بازجویی از آقای سید علی اکبر ابوترابی فرد
متن سند:
س ـ هویت کامل خود را بیان و تشریح نمائید.
ج ـ سید علی اکبر ابوترابی فرزند سیدعباس دارنده شناسنامه شماره 26 صادره از طالقان متولد
1318 شغل محصل علوم دینیه در نجف اشرف ساکن فعلی در نجف اشرف و قبلاً در قم کوچه
حرم منزل شخصی پدرم میزان معلومات دیپلم ریاضی در سال 38 ـ 39 و تاکنون سطح علوم
دینیه را تمام کرده ام در ضمن امسال در نجف اشرف به دانشکده نیز می رفتم تبعه دولت
شاهنشاهی ایران دارای عیال و یک دختر به نام فاطمه و خدمت زیر پرچم به علت داشتن اوراق
معافیت تحصیلی انجام نداده امسید علی اکبر ابوترابی
س ـ وابستگی خود را به احزاب و دستجات و هیأتها و جمعیتها، کانونها مشروحا
با ذکر نوع و میزان فعالیت و تاریخ شروع به فعالیت تشریح نمائید
ج ـ با هیچ حزبی و دسته و جمعیتی و کانونی در ایران و عراق هم آهنگی نداشته بلکه اصلاً شرکت
ننموده ام بلکه تنها هیئتی در قم به مدیریت جناب آقای خیاطی که در هفت سال قبل پهلوی درب
مسجد اعظم که نزدیک پل کهنه باز می شود در بالاخانه مغازه ای داشتند و این جلسه هفته ای یک
شب تشکیل می شد فقط در کوچه حرم و بنده هم اگر وقتی باقی بود روایتی بعد از ختم مجلس
می خواندم و شرح می دادم ضمنا در ماه مبارک رمضان هر شب این جلسه با همین برنامه دایر بود
و این جلسات سیار و در منزل افراد تشکیل می شد و هزینه آن که صرفا پول قند و چایی بود
صاحب خانه متحمل می شد زیرا نه مدیر پول می گرفت و نه بنده و پول اصلاً جمع آوری نمی شد
و دعوت از افراد به طور شفاهی و در جلسه قبل مطرح می شد و تابلوی مشخصی با چراغ هم شب
جلسه پهلوی درب خانه نصب می شد که روی شیشه
آن نوشته شده بود (جلسه قرائت قرآن و تفسیر) و دیگر اسم بخصوصی نداشت سید علی اکبر
ابوترابی
س ـ چنانچه تاکنون به نحوی از انحاء از طرف مقامات انتظامی کشوری ـ
قضایی ـ امنیتی احضار و یا بازداشت شده اید جریان را با ذکر علت و نوع اتهام و
مدت بازداشت و محل بازداشت و سرانجام کار مشروح تشریح نمایید.
ج ـ تاکنون به هیچ نحوی از انحاء از طرف هیچ مقامی از مقامات مذکور در سوال احضار و یا
بازداشت نشده ام سید علی اکبر ابوترابی
س ـ چگونگی و علت مسافرت خود را به نجف اشرف با ذکر تاریخ و اینکه این
مسافرت با گذرنامه و مجوز قانونی بوده یا خیر؟ مشروحا تشریح نمائید.
ج ـ بعد از اینکه ملاحظه کردم وضع تحصیلم در قم در اثر وجود بستگانم رضایت بخش نیست و از
طرفی اجدادم همه بیشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده اند و فعلاً نیز مرقد جمعی از
آنها نیز آنجا است و از طرفی خیلی مشتاق به زیارت ائمه طاهرین علیهم السلام بودم صلاح دیدم
اگر مقدورم باشد به آنجا مشرف شوم لذا بعد از اینکه پدرم را به اصرار راضی کردم که من مسافرتی
تا خرمشهر بکنم و به ایشان قول دادم اگر چنانچه وسیله ای به راحتی برایم فراهم شد به نجف
اشرف مشرف می شوم هر چند ایشان راضی نمی شدند به اصرار زیاد حرکت کردم و در آنجا هم
گفتند اگر خودتان را به کنار شط برسانید شما را با قایق در هر دهاتی که باشید عبور می دهند در
خیابان به آقایی تبریزی برخورد کردم معلوم شد ایشان هم عازم هستند و گفتند ما دو نفری
[نفریم ]لذا سه نفری بعدازظهر به یکی از دهات با ماشینهای آن دهات رفتیم و بعد از نماز در
مسجد به ماکسی گفت اگر به خانه فلانی بروید در کوچه اول دست راست شما را رد می کند رفتیم
او هم شب از ما پذیرایی کرد صبح نیز عبور داد در آن
طرف نیز شخصی ما را با اصرار به خانه اش دعوت کرد آنجا بودیم دو شب بود ماشینی که
مسافرهای آن دهات را به بصره می برد صاحب خانه جریان را به او گفت او هم صبح به همراهی
مسافرهایش ما را به بصره برد و از آنجا هم با گرفتن بلیط قطار به حلّه رفتیم و از حلّه با ماشین به
نجف مشرف شدیم و البته این جریان در حدود سال 44 بوده است.
