تاریخ سند: 24 آبان 1357
شهربانى استان مازندران (اطلاعات)
متن سند:
سند شماره (307)
از: شهربانى استان مازندران (اطلاعات) تاریخ گزارش: 24 /8 /1357
به: ش ک ش ریاست اداره اطلاعات شماره گزارش: 1035
بعدازظهر روز 24 /8 /1357 از سوى حزب پان ایرانیست مازندران اعلامیههاى پلىکپى شده یک برگى تحت عنوان تذکر نامههاى سرور محسن پزشکپور رهبر حزب مذکور به دولت تیمسار ارتشبد ازهارى1 که در آن به وقایع و کشتار اخیر شهرستان آمل، خرمشهر، بهبهان، دزفول و اهواز و همچنین بازداشت بهآذین2، کریم سنجابى و داریوش فروهر اشاره و اعتراض گردیده در خیابانهاى سارى پخش گردیده است.
اقدامکننده ـ سرگرد علوى
ارزیابى: صحت دارد
نظریه: مراتب به ساواک استان اعلام خواهد شد. ارسال شود 29 /8 /57
توضیحات سند:
1. ارتشبد غلامرضا ازهارى در سال 1296 به دنیا آمد. پس از گذراندن دورههاى نظامى در ایران و آمریکا، در سال 1342 به درجه سپهبدى رسید. او منصبهاى مختلفى در ارتش شاهنشاهى داشت. در سال 1348 بازنشسته گردید، اما به دلیل اعتماد محمدرضا پهلوى به وى، از سال 1350 تا 1357 ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران به او سپرده شد. وى پس از سقوط دولت شریفامامى و اعلام حکومت نظامى در سراسر ایران به ریاست دولت برگزیده شد و از تاریخ 15 آبان تا 17 دى 1357 در این سمت باقى ماند. پس از سقوط کابینه نظامىاش، به بهانه بیمارى از ایران متوارى و به آمریکا رفت. از جمله حوادث دوران کوتاه دولت نظامى او، ابتکار مردم در بالا رفتن بر بامها و فریاد اللّهاکبر بود. او این حضور را انکار مىکرد و شعارهاى شبانه مردم را پخش نوار مىنامید. مردم نیز بر بالاى بامها در جواب او این شعار را فریاد مىزدند: «ازهارى بیچاره، ژنرال چند ستاره، بازم بگو نواره، نوار که پا نداره، مشت به هوا نداره»
ر. ک: شهید صدوقى به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، ص 457.
وقایع اتفاقیه و شرح احوال رجال، ص 17.
2. محمود اعتمادزاده م.ا. به آذین فرزند محمد على در سال 1293 شمسى در رشت به دنیا آمد. پدر وى تاجر بود و براى داد و ستد با روسیه، به شهرهاى مختلفى چون مسکو و پتروگراد رفت و آمد مىکرد. به آذین در رشت به تحصیلات ابتدایى پرداخت و در سال 1306 به همراه خانواده به مشهد رفت و دوره متوسطه را در آن شهر پىگرفت و در سال 1309 به تهران آمد و دو سال باقیمانده دبیرستان را در تهران گذراند. وى در سال 1311 در مسابقه محصلین اعزامى به اروپا شرکت کرد و به فرانسه رفت و در آنجا به محصلین نیروى دریایى پیوست. مدرسه افسرى مهندسى دریایى را در «برست» به پایان برد و در سال 1316 به درجه ستوان دوّمى رسید و در سال 1317 به ایران بازگشت و در نیروى دریایى در خرمشهر به خدمت پرداخت. وى تا سال 1320 در خرمشهر بود و در این سال به نیروى دریایى شمال منتقل شد و در واقعه شهریور 1320 یک دست خود را از دست داد. پس از این جریان در اردیبهشت سال 1323 به وزارت فرهنگ منتقل گردید. ساواک نحوه انتقال وى را از قول همسرش چنین نقل کرده است: «پس از وقایع 21 آذر 1325 بنا به تقاضاى خودش از حضور شاهنشاه آریامهر از نیروى دریایى به وزارت فرهنگ منتقل شد.» او در دبیرستانهاى تهران به تدریس پرداخت و از سال 1324 به اداره کل نگارش رفت و مدت هفت سال در آنجا خدمت کرد. در سال 1324 مدت دو ماه و نیم به عنوان معاون فرهنگ استان گیلان به کار اشتغال داشت. در سال 1331 مجدداً به تدریس در دبیرستانها پرداخت، اما به علت فعالیتهاى سیاسى که به نفع شوروى تشخیص داده شد، منتظر خدمت گردید و به مترجمى مشغول شد. وى در سال 1344 با رتبه ده مهندسى بازنشسته گردید. محمود اعتمادزاده در دوران خدمت در نیروى دریایى به نویسندگى روى آورد