تاریخ سند: 27 خرداد 1348
در مورخه 24/3/48 آقای شیخ عبدالرسول قائمی که در تمام مدت اختلاف ایران و عراق1 در عراق بوده است
متن سند:
از: 6 ﻫ تاریخ:27 /3 /1348
به: 325 شماره: 4341/ ﻫ
در مورخه 24 /3 /48 آقای شیخ عبدالرسول قائمی که در تمام مدت اختلاف ایران و عراق1 در عراق بوده است و از محارم و نزدیکان مراجع تقلید ایران و عراق است به آبادان وارد و وضعیت کشور مزبور به شرح زیر بیان داشته است:
1- روزنامهها و رادیوهای ایران هنوز یکصدم فجایع و وحشیگری بعثیها را ننوشتهاند و نگفتند. اصولا خیانت به عربست که حکومت عراق را عرب خطاب کنیم زیرا عرب یک غیرت و حمیت مشهوری دارد و این حکومت فاقد آنست.
2- سه شب پیش 32 نفر جندی2 عراقی نیمه شب به منزل حضرت آیتاله حکیم ریختند و بدون اجازه همه اطاقها را میگشتند، اهل خانه را ناراحت کردند. میگفتند شنیدهاند که پسر آیتاله به خانه آمده دنبال او آمدهایم حضرت آیتاله کمی ضعف قلب دارند و از این حرکت جندیها به شدت ناراحت شدند.3
3- رئیس حزب بعث عراق یک نصرانی است که قبلاً گویا جهود بوده و به هر حال کینه وحشتناکی نسبت به اسلام و به خصوص نسبت به مذهب شیعه دارد.
4- یکی از چند نفری که به عنوان یهودی و جاسوس یهودی در عراق اعدام شده، مرد بسیار متدیِّن و درستکاری بوده که حسن شهرت عمومی داشته و بیش از ده مسجد در سرتاسر عراق ساخته و مورد علاقه و احترام مراجع بوده است و مرگ او مسلمانان را به شدت متأثر کرده.
5- سازمان جوانان حزب بعث در نجف بیشرمی را به حد کمال رسانیدهاند. هر جا یک طلبه ایرانی میبینند به او اهانت میکنند. او را یهودی خطاب میکنند. سنگ به طرف او پرتاب مینمایند. سرودهایی رکیک میخوانند که یهودیهای ایرانی را مردانشان را میکشیم و زنانشان را...
6- اموال تجار ایرانی را ضبط میکنند و اقامه4 آنها را با دست خود پاره مینمایند. دکتر سید کاظم بشر که از افتخارات عراق بوده و چندین بیمارستان در این کشور ایجاد کرده و به آیتاله حکیم اخلاص داشته اموالش را ضبط کردهاند او را آنقدر کتک زدهاند و به پنکه بستهاند. سرانجام هم سر به نیست شده کسی از او خبر ندارد. معلوم نیست زیر شکنجه مرده یا در سیاهچال است.
7- هر کس در صناعات عراق به ایرانیها کاری ارجاع کند چهارهزار دینار جریمه میشود. در کربلا پسر آسید احمد فالی که ایرانی است پیش دایی خود کار میکرده دایی او را برای این گناه شکنجه کردهاند و اموالش را ضبط نمودهاند.
8- پسر آقای سید حسن شیرازی که جوانی بسیار مقدس بوده و آیتاله حکیم فرموده او را مثل پسرم دوست میدارم شعری بر علیه بعثیها سروده که زبانزد خاص و عام شده، او را گرفتهاند شکنجه کردهاند و سر به نیست شده، میگویند زیر شکنجه مرده آیتاله حکیم برای او گریه کرده است.
9- سید ذهی کتابفروش مشهورکه از مریدان نزدیک حضرت آیتاله حکیم بوده سر به نیست شده.
10- بعثیها به آیتاله حکیم هم اهانت میکنند میگویند او و پسرش امین آمریکاست.
11- رئیس دادگاهی که ده نفر را به اعدام محکوم کرد با اینکه یک قاضی بوده به استانداری کربلا منصوب شده اما ایرانیها و متدینین نقشه قتل او را ریختند از سوء قصد جان سالم به در برد اما از استانداری استعفا داد و دیگر از مخفیگاهش بیرون نمیآید.
12- حضرت آیتاله حکیم دولت عراق را تهدید کرد که به پاکستان یا عربستان سعودی مهاجرت خواهم کرد.
