بازجویی از: ولیالله سیف فرزند محمود
متن سند:
بازجویی از: ولیالله سیف فرزند محمود
س ـ مشخصات کامل خود را بیان کنید.
ج ـ نام: ولیالله شهرت: سیف فرزند: محمود دارنده شناسنامه شماره 7 صادره از نهاوند متولد سال 1333 در نهاوند متدین به دین اسلام مذهب شیعه تابعیت ایران شغل ندارم مجرد هستم ساکن نهاوند خیابان پهلوی کوچه امیرزاده منزل شخصی خدمت سربازی انجام ندادهام. سیف
س ـ آیا متعهد میشوید که در پاسخ سؤالات مطروحه جز حقیقت مطلبی نگویید.
ج ـ بله متعهد میشوم در پاسخ سؤالات جز راستی نگویم به خدا قسم. سیف
س ـ مشخصات کامل پدر و مادر و خواهران و برادران خود را بیان کنید.
ج ـ پدر به نام محمود سیف شغل کفاش ساکن نهاوند آدرس خودم مادر به نام سلطنت شهبازی شغل خانهدار یک خواهر دارم به نام وجیهه سیف مجرد خانهدار ساکن نهاوند آدرس خودم برادرانم یک محمدتقی سیف شغل کارمند بهداری متأهل ساکن نهاوند خیابان حافظ سردوآبه منزل شخصی دو محمدنقی سیف شغل خیاط ساکن تهران خیابان لالهزارنو پاساژ جنرال استیل خیاطی هیلدا و متأهل سه: محمدابراهیم سیف متأهل شغل کارمند اداره دارایی ساکن نهاوند آدرس خودم چهار: محمدمهدی سیف مجرد شغل معلم آدرس نهاوند آدرس خودم پنج: داریوش سیف مجرد شغل محصل آدرس نهاوند آدرس خودم. سیف
س ـ چنانچه تا به حال وسیله مقامات انتظامی و امنیتی احضار بازداشت و یا محکوم شدهاید چگونگی را با ذکر تاریخ بیان کنید.
ج ـ در تمام عمرم فقط یک بار با یک نفر سر یک موضوع کوچک که مربوط به توالت بود دعوایم شد و تقصیر کار هم او بود که از هم رضایت داریم همین.
س ـ بستگان، دوستان و آشنایان خود را که تا به حال وسیله مقامات انتظامی و امنیتی احضار و یا بازداشت شدهاند و یا به علل اقدامات ضدامنیتی محکومیت حاصل نمودهاند معرفی نمایید.
ج ـ تا به حال از دوستان و آشنایانم کسی بازداشت نشده است. سیف
س ـ چنانچه در احزاب مختلف گروهها و دستجات افراطی مذهبی، انجمنها و هیئتهای مذهبی عضو هستید یا فعالیت داشتهاید چگونگی را مشخص نمایید.
ج ـ در هیئتهای شب جمعه و شب دوشنبه که در نهاوند تشکیل میشود عضویت داشتهام از یک سال پیش در آنجا هر شب از هفته همه قرآن میخواندند بعد از قرآن آنها تجوید میگفتهاند یا ما پاسخ تجوید هفته گذشته را میدادیم و هر هفته یکی دو مسئله دینی از رساله آقای خوانساری خوانده میشد و از چهار یا چهار ماه و نیم پیش با آقای عبادالله خدارحمی دوست شدم او هم با آقای حجتالله عبدلی دوست بود در نتیجه ما سه نفر با هم دوست شدیم و کمکم تصمیم گرفتیم که به فعالیتهایی بپردازیم و چون اسلحه و چیزی نداشتیم ناچار همه معطل میشدیم دوبار پیش آقای ربانی که اسمش را از رادیو عراق شنیده بودیم رفتیم شاید او ما را یا به گروهی معرفی کند یا به ما اسلحه بدهد ولی او اصلاً با این کارها مخالف بود و در هر دو مرتبه ما را از خانه بیرون کرد و گفت که دیگر نرویم و چون راهی به جایی نداشتیم و موقع امتحانات نیز نزدیک بود تصمیم گرفتیم هیچ کاری نکنیم تا امتحانات را داده و قبول شویم و با خاطر آسوده فکری بکنیم بعد از اینکه امتحانات تمام شد یکسره به فکر بودیم و چون جایی را بلد نبودیم تصمیم گرفتیم که برویم و اسلحه پاسبانی را بگیریم و با آن اسلحه بعداً بانکی را بزنیم که گرچه میدانستیم آن پاسبان گناهی ندارد با این وجود چون اسلحه نداشتیم.