و با نام مستعار «م. ا. به آذین» با روزنامه گمنام «مردان کار» به همکارى پرداخت. حاصل چندین سال نوشتن و ترجمه وى حدود 30 مجلّد کتاب است که از آن جملهاند: دختر رعیت، مهره مار، ژان کریستف، مهمان این آقایان، به سوى مردم، نقش پرند، جان شیفته، دُن آرام و... در این بین براى مدتى سردبیرى مجلههاى صدف، پیام نوین و کتاب هفته کیهان را نیز به عهده داشت. وى در مجله پیام نوین که ارگان انجمن فرهنگى روابط ایران و شوروى بود، تحت نظر تیمسار جهانبانى فعالیت مىکرد و در سفر سال 1345 به همراه وى و ابوالحسن ورزى به اتحاد شوروى رفت. ارتباط وى با تیمسار جهانبانى ـ رئیس انجمن فرهنگى روابط ایران و شوروى و فرد مرتبط با سفارتخانههاى انگلیس و آمریکا ـ بسیار گسترده و صمیمانه بود. در گزارشى به تاریخ مهرماه 1345 آمده است: «آقایان به آذین، دکتر هرمز، ابوالحسن ورزى و بانو، فروشانى، شویتوف و من به دعوت تیمسار جهانبانى ظهر پنجشنبه براى صرف نهار در منزل تیمسار جهانبانى حضور یافته... به آذین در این ضیافت به تیمسار گفت از کتاب «دن آرام» رفع توقیف نشده و مأمورین گفتهاند: اجازه کتبى لازم است، قرار است تیمسار در این مورد مجدداً اقدام کند». این در حالى است که گزارشات ارتباط و وابستگى وى به حزب توده از سال 1331 یعنى در زمان خدمت در کتابخانهى ملى مورد توجه قرار گرفت و به همین علّت ادامه خدمت وى در اداره کل نگارش به مصلحت تشخیص داده نشد؛ هرچند گزارشات عضویت وى در حزب توده به سال 1320 برمىگردد. وى در همین رابطه در سال 1333 دستگیر شد، ولى پس از حدود دو ماه با دادن تعهد و ضمانت فردى به نام دکتر تقى میلانى که ریاست بخش جراحى و بیمارستان پورسینا و زایشگاه بنگاه حمایت مادران رشت را عهدهدار بود، آزاد گردید و حقوق معوقه وى نیز پرداخت شد.
در گزارشى که در تاریخ 26 /4 /36 تهیه گردیده، چنین آمده است: «در سال 1330 به علت نامعلومى از طرف حزب [توده] بایکوت شده بود و اکنون فعالیت حقیقى دارد و احتمال مىرود که پس از 6 سال از طرف حزب کارى به او رجوع شده باشد ولى در کارش سست بوده و از کسانى است که در صورت اغفال و تهدید به بازداشت اطلاعات جالبى در مورد فعالیتهاى اخیر حزب از او به دست خواهد آمد.» از زمانى که زمزمه تشکیل کانون نویسندگان توسط مرحوم جلال آلاحمد آغاز گردید، به آذین نیز در آن شرکت جست. در این دوران ساواک مجدداً تقاضاى احضار وى را براى یادآورى عهد قدیم نمود و در گزارش 12 /8 /47 نوشت: «به منظور کسب اطلاعات تکمیلى و همچنین فعالیتهاى موجود در انجمن و احتمالاً جلب همکارى، احضار وى ضرورى به نظر مىرسد.» به آذین، پس از دستگیرى تنکابنى و سپانلو و... به علت نوشتن متن اعلامیه اعتراض به بازداشت آنان، دستگیر شد و در دفاعیه خود چنین نوشت: «در اینجا مؤکدا توضیح مىدهم که این موضعگیرى در برابر بازداشت تنکابنى به معناى موافقت با نوشتهها و اندیشههاى این نویسنده... نبوده است و نمىتواند هم باشد...» به آذین در دوران انقلاب اسلامى سازمان یک نفره اتحاد دموکراتیک مردم ایران را به دبیر کلى خود، بنیان نهاد و مجدداً دستگیر شد که پس از حدود یک ماه از زندان آزاد گردید. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، در حالى که وى در کادر مرکزى حزب توده فعالیت داشت، به همراه دیگر اعضاى آن دستگیر شد و مدتى در بازداشت به سر برد و سپس آزاد گردید و به نوشتن خاطرات خود پرداخت که تحت عنوان «از هر درى»، و در دو جلد به چاپ رسید. او عوامل شکست حزب توده و مارکسیسم را در دو مصاحبه تلویزیونى بر شمرد که در کتاب «اعترافات رهبران حزب توده» به چاپ رسیده است.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، روزشمار استان مازندران(ساری)، جلد 2 صفحه 209