صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجوئی از محسن رفیق دوست

تاریخ سند: 28 شهریور 1355


بازجوئی از محسن رفیق دوست


متن سند:

س ـ هویت شما محرز است مشروح فعالیتهای مشترک خود را با علی اکبر حیدری از بدو آشنائی تا لحظه دستگیری مرقوم دارید.
تقریبا حدود دوازده سال است که با علی اکبر حیدری آشنا هستم و علت آشنائی همشغل بودن ما بود و اکثر با هم رفت و آمد کسبی داشتیم که کم کم به رفت و آمد خانوادگی اضافه شد و هر سال چند بار با اهل خانواده به خانه یکدیگر میرفتیم و در مجالس عقد و عروسی که داشتیم شرکت میکردیم و اکثر مواقع صحبت های [ئی] در اطراف مسائل کسبی مشترکمان بود تا اینکه حدود 8 یا 9 ماه قبل از دستگیری حاج علی حیدری بمن گفت که شخصی بنام دکتر میخواهد تو را به بیند البته 2 یا 3 بار این مطلب را بمن گفت و من از او سؤال کردم که این دکتر کیست او جواب داد همین نام دکتر کافیست بعد یکروز تلفن کرد و من بمنزل حاج علی حیدری رفتم با شخصی که حاج علی او را بمن دکتر معرفی کرد روبرو شدم دکتر که آدمی حراف و خیلی خوش صحبت بود با من شروع به صحبت کرد و ادعا میکرد که من را میشناسد و من او را نمیشناختم و تمام صحبت های او در مخالف [مخالفت] با کمونیست و مارکسیست بود و از من خواست که با او کمک کنم من باو گفتم که آیا شنیده ای که من در اثر یک معامله تجارتی مبالغ هنگفتی متضرر شده ام و در ضمن آدم زن و بچه داری هستم چه نوع کمکی من برای تو میتوانم انجام دهم او گفت از این جریان خبر دارم اما شنیده ام که تو برای همین مسئله تجارتی مرتبا بخارج سفر میکنی و از من خواست که هر وقت خواستم بمسافرت بروم باو اطلاع بدهم تا او نامه ای بمن بدهد که در خارج پست نمایم من باو گفتم که تاریخ مسافرت ها[ی] من معلوم نیست همیشه باید از یونان مرا بخواهند که بخاطر تعقیب دعوای تجارتی مسافرت نمایم او گفت هر وقت خواسته [خواستی] بروی به حاج علی اطلاع بده حدود نیم ساعت این ملاقات ما بطول کشید و بعد من رفتم حدود یک ماه بعد به حاج علی اطلاع دادم که میخواهم بمسافرت بروم اگر با دکتر تماس گرفته [گرفتی] باو اطلاع بده پس از چند روز یک روز بعد از ظهر حاج علی اول بمن بمنزل تلفن کرد و بعد باتفاق دکتر بمنزل ما آمدند که بمحض ورود دکتر، حاج علی رفت و دکتر هم بیش از چند دقیقه در منزل ما نماند و یک نامه بمن داد که مقصد آن بیروت بود و از من خواست که آنرا پست نمایم و من نامه را در دمشق پست نمودم دیگر دکتر را ندیدم تا حدود یک ماه قبل از دستگیری که باز با تلفن حاج علی بمنزل او رفتم و دکتر را آنجا دیدم و دکتر از من سؤال کرد که کی بمسافرت میروی باز جواب دادم که معلوم نیست باید از خارج خبر بیاید ولی امکان دارد در یکی دو ماه آینده بروم و من رفتم روز سه شنبه 21 تیر ماه 2535 بود که ظهر حاج علی تلفن کرد و بمنزل او رفتم در آنجا دکتر (اندرزگو) و شخص دیگری را که تا آنموقع ندیده بودم و حاج علی سرسفره نشسته بودند که دکتر اندرزگو آن شخص را اول بنام محسن فر و بعد بنام احمد نفری بمن معرفی کرد و گفت این شخص مدتها در خارج بوده و من او را بسختی