داعیه اصلاح طلبی از ناحیه چه کسانی ؟
متن سند:
داعیه اصلاح طلبی از ناحیه چه کسانی ؟
مهدی هاشمی با وجود این که در یک خانواده روحانی به دنیا آمده و مدتی نیز در حوزۀ علمیه تحصیل نموده و در بعضی از مقاطع زندگی نیز به صورت تفننی به لباس روحانیت ملبس بوده ولی شخصیت روحی و فکری وی به گونهای شکل گرفته که به گواهی عملکرد وی سنخیتی با یک عالم دینی و روحانی حوزه دیده نداشته است.
سرفصلهای زندگی وی عبارت است از:
1- در سال ۱۳۲۳ در خانوادهای روحانی متولد میشود، پس از طی تحصیلات ابتدایی، علیرغم علاقه به ادامه تحصیلات جدید، با اصرار و ترغیب پدر به تحصیل علوم دینی روی میآورد.1
2- پس از حدود شش سال تحصیل در حوزۀ علمیۀ اصفهان رهسپار حوزه علمیه قم میشود و تحصیلات خود را در زمینههای ادبیات، فقه و فلسفه پی میگیرد و به موفقیتهایی دست مییابد. همزمان با شروع مبارزات، تدریجاً ترک تحصیل نموده و به فعالیتهای سیاسی روی میآورد و به مرور رابطه او با حوزه ضعیف میشود.
٣- غور در مطالعات سیاسی و روی آوردن به منابع غیر مطمئن و بعضاً التقاطی فاصله او را با شالوده تفکر حوزوی و ارزشهای اصولی آن بیشتر میکند؛ به گونهای که خود وی بعدها در اعترافی، کم رنگ بودن اعتقاد به مسایل غیبی، معنوی، دعا، توسل را از خصوصیات فکری خود در دوران طلبگی ذکر میکند و بیاعتنایی و بیاعتمادی به بسیاری از شخصیتهای بزرگ حوزه در گذشته و حال و نیز به کتب معتبری را که مرجع تحقیقات علما و مراجع و شخصیتهای حوزوی است، از ویژگیهای دوران تحصیل خود بر میشمارد.2
4- در اواخر سال ۱۳۴۶ برای دومین بار توسط ساواک دستگیر و به خدمت سربازی اعزام میشود و ارتباطات برنامهریزی شدهای از طرف رکن ۲ ارتش با وی برقرار میگردد که سرآغاز ارتباط و تعامل دراز مدت وی با ساواک فراهم میآید.3
5- پس از سربازی دیگر لباس روحانیت به تن نمیکند و در منطقه قهدریجان به فعالیتهای سیاسی - فرهنگی، اجتماعی، عمرانی روی میآورد. این فعالیتها منجر به سلسله قتلهایی میشود که از جمله آنها قتل مرحوم آیتالله شمس آبادی است. مهدی هاشمی به اتهام این قتل دستگیر و بازداشت میشود. در بازجوییها به نقش خود در آمریت این قتل و چند فقره قتل دیگر و نیز در رابطه با نقشههایی که برای قتل تعدادی از علما و شخصیتهای حوزوی اصفهان و قم و از جمله حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) داشتند اعتراف و به سه بار اعدام محکوم میشود؛4 ولی پس از مدتی با اوج گیری انقلاب و باز شدن در زندانها توسط مردم در سال ۵۷، از زندان میگریزد.
6- بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با جا زدن خود در بین مردم و نیروهای انقلابی و با استفاده از فضای انقلابی جامعه به پوشیدن لباس روحانیت مبادرت نموده، با حمایت برخی از عناصر موجه، در مصدر پارهای از امور از جمله عضویت در شورای مرکزی سپاه و مسئولیت واحد نهضتها قرار میگیرد. خشونتها، خونریزیها و ناهنجاریهای سیاسی، اجتماعی در داخل و در کشورهای مجاور که توسط دوستان و همکاران وی در سالهای اولیه بعد از پیروزی انقلاب به وقوع میپیوندد،5 نشان از افکار و روحیات نامتعادل و ماجراجویانهای دارد که با وجود تلبس مقطعی به لباس روحانیت هیچگونه تجانس و سنخیتی با ویژگیها و روحیات و افکار روحانیت و دست پروردگان حوزههای علمیه - که در طول قرون متمادی حامل ارزشها و اصول و تعالیم الهی از طریق مکتب حیاتبخش اهل بیت (ع) بودند - ندارد و گویای این واقعیت است که لباس و پایگاه حوزوی صرفاً وسیلهای برای پیشبرد اهداف خاص او بود.
7- پس از برکناری وی از مسئولیت واحد نهضتها، وی جایگاه رسمی خود را در ساختار نظام اسلامی از دست میدهد. هر چند در همین زمان (23 /8 /61) از طرف آقای منتظری مجدداً حکم تصدی مسئولیت نهضتها را دریافت میکند ولی از آنجا که این مسئولیت، مسئولیت رسمی و قانونی به حساب نمیآمد، زمینه ساز رویکرد مهدی هاشمی به حوزۀ علمیۀ قم شد و شرایطی فراهم گردید تا وی وقت بیشتری را صرف فعالیتهای آموزشی و به تعبیری کادر سازی در حوزۀ علمیۀ قم بنماید. اوج این فعالیت از سال ۶۳ تا مقطع دستگیری وی در مهر ماه ۶۵ است. این دستگیری منجر به محاکمه و صدور حکم اعدام وی - به خاطر جرایم عدیده از جمله سازماندهی و رهبری گروههای متعدد ترور، آدمربایی، قتل در قبل و بعد از انقلاب – میگردد و حکم مزبور در تاریخ 6 /7 /1366 به اجرا در میآید. وی پس از دستگیری و قبل از اعدام، در حالی که مدعی است در زندان به اشتباهات خود پیبرده و در صدد تشریح ریشههای انحراف خود بر آمده طی اعترافی گرایش خود به حوزه را گرایش ایدهآلیستی با صبغه پلیسی و امنیتی ذکر نموده، میگوید:
«در حوزۀ علمیۀ قم ماها که آن زمان بر و بچه بودیم، هیچی شناخت و تجربه سابق از مسایل تشکیلات نداشتیم. تازه اول کار بودیم، در اول کار هم آدمی میخواهد یک کار ایدهآلی ارائه بدهد دیگر؛ ما آمدیم در هر بخش ایدهآلها داشتیم؛ من جمله کشف خطوط جاسوسی بود. میگفتیم خوب انقلاب اسلامی در مبارزات برای این که از نفوذ جلوگیری بکند و جاسوس را بشناسد باید ما تمام خطوط جاسوسی شرق و غرب را بشناسیم و راه خنثی گریش را هم بشناسیم تا بتوانیم توی مبارزات و تشکیلاتمان یک جریان مثلاً ضد جاسوسی قوی راه بیندازیم یک ایدهآل خیالی این انگیزه باعث شد که ما کشانده بشویم به خواندن این کتابها، جزوهها، مقالات و نوشتههایی که در این مقولههای پلیسی و نمیدانم اطلاعاتی و ضداطلاعاتی نوشته میشود که حالا از کتابهای معروف کتابهایی... و کتابهای دیگری هم بوده. بیست تا جلد بود که بعضیها تحلیلی بود. آن کتاب جاسوسی که از اسرائیل آمد چاپ شده بود. یک سری مقالههای جاسوسی پر زرق و برق بود. خلاصه یک سری کتابهای مختلفی بود که هم به زبان فارسی و هم به زبان عربی ما این را شخص من یعنی که توی تشکیلات بودیم... باریک میشدیم آن وقت اولین بدآموزی که این کتابها داشت که خودم هم حس کردم همان مسئله جنسی قضیه بود و دومین بدآموزی این هست که انسان ایدهآل میشود یعنی خود من یک مقدار ایدهآلگرا شدم به خاطر همین کتابها؛ چون این کتابها کتابهای واقعی نبود که یعنی خیلیهایشان خیالی است... یک حالت تخیل محض و خیالبافی و ایدهآل گرایی در من به وجود آمد. یک مقدار از ناحیه آن کتابها بود که رفتم تو عالم خیالات، بعد طلبه ها که با من بودند آن طلبهای که میخواستم رویش آزمایش بکنم آن هم رفت تو حالت خیالی اصلاً به مسائل واقعیات هیچ نظر نداشت....»6
از آنچه به اختصار از زندگی و دیدگاه مهدی هاشمی ذکر شد تا حدودی روشن میشود که اصولاً شخصیت روحی و فکری نامبرده با شخصیتهای حوزوی سنخیتی نداشته و علی رغم تلبس مقطعی وی به لباس روحانیت و حشر و نشر با روحانیون، فاقد هویت حوزوی بوده است.
