تاریخ سند: 13 خرداد 1347
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
متن سند:
تاریخ: 13 /3 /1347
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
س . با احراز از هویت شما بعد از استخلاص از زندان کلیه فعالیتهای خود را به طور مشروح و اینکه چه شخصی یا اشخاصی در تشدید این فعالیتها محرک شما بودهاند مشروحاً بیان فرمایید.
ج . من وقتی که از زندان بیرون آمدم داود دستمالچی که در کلاس اول دبیرستان با او همکلاس بودم چندین مرتبه به مغازه ما آمد و مرا از زندانی که رفته بودم تشویق کرد پس از ماه رمضان ایام نزدیک به 25 شوال بود به فکر این افتادم که تراکت هایی به خاطر فیضیه منتشر کنم به او این فکر را گفتم او هم موافقت کرد سپس انشایی نوشتم بدین مضمون(سالگرد فاجعه جانگداز فیضیه شب جمعه 25 شوال در مسجد جامع شبستان گرمخانه مجلس ختم برقرار است)
این نوشته را به او دادم او گفت من میبرم و مهر درست میکنم او نوشته را گرفت و برد مهر درست کرد و چند روز بعد که مرا دید مهر و استامپی دستش بود به من گفت کاغذ بخر و بیاور من هم یک کیلو کاغذ خریدم و به حجره او بردم کاغذها را پاره میکردیم و تراکت درست شد این تراکتها [را] به در و دیوار میزدیم و بعد من خودم به پسر شیخ غلامحسین جعفری که در آن موقع امام جماعت مسجد بود گفتم او گفت من هیچ دخالتی نمیکنم و در شب جمعه هم که قرار بود مجلس ختم برقرار شود در مسجد را بستند و او را هم نگذاشتند به نماز جماعت بیاید. حسین عابدینی از این کار من اطلاع داشت و او میدید که من به در و دیوار مساجد تراکت میزنم. حسن فرزانه که در خیابان ری مقابل بازارچه نایبالسلطنه در مطب دکتر محمد بهشتی اتفاق دو نفر دیگر آمپول میزند این شخص دارای قدی کوتاه صورت قرمز ته ریشی هم دارد او هم از پخش این تراکتها اطلاع داشت توضیح اینکه آشنایی من با او از مسجد موسیبنجعفر و هیئت مکتب حسین شروع شد و در زندان قصر هم چند مرتبه به ملاقات من آمد من شبها به مطب او میرفتم و قبل از اینکه تراکتها را تهیه کنم به او گفتم داود دستمالچی که طلبهای است با من رفاقت دارد میتواند نوشتههایی را که به او میدهیم به مهرساز بدهد و مهر را در حجرهاش میتوانیم به کاغذ بزنیم و من هم تصمیم دارم مهری برای شب
سال فیضیه تهیه کنم و روی کاغذ بزنم او گفت خوب است بعد که من تراکت را تهیه کردم به او نیز دادم او هم پخش کرد و بعد از اتمام کار گفت اگر پول که برای آن دادی لازم داری به تو میدهم گفتم نه بعد وقتی که نزدیک به روز مسابقه امجدیه بود او گفت در بین جمعیت بد نیست تراکت پخش شود و علت این گفتن هم همین بود که میدانست من به وسیله داود میتوانم مهر بسازم بعد که من مهر را ساختم و تراکت را تهیه کردم او از این کار من خوشحال بود و مرا تشویق میکرد و در امجدیه نیز به او مقداری از آنها را دادم و پخش کرد در امجدیه غیر از او و من، نظری نیز پخش کرد من با او از مکتب حسین(ع) که هیئتی سیار بود آشنا شدم در آن هیئت کتابخانهای بود که من از آن کتابخانه کتاب میگرفتم او هم که در اوایل جزو گردانندگان آن هیئت بود و مرا خیلی در آنجا میدید و همچنین در مسجد موسیبنجعفر همدیگر را میدیدیم با من آشنا شد وقتی هم که در سال گذشته مرا دستگیر کردند او اطلاع پیدا کرده بود و در زندان قصر هم به ملاقات من میآمد و من که از زندان آزاد شدم به خانه ما دومرتبه آمد سال گذشته در بازار وقتی تراکتها را ابراهیمی پخش میکرد او اطلاع داشت و با ابراهیمی نیز آشنایی داشت این بود مطالبی که من درباره حسن فرزانه میدانم این