 46 / 4 / 8 شماره 641

[42]ـ سند مورخ 46 / 4 / 18 شماره 21 / 1486

[43]ـ سند مورخ 46 / 4 / 12 شماره 316 / 24459

[44]ـ سند مورخ 46 / 4 / 12 شماره 13 / 35401

[45]ـ سند شماره 30 همین کتاب

[46]ـ سند شماره 35 همین کتاب

[47]ـ سند شماره 40 همین کتاب

[48]ـ سند مورخ 46 / 4 / 18 شماره 21 / 1481

[49]ـ سند مورخ 46 / 4 / 19

[50]ـ همان

[51]ـ سند شماره 45 و 47 همین کتاب

[52]ـ سند مورخ 46 / 5 / 25 شماره 316 / 35347

[53]ـ سند مورخ 46 / 6 / 2 شماره 21 / 2159

[54]ـ سند مورخ 47 / 2 / 5 شماره 911 / 361 و سند مورخ 47 / 2 / 15 شماره 316 / 10792

[55]ـ سند مورخ 46 / 530 شماره 21 / 2117

[56]ـ سند مورخ 46 / 6 / 4 بدون شماره

[57]ـ سند مورخ 46 / 6 / 19 شماره 21 / 2272

[58]ـ سند مورخ 46 / 7 / 5 شماره 316 / 45054

[59]ـ سند شماره 74 همین کتاب

[60]ـ سند مورخ 46 / 9 / 12 شماره 21 / 3414

[61]ـ مهاجر قبیله ایمان، همان، ص 68

[62]ـ سند مورخ 49 / 2 / 9 شماره 21 / 412

[63]ـ سند مورخ 47 / 2 / 30 شماره 21 / 620

[64]ـ سند مورخ 47 / 3 / 13 شماره 21 / 838

[65]ـ سند مورخ 48 / 1 / 16 شماره 20 / 12161 ه 3

[66]ـ سند مورخ 48 / 4 / 15 شماره 20 / 14252 ه 3

[67]ـ فصلنامه حضور، ش 18، ص 376

[68]ـ ماهنامه شاهد یاران، ص 67

[69]ـ سند مورخ 48 / 11 / 11 شماره 316 / 5516

[70]ـ سند مورخ 48 / 11 / 27 شماره 316 / 5789

[71]ـ فصلنامه حضور، ش 18، ص 379

[72]ـ سند مورخ 48 / 12 / 17 شماره 21 / 5189

[73]ـ سند مورخ 48 / 12 / 21 شماره 316 / 6128

[74]ـ سند مورخ 49 / 1 / 11 شماره 21 / 49

[75]ـ سند مورخ 48 / 12 / 21 شماره 316 / 6128

[76]ـ سند مورخ 48 / 12 / 24 شماره 9 / 9871 ه‍

[77]ـ سند مورخ 49 / 2 / 1 شماره 21 / 176

[78]ـ سند مورخ 49 / 1 / 29 شماره 316 / 298

[79]ـ سند مورخ 49 / 6 / 24 شماره 21 / 3023

[80]ـ سند مورخ 50 / 10 / 22 شماره 22 / 501 / 01 / 11 / 4

[81]ـ سند مورخ 51 / 2 / 19 شماره 312 / 1362

[82]ـ مهاجر قبیله ایمان، ص 79

[83]ـ همان

[84]ـ همان

[85]ـ همان

[86]ـ ثمره این وصلت مبارک سه فرزند به نامهاى جناب حجت‌الاسلام سیدحسن خمینى‌حجت‌الاسلام سید یاسر خمینى و حجةالاسلام سیدعلى خمینى مى‌باشد.

[87]ـ فصلنامه حضور، ش 14، ص 61

[88]ـ فصلنامه حضور، ش 14، ص 62

[89]ـ همان، ص 64

[90]ـ سند مورخ 52 / 11 / 6 شماره 5057

[91]ـ سند مورخ 52 / 2 / 4 شماره 312 / 726

[92]ـ مهاجر قبیله ایمان، همان، ص 86

[93]ـ سند شماره 183 همین کتاب

[94]ـ سند مورخ 52 / 11 / 27 شماره 312 / 11848

[95]ـ سند مورخ 52 / 12 / 2 شماره 312 / 11166

[96]ـ سند مورخ 52 / 12 / 5 شماره 21 / 4063 ه‍

[97]ـ سند مورخ 52 / 12 / 5 شماره 21 / 4293

[98]ـ سند مورخ 52 / 12 / 5 شماره 21 / 4293

[99]ـ سند مورخ 53 / 8 / 13 شماره 1 / 14575 ه‍

[100]ـ سند شماره 225 همین کتاب و سند مورخ 54 / 8 / 7 شماره 21 / 3917 ه

[101]ـ سند شماره 222 همین کتاب

[102]ـ سند مورخ 53 / 10 / 30 شماره 363 / 7029

[103]ـ سند شماره 243 همین کتاب

[104]ـ سند مورخ 56 / 4 / 12 شماره 21 / 885 /  ه‍

[105]ـ سند مورخ 56 / 5 / 2 شماره 373

[106]ـ سند مورخ 56 / 5 / 9 شماره 312 / 2902

[107]ـ ماهنامه شاهد یاران، ص 37

[108]ـ سند مورخ 56 / 10 / 28 شماره 21 / 5735‍

[109]ـ سند مورخ 57 / 1 / 29 شماره 21 / 5021 ه‍

[110]ـ سند مورخ 57 / 3 / 1 شماره 116

[111]ـ سند مورخ 57 / 4 / 22 شماره 6578 /  ه 1

[112]ـ از آنجا که درباره این فصل و فصول بعدى زندگانى حجت‌الاسلام حاج سیداحمد خمینى در اسناد ساواک سندى موجود نیست، بیشتر مطالب ارائه شده برگرفته از کتاب مهاجر قبیله ایمان نوشته آقاى حمید انصارى است.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.