تاریخ سند: 12 دی 1343
موضوع : درباره آقای سیدمصطفی خمینی1
متن سند:
شماره : 21925 /20 الف
گیرنده : تیمسار ریاست ساواک مدیریت کل اداره سوم (321)
فرستنده : ساواک استان مرکز
پس از ترخیص سیدمصطفی خمینی صبح روز پنجشنبه 10 /10 /43 با نامبرده درباره
اینکه کارهای داخلی خود را انجام و به ترکیه عزیمت نماید.
تلفنی تماس حاصل مشارالیه اظهار
می دارد از مسافرت منصرف شده زیرا روحانیون با مسافرتش مخالف می باشند.
2 در نتیجه
آقای افضلی ساعت 1630 روز مذکور به قم عزیمت و با وی ملاقات و امریه تیمسار ریاست
ساواک را به ایشان ابلاغ می نماید.
آقای سیدمصطفی خمینی در پاسخ اظهار می دارد جهت
مسافرت به ترکیه آماده هستم ولی چند نفر از روحانیون منجمله آقایان گلپایگانی،3 نجفی،
شریعتمداری نظر داده اند چنانچه شما به ترکیه بروید علما و روحانیون خواهند گفت که تبعید
شده است (ممکن است بعد از رفتن اینجانب اعلامیه ای مبنی بر تبعیدم صادر شود) بهتر است
نروید.
علیهذا برای تعیین و تکلیف روزجاری یک نفر را از طرف خود به تهران اعزام که با آقای
آشتیانی فرزند آیه اللّه آشتیانی تماس گرفته تا در مورد این مسافرت مجددا نظر آقای قدس
نخعی وزیر دربار را که به امر اعلیحضرت همایونی اینجانب را مرخص و اجازه داده شده است در
ایران به طور آزاد بمانم استفسار و یا شخص آقای آشتیانی یا آیه اللّه خوانساری وسیله یک نفر
به روحانیون قم پیغام دهند که به آقایان شریعتمداری و گلپایگانی توصیه شود که رفتن اینجانب
برای مدت کوتاه (یک الی 2 ماه) به ترکیه جهت دیدار پدرم مانعی ندارد آن وقت اینجانب
بلافاصله آماده حرکت خواهم بود.
رئیس ساواک استان مرکز ـ مولوی
قبلاً اقدام لازم معمول گردید بایگانی شود.
صابری 13 /10
توضیحات سند:
1ـ مفاد این گزارش به جز سه سطر اول، تکرار مطالب تلفنگرام مورخ 10 /10 /43 (سند شماره 77) می باشد.
این گزارش
مجددا به صورت رسمی از طرف ساواک استان مرکز (تهران) برای اداره کل سوم ارسال شده است که بنا به دست نویس ذیل
آن، چون قبلاً براساس تلفنگرام قبلی اقدام لازم معمول شده مستقیما بایگانی شده است.
برای توضیحات مفاد این سند
به پانوشت های سند شماره 77 نیز رجوع شود.
2ـ سرهنگ مولوی تلفنی با شهید مصطفی خمینی تماس گرفت و «با لحنی بی ادبانه و گستاخانه از نرفتن ایشان به تهران
اعتراض کرد و البته پاسخ دندان شکن، آبدار و جانانه ای دریافت داشت! و سخنانی میان آن دو رد و بدل شد که آوردن آن در
اینجا شایسته نباشد.
» (بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، جلد اول، ص 791)
3ـ آیه اللّه العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی در هشتم ذیقعده 1316 در روستای گوگد در 6 کیلومتری گلپایگان دیده
به جهان گشود.
هنوز 9 سال بیشتر نداشت که پدر عالم و فقیه خود آقا سید محمدباقر گلپایگانی را از دست داد.
آیه اللّه
گلپایگانی در 5 سالگی به مکتب خانه رفت و سپس نزد آیه اللّه ملاتقی گوگدی دروس مقدماتی را شروع کرد.
در سال 1336
ق به منظور ادامه تحصیل به اراک (سلطان آبادی آن روز) رفت و در محضر بزرگانی چون آیه اللّه شیخ عبدالکریم حائری
یزدی و آقا ضیاءالدین اراکی دوره سطح و مراحل عالیه فقه و اصول را خواند.
پس از آن که در 1340 ق شیخ عبدالکریم
حائری به قم آمد و حوزه علمیه این شهر را پایه ریزی کرد، آیه اللّه گلپایگانی نیز به تبع استاد خود به این شهر آمد و به
تدریس دروس سطح پرداخت.
با شروع نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام (ره)، ایشان همواره حامی نهضت و پشتیبان امام بود.
در ذیل
بیشتر اعلامیه های مراجع امضای ایشان نیز مشهود است و در جلساتی که اوایل نهضت علمای قم تشکیل می دادند شرکت
می کرد.
همگام با امام و دیگر مراجع عید 1342 را به دلیل اصرار رژیم بر اجرای لوایح ششگانه تحریم کردند و پس از
دستگیری حضرت امام در خرداد 1342 به اتفاق دیگر مراجع برای آزادی معظم له تلاش کردند و بعد از تبعید حضرت امام
به ترکیه نیز از این اقدام رژیم ابراز ناخشنودی کرد.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در زمستان 1357 ایشان با انتشار
اعلامیه هایی از ارتش خواست که به ملت بپیوندد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در مقاطع حساس شاهد حمایت ایشان
از نظام اسلامی و جمهوری اسلامی هستیم.
در طول جنگ تحمیلی همواره مشوق رزمندگان اسلام بود و بارها نمایندگان
ایشان برای تقویت روحیه رزمندگان به جبهه رفتند.
در تمام انتخابات ها در صحنه بود و مردم را تشویق و ترغیب به رأی
دادن می کرد.
ایشان علاوه بر انجام اقدامات خیریه از قبیل احداث مدارس، بیمارستانها و سایر خدمات عام المنفعه چندین
اثر تألیفی از خود به یادگار گذاشته اند که از آن جمله است : حاشیه بر عروه الوثقی، حاشیه بر رسائل، مناسک حج، تألیفی در
فقه و کتابی در اصول.
حضرت آیه اللّه العظمی گلپایگانی در 18 آذر 1372 در تهران از دنیا رفت و پس از تشییع پرشکوه در
تهران و قم در جوار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
منبع:
کتاب
شهید آیتالله حاج سید مصطفی خمینی به روایت اسناد ساواک صفحه 117