پیدا کرده ام و میتواند برای من کارهای زیادی انجام دهد و بعد من را به اطاق دیگر برد و گفت با وجودیکه این شخص را میشناسم ولی چون مدتها او را ندیده ام کاملاً باو مطمئن نیستم اگر تو خواستی بمسافرت بروی آدرس نفری را بگیر و من نامه ای بتو میدهم که باتفاق نفری پیش موسی صدر رفته و جواب آنرا برای من بیاور تا من بتوانم بیشتر با او کار کنم من چون خانمم نزدیک وضع حملش بود از آنجا رفتم و خانمم را ببیمارستان بردم و تا صبح روز پنجشنبه در بیمارستان بودم و از بیمارستان بمحل کارم رفتم بعد از ظهر حاج علی بمن تلفن کرد که فوری بمنزل ما بیا من رفتم در آنجا فقط با احمد نفری روبرو شدم پس از چند لحظه دکتراندرزگو آمد و گفت خانم حاج علی بعلت آمدن نفری قهر کرده و رفته و از من خواهش کرد که نفری را تا روز یکشنبه که میخواهد برود جائی نگهدارم من ابتدا باو گفتم که قرار نبود شما از من چنین تقاضاهائی بنمائید ولی بعد بخاطر حاج علی حیدری قبول کردم و با نفری بخانه خود رفتیم پس از یکساعت دکتر اندرزگو و حاج علی حیدری بآنجا آمدند و دکتر و نفری با هم مشغول صحبت شدند و حاج علی مشغول نماز خواندن گردید و من هم برای پذیرائی آنها مقداری میوه و آجیل آوردم بعد حاج علی و دکتر رفتند من چون در منزل کسی نبود و میخواستم به بیمارستان بروم لذا نفری را در خانه گذارده و بیمارستان رفتم حدود ساعت 9 شب بمنزل آمدم شب را با نفری در منزل بودیم چون، قرار بود شنبه خانمم را از بیمارستان بمنزل بیاورم به نفری پیشنهاد کردم که بباغ ما در کرج بیاید او گفت بد نیست پس باید زن و بچه های مرا هم ببریم حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که نفری را سوار کرده و به یکی از خیابانهای فرعی نزدیک دخانیات رفتم زن و بچه نفری را سوار کرده به کرج رفتم آنها را در آنجا گذارده و خود ببیمارستان رفتم در حدود ساعت 9 شب بود که بمنزل برمیگشتیم در خیابان ری بازداشت شدم توضیح اینکه هنگامیکه در هنگام ملاقات اول با نفری پس از آنکه در اطاق جداگانه با من دکتر اندرزگو صحبت کرد وقتیکه پیش نفری آمدیم در حضور او گفت که من یکمقدار پول که متعلق به آقای صدر است و اکنون در سوریه میباشد در اختیار دارم که وقتیکه شما به سوریه رفتید باید آدرس به شما بدهم آنرا گرفته به آقای صدر بدهید توضیح اینکه روز سه شنبه که نفری در خانه حاج علی بود میگفت که میخواهم به دیدن اقوامم بروم و من درست نفهمیدم اراک یا تاکستان بروم و من نمیدانم که از آن موقع تا ظهر پنجشنبه که باز نفری را در خانه حیدری دیدم او کجا بوده است و شب جمعه که نفری در منزل ما بود بیشترصحبت ما راجع به اوضاع لبنان بود و نفری اغلب در مقابل سئوالات من که از وضع و سوابق خود او سئوال میکردم طفره میرفت ولی در گفتگوها حس کردم که با دکتر در مشهد ملاقات کرده است رفیق دوست س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی مینمائید.
ج ـ با امضاء گواهی مینمایم رفیق دوست

منبع:

کتاب شهید حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 306


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.