تراکتها در میدان خراسان خیابان شهباز که پخش شد او نیز میدانست و میخواست بیاید تا به او هم تراکت بدهم و پخش کند ولی نیامد در آنجا حسینیه نطنزیها هم من و عمادی که آدرسش را نمیدانم پخش کرد تمام مذاکراتی که من درباره تراکتها کردم فقط با حسن فرزانه و ابراهیم نظری و عمادی و دستمالچی و بعد هم به امیرحسینی خودم گفته بودم که او با کار من مخالفت میکرد البته به عبدالرسول حجازی نیز بعد از پخش تراکتها گفتم و او نیز گفت برای 15 خرداد کاری میکنید من گفتم ممکن است و نوشتهای درباره 15 خرداد نوشتم ولی پول نداشتم و مهر تهیه نکردم تا اینکه در آن شب مرا دستگیر کردند. عمادی را من تا قبل از زندان اول نمیشناختم و در زندان قصر به اتفاق حسن فرزانه به ملاقات من آمد و بعد هم او از کارهای من هیچ اطلاعی نداشت و تصمیم هم نداشتم به او بگویم وقتی در خیابان شهباز من تراکت ها را پخش کردم او گفت باز هم داری به من بدهی پخش کنم از جیبم مقداری درآوردم به او دادم و همانجا پخش کرد. ابراهیم نظری و حسین عابدینی
را هم از سال گذشته میشناختم و در هیئت انصارالحسین و مسجد شیخ غلامحسین جعفری آنها را میدیدم و کارهای مرا میدانستند و به نظری چنانچه گفتم تراکت دادم و پخش کرد و به حسین عابدینی هم مقداری از تراکت سالگرد فیضیه را دادم و او نیز پخش کرد و خودش هم در مسجد جامع آمد ولی درب شبستان را از اول غروب بسته بودند.
س . هرگونه روابطی با رضا خاکسار دارید مشروحاً بیان نمایید.
ج . من با رضای خاکسار که از سال گذشته در مسجد موسیبنجعفر(ع) و هیئت مکتب حسین(ع) آشنایی پیدا کرده بودم شبها که به میدان خراسان برای رفتن به منزل میرفتم او را در حال مطالعه کتب درسی میدیدم گویا قصد داشت سال ششم ادبی را امتحان متفرقه بدهد او مرا همیشه به درس خواندن تشویق میکرد و وقتی به او میگفتم ناراحتیهایی دارم و من روزها دنبال کار و کسب پدرم میروم و لذا نمیتوانم درس بخوانم تعبیر به گشاد بازی و تنبلی مینمود او را روزی که در امجدیه رفته بودم در آنجا دیدم ولی قبلاً راجع به تراکت مثل اینکه که به او گفتم ولی قبول نکرد و حمل بر دیوانه بازی من کرد به طور خلاصه رضای خاکسار به هیچوجه در تهیه و پخش تراکتها با من همکاری و همفکری نداشت بلکه شدیداً مخالف بود.
س . صادق کاتوزیان در جریان تهیه و توزیع تراکتها چه نقشی داشته و هرگونه اطلاعی از فعالیتهای مجدد وی بعد از استخلاص از زندان دارید مشروحاً بیان فرمایید.
ج . صادق کاتوزیان در پخش و تهیه تراکتهایی که ما پخش نمودیم هیچگونه نقشی نداشته و پس از استخلاص از زندان پدرش او را تحت کنترل شدید قرار داده بود و او حتی وقت صحبت با من که نسبت خانوادگی داریم نداشت پس از استخلاص از زندان او را یک نوبت در دادگاه تجدیدنظر ملاقات کردم و بعد از آن اخیراً که ایام امتحان او بود بعضی شبها در میدان خراسان میدیدم و یک شب به من میگفت بیا به خانه امیرحسینی برویم من گفتم کار دارم و به هیچوجه حاضر به رفتن به خانه امیرحسینی نیستم ولی او چندانکه من میدانم به خانه امیرحسینی زیاد میرفت و با او گرمتر از تمام رفقایش بود ولی هیچگونه از فعالیتی که او بکند خبر ندارم و یک شب هم که من و رضای خاکسار و او در میدان خاکسار[خراسان] و او هر دو نسبت به پخش تراکتی که من گفتم میخواهم بکنم مرا
میترساندند و میگفتند اسم آقای خمینی که بیاید حتماً زندان دارد و مواظب باش چنین کاری نکنی که تو را به قزل قلعه میبرند و این دفعه غیر از دفعه قبل است شلاق و کتک دارد در هر حال او هم مرا از این عمل نهی مینمود.