سیدعلی اکبر ابوترابی
س ـ در طول اقامت در نجف اشرف از سال 44 تاکنون چند بار به ایران مراجعت
کرده اید در چه تاریخهایی و به چه نحوی.
ج ـ بعد از چند ماهی در نجف اشرف گذرنامه ای از سرکنسولگری دولت شاهنشاهی ایران در کربلا
گرفتم و دو مرتبه غیر از این سفر به ایران آمده ام که سفر اولم در حدود سه سال و نیم قبل و سفر
دوم یک سال بعد از مراجعت از ایران بوده و تقریبا مدت اقامتم در ایران نیز چهار ماه بود و سفر
دوم هم نیز مدت اقامتم در ایران در حدود چهار ماه و در سفر اول مستقیما به طهران آمدم و شب
وارد طهران شدم چون نزدیک اذان صبح بود در مسجدی یکی دو ساعت نشستم و بعد از نماز
صبح و مختصری استراحت به قم مشرف شدم برای دیدن ابوینم و بعدا از قم چند روزی قبل از
آنها به قزوین برای دیدن جدم رفته و آنها هم به قزوین آمدند.
سید علی اکبر ابوترابی
س ـ یک برگ اعلامیه به امضای آقای خمینی به شما ارائه می گردد که از این
اعلامیه به تعداد 1240 برگ در چمدان شما قرار داشته و کشف گردیده در این
باره توضیح کافی بدهید.
ج ـ شخصی به نام حمید روحانی که تا دو سال قبل او را در نجف اشرف می دیدم ولی هیچ تماسی
با او نداشتم و اصلاً یکدیگر را نمی شناختیم تا این که روزی در خیابان با یک نفر از دوستانم بودیم
به ایشان برخورد کرده و آن دو با یکدیگر احوالپرسی کردند و قهرا من و روحانی هم با هم
احوالپرسی کردیم و از این به بعد در خیابان اگر با هم برخورد می کردیم تنها سلام می کردیم، تا این
که با شخصی کاری داشتم پس از مدتی گفتند ممکن است حجره روحانی باشد لذا من هم به
حجره ایشان برای اولین مرتبه در مدرسه بهبهانی رفتم روحانی در حجره اش تنها بود به اصرار مرا
به داخل حجره برد و چون چیزی خوراکی در حجره نداشت با اصرار زیاد از بیرون بستنی تهیه
کرد و خوردیم این هم گذشت تا در ماه ذیحجه یک سال قبل در مکه معظمه پهلوی مقام حضرت
اسماعیل (ع) شب هشتم به ایشان برخورد کردم در حالی که سروصورتش را بسته بود سوال کردم
گفت ماشین تصادف کرد اینطور شدم از هم جدا شدیم تا اینکه در مدینه دو مرتبه به من برخورد
کرد گفت می خواهم با هواپیما بروم چون قدرت رفتن با ماشین را ندارم گفتم اگر پول بخواهید
ممکن است بگویید اگر داشته باشم به اندازه لازم شما می دهم دو روز بعد در قبرستان بقیع که برای
زیارت مشرف شدم به ایشان برخورد کردم ایشان مرا به کناری کشیده گفت اگر چهارصد تومان
داشته باشید مورد لزوم است برای بلیط هواپیما لذا من هم در همانجا به ایشان دادم، تا اینکه
ایشان در پنج ماه قبل پولم را داد شنیدم قالیچه ای داشته فروخته و این پول قالیچه است، دیگر با
ایشان تماسی نداشتیم تا اینکه تلگرافی از طهران برایم به این عنوان شد (جدا منتظریم بیائید) و
من خروجی گرفتم فکر کردم شاید آمدنم به ایران بعد از این تلگراف ضروری باشد و بعد از دو یا
سه روزی که خروجی گرفته بودم ایشان در خیابان به من برخورد کردند (منظور از ایشان حمید
روحانی است) اظهار داشت شنیده ام عازم ایرانی اگر زحمت نمی شود لطفا چمدانی دارم که
مختصری اساس [اثاث] از پیراهن و کتاب دارد ولی پر نیست که شما هم می توانید اثاثیه خود را
نیز بگذارید من هم بدون
سوال گفتم اگر ضروری است و شما خودتان فعلاً عازم ایران نیستید مانعی ندارد والا اساس1
[اثاث ]ما هم کم نیست گفت اگر ببرید بهتر است لذا گفتم مانعی ندارد این گذشت تا این که یک
شب قبل از حرکت ما اول صبح ایشان چمدان را به خانه ما آوردند و رفتند من هم چمدان را در
