تاریخ سند: 25 تیر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 1300 یکشنبه 25/4/37 تا 0700 دوشنبه 26/4/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 1300 یکشنبه 25 /4 /37 تا 0700 دوشنبه 26 /4 /37
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: این یارو آمد اینجا و قرار شد خود رئیس کاریابی در یزدباف برایش کار بگیرند، در ضمن یک عرض دیگری دارم که عصری میآیم خدمتتان. 0425
صدوقی: آن مخدره هم بنا شد شما یک شرح مناسب حالش مرقوم بفرمایید و من امضاء کنم و بدم بهش، چون من نمیدانم چطور بنویسم.
دکتر: چشم.
صدوقی: پس کی تشریف میآورید راجع به...[نقطه چین در اصل]؟
دکتر: بعد از ظهر.
*****
[محمدعلی] ربانی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه پرسید: کجا هستید، چند روز پیداتون نیست؟
ربانی: برای بازرسی کلاسهای قرآن به سانیچ1 رفته بودم و الان هم در خدمت آقای مهرپور هستم.
مهرپور با سوژه صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، سوژه به ایشان گفت: خدواند شما و امثال شما را تأیید و نگه بدارد.
مهرپور: روحیهای که جنابعالی دارید و ایجاد کردید در بچهها، زیر نظر ارشاد و راهنماییهای جنابعالی موفق باشیم.
دوباره ربانی با سوژه صحبت کرد و سوژه گفت: من دیشب رفتم مهریز و جریان دیروز مهریز هم غریب بود، تو باغ که رفتیم ناچار شدند گویندگان آنجا در کمال جرات.
ربانی: باغ ارم؟
صدوقی: بله، حتی آنها که جرأت نمیکردند، دیروز در کمال جرأت، حتی صحبت رسید به اینجا که کسانی که مردم را کشتهاند، حرام زاده اند.
ربانی: بارکالله، خوب کاری کردید که رفتید.
صدوقی: بعد دیدم خواست برود توی مصیبت و سر من هم فشار آمد، پا شدم از راه بیراهه رفتم، دیدم یک شخصی خیلی تعارف کرد و پا شد و من نشناختم و بعد که برگشتم دیدم ریاست محترم شهربانی هستند و من دستی دادیم و زودی رد شدم، نمازی خواندیم و بعد فکرش را کردم دیدم که اینجا جای سخن است، استخاره کردم دیدم خوب است و جمعیت هم ماشاءالله و حرفهایی را که باید بزنیم، زدیم، قضایا دیروز، اشخاصی را که باید بکشند پای محاکمه، بندها، بیپدرها، کسانی که راست، راست راه میروند و آدم میکشند و کسی که در منزل مرجع تقلید آدم میکشد و عطیه میگیرد، یک مشت جوانی که زندانی شدهاند، از این صحبتها و خیلی صحبت کردیم و تعمداً دیگه حالا اینطوری پیش آمد کرد و بعد رفتیم حسینیه، مسجد آقای ذاکری، انصافاً دیدم آقای ذاکری هم خوب حرف میزند و انجام وظیفه خوب میکند. سپس خداحافظی کردند.
*****
مشکوه تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: من شب جمعه رفتم تفت و آمده بود شهر و من ندیدمش و به منزل تلفن کردم که کاری لازمش دارم و صحبی که از مهریز آمدم در منزل ما بود و گفت چی کار با من داشتی؟ من به او گفتم که صحبت شما بود در منزل حاجی آقا و من به حاجی آقا عرض کردم که پسر آسید مهدی است و هرچی امر بکنید، ایشان اطاعت میکنند و الان هم هرچی ایشان میفرمایند، باید عمل کنی. گفت کجا ایشان دستور دادهاند که من انجام ندادهام؟ گفتم همین الان استعفاء خودت را بنویس، فوری نوشت و الان پیش من است که عصری بیاورم خدمتتان که ملاحظه بفرمایید و بعد پست کنید اداره اوقاف.
صدوقی: انشاءالله که قبول بشه.
مشکوه: صددرصد که قبول میشه، من طوری نوشتم که قبول بشه؛ میخواهید عصری با هم بیاییم خدمتتان.