س . جمع شدن شما و رفقایت که در بالا به آنها اشاره کردید در میدان امجدیه در یک محل مستلزم یک وعده و قرار قبلی و طبق نقشه بوده است. ضمن معرفی کلیه رفقایت و تعیین نحوه عمل آنها در امجدیه کسانی که در این زمینه نقشی داشته و طراح این بخش بوده است معرفی نمایید.
ج . ما در امجدیه در یک نقطه جمع نشدیم و طرح قبلی برای جمع شدن در یک نقطه نبود ما قبلاً به یکدیگر میگفتیم که امجدیه بیایید ولی هیچ نقشهای برای فعالیت در امجدیه نداشتیم من در خود امجدیه کسانی را که دیدم رضا خاکسار و نظری و کاتوزیان بودند که اینها قبلاً آمده بودند و جا گرفته بودند و پس از اتمام مسابقه توکلی و حسن فرزانه و چند نفری را که در هیئت دیدهام ولی اسم آنها را نمیدانم در خیابان با جمعیت در حال حرکت دیدم و من خودم تراکتهایی را که داشتم مقداری را در راهرو امجدیه پخش نمودم و بقیه را در خیابان که جمعیت سرازیر میشد پخش کردم و از چگونگی پخش تراکتهایی که به ابراهیم نظری داده بودم هیچگونه اطلاعی نداشتم مگر اینکه چند روز بعد او را در هئیت انصارالحسین دیدم گفت من تراکتهایی را که داده بودی در خود میدان امجدیه پخش کردم و حسن فرزانه را من در حال پخش ندیدم ولی در خیابان استامبول بود که دیدم کاغذهایی به هوا پخش شد و من نفهمیدم چه بود تا اینکه خود او به من گفت در استامبول تراکتها را پخش کردم و البته با جمعیت که به طرف میدان سپه میآمدیم شعارهایی به صدای همه جمعیت داده میشد که عبارتند از(آزادی فلسطین) (نابودی اسرائیل)(جهود مُرد) و امثال اینها که همه بر علیه جهود و اسرائیل بود. من و فرزانه و نظری و کاتوزیان و توکلی و بعداً امیرحسینی که من او را ندیدم ولی خودش میگفت برای اینکه با جمعیت باشم پس از اتمام مسابقه آمده بودم و جزو شعاردهندگان بودهام و خود من و افرادی که فوقاً اسم بردم شعارهای بالا را میدادیم و با جمعیت همصدا بودیم.
س . اینکه شما اشاره کردهاید ما به همدیگر میگفتیم خود یک نقشه است بنابراین در این زمینه و
اینکه پیشنهاد موضوع در کجا و از طرف چه کسی بوده مشروحاً بیان فرمایید.
ج . قبل از اینکه روز مسابقه ایران و اسرائیل فرا برسد من و سایرین هر یک(نظری. کاتوزیان. امیرحسینی. فرزانه. خاکسار) را در هر هیئت یا مسجدی میدیدیم میگفتیم که به امجدیه بیایید البته بیشتر این پیشنهاد از طرف نظری بود که میگفت بیایید مردم شعار میدهند بر علیه اسرائیل شما با شعاردهندگان همراه باشید توضیح اینکه این پیشنهاد وسیله نظری به من گفته شد و من یا خود نظری هر یک سایرین را که میدیدیم بر اینکه در امجدیه شرکت کنند تحریص مینمودیم و این شعارها را من قبلاً از نظری میشنیدم که میگفت وسیله دانشجویان شروع شده و هر روز پس از اتمام مسابقه به خیابانهای لالهزار و استامبول و کوچه برلن میروند و این شعار آنهاست در آن روز هم ما پس از تمام شدن مسابقه وقتی که در خیابان که نامش را نمیدانم به حرکت درآمدیم آرامآرام دیدیم اول با مسخره نمودن جهودها شروع و بعد کمکم شعارهای بالا از میان جمعیت برمیخیزد و من هم داخل جمعیت میشدم و با آنها همصدا میگردیدم و در بین راه گاهی به افراد نامبرده در بالا بر میخوردم و میدیدم که آنها نیز با جمعیت همصدا هستند.
این اظهارات را با خط خودم نوشتم. الموحد
منبع:
کتاب
شهید حاج حسن حسینزاده موحد به روایت اسناد ساواک صفحه 132