13- فرماندار نجف و یک مقام نظامی به دیدن آیتاله خمینی رفتهاند. ظاهراً آیتاله خمینی عربی نمیداند. لذا شخصی به اسم آسید مرتضی نخجوانی مترجم آیتاله بوده از آیتاله خواستهاند بر علیه دولت ایران اعلامیه دهد آیتاله عصبانی شده و گفته شما بدتر از دولت ایران هستید. شما بدتر از دولت یهود هستید. من اگر در جهنم بروم بهتر از عراق است. رسم شما جاهلیت است. یک اختلاف سیاسی با دولت ایران دارید چه کار به کار زوار و مسلمانان بدبخت دارید.
14- ارتشیهای عراق چون همه کارها را از دستشان گرفتهاند و به دست جوانان بعثی دادهاند به شدت ناراحت هستند. یک نفر افسر عراقی که این تحقیر شدن ارتش را میگفته چشمانش از ناراحتی پر از اشک بوده.
15- کسانی که به اسم علمای عراق بر علیه ایران اعلامیه دادهاند عالم نبودهاند. مخصوصاً یکی از اینها کمونیست مشهوری است و دیگری مغضوب و نفرین شده حضرت آیتاله آسید ابوالحسن اصفهانی5 بوده.
16- گاهی خانههای ایرانیها را غارت میکنند. سه نفر جوان بعثی سر غارت و داخل شدن به یک خانه ایرانی با هم به نزاع برخواستهاند این گفته من اول آنرا کشف کردهام آن میگفته من کشف کردم خلاصه یکدیگر را مجروح میکنند.
17- یک روحانی به اسم شیخ محمد افغانی را در جیره سنگباران کردهاند و مورد اهانت قرار دادهاند.
18- البکر دیگر به ارتش عراق اعتماد ندارد و برای محافظت کاخ خود عدهای سرباز سوری آورده.
19- نارضایتی فجایع بعثیها به پایهایست که حتی کسانی که مخالف دولت ایران محسوب بودهاند به شدت با دولت عراق مبارزه میکنند. منجمله دکتر محمد صادقی6 نویسنده کتاب بشارات عهدین که گویا در مکه بر علیه دولت ایران بیانیه پخش کرده و ظاهر[اً] تبعید است به شدت با بعثیها به مبارزه برخواسته و مورد شکنجه قرار گرفته.
20- آیتاله خمینی روز عید مبعث ششهزار دینار به طلاب ایرانی عیدی داده است.
21- صدی هشتاد مردم با دولت بعثی خود مخالفند و پیوسته به آیتاله... میگفتند اگر رفتید به ایران به ارتش ایران بگویید بغداد را تسخیر کنند و جان ما را از دست مظالم این بعثیها نجات دهند.
ملاحظات 6 ﻫ : مطالب فوق مورد تأیید میباشد و آیتاله قائمی موضوعات یاد شده را برای مقامات محلی و مسئولین تعریف نموده است. شوش
آقای اوانی، خلاصهای تهیه تا به عرض برسد. 29 /3
توضیحات سند:
1. اختلاف ایران و عراق: رژیم شاه در تاریخ 30 فروردین 1348 ـ 2 صفر 1389 ناگهان اعلام کرد:
«ایران شدیدا با تهدید عراق مقابله مىکند. عهدنامه تحمیلى 1316 ایران و عراق کأن لم یکن اعلام شد. مظاهر استعمار هنوز در این منطقه باقى است...هرگونه تجاوز به حقوق حاکمیت ایران، با مقاومت و عکسالعمل شدید ایران برخورد خواهد کرد.»
هر چند قرارداد 1316 بنابر سیاست امپریالیسم انگلیس، میان دو پادشاه ایران و عراق امضا شده بود و نمىتوانست در بردارنده منافع مرزى دو ملت باشد، اما انگیزه رژیم شاه از الغاى یکجانبه آن تأمین منافع ضایع شده ملت ایران نبود، بلکه شاه با این مانور اغراض دیگرى را دنبال مىکرد که از سوى کاخ سفید آمریکا به او دیکته شده بود!
رژیم عراق که در آن زمان، قدرت رویارویى با رژیم شاه را نداشت، به جاى هر گونه واکنش پیرامون اعلامیههاى ایران، به دستگیرى و بیرون راندن ایرانیان مقیم آن کشور و زوار ایرانى دست یازید. کودتاچیان عراقى از میان مردم برنخاسته بودند تا به سرنوشت آنان علاقهمند باشند. آنها مانند رژیم ایران به ملت خود پشت کرده و به زنجیر استعمار وابسته بودند و آنچه براى آنان بىارزش و بىاهمیت بود مردم و سرنوشت آنان بود و از این رو، آنان را قربانى اختلافها و کشمکشهاى ارتجاعى و استعمارى خود مىکردند. امام خمینى(ره) از شنیدن رفتار غیرانسانى رژیم عراق با ایرانیان بىپناه در شهرهاى بغداد و کاظمین سخت به خشم آمدند که اثر آن در ملاقاتى که مقامات عراقى با ایشان داشتند ظاهر شد.