صدوقی: باشه دوسه روز دیگر که کارش تمام بشه و نتیجه گرفته بشه.
مشکوه: عصری بیایم خدمتتان؟
صدوقی: کاری دارید؟
مشکوه: میخواستم همان استعفاء نامه را ببینید.
صدوقی: هرچی نوشته که نوشته، رد کنید برود. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تماس گرفت و گفت: میخواستم راجع به حاجی شیخ محمد رحیمی.
صدوقی: تا مادامیکه ایشان استعفاء ندهد و کنارهگیری نکند، ما قبولش نمیکنیم و من حاضر نیستم بدون استعفاء ایشان را بپذیرم.
*****
سوژه با دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: هرچی بخش سوانح را میگیرم کسی جواب نمیدهد، یک زخمی از کشکویهایها یا پشت کویهایها آوردند.2
دکتر: بگویید بیارند اینجا.
*****
[سیدمحمد] حسینی از بافق تماس گرفت و گفت: حاجی آقا منزل هستن؟
رجبعلی(مستخدم): هستن، ولی دور از تلفن هستن. کاری داشتید؟
حسینی: مجلسی بودکه قرار بود اینجا با اجازه حاجی آقا تشکیل بشه، شهربانی میگوید باید آخوندها و متصدیان مجلس باید امضاء بدهند. میخواستم بپرسم چی کار بکنیم؟
رجبعلی: بپرسم و بعد به حسینی گفت: حاجی آقا میگوید اگر مجبور هستید و مزاحم میشوند امضاء بدهید.
حسینی: آقای ربانی چطور، که قرار است بیایند.
رجبعلی: منبر ایشان که آزاد است، ولی مانعی ندارد؛ اگر مجبور هستید و مزاحم میشوند حاجی آقا گفته که اشکالی ندارد.
*****
آقای یزدی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: من صبح با آقای خاتمی در اردکان تماس گرفتم و صحبت کردم. ایشان با من وعده کردند منزل جنابعالی، میخواستم ببینم تشریف آوردند یا نه؟
صدوقی: نه، هنوز نیامدهاند.
آقای یزدی: پس با اطلاع باشند که من تلفن زدهام و بعداً باز تلفن میزنم. سپس خداحافظی کردند.
*****
نشاطی تماس گرفت و گفت: برنج 66 کیسه، 45 کارتن روغن 1 کیلویی برایشان فرستادیم.
صدوقی: حالا صورت حساب چقدر است؟
نشاطی: بعداً میارم خدمتتان.
صدوقی: همین عصری بیاورید.
*****
استادان تماس گرفت و پرسید: خبر میبد چطور شد؟
صدوقی: آقای خاتمی گفته آنهایی که تو خانه هستن، اگر بشه بیرونشان کرد ما مشتری پیدا میکنیم.
استادان: هنوز به نامشان هست، ولی من تعهد میکنم بیرونشان کنم.
صدوقی: حالا چی کار باید کرد؟
استادان: ما باید بفروشیم، ثبت و اسناد هم جز طلبکارها به کسی نمیتواند بدهد.
صدوقی: آقای خاتمی اینها حالا میتوانند بفروشند؟
استادان: اول باید به نام طلبکار باید بشه، بعد طلبکار بفروشه.
صدوقی: نیمی به نام متولی.
استادان: باید به نام متولی بشه، بعد متولی میتواند بفروشه و هنوز هم در حدود صد و چهل و پنجاه هزار تومان طلبکار هستیم. ما وکیل تسخیری چهار و پنج تا از این بچهها شدیم و سه روزی هم در محکمه صحبت کردیم و نتیجه با عدلیه یک و دومان شده و پرونده خیلی حسابی است. گفتگوهایی که شده و صورت مجلسهایی که انجام شده و حرفهایی که زده شده و من صریحاً اعلام کردم که آدمکشیها بی جا بوده و به جای اینکه به نام شیشه شکستن، یکی را بنشانید اینجا روی صندلی اتهام، باید آدمکشها را باید بنشانید اینجا و روزگار عدلیه تاریک شده، خلاصه پرونده خیلی جالب است و مستند و حرف نیست ،یعنی که واقعاً روز حادثه خبری نبوده، یعنی مردم تجاوزی نکردهاند.
صدوقی: مال شب قبل است.
