آتشى که در 15 خرداد 1342، برافروخته شد، هر روز با وزیدن بادهاى مخالف شعلهورتر گشت و بر روشناى آن افزوده شد.
متن سند:
آتشى که در 15 خرداد 1342، برافروخته شد، هر روز با وزیدن بادهاى مخالف شعلهورتر گشت و بر روشناى آن افزوده شد.
اولین سالگرد شهداى قیام 15 خرداد در روز سوم خرداد 1343 که مصادف با دوازدهم محرمالحرام بود ـ به علت اینکه روز 15 خرداد 42 نیز پانزدهم محرم بود ـ در منزل حضرت امام خمینى(ره) در قم برگزار شد. در این ایام حوزه علمیه قم نیز به پیروى از امام، روز دوازدهم محرم را، عزاى عمومى اعلام کرد:
«در نیمه خرداد هر آن ظلم که رخ داد
یک گوشه ز الطاف ملوکانه شه بود
عزاى عمومى
روز 12 محرم سالگرد شهیدان نیمه خرداد سال گذشته است. به دستور روحانیت، این روز عزاى عمومى اعلام مىشود. در تعظیم آن جدیت کنید.
حوزه علمیه قم»
و این بزرگداشت، سنت هر ساله شد که همراه با تظاهرات و زدو خوردهایى با مأمورین رژیم بود. و امام انقلاب نیز، از این روز انتظار فرج داشت که فرمود:
«سالها مىگذرد، حادثهها مىآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم»
شعر روبرو بنا بر سند ساواک، توسط یک دانشآموز دبیرستانى، به مناسبت 15 خرداد سروده شده است. تعریف و تمجید از امام و افشاگرى جنایات رژیم، براى مأمورین ساواک، غیرقابل تحمل بود.
باز پر شده آشوب دگر ایران را
آتشى شعله درآمد که بسوزد جانرا
مىندانم زکجا آتش این فتنه گرفت
دامن ملت رنجیده سرگردان را
روزگاریست که همچون مغلان حملهورند
تا بگیرند زکف حق مسلمانان را
کوس آزادى ملت به سر و سینه زنند
غافل از آنکه بود بهتر از این زندان را
کشورى را که زنانش همه بىبهره ز علم
حق آزادى هرگونه خطا ایشان را
عالمان را که به ملت همه چون شمع رهند
جمله در گوشه زندان کند این نیکان را
روزگارى ببرد حمله به فیضیه قم
بشنود گوش ملک کشتن مظلومان را
یا که در ظلمت شب آیت عظمى خدا
بربایند خمینى حقیقت دان را
صبح آن شب به دم تیر جفا ملت را
کشته از پیرو جوان مادر و فرزندان را
نعش صدها و هزاران بدن از جور عدو
کس ندانست کجا خاک سپرد آنان را
یک جنایت که نه تنها دل ملت را سوخت
بلکه آتش بزند قلب و دل عدوان را
تیرباران دو تن مرد مجاهد در دین
کشته با تیر ستم طیب با ایمان را
حاج اسماعیل رضایى که روانش خوش باد
زیر رگبار گلوله که سپرد او جان را
عاقبت چرخ زمان دست یکى چون مختار
بکند ریشه این یاغى بدبینان را
مملکت رو به فنا ملت آن بىسامان
دستى از غیب رسد ملت بى سامان را
فقر و بىپولى و بیکارى ملت یک سو
سوى دیگر بنگر شادى نامردان را
خون رعیت بخورد شاه ستمگر زیرا
بنگر دعوت بىسابقه شاهان را
خود بپا کرده بساط طرب و عیش و نشاط
نشنود گوش دلش ناله محتاجان را
ناخدایى که خطا رفت به ساحل نرسد
گرد آبى ببرد کشتى و کشتیبان را
نور خورشید حقیقت نتواند ابرى
که به ظلمت بکشد نور خور تابان را
تا به کى در ستم و ظلم خدایا مددى
برسان صاحب فتح و ظفر قرآن را
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 45