در شب سه شنبه 9 /2 /1348 رؤساى شهربانى، سازمان امنیت و حزب بعث نجف براى اولین بار پس از کودتاى سیاه بعثىها در عراق به ملاقات امام آمدند و از ایشان تقاضاى ملاقات خصوصى کردند. اما امام فرمودند: «من با کسى کار خصوصى ندارم!» پافشارى آنها به مشاجره بین طرفین انجامید و سرانجام هنگامى که مقامات عراقى از حضرت امام (س) خواستند علیه دولت ایران موضعگیرى کنند فرمودند:
«اولاً اختلاف ما با دولت ایران یک اختلاف اساسى و عقیدتى است و برطرف شدنى نیست، اما اختلافى که اکنون بین دولتهاى عراق و ایران بروز کرده موسمى و زودگذر است شما و دولت ایران امروز به هم بد مىگویید و یکدیگر را طعن و لعن مىکنید و فردا در کنار هم قرار مىگیرید، اما ما نمىتوانیم هیچوقت با آنها کنار بیاییم و با ظلم تفاهم کنیم. ثانیا شما چه نکردید که ایران کرده است؟ رسوایى قضیه تا آنجاست که حتى رادیوهاى خارجى گزارش کردهاند. رادیو لندن خبر رفتار غیرانسانى دولت عراق با ایرانیان و علماى ایران را پخش کرده است. آیا براى مقامات عراقى شرمآور نیست که رادیوهاى بیگانه گزارش کنند که دولت عراق نسبت به ملت مسلمان ایران و علماى اعلام چنین اعمالى را مرتکب شده است؟»
پس از این دیدار بود که دیگر علماى نجف هم ـ که تا آن زمان سکوت کرده بودند ـ جرأت یافتند و نسبت به رفتارهاى غیرانسانى رژیم عراق با ایرانیان مقیم آن کشور واکنش نشان دادند. رژیم عراق که از برخورد قاطع حضرت امام به خشم آمده بود در صدد تهدید و ارعاب برآمد و در تاریخ 11 /2 /1348 رئیس شهربانى نجف در دفتر سید حسین رفیعى، کلیددار آستان مطهر حضرت امام على (ع) براى امام پیغام داد که باید دوروزه عراق را ترک کنید! هر چند آقاى سید على فرزند آیتالله خویى که در آن مجلس بود در صدد دفاع برآمد و به تشریح موقعیت ویژه امام در میان عموم ملت ایران پرداخت، اما امام پس از دریافت پیام رئیس شهربانى نجف، با کمال خونسردى، گذرنامه خود را پیش پیامآور افکند و فرمود: «خروجى بزنید تا در اولین فرصت عراق را ترک کنم!»
آیتالله حکیم نیز پس از شنیدن این اخبار و نیز یورش بعثىها به نجف اشرف، واکنش نشان داد، اما این واکنش به گونهاى بود که حضرت امام به وسیله فرزند بزرگوارشان شهید حاج آقا مصطفى به آیتالله حکیم پیغام داد: «ظواهر امر نشان مىدهد که رژیم عراق مىخواهد شما را هوادار وابسته به ایران وانمود کند و هوادارى شما از مسلمانان و مخالفت با رژیم بعث را به حساب وابستگى به ایران قلمداد نماید.» نظر امام این بود که اگر آیتالله حکیم به جاى اعتراض نسبت به اخراج ایرانیان از عراق، مخالفت خود را بر محور دشمنى رژیم بعث با اسلام و توطئههاى خطرناک آن رژیم علیه ملت و روحانیت عراق قرار دهد و روى خیانتهاى رژیم به اسلام و عراق انگشت بگذارد و از این راه، مردم عراق را به حرکت درآورد و علیه رژیم بعث بسیج کند. اما متأسفانه آقاى حکیم چنین نکرد و... .
سرانجام آنگونه که حضرت امام (ره) پیشبینى نمودند، اختلاف ایران و عراق، اختلافى موسمى بود و چندى بعد شاه و صدام حسین در پایتخت الجزایر، یکدیگر را در آغوش کشیدند و با عقد قراردادهاى تازه، معروف به قرارداد 1975 آشتى کردند...