به ناچار به این کار راضی شدیم. سیف
س ـ اقوام و دوستان و آشنایان خود را که در سازمانهای انتظامی و امنیتی و کادر نیروهای مسلح شاهنشاهی به کار مشغولند با ذکر مشخصات و درجه نسبت معرفی نمایید.
ج ـ دوست و آشنایی نداریم که در سازمانهای انتظامی و امنیتی و کادر نیروهای مسلح شاهنشاهی به کار مشغول باشد. سیف
س ـ مشروح جریان دستگیری و علت را ذیلاً بنویسید.
ج ـ همانطور که در بالا اشاره شد چون تصمیم گرفته بودیم که اسلحه پاسبانی را بگیریم بنابر این روز دوشنبه صبح ساعت 5 /9 و 1 با حجت عبدلی من سوار اتوبوس ترانسپورت شدم و به قم آمدیم عباد خدارحمی نیز از راه بروجرد آمد یعنی او به بروجرد رفت و از بروجرد به قم آمد و ما لب حوض مسجد اعظم همدیگر را دیدیم و بعد از خواندن نماز و زیارت مقداری نان خریده با یک کاسه ماست و رفتیم نشستیم مدرسه فیضیه و خوردیم و بعد به مسجد اعظم رفتیم و خوابیدیم تا عصر غروب بیرون آمدیم و نماز خواندیم بعد رفتیم سه تا نان گرفته با یک هندوانه کوچک و یک سیر پنیر و در کوچهای نشسته آن را خوردیم و شروع کردیم به گردش در میان خیابانها تا جایی را پیدا کنیم که هم خلوت باشد و هم پاسبان داشته باشد بعد از اینکه چند خیابان را گشتیم بازار را پیدا کردیم و چون دیدیم بازار خلوت است ساعت 5 /11 به بازار رفتیم دیدیم پاسبانی دارد میآید و ما هم آرام از کنار او گذشتیم من به او سلام کرده سؤالی از او کردم که هنوز سؤال نکرده بودم عبادالله خدارحمی از پشت به او حمله کرد و دوبار کارد به پشت او زد که او هم برگشت و با او گلاویز شد من هم یک کارد زدم و عباد پاسبان را به زمین انداخته و اسلحهاش را درآورد و فرار کردیم در میان خیابان داشتیم فرار میکردیم که یک تاکسی با چند پاسبان رسید من که سلاحی نداشتم و هر سه چاقوها را در میان بازار انداخته بودیم فقط عباد اسلحه داشت پاسبانی یقه مرا گرفت با هفت تیر و در میان خیابان تیراندازی شروع شد که یک تیر به پای من خورد و عباد هم در میان خیابان افتاده بود پاسبانها دیگر مرا همانجا گذاشته و رفتند بعد از پنج دقیقهای تاکسی آمد و ما را به بیمارستان بردند. سیف
س ـ صحت اظهارات خود را چگونه گواهی مینمایید.
ج ـ با امضاء گواهی میکنم ضمناً خط خوردگیهای موجود در اوراق بازجویی مربوطه به خودم میباشد. سیف
منبع:
کتاب
گروه ابوذر نهاوند صفحه 16