حال [هال] گذاشتم خانواده سوال کرد این چیست گفتم می توانیم مختصری اساس [اثاث ]در
آن بگذاریم در ضمن اساس [اثاث] آن را به ایران ببریم تا صبح حرکت چمدان را به ایشان دادم که
مرتب بکنند لذا ایشان هم یکی از ساکهای خودمان را که کوچک بود خالی کرد و اساسش در
چمدان گذاشته با مقداری پیراهن و من هم رفتم در این ضمن حمید روحانی در زد اظهار داشت
دفتری است در ضمن کتابها که عکس دارد آن را بیاور لذا آمدم دفتر را برداشته به او دادم او
رفت2 و من هم به خانه حاجی حسن کفاش که پایش شکسته بود رفتم بعد از مراجعت دیدم
خانواده حرم مشرف شده چمدان ها را رفتم ببندم کتابهای ایشان را که در چمدانش بود دیدم
کتابهای بسیار سطحی است که همه جا موجود است و قیمتش هم یکی است لذا فقط سنگینی دارد
لذا کتابها را برداشتم و لباسهای اضافی بچه و خودمان را گذاشتم و اسم کتابهایش را نیز یادداشت
نمودم، و خانواده آمد و بعد از یک ربع ساعت به قصد مراجعت به سرپرستی برای اوراق تحصیلم
به بغداد آمدیم ماشین دیر رسید ساعت 5 /1 بعدازظهر بود لذا به حرم کاظمین مشرف شدیم و بعد
از زیارت و نماز و صرف نهار در صحن مطهر به سامرا مشرف شدیم و شب را آنجا بودیم صبح
قبل از صرف صبحانه به کاظمین مشرف شدیم بعد از درست کردن کارم در سرپرستی
آموزشگاههای ایرانی در بغداد به کاظمین برگشتم مسافرخانه ای گرفتم چون عکس خانواده را در
سرپرستی متوجه شدم کنده شد و در اطاق نجف افتاده من تنها به نجف برگشته عکس را برداشتم
آمدم و چون وقت خروجی تا آن شب بیشتر باقی نبود با کرایه ماشین سواری به مرز عراق آمدیم و
از آنجا هم به خسروی و در بازرسی
فرمودند اثاثیه خود را بنویسید و همان جا گفتم چمدان مال ما نیست چون سؤال کردند ولی گفتم بیشتر اثاثیه اش مال ما است و
آنها بعد از اینکه متوجه شدند بین سطح داخلی چمدان و ته آن فاصله است متوجه شدند و حال آنکه تا آن وقت ما نه اطلاعی از
آن داشتیم و نه اصلاً این اعلامیه را در نجف شنیده یا دیده بودم.
سید علی اکبر ابوترابی
س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی می نمایید.
ج ـ اظهارات خود را شخصا نوشته ام و با امضاء گواهی می کنم.
سید علی اکبر ابوترابی
نماینده دادستانی ارتش
ستوانیکم گرامی
توضیحات سند:
1ـ یکی از ترفندهای مبارزین
در بازجویی های ساواک،
برخورد ساده و عوامانه بود و در
این راستا، غلط نویسی کلمات
عادی یکی از این روش های
برخوردی به شمار می رفت که
احتمالاً این روش مورد استفاده
مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی
نیز قرار گرفته است، ولی باز هم
در بعضی سطور فراموش کرده و
این کلمه را صحیح نوشته است.
2ـ در مصاحبه ای که با
حجت الاسلام سیدحمید
روحانی، در خصوص چگونگی
انتقال اعلامیه، به عمل آمد،
چنین فرمودند :
«در میان کسانی که به ایران
می آمدند، ما با خیلی ها صحبت
کردیم و موضوع را با آنها در
میان گذاشتیم، ولی هیچ کدام
حاضر به قبول این خطر نشدند.
اما وقتی با ایشان [سیدعلی اکبر
ابوترابی] صحبت کردیم، روی
ارادتی که به امام داشتند و به
جهت رساندن پیام امام به ملت
ایران، احساس وظیفه کردند و با
طیب خاطر و خوشرویی
پذیرفتند و گفتند : وظیفه من
است که این مسئولیت را انجام
بدهم.
بعضی ها که از اقدام ایشان،
مطلع شده بودند، گفته بودند :
اگر بردن اعلامیه ها خطرناک
است، از بردن آن خودداری
کنید، که ایشان گفته بودند که :
وظیفه شرعی من است».
منبع:
کتاب
حجتالاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک صفحه 20