این ویژگی در خصوص بسیاری از دوستان و همفکران و جریان وابسته به نامبرده نیز صادق است. آنها نیز نه تنها اعتقادی به روحانیت و دستپروردههای حوزههای علمیه نداشتند که حتی برای قتل آنها نیز کمر همت بسته بودند. یکی از فضلای حوزۀ علمیۀ قم هم که قبل از انقلاب - با تعدادی از افراد این جریان که در رابطه با قتل مرحوم شمس آبادی بازداشت بودند زندانی بوده و از نزدیک مدتی با آنها حشر و نشر داشته، برداشت خود را از نگاه آنها به روحانیت چنین بیان میکند:
«... نسبت به روحانیت نظر بدبینانهای داشتند و همه اینها از القائات فکری رهبرشان مهدی هاشمی بود. حالا شمس آبادی و شیخ قنبرعلی و دیگران را هم کشته باشند یا نه، مسئلهای نیست. بافت فکریشان این چنین بود که اگر از دستشان برآید چنان کنند. چنان محو و مجذوب سید مهدی بودند که بعضیشان اظهار میکردند از روحانیت فقط سه نفر را قبول داریم: آقای طالقانی، آقای منتظری، و آقاسید مهدی؛ بقیه آخوندها را باید پخ کرد (و با انگشت به زیر حلق خود میکشید).»7
حال چنین فرد و جریانی با استفاده از فرصتی که پیش آمده پا به حوزۀ علمیۀ قم گذاشته و آهنگ تعلیم و تربیت طلاب را ساز کرده، داعیه ایجاد تحول در حوزه علمیه قم را در سر میپروراند.
مهدی هاشمی و دوستان وی فعالیت خود را در تعدادی از مدارس علمیه قم شروع کردند و در صدد گسترش دامنه فعالیت خود به بخشهای دیگر حوزه بودند و در مدتی که مشغول فعالیت بودند قدمهای مؤثری در جهت اهداف خاص این جریان برداشتند، این همان حرکتی است که از آن به جریان موازی با حرکت اصلاحی حوزه که زیر نظر امام خمینی (ره) و دیگر علما و زعمای حوزه بنیان نهاده شده بود، نام میبریم. این جریان موازی مؤلفههایی دارد که به شرح آن میپردازیم:
توضیحات سند:
1- پرونده ساواک ج 7، ص 41.
2- کالبد شکافی انحراف نوار سوم.
3- ر.ک: بن بست، ج 3، ص 115 - 124
4- ر.ک: همان، فصل اول
5- ر.ک: همان فصل دوم
6- کالبد شکافی انحراف نوار 8.
7- پیوست شماره 2
منبع:
کتاب
بنبست -جلد چهارم / مهدی هاشمی رویکرد سیاسی به حوزه علمیه قم صفحه 76