استادان: روز دهم صورت مجلس گرفتن و ساعت 15 /1 دقیقه گرفتن و صورت مجلس هم ساعت 10 /1 دقیقه بعد از ظهر کردن و روز قتل و غارت بوده آن حکایت میکند که بیجا آدم کشتهاند.
صدوقی: مسلم بیجا کشتهاند.
استادان: مستند است به همین سابقه که ما انعکاس دادیم تو پرونده و من گفتم اگر بدهند فتوکپی بگیرم، بدهم خدمت شما.
صدوقی: نتیجه چی شد؟
استادان: به جزای نقدی محکوم شدند. یکی 1500 تومان، یکی 2000 تومان و یکی که بدبخت زندان بوده و یک چیزی طلبکار شده و من گفتم بیایند فرجام بدهند، ولی سراغ من نیامدهاند. سپس خداحافظی کردند.
(این استادان همان شخصی بود که مدتی پیش با سوژه صحبت کرده بود و گفته بود که دنبال وزیر و وکیل نیستم و غیره از صدا مشخص بوده است.)
*****
[محمدحسین] احمدی یزدی از طزرجان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: عرض کنم فردا چه موقع بیایم خدمتتان؟
صدوقی: شما نمیخواهد بیایید، حالا اگر شد شبی با آقای شرفی اینها میآیم، اگر نشد فردا با اینها میآیم، اگر من نیامدم شب، شما هر موقع خواستید بیایید.
احمدی: مهریز برنامهتان چه شد با آقای خاتمی؟
صدوقی: هنوز نیامدهاند و بنا بود بیایند و با محمدعلی بروند مهریز.
احمدی: شما هم میروید؟
صدوقی: شاید بروم و شاید نروم.
احمدی: پس من، فردا من تلفن میزنم، اگر شهر بودید، شهر میآیم خدمتتان، اگر مهریز بودید در مهریز میآیم خدمتتان. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
ـ
1. سانیچ در دوران انقلاب اسلامی از تحرک بالائی برخوردار بود. این روستا در بخش مرکزی شهرستان تفت و در فاصله 30 کیلومتری تفت و 50 کیلومتری یزد واقع است.
2. در روز بیست و پنج تیرماه، تظاهرات مردم در محله حجت آباد کشکوئیه رفسنجان، به خاک و خون کشیده شد. این حمله به گونهای صورت گرفت که تعدادی از مجروحینِ آن، برای معالجه به بیمارستانهای یزد اعزام شدند.
آیتالله شهید صدوقی(ره)، پس از خبردار شدن از این واقعه، اعلامیهای صادر نمودند، که در بخشی از آن آمده است: « ... اقدام خصمانهای را که دولت ستم پیشه نسبت به کشکوئیه رفسنجان نموده با چند صد ژاندارم و نظامی و انواع تسلیحات یک مشت مردم بی دفاع بی پناه را محاصره کرده، زدن، بستن، شکنجه دادن، انواع مزاحمتها را ایجاد نمودن برای چه؟ کشتن بالغ بر هزار مسلمان از روحانی، دانشگاهی، مردم متفرقه، زن، طفل شیرخوار، مجروح نمودن و زندانی کردن بالغ بر چندین هزار مردم بی گناه را با شکنجههای تا سرحد مرگ، تبعید مردم به جرم دفاع از حریم مذهب روحانیت و بالغ بر پنجاه روحانی بزرگ به نقاط آتشبار و هزاران هزار جنایت دیگر، دولت ظالم را اشباع ننموده که به جان یک مشت مردم زارع بدبخت افتاده است... اعلان خطر میکنم به طوری که اطلاع رسیده اگر دست از این کردار وحشیانه و خصمانه برندارید فتنهای برپا و آتشی روشن شود که به هیچ قوه و قدرتی جلوگیری نشود و خاموش نشود. به فکر خود و ملت باشید. آتش فتنه را دامن نزنید. راه اصلاح را پیش گیرید. فتنه خاموش کن باشید نه فتنه انگیز، اگر خواهان صلاح ملک و ملتید. ماعلی الرسول الا البلاغ. محمدالصدوقی» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 3. سند شماره: 9120/ ﻫ - 26 /4 /37
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 133