اینکه صدام حسین بعثى به چنین قراردادهایى پایبند نبود و پس از پیروزى انقلاب اسلامى در صدد الغاء یکطرفه آن برآمد و جنگ هشتسالهاى را به نظام نوپاى جمهورى اسلامى ایران تحمیل کرد، نیاز به بحث جداگانهاى دارد.
2. منظور نظامیان عراقی میباشند.
3. به دنبال توطئه تضعیف مرجعیت شیعه، اتهام جاسوسی رسماً علیه آقای حکیم به مرحلهی اجرا درآمد و در تاریخ 19 /3 /1348 ـ که نزدیک یک هفته از هجرت او به بغداد میگذشت ـ ناگهان رسانههای گروهی عراق خبر جاسوسی سید مهدی حکیم پسر ایشان را اعلام داشت و یکی از طرفداران آقای حکیم در تلویزیون ظاهر شد و به جاسوسی برای ملامصطفی بارزانی با همدستی سید مهدی حکیم اعتراف کرد. اعترافی که در زیر شکنجههای توانفرسا از او گرفته بودند.
رژیم عراق با متهم کردن پسر ِآقای حکیم به جاسوسی، به اصطلاح دامان او و مقام مرجعیت را آلوده ساخت و به گمان خود زمینهی بدنام کردن او و مرجعیت شیعه را فراهم آورد.
هنوز ساعتی از پخش خبر رسانههای گروهی عراق مبنی بر جاسوسی سید مهدی حکیم برای ملامصطفی بارزانی نگذشته بود که دژخیمان بعثی به اقامتگاه آقای حکیم در بغداد یورش بردند و به بهانهی دستگیری پسر او، خانه را زیر و رو کردند و بدین وسیله نسبت به او و مقام مرجعیت اهانت و جسارت کردند. آنگاه آقای حکیم را با یک کامیون نظامی از بغداد به کوفه بردند و در منزلی که در آنجا داشت زیر نظر و محاصره قرار دادند و تلفن منزل او را نیز قطع کردند و بدین ترتیب، ضربهی سهمگین و جبرانناپذیری بر او وارد ساختند.
به دنبال واردکردن اتهام جاسوسی به برخی از اطرافیان و پسر آقای حکیم و برخورد گستاخانه با او، ترس و وحشت کشنده و خفقانباری سراسر عراق را فراگرفت، نفسها در سینهها حبس شد و دیگر کسی را جرأت رفتن به منزل آقای حکیم نبود.
همزمان با انتقال آقای حکیم از بغداد به کوفه، تظاهراتی از طرف حزب بعث عراق در نجف ترتیب داده شد، در این تظاهرات نمایشی، بعثیها به منزل آقای حکیم در نجف حمله کردند و به در منزل سنگ و گل زدند و شعارهای ننگین و اهانتباری علیه او دادند. شگفتآور آنکه بسیاری از مردم عراق که تا دیروز با احساسات شدید خود ماشین آقای حکیم را از حرکت بازمیداشتند و رفت و آمد را بر او دشوار میساختند، در برابر این تظاهرات بیشرمانه بعثیها و جسارتهایی که به او کردند کوچکترین واکنشی از خود نشان ندادند. (نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، دفتر دوم، ص 570)
4. منظور مجوز اقامت در عراق میباشد.
5. آیتالله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى: فرزند سید محمد، در 1246 ﻫ ش در روستای کوچک «مدیسه» از توابع «لنجان» استان اصفهان دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی طلبگی را در زادگاه خود نزد یکی از روحانیان آن دیار آغاز نمود و در سن 14 سالگی وارد حوزه علمیه اصفهان گردید و از محضر بزرگانی چون: آیتالله محمدابراهیم کلباسی، حکیم قشقایی، سید محمدباقر درچهای و چهارسوقی بهرهمند گردید. در 24 سالگی برای کسب سطوح عالی حوزه به نجف اشرف هجرت کرد و در درس حضرات آیات: آخوند خراسانی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، میرزا حبیبالله رشتی، فاضل شربیانی، میرزا محمدتقی شیرازی و میرزا حسن شیرازی(میرزای بزرگ) شرکت نمود و خود از جمله مراجع شیعه گردید. پس از درگذشت آیتالله سید محمدکاظم یزدی (1297ﻫ ش ) حوزه درسش، پررونقترین مجمع علمی در میان مجامع علمی آن روزگار گردید. سه سال هم در کربلا و سامرا به سر برد. ایشان به همراه آیتالله نائینى و دیگر آیات عظام به خاطر مخالفت با تسلط استعمار انگلیس بر دو رود دجله و فرات به ایران تبعید شدند و پس از مدتى مجددا به عراق بازگشتند. در 1315پس از فوت آیتالله نائینی مرجعیت دینی و زعامت حوزه را بر عهده گرفت. سید ابوالحسن اصفهانی تنها یک فقیه نبود، بلکه خصوصیات اخلاقی از او مرجعی عارف ساخته بود. از بارزترین خصوصیات او گذشت بود. به عنوان نمونه در 1309شخصی که کینه خصوصی با ایشان داشت، فرزند برومندش سید محمدحسن را در صف نماز جماعت به قتل رساند. قاتل پس از ارتکاب جرم دستگیر و زندانی شد. خبر به ایشان رسید، فوراً شخصی را به عنوان نماینده خود به دادگستری فرستاد تا اسباب آزادی قاتل فرزندش را فراهم کند. آیتالله اصفهانی افزون بر اینکه در علوم شرعی و معارف اسلامی تبحر خاصی داشت و در این میدان، گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. آیتالله اصفهانی در بیان احکام الهی و آنچه به نظرش صحیح میرسید، بسیار باشهامت بود و از کسی باکی نداشت ـ گرچه در ظاهر به زیان وی تمام میشد ـ در راه خدا مجاهده میکرد و از سرزنش ملامتگران هراسی به خود راه نمیداد.
از جمله فتواهای آیتالله اصفهانی که جنجال زیادی برپا نمود، نظریه وی در مورد پارهای از مراسم ماه محرم و عاشورا بود. وی بر این باور بود که قمهزنی و زنجیرزنی و کوبیدن طبلها و برخی دیگر که در ایام محرم و روز عاشورا مرسوم بود، از نظر شرع اسلام حرام است. چون این فتوا به سنت مردم در ماه محرم پشت پا میزد و از طرفی با عقاید بسیاری از روحانیون و علمای آن زمان نجف هماهنگی نداشت، باعث اختلافات و سر و صدای شدیدی شد و برخی از وعاظ در سخنرانیهای خود آیتالله اصفهانی را به سختی مورد انتقاد و حتی اهانت قرار دادند. ولی وی هرگز حاضر نشد از فتوا و عقیده خود دست بردارد. آیتالله ابوالحسن اصفهانی در 13 آبان 1325 در سن 79 سالگی دار فانی را وداع گفت. پیکر شریف آیتالله اصفهانی پس از تشییعی کمسابقه در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیهالسلام کنار قبر فرزند شهیدش سید محمدحسن به خاک سپرده شد.
6. آیتالله دکتر محمد صادقى: در سال 1305 در تهران و در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی به فراگیری علوم اسلامی روی آورد و از محضر بزرگانی چون آیتالله بروجردی، محمدعلی شاهآبادی، میرزا مهدی آشتیانی، میرزا محمد آشتیانی کسب فیض نمود. پس از سخنرانىاى که علیه رژیم شاه در سال 1342 ایراد کرد، مجبور شد از ایران بگریزد و به خارج از کشور برود. وى از طرف دولت ایران دستگیر یا تبعید نشد. محمد صادقى ابتدا به عربستان رفت. در آنجا به دلیل گزارشات سوء مقامات امنیتى ایران دستگیر شد، ولى خیلى زود آزاد گشت و به عراق رفت. وى مدت ده سال در نجف اشرف اقامت گزید و تدریس کرد. وى دروس حوزه و دانشگاه را تا مراتب عالى هر یک خوانده بود و به پایان رسانده بود. پس از اخراج ایرانیان در اوایل دهه پنجاه توسط دولت عراق دکتر محمد صادقى به لبنان رفت و پنج سال در آنجا ماند. وى در لبنان با مجاهدین فلسطین، آزادیخواهان مسلمان و ایرانیان مبارزى که در خارج از کشور به سر مىبردند ارتباط داشت. دکتر محمد صادقى در اواسط دهه پنجاه به این نیت که مکه مرکز تبلیغ اسلام است و از آنجا مىشود در اجتماع بزرگ حج صداى اسلام مبارز را به گوش ملتهاى مسلمان رساند، به این شهر رفت و مباحثات و سخنرانىهایى ترتیب داد ولى بار دیگر دستگیر شد. وى در زندان بود که امام از نجف به پاریس مهاجرت کرد. در همین زمان دکتر محمد صادقى از زندان آزاد شد و به پاریس رفت و یک روز پیش از پیروزى انقلاب به ایران بازگشت. دکتر محمد صادقی در سال 1390 در قم دار فانی را وداع گفت.
منبع:
کتاب
آیتالله عبدالرسول قائمی به روایت اسناد ساواک صفحه 210